۰

امام موسی صدر:آیا کعبه والاتر از آبروي مؤمنان است؟

حج را اين گونه تحريف کردند. ما نيز اگر تابع هوا و هوس باشيم، آيا کعبه والاتر از نماز است؟ کعبه والاتر از مؤمنان است؟ کعبه والاتر از آبروي مؤمنان است؟ کعبه والاتر از جامعة ايماني است؟ همة اجزاي دين مانند يکديگر است. همان‌گونه که آنان حج را تحريف کردند، ممکن است هوا و هوس ما را بر آن دارد که دين را تحريف کنيم، نماز و روزه را و حلال و حرام را تحريف کنيم. و اينجاست که خطر شيطان در کمين ماست.
کد خبر: ۴۳۷۶۹
۱۷:۲۰ - ۲۲ مهر ۱۳۹۱

SHIA-NEWS.COM  شیعه نیوز:


به گزارش «شیعه نیوز»به نقل از شفقنا ،امام موسی صدر در بیان اهمیت حج مطالبی بیان داشته است که در پی می آید:



اولاً ماه ذي‌الحجه است؛ ماه مبارکي که مناسک حج در آن برپا مي‏شود. اين ماه در دوران جاهليت و پيش از اسلام نيز مورد احترام بود.
همان‌طور که مي ‏دانيد، جامعة عرب پيش از اسلام دچار مشکل انتقام‏جویي و ناامني بود. آنان ديدند اين مشکل باعث مي ‏شود که فرصت حج از دست برود و قبايل عرب نتوانند براي ادای حج اقدام کنند، به‌ويژه آنکه بيشتر حجاج از قبايل عربِ اطراف مکه بودند. افراد ديگري نيز حتي از غير عرب براي حج به مکه مي‏ آمدند. آنان براي اينکه ناامني و شعله‏ ور شدن حس انتقام‏جويي مانع برگزاري حج نشود، ماه‏هاي ذي‏ الحجه و ذي‏ القعده را ـکه پيش از ذي‏ الحجه بود‌ـ و محرم را ـکه پس از ذي‏ الحجه بود‌ـ ماه حرام خواندند و جنگ در اين ماه‏ها را حرام اعلام کردند، تا امنيت براي حجاج فراهم باشد و بتوانند شهر و قبيله و خانة خود را به قصد مکه ترک کنند و حج بگزارند و سپس برگردند. آنان بر اساس سرعت حمل و نقل و امکانات جابه جايي در آن زمان، حساب کردند که يک ماه و نيم قبل از حج و يک ماه و نيم بعد از حج براي تأمين امنيت و سلامتي زائران و حجاج کافي است و اين سه ماه را ماه‏هاي حرام ناميدند و جنگ و تجاوز را در آن‌ها حرام قلمداد کردند، آنان همچنين ماه رجب را موعد عمرة مفرده اعلام کردند و از آنجا که سفر عمره نيز به زمان نياز داشت، ماه‏هاي حرام را چهار ماه قرار دادند.

ولي طمع ‏ورزي و رقابت و دشمني و تلاش براي پيروزي، مانع اجراي اين حکم و توافق‏نامه مي‏شد. مثلاً وقتي قبيله‏ اي خود را در آستانة پيروزي بر دشمنش مي‏ ديد و در اين بين، ماه ذي‏ القعده فرا مي ‏رسيد، اگر مي‏ خواست دست از جنگ بکشد، دشمن او در طي ماه‏هاي حرام خود را آماده مي ‏کرد و دوباره حمله مي‏ کرد و پيروز مي‏ شد، در حالي که اگر جنگ پيش از ماه‏هاي حرام ادامه مي ‏يافت، آن قبيله پيروز مي‏ شد. از اين رو، گاه برخي از قبايل مايل بودند ماههاي حرام مقداري عقب بيفتد تا آنان به نتيجة جنگ‏ها و فعاليت‏هايشان برسند.
اين امر باعث شکل ‏گيري پديده‏اي به نام «نسيء» (جابه جا کردن ماههاي) حرام شد. آنان ماههاي حرام را به تأخير مي‏ انداختند و نام ماهها را تغيير مي ‏دادند و کلمات را از معناي خود منحرف مي‏کردند. پديدة نسيء در منا اجرا مي ‏شد و در آنجا افراد يا خانواده‏هاي معيني بودند که در منا در برابر مردم مي ‏ايستادند و عقب‏ افتادن ماههاي حرام را اعلام مي‏کردند. مثلاً ماه ذي‏ القعده را تا ماه ربيع‌الاول عقب مي‏ انداختند و ماه ربيع‌الاول را جلو مي ‏انداختند تا بتوانند به جنگ ادامه دهند.
در واقع وقتی دشمني و طغيان و خشم شدت مي‏ يابد، هيچ چيزي نمي‏تواند جلوي آن را بگيرد و انسان وقتي بخواهد به خواسته ‏هايش برسد، دست به هر کاري مي ‏زند و هر ابزاري را به کار مي‏گيرد تا به هدف خود برسد و اين خطر بزرگي براي انسان است.
برخي انسان‏ها در حالت عادي مؤمن و صالح به نظر مي ‏رسند، ولي وقتي خشمگين مي‏ شوند يا به طمع مي ‏افتند، مي‏ بينيم رفتارهايي از آن‌ها سر مي ‏زند که در شرايط عادي از آن‌ها ديده نمي‏ شد. يا وقتي در برابر حلال و حرام يا يکي از حدود الهي قرار مي‏ گيرند، مي‏ بينيم مي‏ خواهند حکم يا حد خدا را بر اساس ميل و مصلحت خود تفسير کنند. مثلاً وقتي غيبت مي ‏کنند و از کسي بد مي‏گويند، اگر به آن‌ها بگوييم که برادر، غيبت حرام است؛ چرا پشت سر انساني مؤمن بدگويي مي‏ک ني، چه مي‏ گويد؟ مي ‏کوشد تا فتوايي براي درست بودن کار خود پيدا کند و مثلاً مي‏ گويد: «کسي که من از او غيبت مي‏کنم، غيبت کردن از او حلال است.» چرا حلال است؟ «زيرا او آشکارا مرتکب فسق مي ‏شود.» بدين ترتيب، دو بار غيبت مي‌کند. اين‌طور نيست؟ غيبت اول بدگويي کردن از اوست و غيبت دوم اين است که او را فردي مي‌خواند که آشکارا مرتکب فسق مي‌شود. يعني بدين ترتيب، مرتکب دو گناه مي‏شود.
انسان هنگام طمع‏ ورزي و دشمني، بدون آنکه درست و برحق بينديشد و موضع معتدلي در پيش بگيرد، رفتار مي‏ کند. از اين رو، قرآن کريم به ما هشدار و تذکر مي‏ دهد که انسان عادل و حق‏ طلب و با ايمان کسي است که در وقت برانگيخته شدن خشم و طمع و شهوت و در سختي‏ها و پيشامدها بر خود و اعصاب خود مسلط باشد.


در اين روزها، قافلة حسيني به مکه رسيد و تا روز هشتم ذي‏الحجه در مکه ماند. در روز هشتم، يعني روز ترويه، امام حسين(علیه السلام) مکه را ترک کرد. چرا امام حسين(علیه السلام) در اين زمان از مکه خارج شد؟ اين اقدام امام اسبابي ظاهري و اسبابي پنهاني داشت. سبب ظاهري اين بود که يزيد گروهي را که زير لباس احرام سلاح حمل مي‏ کردند، فرستاده بود تا هر کجا حسين(علیه السلام) را يافتند، خون او را بريزند، حتي اگر در خانه خدا باشد.

اين مباحث را در هفته‏ هاي گذشته مطرح کرديم و گفتيم که از نشانه ‏هاي مؤمن اين است که در اين شرايط سخت، بر ايمان و پايبندي خود باقي بماند و حالت تعادل خود را حفظ کند. اما مقصود حديثي که مي‏گويد: «دين به نوع برخورد و رفتار است»، اين نيست که دين نماز و روزه نيست، بلکه منظور اين است که نماز و روزه و واجبات عبادي مرحله‏ اي ضروري از دين و ايمان است، ولي انسان مؤمني که نماز مي‏ خواند و روزه مي‏ گيرد، گاه در موقعيتي قرار مي ‏گيرد که مي‏ بيند اگر متعادل و در مسير حق بماند، زيان مي‏ کند. در اين صورت اگر در برابر شهوت‏ها و خواسته ‏هايش ايستادگي کند و مرتکب حرام نشود، فردي متدين به شمار مي‏آيد و دين او صحيح است و اگر هنگام نماز و روزه و رفتارهاي عادي، مردي مؤمن و متعدل و حق‏ طلب باشد، ولي هنگامي که دين‌داري او با منافع شخصي ‏اش تعارض پيدا مي‏ کند، به انحراف کشيده شود، طبيعتاً اين نشانة آن است که دين در دورن او ريشه ندوانده است.
بنابراين، چگونه مي‏توانيم مردم را بشناسيم؟ چگونه مي‏توانيم خودمان را بشناسيم؟ آيا ما حقيقتاً مؤمنيم يا نه؟ بايد خودمان را هنگام پيشامدها و مصيبت‏ها و سود و زيان‏ها و در هنگام پيروزي بيازماييم.
قبايل عرب اطرافِ مکه، پيش از اسلام، با يکديگر در جنگ و نزاع بودند و از سويي مکه مرکز تجارت و عزت آنان بود. حجّ خانة خدا منبع درآمد آنان و همچنين عامل امنيت و صلح و سودآوري آنان به شمار مي ‏رفت. وقتي ديدند جنگها و انتقام‏جويي‏ ها مانع آمدن حجاج مي‏شود، ماههاي حرام را براي خود وضع کردند. ولي با اين حال نتوانستند بر خود مسلط باشند و هنگامي که قبيله‏ اي با قبيلة ديگر در حال جنگ بود و نزديک بود بر آن پيروز شود و در اين حين ماه ذي‏ القعده فرا مي‏ رسيد، اين قبيله با خود مي‏ گفت اگر جنگ را ادامه دهد، پس از مدتي پيروز خواهد شد، پس چطور دشمن خود را رها کند تا ماه‏هاي حرام تمام شود و جنگ دوباره آغاز شود؟ از اين ‌رو گفتند: حال که به توقف جنگ در ماه ذي‏ القعده حکم شده است، چنين فرض مي ‏کنيم که ماه ذي‌القعده با ماه ربيع‏ الاول جابه جا شده است و عقب افتاده است. اين همان چيزي است که قرآن کريم آن را «نسيء» ناميده و دربارة آن گفته است: «إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَ›ٌ فِي الْكُفْرِ.»[1] بي‏گمان اين اقدام آنان نشان‌دهندة لجاجت و سرسختي و ادامة دشمني‌شان و پرهيز نکردن از حدود الهي است. قرآن کريم ماههاي حرام را تأييد کرد، ولي جابه جا کردن ماه‏هاي حرام را فزوني در کفر خواند. قرآن همچنين اصل شريعت حج را تأييد کرد و آن را همانند سنت ابراهيم قرار داد. مي‏ دانيد که شريعت حج و دعوت مردم به حج و طواف کردن بر گرد کعبه و سعي ميان صفا و مروه و رفتن به عرفات و منا و مزدلفه، جزو شريعت ابراهيم(علیه السلام) بوده است، ولي آنان کلمات را تحريف کردند و از جاي خود گرداندند و دگرگون ساختند، و در همه کار به شيوهاي ديگر عمل مي ‏کردند. مثلاً در مورد کعبه در قرآن آمده است که خداوند به حضرت ابراهيم و اسماعيل خطاب کرد که: «طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ»[2]ابراهيم فرمان خدا را اجرا کرد و کعبه را قبلة همة کساني قرار داد که خدا را مي‏ پرستيدند و کعبه نماد عبادت خداي يگانه و يکتا شد و نخستين خانه  ‏اي بود که براي عبادت مردم بنا شده بود. ولي با اين حال هوس راني‏ها و طمع ‏ورزي‏ها موقعيت کعبه را دگرگون کرد و تلقي مردم را نسبت به آن عوض کرد، به گونه ‏اي که کعبه را مرکز بت‏ پرستي کردند و بتهاي خود را درون آن قرار دادند. هر قبيله‏ اي در آن بتي گذاشت و بدين ترتيب، درون کعبه و بر ديوارهاي آن، بتهاي متعددي وجود داشت؛ همانهايي که اميرمؤمنان، پس از فتح مکه و به دستور پيامبر، در هم شکست. تعداد بتهايي که در مکه بود، بسيار زياد بود، از جمله هبل، يغوث، يعوق، ود، لات، عزي، منات و... هر قبيله‏اي براي خود بتي داشت. بدين ترتيب، کعبه را که مرکز و قبلة خداپرستي بود، به خانه‏اي براي بتها تبديل کردند و براي آنکه کارها و رفتارهاي خود را توجيه کنند، مي‏گفتند: ما بتها را نمي‏ پرستيم، بلکه اين‌ها شفيع و واسطة ما نزد خداوندند.
آنان نسبت به عبارات تلبيه (اداي لبيک) نيز همين کار را کردند. الآن ـخدا روزي همة ما کند‌ـ وقتي به ميقات مي‏رسيم و لباس احرام مي‏پوشيم در حال احرام و با نيت احرام مي‏گوييم: «لَبَّيکَ، اللّهُمَّ لَبَّيکَ، إنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَکَ وَالمُلکَ، لا شَريکَ لَکَ لَبَّيکَ» (گوش به فرمانم، خدايا، گوش به فرمانم. سپاس و نعمت و فرمانروايي از آن توست. شريکي براي تو نيست. گوش به فرمانم.) ما در حج اين عبارات را مي‏ گوييم و ابراهيم(علیه السلام) به فرمان خدا اين تلبيه‏ هاي معروف را تشريع و واجب کرد. اما قبايل بت ‏پرست که در اثر هوسراني و طمع‏ ورزي منحرف شده بودند، مي‏ گفتند: «لَبَّيکَ، لا شَريکَ لَکَ إلاّ شَريکاً هُوَ لَکَ تَملِکُهُ وَمامَلَکَکَ» (گوش به فرمانم خدايا، تو شريکي نداري جز يک شريک که براي توست و تو مالک اويي نه او مالک تو.) يعني خدايا شريک داري، ولي نگران نباش، اين شريک مملوک توست.


همة مناسک و اعمال آن‌ها، از طواف و چگونگي لباس پوشيدن و نماز و ذکر و گريه و سعي ميان صفا و مروه و ذبح کردن و قرباني دادن براي آتش و امثال آن‌ها، دگرگون شده بود و اين خطري بود که کل امت و هر يک از ارزش‏هاي امت را تهديد مي‏کرد. همواره اين خطر وجود دارد که انسان همه چيز را تحريف کند.

و به همين ترتيب، مي‏بينيم همة مناسک و اعمال آن‌ها، از طواف و چگونگي لباس پوشيدن و نماز و ذکر و گريه و سعي ميان صفا و مروه و ذبح کردن و قرباني دادن براي آتش و امثال آن‌ها، دگرگون شده بود و اين خطري بود که کل امت و هر يک از ارزش‏هاي امت را تهديد مي‏کرد. همواره اين خطر وجود دارد که انسان همه چيز را تحريف کند.
و اين نصيحتي است براي ما، اي برادران! ما نيز اگر بخواهيم در پي هوا و هوس خود برويم، هوا و هوس نامحدود است و خطر شيطان ما را تهديد مي‏کند. در اين صورت، دين را هرگونه که مي‏خواهيم، تحريف مي‏کنيم. آيا برخي از افراد جامعة ما اين‌گونه نيستند؟ وقتي با آنان بحث مي‏کني، موضوع بحث را عوض مي‏کنند. وقتي از آنان مي‏خواهي گواهي دهند، آن را تغيير مي‏دهند. وقتي مي‏خواهند سخني بگويند، کلمات را تحريف مي‏کنند و دين را، آن‌گونه که مي‏خواهند، تفسير مي‏کنند و حرام را حلال و حلال را حرام مي‏کنند.
دين خدا، که حقيقت آن تسليم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازيچه‏ اي در دست برخي از ما تبديل شده است. چنين چيزي جايز نيست. اين دين نيست، بلکه حکومت هوا و هوس است.
قرآن کريم به ما مي ‏آموزد که پروردگار خود را منشأ همة فعاليت‏ها و اعمال خود قرار دهيم: «أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ.»[3] قلب، در اصطلاح، منشأ اعمال و فعاليت‏هاي انسان است و بايد دانست که خدا در وراي قلب انسان مؤمن است، يعني ما در همة کارها و رفتارها و برنامه‏هايمان به دنبال خشنودي خدا هستيم. پروردگار، ما را اين گونه مي‏خواهد.


دين خدا، که حقيقت آن تسليم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازيچه ‏اي در دست برخي از ما تبديل شده است. چنين چيزي جايز نيست. اين دين نيست، بلکه حکومت هوا و هوس است.

«أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ.»[4] ايمان و علم و معرفت براي کساني که در دين خود بر اساس هوا و هوس و خواسته‏هاي خود رفتار مي‏کنند، سودي ندارد و آنان امور را هر گونه که بخواهند تغيير مي‏دهند. هيچ مسئله‏اي روشن‏تر از اين نبود که کعبه خانة خدا و مرکز خداپرستي است، ولي با اين حال آن را تغيير دادند.
همين مشکل در مورد ما وجود دارد. در مسجد ما، در نماز ما، در دين ما، در پرهيزگاري ما، در عبادت ما، در ايمان ما و در همة اين مسائل، اين مشکل وجود دارد. وقتي هواي نفس بر ما چيره باشد و بخواهيم هواي نفس را به جاي خدا بپرستيم، شکي نيست که ما خواسته‏ هايمان را بر فرمان‌هاي خداوند برتري مي‏دهيم. همة ما از اين جهت در معرض خطر بزرگي هستيم. من خودم را استثنا نمي ‏کنم
و مؤمناني را نيز که در ميان شما هستند، استثنا نمي‏ کنم. هر انساني در معرض اين خطر است. وقتي انسان در برابر يک حکم ديني مي‏ ايستد و اجراي آن را مسخره مي ‏کند، درمي‏ يابيم که او منحرف شده و به گونه‏اي رفتار مي‏کند که نظر خود را توجيه کند و حق را به خودش نسبت دهد.

اين مشکل همواره در بين انسان‏ها وجود داشته است. قرآن کريم به ما هشدار مي ‏دهد و مي ‏گويد: اي مردم! هواي نفس خود را نپرستيد. هواي نفس خود را به خدايي نگيريد. کسي که هوس خود را معبود قرار دهد، خدا، او را دانسته گمراه مي‏گرداند. هوشيار باشيد. اجازه ندهيد هوا و هوس و اميال شما بر شما حکم‌فرما شود، چرا که در اين صورت نماز و روزه و ديگر عبادت‏ها براي شما سودي ندارد و از آن‌ها هيچ بهره‏اي نخواهيد برد. وقتي چيزي را تحت مالکيت خود در‏مي‏آوري، حرکت مي‏کني، سخن مي‏گويي، ساکت مي‏َشوي و کاري مي‏کني، اگر در وراي همة اين‌ها، هوس‏ها و خواسته ‏هاي تو قرار داشته باشد، اين فعاليت‌ها هيچ سودي براي تو ندارد.
حج را اين گونه تحريف کردند. ما نيز اگر تابع هوا و هوس باشيم، آيا کعبه والاتر از نماز است؟ کعبه والاتر از مؤمنان است؟ کعبه والاتر از آبروي مؤمنان است؟ کعبه والاتر از جامعة ايماني است؟ همة اجزاي دين مانند يکديگر است. همان‌گونه که آنان حج را تحريف کردند، ممکن است هوا و هوس ما را بر آن دارد که دين را تحريف کنيم، نماز و روزه را و حلال و حرام را تحريف کنيم. و اينجاست که خطر شيطان در کمين ماست.
برادران، در بعضي از روايات معناي حضور شيطان در ميان مردم توضيح داده شده است، از جمله اينکه موسي(عیله السلام) روزي به شيطان برخورد کرد و در برابر او ريسمان‏هايي ديد. برخي از اين ريسمان‏ها نازک و برخي ديگر کلفت و محکم بود. موسي ديد در برابر او رشته‏ها و زنجيرهايي است. از او پرسيد اين رشته‏ها و ريسمان‏ها براي چيست؟ گفت: اين رشته‏ها براي کشاندن مردم به راه گمراهي است. گفت: خوب، اين ريسمان‏هاي نازک براي کيست؟ گفت براي انسان‏هايي است که ايمانشان ضعيف است، چون کشيدن آن‌ها آسان است.
البته اين يک مثل است، ولي معناي آن روشن است. برخي افراد را به‌راحتي مي‏توان از حق به باطل و گمراهي و انحراف کشاند و برخي ديگر از مردم قوي‏ترند و براي کشيدن آن‌ها بايد از ريسمان‏هايي کلفت استفاده کرد و برخي ديگر از انسان‏ها را شيطان تنها با زنجير مي‏تواند به سوي خود بکشد و به همين ترتيب.
شيطان براي انحراف هر يک از ما دامي ‏دارد. دامي براي من، دامي براي شما، دامي براي حاجي، دامي براي پير، دامي براي جوان، دامي براي زن، دامي براي مرد. شيطان مجهز است و همة عناصر شر سربازان او هستند. شيطان براي انحراف انسان، زن و فرزند و باغ و مصلحت و طمع و شهوت و غضب او را به کار مي‏گيرد و از همة اين وسايل براي کشاندن انسان به سوي خود استفاده مي‏کند.
شيطان از ابتدا اين‌گونه برخورد مي‏کرد. از ماهيت شيطان نپرسيد، زيرا بحث دربارة حقيقت اين مسائل براي ما فايده‏اي ندارد. آنچه هست، اين است که همة ما کاملاً احساس مي‏کنيم که در مسير خود با وسوسه‏ها و فتنه‏ها و وسايل انحراف روبه‌رو مي‏شويم که مصلحت شخصي خود را ترجيح مي‏دهيم. امام حسين(علیه السلام) در اين باره فرموده است: «وَالدّينُ لَعِقٌ عَلي ألسِنَتِهِم يَلوکونَهُ ما درَّت مَعائِشُهُم فإذا مَحَّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّيانونَ» (دين لقلقة زبان آنان است و تا زماني که زندگي‏شان به کام باشد، از دين دم مي‏زنند. پس آن‌گاه که با بلا آزموده شوند، دين‌داران اندک‌اند.
اينجاست که مؤمن شناخته مي‏شود، يعني وقتي با بلا آزموده شود، وقتي مصلحت او به خطر افتد، وقتي کسي به او اهانت کند، وقتي کسي با او به گونه‏اي رفتار کند که براي او ناخوشايند باشد، اينجاست که مؤمن شناخته مي‏شود، وگرنه در حالت عادي همة ما، الحمدلله، مؤمنيم. ايمان راستين جايي مشخص مي‏شود که با مصالح و هوس‏هاي ما تعارض پيدا کند. در حال خشم و تمايل نفساني است که ايمان ثابت مي‏شود. بياييد خودمان را بيازماييم. آيا ما غير از عرب‏هاي پيش از اسلاميم که آيين حج را به منظور پيروزي بر دشمنانشان تحريف مي‏کردند؟
وقتي پيامبر(ص) به نبوت رسيد، دوباره حج را از اين انحرافات پاک کرد و به وصيت ابراهيم جامة عمل پوشاند و کعبه را براي طواف‏کنندگان و معتکفان و رکوع‏کنندگان و سجده‏گزاران پاکيزه کرد و عادت‏هاي مردم را دگرگون ساخت و آنان را از آنچه مي‏کردند، بازداشت و اين سنت نيک و اين شريعت پاک را که در برابر ماست، وضع کرد. از خداوند متعال مي‏خواهيم تا همة ما را به پيروي از اين سنت ارجمند موفق گرداند.

بنابراين، مراسم حج در اين روزها، در اصل برگرفته از شريعت ابراهيم است که حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) روح آن را بدان بازگرداند و آن را پاکيزه گرداند و مردم را آموزش داد تا حجي صحيح بگزارند و ما نيز امروزه توفيق داريم که آيين حج را همان‌گونه به جاي آوريم. از خداوند متعال مي‏خواهيم تا همة ما را به اين عمل مقدس که سن بالا يا ثروت زياد در آن شرط نيست، موفق گرداند. من بر آنم که حج بر بسياري از مردم واجب است، ولي خودشان هم توجه ندارند.
اما ده روز نخست ماه ذي‏الحجه که قرآن کريم آن را «ايام معدودات»[5] ناميده است، از بزرگ‌ترين ايام الله و از باعظمت‏ترين روزهاي سال است. روزه‌داري در اين روزها بسيار مستحب است، به جز در روز عيد که همه مي‏دانيد. براي اين روزها ذکر و نماز خاصي در بين نماز مغرب و عشا وجود دارد. اين ذکر ما را به ياد داستان حضرت موسي(ع) مي‏اندازد که [براي عبادت] به کوه طور رفت و به قومش وعده داد که پس از سي روز بازگردد، ولي خداوند براي امتحان مردم اين سي روز را به چهل روز تبديل کرد: «وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَـ‹.»[6] بدين ترتيب، موسي چهل روز از خانواده و قوم خود دور ماند و اين غيبت بهانه‏اي براي سوءاستفاده و فرصت‏طلبي برخي منحرفان شد و آنان به منحرف کردن مردم پرداختند. وقتي موسي بازگشت، با صحنه‏اي ناخوشايند روبه‌رو شد که داستان آن را مي‏دانيد.
ما اين ده روز را که ايام مبارکي است، محترم مي‏َشماريم و با روزه گرفتن و نماز و پاکي زبان و توجه قلبي نسبت به کساني که به حج رفته‏اند، به خداوند سبحان توسل مي‏جوييم و اميدواريم که از اين راه ثوابي ببريم، زيرا همان‌گونه که مي‏دانيد «کسي که به عمل قومي راضي باشد، از آنان است.» ما توفيق حج پيدا نکرديم، ولي قصد آن را داريم که اگر خداوند به ما توانايي و استطاعت عطا کند، به حج مشرّف شويم. اگر اين روزها را محترم بشماريم و خود را در حج روحي بدانيم، پاداش حج را خواهيم ديد. همان‌گونه که حاجي از خانه و اهل خود بريده و لباس و راحتي و هواي خود را کنار گذاشته است، ما نيز با روزه ‏گرفتن و نگه داشتن زبان و ايستادگي در برابر خواسته‏ها و هوس‏ها و خودداري از رفتار آزادانه همچون هر جاي ديگر، بايد از اين امور دل بکنيم و در نتيجه، از فضل و رحمت خدا و ثواب حج بهرمند شويم.
مناسبت ديگر اين است که در اين روزها، قافلة حسيني به مکه رسيد و تا روز هشتم ذي‏الحجه در مکه ماند. در روز هشتم، يعني روز ترويه، امام حسين(علیه السلام) مکه را ترک کرد. چرا امام حسين(علیه السلام) در اين زمان از مکه خارج شد؟ اين اقدام امام اسبابي ظاهري و اسبابي پنهاني داشت. سبب ظاهري اين بود که يزيد گروهي را که زير لباس احرام سلاح حمل مي‏کردند، فرستاده بود تا هر کجا حسين(علیه السلام) را يافتند، خون او را بريزند، حتي اگر در خانه خدا باشد. امام حسين(علیه السلام)، به رغم عظمت و ارزش و جايگاهي که نزد خداوند دارد، وسيله‏اي براي بزرگداشت و تکريم شعایر الهي و خانة خداست. از اين‌ رو، حسين(علیه السلام) راضي نمي‏شد که خونش در خانة خدا ريخته شود تا مبادا اين کار در تاريخ مسلمانان سنت شود و جرئت چنين کارهايي را پيدا کنند. اين بود که ترجيح داد از مکه خارج شود تا اگر توطئه‏اي رخ داد و او را ترور کردند، اين حادثه در بيرون مکه رخ داده باشد.
اما جنبة معنوي و پشت پردة ماجرا اين بود که در روز ترويه، حجاج يا در مکه جمع شده‏اند و يا از هر طرف به سوي مکه مي‏آيند. امام حسين(علیه السلام) وقتي از مکه بيرون آمد، جادة غدير را به سوي جحفه در پيش گرفت. اين تنها جادة منتهي به مکه بود و در غدير، راه حجاج از يکديگر جدا مي‏شد، يعني راه مدينه، يمن، شام، مصر، عراق و...
بنابراين، همة حجاج از اين مسير رو به مکه مي‏آمدند و امام حسين‏(علیه السلام) از همان مسير از مکه بيرون مي‏رفت. حجاجي که در مکه بودند، بيرون رفتن امام را ديدند و حجاجي که در حال آمدن به مکه بودند نيز امام را در حال خروج ديدند. اين امر بسيار جلب توجه مي‏کرد. حتي اگر يک کودک نيز از مکه خارج مي‏شد، نظر کاروان حجاج را که در حال ورود بودند، جلب مي‏کرد، چه رسد به قافلة بزرگ امام حسين(علیه السلام).
مردم با تعجب به اين کاروان نگاه مي‏کردند و مي‏گفتند: سبحان الله! در روز ترويه که همه در مکه هستند و فردا مي‏خواهند به عرفات بروند، چرا اين قافله از مکه خارج مي‏َشود؟ اين قافله براي کيست؟ حس کنجکاوي، مردم را بر آن مي‏داشت که از ماجرا با خبر شوند. اين بود که از يکديگر مي‏پرسيدند: اين قافلة کيست؟ قافلة حسين است. حسين پسر دختر رسول خداست و گذشته از آن، يکي از اصحاب پيامبر به شمار مي‏آيد. آنان نمي‏توانستند اين اقدام امام حسين(علیه السلام) را تفسير و توجيه کنند و از علت خروج امام سؤال مي‏کردند. اما پس از سؤال کردن، بلافاصله به اين نتيجه مي‏رسيدند که يزيد توطئه‏چيني کرده و براي کشتن حسين(علیه السلام) نقشه کشيده است و چون امام حسين(علیه السلام) راضي به اين اقدام نبوده، عزم خروج از مکه کرده است.
به اين ترتيب، امام حسين حملة تبليغاتي بسيار مؤثري براي بيدارسازي مردم ترتيب داد، زيرا با اين اقدام خود براي همة مردم و همة مسلمانان ثابت کرد که اين خليفه، نه به کعبه احترام مي‏گذارد و نه به خون مسلمانان، نه به حرم الهي و نه به ماه‏هاي حرام. امام حسين(علیه السلام) با اين کار و به طور خاص با اين اقدام خود ثابت کرد که يزيد از خط اسلام خارج شده و از مسير امانت خدا و امت منحرف شده‏ است و بدين ترتيب، با اين اقدامِ امام حسين(علیه السلام)، همه چيز براي عالم روشن شد.
شيوه‏اي را که امام حسين(علیه السلام) در پيش گرفت، ديگر امامان نيز براي اثبات حق به کار مي‏بردند. آنان از هر نيرو و فرصتي براي احياي حق استفاده مي‏کردند. مجاهده مي‏کردند و شهيد مي‏َشدند و همه چيز خود را در راه اثبات دين خدا و تقويت پايه‏هاي حق و عدالت فدا مي‏کردند.
در اين روزها شخص ديگري را نيز به ياد مي‏آوريم. مسلم بن عقيل در چنين روزهايي تنها گذاشته شد. همان‌طور که مي‏دانيد، امام حسين(علیه السلام)، مسلم را فرستاد تا به درخواست‏هاي مردم کوفه که نامه‏هايي براي بيعت و دعوت امام فرستاده بودند، پاسخ گويد. امام(علیه السلام) مسلم را فرستاد و از مردم بيعت گرفت. ولي وقتي ابن زياد وارد کوفه شد و شيوة خاص خود را در تهديد و تطميع و دادن پول و ايجاد جنگ رواني به کار گرفت، همين افرادي که با مسلم و به واسطة او با حسين(علیه السلام) بيعت کرده بودند، مسلم را رها کردند.
درست در چنين روزهايي، مسلم هر شب هراسان از خانه‏اي به خانه‏اي ديگر مي‏رفت، بدون اينکه کسي او را حمايت کند و پناه دهد و ياري کند. او در ميان اين مردم تنها ماند تا اينکه ابن زياد توانست محل پنهان شدن او را در خانه‏اي کشف کند و بدين ترتيب، مسلم در روز هفتم اين ماه، يعني طي اين هفته، به شهادت رسيد. اين مصيبت در برابر ما دو جبهة متقابل را مجسم مي‏کند: جبهة حق و عدالت و آرمان‏گرايي و اخلاق والا از يک سو و جبهة حيله و فريب و خيانت و بزدلي و توطئه‏گري از سوي ديگر. چرا مي‏گويم اين دو جبهه در مقابل يکديگرند؟ زيرا همان‌گونه که مي‏دانيد، ابن زياد به‌تنهايي وارد کوفه شد و وقتي در صدد ترساندن مردم برآمد، هيچ‌گونه اسباب و وسايلي در اختيار نداشت و فقط مي‏گفت: لشکر اميرالمؤمنين خواهد آمد. مردم به مجرد شنيدن اين سخن ترسيدند. از چه ترسيدند؟ هيچ شمشير و لشکري در برابر آنان نبود و مي‏دانستند که رسيدن لشکر يزيد به کوفه به‌آساني ممکن نيست. ولي با اين حال در اثر تهديدهاي ابن زياد ترسيدند، افزون بر آنکه او با دادن مال آن‌ها را فريب داد.
گذشته از اين‌ها عادت عرب و سيرة اجداد آن‌ها در گذشته بر اين بود که انسان غريب و تنها را اگر هم ياري نمي‏کردند، حداقل پناه مي‏دادند، ولي آنان مسلم را پناه ندادند و از او استقبال نکردند.
در مقابل اين فرومايگي‏ها، مي‏بينيم مسلم (درود خدا بر او باد) برخوردهاي بزرگوارانه از خود نشان داده است. وقتي ابن زياد، پس از ورود به کوفه، براي عيادت شريف بن اعور به خانة هاني رفت، هاني از مسلم خواست تا پشت ديوار بايستد و با اشارة او وارد اتاق شود و ابن زياد را بکشد تا غائله پايان يابد. ولي وقتي ابن زياد آمد و هاني اشاره کرد، مسلم به نيرنگ و ترور تن نداد. اين موضع شريف و بزرگوارانة مسلم در برابر موضع خودخواهانه و پست آن مردم قرار دارد؟
ما امروز در برابر اين صحنه‏ها و مناسبت‏ها قرار داريم و بي‏گمان بر ماست که از آن‌ها درس و الهام بگيريم و بدانيم که دنيا، خواه در دست مسلم يا امام حسين(علیه السلام) باشد خواه در دست ابن زياد، پايان خواهد يافت و جز نام و ياد ما چيزي باقي نمي‏ماند و بلکه چيزي جز خشنودي يا خشم خدا باقي نمي‏ماند و ما تنها جزاي کارهاي خود را مي‏بينيم.
اگر مسلم، ابن زياد را مي‏کشت و حکومت کوفه را در دست مي‏گرفت و حسين(علیه السلام) را به حکومت مي‏رساند، پس از آن ده يا پانزده سال ديگر زنده مي‏ماند. ابن زياد و يزيد چقدر پس از حسين(علیه السلام) زندگي کردند؟ چند سال؟ بنابراين، دنيا فاني است و زندگي دنيوي آنان نيز به آخر رسيد، ولي شرافت و بزرگي ماندگار است و همچون خورشيد در آسمان تاريخ مي‏درخشد. ما اکنون مي‏بينيم که مسلم، همچون خورشيد شرافت و بزرگواري از وراي تاريخ، مي‏درخشد و دل‌هاي ما را آکنده از احترام و تحسين مي‌کند و بي‏گمان، پاداش خدا کامل‏تر است. والسلام عليکم ورحمـ‹ الله وبرکاته.


________________________________________
[1]. «به تأخير افکندن ماه‌هاي حرام، افزوني در کفر است.» (توبه، 37)
[2]. «خانة مرا براي طواف‌کنندگان و مقيمان و راکعان و ساجدان پاکيزه گردانيد.» (بقره، 125)
[3]. «خدا ميان آدمي و قلبش حايل است.» (انفال، 24)
[4]. «آيا آن کس را که هوسش را چون خداي خود گرفت و خدا از روي علم گمراهش کرد، ديده‌اي؟» (جاثيه، 23)
[5]. «روزهايي چند.» (بقره، 203)
[6]. «و ده شب ديگر بر آن افزوديم تا وعدة پروردگارش چهل شب کامل شد.» (اعراف، 142)

منبع:کتاب مسیرة الامام السید موسی الصدر، ج 11، ص 268ـ276 /عنوان اصلی: إستقبال أیام الحج /مترجم: احمد ناظم
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: