۱

از حرم سیده رقیه تا بازار حمیدیه، چشم‌انتظار زائران ایرانی‌اند!

رفتیم بستنی بکتاش، آن قدر شلوغ بود که یک ربع طول کشید تا نوبتمان برسد. مغازه‌دارها وقتی می‌فهمیدند ایرانی هستیم، می پرسیدند: «پس ایرانی‌ها کی می‌رسند؟». از حرم سیده رقیه گرفته تا بازار حمیدیه، چشم‌انتظار زائران ایرانی‌اند!
کد خبر: ۷۱۰۹۱
۱۱:۰۳ - ۲۶ فروردين ۱۳۹۳
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز»، محسن مومنی رئیس حوزه هنری در تازه‌ترین یادداشت خود از همراهی کاروان زائران صلح در شیکی از شبکه های اجتماعی نوشته است:

الان در سوریه یازده شب است. امروز صبح از قرار، باید می رفتیم به دانشگاه دمشق٠ دیروز هم آنجا رفته بودیم و سخنرانی چند نفر از اعضای کاروان را شنیده بودیم، برای همین من و آقای قزوه پیچاندیم و از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، سر در آوردیم٠ از خادمان و محافظان که بگذریم، زائران به ده نفر نمی رسید و دلمان شکست٠ خاطرات زیارتهای قبلی به دهنم هجوم می أورد که تمام این صحن و حیاط و اطرافش مملو از عاشقانی بود که هریک به نوایی ابراز عشق و عرض نیاز داشتند٠ اما اکنون؟ خیلی تأسف خوردم از این که بلد نیستم روضه بخوانم٠ تازه فهمیدم این برای یک بچه شیعه کم ضعفی نیست٠ دروغ چرا، من خیلی اهل هیأت و روضه نیستم اما چند سال پیش هم یک بار در مکه چنین حالی پیدا کردم و به رضا امیرخانی پیغام فرستادم برایم متن زیارت ناحیه را بفرستد٠

زیارت عاشورا خواندم با صد سلام و هر سلام به یاد هر دوستی که آن لحظه نامش به دهنم خطور می کرد و به اسم همه کسانی که التماس دعا کرده بودند، عرض ارادت شد٠ آن قدر ماندیم که صدای الله اکبر از مناره های مساجد شهر برخاست. حالا لابد بعضی از کاسبان اطراف بودند که آمده بودند٠ نماز جماعتی با حدود چهل نفر برگزار شد و صدای انفجار چند خمپاره به آن صفای دیگری داد٠ می دانستیم همین جا، یکی از اهدافی است که خمپاره های نادانان کوردل تکفیری در پی اش هستند! ( راستی در اینجا چقدر مرگ و زندگی در هم آمیخته اند! همین الان که این یادداشت را می نویسم، خمپاره ای به نزدیک هتل می خورد و هم اتاقی ام آقای قزوه می گوید:" ای جان!"

حالا که صحبت از خمپاره شد، یادم آمد امروز رایزنمان تعریف می کرد، چند وقت پیش در همین محله سیده رقیه، خمپاره ای به خانه ای فرود می آید٠ وقتی امدادگران می رسند، در بسته بوده است اما صدای گریه بچه ای می آمده٠ می گویند:"در را باز کن!"

می گوید:" نمی توانم٠مادرم گفته تا کسی را که نشناسی در را برایش باز نکن! " می پرسند:"مادرت کجاست؟" می گوید:"همین جا خوابیده٠"

به هر تقدیر در را می شکنند و می روند تو٠ آن سوتر مادر برای همیشه خوابیده بود!

بگذریم٠ رفتیم بازار حمیدیه٠ انصافا شلوغ بود و همان طور که قبلا گفتم زندگی به شدت جریان دارد٠ رفتیم بستنی بکتاش٠ آن قدر شلوغ بود که یک ربع طول کشید تا نوبتمان برسد٠ مغازه دارها وقتی می فهمیدند ایرانی هستیم، می پرسیدند: "پس ایرانی ها کی می رسند؟" از حرم سیده رقیه گرفته تا بازار حمیدیه، چشم انتظار زائران ایرانی اند !

پس از تحریر: از روضه گفتم، یادم آمد یک شنبه عصر که به حرم حضرت زینب سلام الله علیها مشرف شدیم، خانم مایرد مگ وایر، برنامه جایز صلح نوبل ٧٨ و خانم دستیارش هم بودند٠ چادر سر کردند و به همراه خانم دکتر رجایی فر و خانم دکتر روح افزا از در زنانه مشرف شدند٠ احتمالا از سر کنجکاوی به آنجا آمده بودند اما خانم روح افزا به انگلیسی برایشان از واقعه کربلا و حضرت زینب گفته بود٠ نقل می کردند هر دو خانم مسیحی کلی اشک ریختند!

منبع: فارس

انتهای پیام/ ح . ا
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
ریزه خوار خوان مولا
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۱/۲۷
صلی الله علیک یا ام المصائب یا زینب کبری
صلی الله علیک یا ملیکة الحسین سلام الله علیه یا رقیه