۰

یقین برتر از تقوی :گفتاری از آیت الله آقا مجتبی تهرانی

یقین برتر از تقوی عنوان گفتاری از آیت الله مجتبی تهرانی است که در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شده است. به گزارش شفقنا، متن یادداشت به این شرح است:
کد خبر: ۵۲۱۳۱
۱۲:۲۰ - ۲۶ بهمن ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

شیعه نیوز: ما اين را داريم كه: وَ العاقِبَةُ لِلتّقوي وَ اَهلِ اليقين. در باب متّقين، آيات متعدّده داشتيم. درباب اهل يقين، مطلب از چه قرار است؟ يقين از مقامات معنويه است و ما در معارف مان؛ در آيات و روايات داريم و تا حدّي كه جلسه ما اقتضا مي‌كند، اين را عرض مي‌كنم.

روايتي است كه حضرت امام صادق (عليه السلام) به ابي‌بصير فرمودند "يا اَبا مُحمَّد، الاِسلامُ دَرَجَةٌ قال قُلتُ نَعَم. قالَ وَ الايمانُ علي الاِسلامِ دَرَجَةٌ"اي ابامحمد! اسلام، خودش يك شأني است، درجه‌اي معنوي است. مي‌گويد؛ گفتم بله. حضرت فرمودند؛ ايمان برتر از اسلام است "الايمانُ علي الاِسلامِ دَرَجَةٌ" درجه، پلّه است.

يعني يك مرتبه بالاتر. ايمان بالاتر از اسلام است. (مراد از اين اسلام، اسلام ظاهري است و اين غير مقام تسليم است. يك وقت اشتباه نشود) "قالَ: قُلتُ نَعَم" مي‌گويد گفتم بله! ايمان بالاتر از اسلام است "وَالتّقوي عَلَي الايمانِ دَرَجةٌ" حضرت فرمودند تقوا از ايمان هم برتر است. چرا؟ براي اينكه تقوي محصول ايمان است. ما در گذشته بارها تقوا را معنا كرديم " قال: قُلتُ: نَعَم" دوباره مي‌گويد بله "قال وَاليقينُ عَلَي التَّقوي دَرَجَةٌ" حضرت در ادامه فرمودند؛ يقين از تقوا هم بالاتر است. پس معلوم مي‌شود اين يكي از مقامات معنويه است "قال قُلتُ نَعَم. قال: فَما اوُتِي الناسُ اَقَلَّ مِنَ اليقينِ" يعني به مردم چيزي كمتر از يقين داده نشده است "وَ اِنَّما تََمَسَّكتُم بأَدنَي الإسلامِ" و شما فعلاً به همان مرتبه پايين آن تمسّك كرديد "فَاياكُم اَن ينفَلِتَ مِن اَيدِيكُم" مواظب باشيد از دستتان بيرون نرود. همين سررشته را كه گرفتيد، برويد جلو. از دستتان در نرود.

يك روايت ديگر از امام رضا (عليه السلام) داريم كه اين روايت خيلي صريح است. "قال (عليه السلام)؛ الاِيمانُ فَوقَ الاِسلامِ بِدَرَجَةٍ وَ التَّقوي فَوقَ الايمانِ بِدَرَجَةٍ وَ اليقينُ فَوقَ التَّقوي بِدَرَجَةٍ وَ لم يقسَم بَينَ العِبادِ شيءٌ اَقَلُّ مِنَ اليقين" اين عبارات خيلي صريح‌تر است. ايمان بالاتر از اسلام است، تقوا برتر از ايمان و يقين بالاتر از تقوا است و چيزي هم بين بندگان خدا كمتر از يقين تقسيم نشده است. يعني افرادي نادر، اهل اين هستند.

معناي يقين در منطق

يقين چيست؟ همه اين‌ها را در يك جلسه نمي‌شود مطرح كرد. فقط سرنخ‌ها را مي‌دهم. اصطلاحاتي از نظر منطقي داريم كه در مفاهيم ذهنيه مطرح است. كه در آنجا علم و يقين را مطرح مي‌كنند. فرق بين علم و يقين چيست؟ گرچه ما اين‌ها را به عنوان مرادف استفاده مي‌كنيم (مثل انسان و بشر كه يك معنا را مي‌رساند) اما اينها با هم متفاوت‌اند. علم آن چيزي است كه از نظر مفهومي، انسان احتمال خلاف آن را ندهد. علم دارم يعني احتمال خلاف نمي‌دهم.

يقين آن است كه اصلاً احتمال خلاف ندارد. يعني احتمال خلاف هم در آن رد مي‌شود. اين محكم كاري است. اين را مي‌گويند يقين. يك وقت مي‌گويي احتمال خلاف نمي‌دهم، يك وقت مي‌گويي احتمال خلاف ندارد. اين غيرِ آن و محكم‌تر از آن است. بنابر اين منطقي‌ها و كساني كه مفاهيم ذهنيه را مطرح مي‌كنند؛ بين علم و يقين فرق مي‌گذارند و يقين را هم اينگونه كه گفته شد تفسير مي‌كنند.

معناي يقين در مقامات معنويه

يك اصطلاح يقين داريم كه در معارف ما و مقامات معنويه است. در اينجا بعد از اسلام و ايمان و تقوا، يقين را مطرح مي‌كند. مقامات معنويه و سيرهاي معنوي را دارد مطرح مي‌كند. حتي در يك روايتي داريم كه "جاءَ جَبرئيلُ الي النَّبي (صلّي‌الله عليهِ و آلِه و سلَّم) فَقالَ يا رَسولَ‌الله اِنَّ‌الله تَباركَ وَ تَعالي اَرسَلَني اِلَيكَ بِهَديهٍ لَم يؤتها اَحَداً قَبلَك" جبرئيل آمد پيش پيغمبر و گفت خداوند يك هديه‌اي فرستاده (به تعبير ما يك كادويي براي تو فرستاده است) كه قبلاً به كسي نداده است "قالَ رسولُ الله: قُلتُ وَ ما هِي؟" رسول خدا فرمود: آن چيست؟

"الصَّبر وَ اَحسُن مِنهُ" صبر و بهتر از آن... روايت مفصلي است تا مي‌رسد به اينجا كه مي‌گويد "اليقين" وقتي مي‌گويد يقين، پيغمبر از او سؤال مي‌كند كه تفسير يقين چيست؟ "قُلتُ فَما تَفسيرُ اليقين؟ قالَ المُوقِن يعمَلُ لِلّه كَأَنَّهُ يراهُ فَاِن لَم يكُن يري‌الله فَاِنَّ‌الله يراه" مي‌گويد: كسي كه يقين دارد آنچنان براي خدا عمل انجام مي‌كند كه گويي خدا را مي‌بيند و اگر خدا را هم نبيند، خدا كه او را مي‌بيند! لذا اين يقين كه در معارف ما آمده، غير مفاهيم ذهنيه است؛ اين جنبه مفهومي ندارد. يك سنخِ ديگري است.

تقوا، زيربناي يقين

اين را مي‌خواستم بگويم كه تقوا جنبه زير بنايي براي تمام مقامات معنويه دارد، اين طور نيست كه فقط ما را به تسليم برساند، به ما فوق مقام تسليم را هم ما را مي‌رساند. تقوا انسان را به يقين مي‌رساند در مقامات معنويه. اينكه گفتم نقش زير بنايي دارد يك وقت هست مي‌گويي "وَ لَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُون" شايد اشاره به اين باشد كه مقيد باشيد تقوا را پيشه كنيد و حقّ تقوا را هم رعايت كنيد به طوري كه خلاصه‌اش موقعي كه خواستي بميري با مقام تسليم بميري، جلسه گذشته هم گفتيم؛ اين براي عاقبت به خيري بود. اما يك وقت هست كه بحث چيز ديگري است و آن اين است كه همين تقوا چون داراي درجات است به يك جايي انسان را مي‌رساند كه به يقين برسد و يقين غير مفاهيم ذهنيه است؛ سنخِ آن، يك سنخِ ديگر است. چه سنخي است؟

يقين، شهودي است نه مفهومي

در روايت داشت "فَما تَفسيرُ اليقين"، جواب داد "المُوقِنُ يعمَلُ لِلّهِ" موقعي كه دارد عمل مي‌كند، "كَأَنَّهُ يراه" مثل اينكه خدا را دارد مي‌بيند؛ علم به خدا نيست. سنخ را عوض كرد از سنخِ مفهومي خارجش مي‌كند مي‌برد در سنخِ مشاهده‌اي. حرف‌هاي من را خوب توجّه كنيد. "فَاِن لَم يكُن يري‌الله" فرض كنيد نديد "فَإِنَّ‌الله تَعالي يراه" خدا كه او را مي‌بيند!

در يك روايت از پيغمبر اكرم هست كه دوباره همين مطلب را دارد "قالَ رسولُ‌الله (صلّي‌الله عَليه وَ آلِه و سلَّم) إِنَّ‌الله تَعالي يقول: ثَلاثُ خِصالٍ غَيبتُهُنَّ عَن عِبادي" حضرت فرمود خداوند مي‌فرمايد: سه خصلت بوده است كه من از بندگانم پنهان كرده‌ام " لَو رَآهُنَّ رَجُلٌ ما عَمِلَ سوءً اَبَدا" كه اگر شخصي آنها را ببيند، (رؤيت را پيش مي‌كشد) هيچ وقت كار بد نمي‌كند؛ بعد مي‌فرمايد " لَو كُشِفَ غِطائي فَرَآني حَتّي يستَيقِنَ" سرنخ را همين جا به دست مي‌دهد؛ و آن اينكه همين تقواست كه انسان را به مقام يقين مي‌رساند و مقام يقين آن مقامي است كه بر او شهود مي‌شود آنچه را كه بر ديگران پنهان است. سنخ آن را خواستم بگويم. سنخِ يقين سنخِ شهودي است كه آن هم داراي درجات است. در اين آيه شريفه مي‌فرمايد " وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِين " ملكوت سماوات و ارض را به حضرت ابراهيم نشان داديم. چرا؟ مي‌خواستيم از اهل يقين بشود. اهل يقين، اهل شهود هستند.

لذا اهل يقين خيلي كم هستند. روايتش را ديديد كه قبلاً خواندم. علّت چيست؟ اگر منظور از يقين اصطلاح منطقي‌ها باشد كه فراوان است! نه، بحث مفهومي نيست. بحث، بحث شهودي است. شهود نسبت به آنچه را كه بر ديگران پنهان است.

گذرا بودن شهود

اين شهود با چشم سر است؟ نه. روايت از امام هشتم (عليه السلام) است كه فرمود" كَفي بِاليقين غِني و بِالعِبادَةِ شُغُلاً وَ اِنَّ الايمانَ بِالقَلبِ وَ اليقينَ خَطَراتٌ " اين را معنا مي‌كنم براي شما. ايمان؛ دلبستگي است. سابقً گفته‌ام كه ايمان مربوط به قلب است، اعتقاد مربوط به عقل است؛ اين مربوط به قلب است. واردات قلبيه است. اما آن سنخ چيست؟ از سنخِ محبّت است، دلبستگي است. مي‌فرمايد "وَ اليقينَ خَطَراتٌ".

روايت ديگر از امام باقر (عليه السلام) است كه فرمود "الايمانُ ثابِتٌ فِي القَلبِ" ايمان، دلبستگي است. در دل هم هست "وَ اليقينُ خَطَراتٌ فَيمُرُّ اليقينُ بِالقَلبِ" هر دو روايت مي‌گويد يقين: خطرات. اين يعني چه؟ يعني اين گذراست. مي‌گذرد. اين يك نوع رؤيت دروني است در ارتباط با دل؛ اما هميشگي نيست. يك بارقه الهي مي‌زند به قلب، يك مرتبه غيب شهود مي‌شود باز دوباره برمي گردد. خطرات معنايش اين است.گذراست؛ چون اگر آن كسي كه اهل معرفت است در آن حال بماند قالب تهي مي‌كند. يك مرتبه بارقه الهي مي‌آيد، مي‌بيند و بعد هم برمي گردد.

زيربناي آن هم تقوا است مي‌خواستم اين را بگويم. خوب اين را دقت كنيد؛ عمده بحث من اين بود. زيربناي اين هم تقوا است. مشاهده كرديد كه من روايات را خواندم. از اسلام و ايمان و تقوا آمد جلو تا رسيد به يقين. بعد به يقين كه مي‌رسد، مي‌گويد اين را خداوند به كمتر كسي از بنده‌هايش عنايت كرده است. اين يك نوع شهود است اين را ما در آيات هم داريم. نمي‌خواهم وارد اين بحث بشوم چرا كه قبلاً اين بحث‌ها را باب خودش كرده‌ام.

مراتب يقين؛ علم اليقين، عين اليقين، حقّ اليقين

مرحوم مجلسي(رضوان‌الله تعالي عليه) وارد اين مبحث كه مي‌شود مي‌فرمايد "وَ لِليقينِ ثَلاث مَراتِب: علمُ اليقين، عينُ اليقين و حقُّ اليقين" آيات را هم مي‌آورد "كلاََّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَترََوُنَّ الجَْحِيمَ ثُمَّ لَترََوُنهََّا عَينْ‏َ الْيَقِين" نگاه كنيد همه رؤيت است.

بعد مي‌رود سراغ آيه " إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِين " كه در سوره واقعه است و آن آيات قبلي در سوره تكاثر بود. بعد مي‌رود سراغ فرق گذاشتن بين "عِلمُ اليقين، عِينُ اليقين، حقُّ اليقين" كه هر سه در قرآن است. نمي‌خواهم وارد اين مسائل بشوم فقط به صورت عبوري آنچه را ايشان مي‌گويد نقل مي‌كنم. "وَ الفَرق بَينَها اِنَّما ينكَشِف بِمِثالٍ فَعِلمُ اليقين بِالنّار مَثَلا هُوَ مُشاهِدةُ المَرئيات بِتَوَسُّطِ نورِها" ايشان علم اليقين را به چراغ آتش مثال زده اند، نور آن را مي‌بيني و به وسيله نور آن ديدني‌ها را شهود مي‌كني.

"وَعَينُ اليقين بِها هُوَ مُعاينَةُ جِرمِها" عين اليقين بالاتر است؛ جِرم آتش را هم مي‌بيني "وَحَقُّ اليقين بِها الاِحتِراق فيها وَإِنمِحاءُ الهُوّيةِ بِها وَ الصَّيرورة ناراً صرفاً" و حق اليقين هم اين است كه خودت بيفتي در آتش و تو هم خودت بشوي آتش. ديگر من بهتر از اين نمي‌توانستم بگويم. به حق اليقين كاري نداريم. اين دو مرحله علم اليقين و عين اليقين؛ همه‌اش شهود است. اين‌ها هيچ ارتباطي به مسائل ذهنيه ندارد، اين‌ها از مفاهيم نيستند.

شرع و شعور؛ تنها راه رسيدن به شهود و مقامات معنويه

عمده بحثم اين است كه؛ آن‌هايي كه مي‌خواهند به شهود برسند بايد همين مسير را بروند. بدانيد! از نظر مقامات معنويه راهي جز همين راه شرع نداريم. مراعات كردنِ همين مسائل شرعيه (يعني ترك محرّمات و اتيان به واجبات) است كه انسان را به اين جا مي‌رساند. همين‌هايي كه ما در معارفمان داريم. مراقبت از اين ها!

خيال نكنيد ذكر و وِرد و امثال اين‌ها آدم را به جايي مي‌رساند! اگر اين نباشد همه آن‌ها بي‌اثر است. چون نقش زير بنايي دارد. از همين راه بوده است كه اولياء خاصّ خدا به مقامات معنويه شان رسيدند. گاهي به من مراجعه مي‌كنند، مي‌گويند چه كار كنيم؟ - نعوذ بالله - اين ادا و اطوار در آوردن يعني چه؟ اگر واقعا مي‌خواهي معصوم بشوي؛ با ترك محرمات و اتيان واجبات، مي‌شوي معصوم. عصمت هم داراي مراتب است. اولين مرتبه‌اش همين است. مستحبات و مكروهات پيشكشت. اين را مقيد باشيد. بنا نيست - نعوذ بالله- انسان يك زبان افسار گسيخته داشته باشد، چشم افسار گسيخته داشته باشد، گوش افسار گسيخته داشته باشد، اين اعضاء و جوارح ظاهريه‌اش از نظر مسائل شرعيه اصلاً رعايت نكند، بعد اين با ذكر و وِرد به مقامات معنويه برسد. نخير! هيچ درك نكردي معارف اسلام را !

لذا غالباً ديديد كه من همواره بر اين مطلب تكيه مي‌كنم كه شرع و شعور است كه انسان را بالا مي‌برد. من يك وقتي گفته‌ام ما سه تا "ش" داريم كه اگر دو تاي از آنها نباشد سومي آن بي‌اثر است. كه فعلاً وارد سومي نمي‌شوم. دو تا اساسي است؛ شرع و شعور. رعايت موازين شرعي كردن و در كنار آن هم سطح بينش را بالا بردن. اين است كه تو را به مقامات معنويه مي‌رساند.

بنده خم و راست بشوم، اداي مسلمان‌ها را در بياورم، به هيچ جا نمي‌رسم. ذكرم شده است لقلقه زبان من! اين‌ها فايده ندارد. اساس كار شرع وشعور است. لذا مي‌خواستم اين را بگويم كه بله "وَ العاقِبةُ لِاَهلِ التَّقوي وَ اليقين" اهل يقين چه كساني هستند؟ اين‌ها هستند.

* آيت‌الله حاج‌آقا مجتبي تهراني به آن دليل مهذب نفوس بودهو وارسته از همه قيود و محو جمال ازلي، كه در مكتب فقهي و اخلاقي و عرفاني حضرت امام خميني درس آموخته و به رفتار و عمل صالح درآمده بود

*  آيت‌الله حاج آقا مجتبي تهراني منازل و مراحل مختلف اخلاق و عرفان عملي را طي كرده بود و در آرامش روحي و فروتني و خلوص و تقواي مثال زدني به سر مي‌برد

*مبحث تقوا و يقين و تفاوت آنها، يكي از مباحث مهم اخلاقي و عرفاني آيت‌الله حاج مجتبي تهراني به شمار مي‌رود كه به زيبايي به شرح و تبيين آن مي‌پردازد

 آيت‌الله حاج آقا مجتبي تهراني:

*كسي كه يك زبان افسارگسيخته داشته باشد، ذكرهايش لقلقه زبان مي‌شود و نمي‌تواند به مقامات معنوي برسد .

منبع: شفقنا

انتهای خبر/ ز.ح
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: