۱

پاسخ آيت‌الله سبحاني به اظهارات اخير قرضاوي عليه شيعيان

آيت‌الله‌العظمي جعفر سبحاني، از مراجع عظام شيعه، در نامه‌اي سرگشاده به يوسف القرضاوي، رئيس اتحاديه جهاني علماي مسلمان، به اتهامات او عليه شيعيان پاسخ گفت.
کد خبر: ۳۹۱۶
۰۰:۰۰ - ۰۶ مهر ۱۳۸۷

به گزارش شيعه نيوز، متن ذيل مشروح نامه سرگشاده آيت‌الله‌العظمي جعفر سبحاني، از مراجع عظام تقليد شيعه، به اظهارات يوسف القرضاوي، رئيس اتحاديه جهاني علماي مسلمان، عليه شيعيان است.

بسم الله الرحمن الرحيم

اخيرا جناب آقاي دکتر يوسف القرضاوي، مصاحبه‌اي با روزنامه‌ «مصري اليوم» و سپس بيانيه‌اي در تأکيد بر مواضع خود داشته‌اند که چون اشکالات و ابهاماتي دربرداشت، با اين نامه، نظر شريف ايشان را به آن نکات جلب مي‌کنيم.

حضور انور جناب آقاي دکتر شيخ يوسف القرضاوي ـ دامت برکاته ـ

با اهداي سلام

موفقيت روزافزون وجود مبارک را در تقريب مسلمانان و حفظ وحدت کلمه، و نشر فرهنگ صحيح اسلامي در ميان امت اسلامي، از خداوند متعال خواستاريم.

بيانيه جنابعالي مورخ 13 رمضان 1429 برابر با 13 سپتامبر 2008 در پاسخ به خبرگزاري مهر، و آقايان فضل‌الله و تسخيري، ملاحظه شد.

بيانيه مزبور نکات برجسته قابل تقديري دارد، زيرا به طور استدلالي شيعه را از اعتقاد به تحريف قرآن مبرا دانسته‌ايد. دفاع جنابعالي از به کارگيري انرژي صلح آميز هسته‌اي توسط ايران نيز مايه تقدير و تشکر است. علماي بزرگ اسلام پيوسته بايد با ديد وسيع و فکر باز بر مسائل بنگرند و اختلافات طايفه‌اي مانع آنان از رؤيت حقايق نشود و با شجاعت سخن حق را بر زبان آورند، و جنابعالي نيز همين کار را انجام داده‌ايد.

در اين که جنابعالي مرد تقريب هستيد و پيوسته در حفظ وحدت کلمه مقالات و سخنراني‌هايي داشته‌ايد، سخني نيست و همگان از موضع شما در اين مسأله به خوبي آگاهند و انتظار از شما جز اين نيست که از استاد بزرگ مرحوم شلتوت، پيروي کنيد و رشته تقريب را محکمتر نماييد. اختلاف در ميان مسلمانان، پس از رحلت پيامبر اکرم(ص) وجود داشته و تاکنون ادامه دارد، و چنين اختلافي در ظرف يک روز و يک هفته و يک سال، برطرف نمي‌شود. آنچه که حکمت و درايت از بزرگان مي‌طلبد، اين است که بر مواضع مشترک پاي بفشارند و مسائل اختلافي را ناديده گرفته و يا فقط در همايش‌هاي علمي و دور از جنجالهاي سياسي مطرح کنند و تا مي‌توانند دايره اختلاف را کم کنند.

ولي با تقدير و تشکر از شما، نظر جنابعالي را به نکات زير جلب مي‌کنم:

1. حضرت عالي، و همه افراد متفکر مي‌دانند که غرب و صهيونيسم جهاني، ساليان درازي است که براي دور کردن جهانيان از اسلام بر سه شعار تأکيد مي‌کنند و از آنها بهره مي‌گيرند. و آنها عبارتند از:

1. اسلام هراسي

2. ايران هراسي

3. شيعه هراسي

رسانه‌هاي آنها پيوسته غربيان بلکه همه جهانيان را از اين سه موضوع مي‌ترسانند. گويا اينها خطرناکترين مسائل براي تمدن بشري و صلح جهاني هستند!!

در چنين شرايطي، مصاحبه جنابعالي با روزنامه «المصري اليوم» درباره شيعه و گسترش موج تبشير شيعي در کشورهاي غالباً سني مذهب و هشدار شما در اين باره، چه معنايي مي‌تواند داشته باشد؟ برداشت خوانندگان (برخلاف شخص جنابعالي) چه مي‌تواند باشد؟ جز اين که موضع استکبار جهاني و صهيونيسم بين‌الملل را تأييد کرده و بر آن صحه بگذارد؟

2. جنابعالي، که بر اهل بدعت بودن شيعه تأکيد مي‌کنيد و از طرفي هم از ميان هفتاد و سه فرقه تنها اهل سنت را اهل نجات مي‌دانيد و ديگر فرق را اهل دوزخ شمرده و بر موضع خود با حديث معروف استدلال مي‌نماييد، در اين شرايط برداشت يک جوان متعصب سني چه مي‌تواند باشد؟ جز آن که کمربند انفجاري به خود ببندد و از اردن به حله عراق برود تا با انفجار آن، جمع کثيري از شيعيان را بکشد و به عقيده خود، راهي بهشت شود! و فراتر از آن، خانواده او در اردن براي وي جشن عروسي بگيرند، زيرا بدون ازدواج به رحمت حق پيوسته است!!

در زبان فارسي مثلي است که مي‌گويد: «هر سخن جايي و هر نکته مقامي دارد» و در زبان عربي گفته مي‌شود: «لکل مقام مقال» آيا شايسته آن عالم روشنفکر مسلمان اين بود که در اين شرايط بحراني که استکبار جهاني و صهيونيسم بر شعله‌ور ساختن جنگ‌هاي داخلي در ميان امت اسلامي، اصرار مي‌ورزند، چنين مصاحبه‌اي انجام دهد و يا در بيانيه بر اين مواضع تأکيد کند؟!

اگر دو عزيز بزرگوار آقايان: فضل‌الله و تسخيري که مورد قبول شما هستند، از اين راه و روش انتقاد کرده‌اند، مقصود آنان همين است و بس.

3. شما مسأله گسترش تشيع در نقاط سني نشين را خطري براي اسلام سني تلقي مي‌کنيد، اما آيا هيچ اطلاع داريد که در عربستان سعودي و در امارات روزي نمي‌گذرد مگر اين که کتابي يا رساله‌اي و يا مقاله‌اي عليه شيعه نوشته مي‌شود؟ و متأسفانه همگي تکرار مکررات و تهمت‌هاي واهي است که دهها بار، پاسخ آنها داده شده است. آيا شايسته نيست که جنابعالي در يکي از مصاحبه‌ها و پيامها اين عمل را نکوهش کنيد؟ آنان حتي به اين حد اکتفا نکرده، کتابهايي در نقد شيعه به نام علماي شيعه چاپ و منتشر مي‌کنند و حتي کتابي به نام اينجانب و کتاب ديگري به نام مرحوم علامه عسکري چاپ و منتشر کرده و هر دو نفر را مبلغ وهابيت و منتقد تشيع معرفي کرده‌اند!

حتي اخيرا در مصر عزيز (زادگاه جنابعالي) کتابي در نقد نظر فقهي اينجانب درباره «الصلاة خير من النوم» نوشته‌اند که سه چهارم آن فحاشي و بدگويي و افترا و تهمت است و من به عرض جنابعالي مي‌رسانم که روي جلد چنين نوشته است: «جعفر السبحاني ... لا محقق مقرب» و شگفت اينجاست که يکي از اساتيد ازهر به نام محمد البري مقدمه‌اي بر آن نوشته است. آيا بحث در يک فرع فقهي شايسته اين همه بدگويي و بدزباني است؟!

4. در بيانيه، روي «حديث افتراق امت اسلامي بر هفتاد و سه فرقه» تأکيد فرموده‌ايد، ولي يادآور مي‌شوم که محققان و حديث‌شناسان، اسانيد اين حديث را ضعيف شمرده‌اند، و اگر هم يک سند معتبر داشته باشد نمي‌توان با خبر واحد چنين اصلي را در اسلام ثابت کرد و هفتاد و دو فرقه را دوزخي و تنها يک فرقه را بهشتي معرفي کرد.

مضمون حديث حاکي از نادرستي آن است. من با فرقه‌هاي هفتاد و يک و هفتاد و دوي يهود و نصاري کاري ندارم ولي اين هفتاد و سه فرقه در اسلام کجا هستند؟

آيا مي‌توانيد در کتابهال ملل و نحل، هفتاد و سه فرقه را نام ببريد؟ آيا مي‌شود اختلاف در يک مسأله کلامي را موجب پيدايش فرقه ناميد؟ فرقه‌هاي اساسي اسلامي از عدد انگلشتان دست فراتر نمي‌رود، و لذا نويسندگان ملل و نحل با تشبثات سست و بي‌پايه مي‌خواهند تعداد فرقه‌هاي مسلمانان را بالا ببرند تا بتوانند اين حديث را بر واقعيت تاريخي تطبيق کنند.

جا داشت آن عزيز عقيده خود را براساس اين حديث که بخاري آن را نقل کرده است، استوار مي‌نمود. او آورده است که:

قال رسول‌الله(ص): کل امتي يدخلون الجنة الا من ابي. قالوا يا رسول‌الله و من يابي؟ قال: «من اطاعني دخل الجنة و من عصاني فقد ابي».

«همه امت من به بهشت خواهند رفت، مگر کسي که خودداري کند. گفتند: اي پيامبر خدا چه کسي خودداري مي‌کند؟ فرمود: هر کس از من فرمانبرداري کند، به بهشت مي‌رود و هر کس مرا نافرماني کند، او خودداري کرده است.»

در اين حديث ملاک بهشتي و دوزخي بودن، اطلاعت و عصيان پيامبر است و ناگفته پيداست که عصيان و نافرماني در صورتي صدق مي‌کند که فرد براي عمل خود حجت و دليل معقول نداشته باشد و براي شما و همه افراد اهل بينش روشن است که شيعيان در آن موارد اختلاف از حجت و دليل کافي برخوردارند، هر چند از نظر جنابعالي کافي و وافي نيست.

شما در اين بيانيه براي شيعه دو نوع بدعت طرح کرد‌ه‌ايد:

1. بدعت نظري

2. بدعت عملي

با اين که مجال سخن کم است، به نوعي به تحليل آنها مي‌پردازيم:

الف. بدعتهاي نظري

1. ادعاي وصايت براي اميرالمؤمنين علي(ع)

شکي نيست که اساس تشيع اين است که رهبري علمي و سياسي امت پس از درگذشت پيامبر(ص) از آن عترت او و در رأس آنان، امير مؤمنان علي(ع) است و وصايت آن حضرت از طريق احاديث متواتر، ثابت شده است، من از ميان آنها به چند حديث اکتفا مي‌کنم:

1. روزي که آيه «و انذر عشيرتک الاقربين» نازل شد، پيامبر(ص)، بني‌هاشم را به خانه خود دعوت کرد و در آن جمع اميرمؤمنان(ع) را به عنوان وصي و خليفه خود معرفي کرد و فرمود: «انت وزيري و خليفتي من بعدي» و چون در اينجا مجال بيان مصادر حديث نيست، همين قدر يادآور مي‌شوم که حتي حسنين هيکل در کتاب خود «حيات محمد» اين حديث را آورده است، هر چند در چاپ‌هاي بعدي آن را حذف کرده است.

2. حديث «انت مني بمزنلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي» و استثناي نبوت، حاکي از اين است که علي تمام مقامامت هارون را که وزارت و خلافت نيز از آن جمله است دارا بود.

3. حديث «مثل اهل بيتي کسفينة نوح من رکبها نجي و من تخلف عنها غرق».

4. حديث «من کنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». در تواتر اين حديث کافي است که 120 صحابي و قريب 90 تابعي و مجموعا 360 عالم سني آن را نقل کرده‌اند.

با توجه به چنين ادله روشني که شيعه در اختيار دارد، لااقل بايد اين گروه را معذور بشماريد نه «مبتدع» بالاخص شما فقهاي عزيز مي‌گويد «للمصيب اجران و المخطئ اجر واحد» در اين صورت، نه تنها شيعه مبتدع نخواهد بود بلکه داراي پاداش خواهد بود.

5. در اين بيانيه خود، تصريح مي‌کنيد که اختلاف در فروع قابل تسامح و تحمل است و مي‌فرماييد: اختلاف در فروع، در ميان اهل سنت بيش از اختلاف ميان اهل تشيع و اهل تسنن است. با توجه به اين اصلي که به آن تصريح فرمودند، آيا مسأله امامت و خلافت در ميان اهل سنت از اصول يا از فروع؟

بزرگان اشاعره مانند عضدالدين ايجي در «مواقف» و شارح آن ميرسيد شريف جرجاني و سعدالدين تفتازاني در «شرح مقاصد» و همچنين ديگران مي‌گويند: امامت و خلافت از شاخه‌هاي امر به معروف و نهي از منکر است، زيرا بر مسلمانان لازم است که به ترويج نيکوکاري و جلوگيري از کارهاي زشت بپردازنند. و اين جز در پرتو يک قدرت اجرايي که مجري احکام باشد، انجام نمي‌گيرد و مرکز اين قدرت امام و خليفه است که بايد مسلمانان چنين امامي داشته باشند.

در اين استدلال، شيعه و سني، همراه و همگامند، ولي در پديد آوردن چنين قوه مجريه‌اي، دو نظر در ميان آنان هست:

1. تعيين امام بايد به وسيله شوراي مهاجر و انصار انجام گيرد.

2. امام بايد به وسيله پيامبر گرامي و به تنصيص الهي انتخاب شود.

فعلاً کاري به ترجيح هيچ يک از دو نظر داريم. سؤال اين است که چه شد نظريه اول عين «سنت» و نظريه دوم، عين «بدعت» شد؟! در حالي که نظريه اول جز يک سيره ناقص خلفا چيزي در اختيار ندارد، و نظريه دوم بر احاديث گذشته متکي است. انصاف ايجاب مي‌کند، برداشت ما از هر دو يکي باشد، نه اين که يکي را پيرو سنت و ديگري را پيرو بدعت تلقي کنيم: «ان هي الا قسمة ضيزي».

پس آن تسامح و همزيستي مسالمت آميز در فروع کجا رفت؟!

2. آگاهي از غيب

آگاهي از غيب و به تعبير ديگر «علم غيب» بر دو نوع است: الف. ذاتي و نامحدود که تنها از آن خداست. قرآن مجيد مي‌فرمايد:

«قل لا يعلم من في السموات و الارض الغيب الا الله و ما يشعرون ايان يبعثون» (نمل/ 65)

ب. آگاهي اکتسابي آن هم محدود به اذن خداست، اين نوع آگاهي از غيب در غير خدا فراوان ديده مي‌شود، سوره يوسف سراسر گزارش‌هاي يعقوب و يوسف، از جهان غيب است.

قرآن مجيد درباره مصاحب موسي مي‌گويد: «فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و عملناه من لدنا علما» (کهف/ 66)

امير مؤمنان(ع) پس از پيروزي در جنگ جمل از آينده بصره خبر داد که به وسيله سيل غرق خواهد شد و از همه شهر فقط، مسجد بصره به سان سينه کشتي در دريا نمايان خواهد بود.

در اين هنگام مردي به امير مؤمنان گفت: «لقد اعطيت علم الغيب؟» يا اميرالمؤمنين آيا به شما علم غيب داده شده است؟ امام در پاسخ به مطلبي که گفتيم اشاره کرد و فرمود: «انه ليس بعلم غيب و انما هو تعلم من ذي علم».

«اين علم غيب نيست، زيرا اصطلاحاً علم غيب، علم ذاتي نامحدود است بلکه آنچه که من مي‌گويم چيزي است که از فرد دانايي آموخته‌ام».

بنابراين، هرگاه، امامان شيعه احياناً از غيب خبر داده‌اند، همگي از نوع دوم است که حتي انسان‌هاي وارسته و عارفان الهي که عمري را در اطاعت و پيروي از دستورهاي اسلام، صرف نموده‌اند، مي‌توانند به اذن الهي از پس پرده غيب خبر دهند.

3. عصمت عترت

عصمت، جز اين نيست که حالت خداترسي در انسان به مرحله‌اي برسد که جز رضا حق چيزي محرک او نباشد، و آثار گناه، آنچنان در نظر او مجسم گردد که او را در مقابل گناه بيمه سازد. آيا امکان ندارد که انساني در مسير تکامل روحي به اين حد برسد که در مقابل گناه بيمه گردد و احياناً از نظر روحي به قدري متعالي باشد که خطا نکند؟

مريم عذرا، پيامبر نبوده، اما به تصريح قرآن، معصوم و مصون از گناه بوده است، چنان که مي‌فرمايد: «يا مريم ان الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک علي نساء العالمين» (آل عمران/ 42).

مسلما مقصود، تطهير مريم از گناه است، چه شد که اعتقاد به عصمت مريم بدعت نمي‌باشد، اما اعتقاد به عصمت امير مؤمنان(ع) که در حديث ثقلين، عدل قرآن شمرده شده است بدعت به حساب مي‌آيد؟!

حديث ثقلين از احاديث متواتر مي‌باشد، در آنجا عترت پيامبر هم سنگ قرآن معرفي شده است و آن دو را از هم قابل تفکيک نمي‌داند و مي‌فرمايد: «اني تارک فيلکم الثقلين کتاب الله و عترتي ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا». از اين که عترت، معادل قرآن است طبعاً بايد به سان قرآن مصن از خطا باشد، و در غير اين صورت، ميان آن دو جدايي رخ مي‌دهد، در حالي که پيامبر(ص) هر نوع جدايي را نفي کرده است.

4. سب صحابه

شگفتا حضرت عالي با آن دانش بالا و بينش روشن، چيزي را مطرح مي‌کنيد که بيشتر در زبان افراد عامي مطرح مي‌شود. آيا اصولاً امکان دارد يک گروه عظيم، پيامبر(ص) را دوست بدارند اما ياران او را به باد بدگويي بگيرند؟ پيامبر گرامي حدود يک‌صد هزار صحابي داشت، و آنچه که علما و دانشمندان به ضبط نام و زندگاني آنان موفق شده‌اند قريب پانزده هزار نفر هستند که قسمتي در بدر و احد جام شهادت نوشيده‌اند و يا در غزوات خندق و خيبر جانفشاني نموده‌اند. آيا يک مسلمان معتقد به خدا و پيامبر و قرآن، مي‌تواند نسبت به اين افراد بدگويي کند؟

قسمت اعظم اين افراد براي اکثر ناشناخته‌اند، آيا وجدان اجازه مي‌دهد که انسان، افرادي را که از وضع آنها خبر ندارد دشنام دهد؟ بنابراين، مسأله سب صحابه به اين تعبير عوامانه، دستاويزي بيش نيست. منطق شيعه درباره صحابه همان است که در نهج‌البلاغه خطبه 97 آمده است، بنابراين، از آن محضر محترم درخواست مي‌کنم که مسأله را به اين نحو مطرح نکنيد. آنچه که هست اين است که شيعه معتقد است: برخي از صحابه که شمار آنان از عدد انگشتان تجاوز نمي‌کند، پس از رحلت رسول گرامي(ص) با خاندان رسالت بدرفتاري نموده‌اند و آنها به خاطر همين رفتار بد از آنان بيزاري مي‌جويند. و اين چيز جديدي نيست پيامبر هم از رفتار خالد بن وليد بيزاري جست و گفت: «اللهم اني ابرء مما فعل خالد». و نيز نظر آن بزرگوار را به روايات «ارتداد صحابه» در صحيح بخاري و مسلم جلب مي‌نمايم (جامع الاصول: 11/ 119 ـ 123)

ب. بدعتهاي عملي

1. جنابعالي پس از شمارش بدعتهاي نظري، به بدعتهاي رفتاري اشاره کرده‌ايد و در رأس آنها تظاهرات ميليوني عاشورا را پيش کشيده‌ايد که بيانگر مظلوميت و ستمديدگي خاندان رسالت است.

اگر درباره فلسفه قيام حسيني و کتابهايي که در اين مورد نوشته شده مي‌انديشيديد، شما هم مانند شيعيان در اين تظاهرات شرکت مي‌کرديد، زيرا اين تظاهرات براي احياي مکتب ظلم ستيزي و مبارزه با ظلم و قيام در برابر حکومت‌هاي جائر است و اين مکتب بايد هميشه در حيات مسلمين جاويد و ماندگار باشد، و همين مکتب است که «حماس» و «جهاد اسلامي» فلسطين را در برابر صهيونيسم غاصب مقاوم ساخته است.

از اين بيان روشن مي‌شود که چرا اين تظاهرات در روز شهادت علي(ع) نيست، هر چند در آن روز هم مراسمي با همين هدف به صورت کم رنگ‌تر انجام مي‌گيرد، اما اوج تظاهرات در روز عاشورا است تا جهانيان را با اين مکتب آشنا سازند و ملت‌هاي تحت ستم از اين مکتب بهره بگيرند و حقوق خود را از غاصبان بازستانند.

ضمنا جهان اسلام با اين گروه ويژه از سلف صالح بيشتر آشنا شود که چگونه با خاندان رسالت رفتار نموده‌اند تا لباس قداست بر اندام همگان نپوشانند، هر چند بخش عظيمي از اين سلف، با اهل بيت(ع) رفتار قابل ستايشي داشته‌اند.

2. کارهاي شرک آميز در زيارت قبور

در بيانيه جنابعالي، شيعه متهم به کارهاي شرک آميز در زيارت قبور اهل بيت شده است، ولي شايسته بود که شما به اين کارهاي شرک آميز در زيارت قبور اشاره کنيد. آيا اصل زيارت شرک آميز است؟ مسلما نه. آيا درخواست دعا و شفاعت از پيامبر و خاندان او شرک آميز است؟ مسلما چنين نيست، شايسته است در اين مورد، از امام بزرگوار حنفي‌ها پيروي کنيد. مؤلف «فتح القدير» مي‌گويد: امام ابوحنيفه وارد مدينه شد به زيارت قبر پيامبر(ص) رفت و در مقابل قبر شريف او اين دو بيت را سرود:

يا اکرم الثقلين يا کنز الوري / جدلي بجودک و ارضني برضاکا

انا طامع في الجود منک و لم يکن / لابي حنيفه في الانام سواکا

اي گرامي‌ترين انسانها! اي گنجينه مردمان / از بخشش خود به من ببخش و از خشنودي خود مرا خشنود ساز.

من آزمند بخشش تو هستم و جز تو / ابوحنيفه کسي در ميان مردم ندارد

(فتح القدير، نگارش کمال بن الهمام الحنفي، 2/ 336)

گويا امام ابوحنيفه از صحابي بزرگ سواد بن قارب پيروي نموده است که مي‌گويد:

فکن لي شفيعاً يوم لا ذو شفاعة / بمغن فتيلا عن سواد بن قارب

روزي که شفاعتي نيست شفيع من باش / آنگاه که شفاعت کسي براي سواد بن قارب سودمند نيست

در بيانيه آمده است که دعوت غير خدا شرک است، معذرت مي‌خواهم اين همان منطق وهابيان است و احياناً به آيه «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (جن/ 18) تکيه مي‌کنند ولي بايد ديد مقصود از «دعوت» در اين آيه چيست؟ آيا مقصود صدا زدن غير خداست؟ مسلما اين مراد نيست، زيرا بشر در زندگي از هزاران نفر کمک مي‌گيرد، بلکه مقصود از دعوت، عبادت خداست، يعني خضوع در برابر موجودي که خالق و مدبر است. در اين صورت معني اين است که «ان المساجد لله فلا تعبدوا مع الله احدا». اتفاقا آيه ديگر شاهد اين تفسير است.

قرآن مي‌فرمايد:

«و قال ربکم ادعوني استجب لکم ان الذين يستکبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين» (غافر/ 60)

«پروردگار شما گفته است: مرا بخوانيد تا دعاي شما را بپذيرم. کساني که از عبادت من تکبر مي‌ورزند به زودي با ذلت به دوزخ خواهند رفت».

در آغاز آيه، کلمه دعوت به کار رفته (ادعوني) ولي در ذيل آيه کلمه (عبادتي) به کار رفته و اين حاکي از آن است که دعايي مخصوص خداست که رنگ عبادت داشته باشد نه اين که هر نوع دعوت و خواندن مخصوص خدا باشد و گرنه در روي زمين موحدي باقي نمي‌ماند!

جناب آقاي دکتر، قرآن براي بازشناسي موحد و مشرک ميزان را مشخص کرده است: «ذلکم بانه اذا دعي الله وحده کفرتم به وان يشرک به تؤمنوا فالحکم لله العلي الکبير» (غافر/ 12).

«اين به خاطر آن است که وقتي خداوند به يگانگي خوانده مي‌شد، انکار مي‌کرديد و اگر براي او همتاياني مي‌پنداشتند شما ايمان مي‌آوريد. اينک، داوري مخصوص خداوند بلند مرتبه است».

آيا شيعيان و قسمت اعظم سنيان جهان، بالاخص مصريان عزيز که من در ميان آنها بوده‌ام و همگي در کنار رأس الحسين و سيده نفيسه و سيده زينب، اجتماع کرده و توسل مي‌جويند، اين چنين هستند که آيه مشرکان را معرفي مي‌کند؟ يعني از عبادت خداي واحد، سر برمي‌تابند ولي هرگاه، همراه با اولياي الهي باشد، به او ايمان مي‌آورند؟ آيا اين همان منطق تکفيريها نيست که شما کراراً از آنها انتقاد مي‌کنيد و آنها را متطرف (تندرو) مي‌شماريد؟

6. انتظار، اين نبود که شما در تکريم شيخين از مقام علي(ع) بکاهيد و چنين بگوييد: «ابوبکر و عمر نمونه‌اي عالي از حکومت اسلامي ارائه کردند که در آن عدالت و دموکراسي وجود داشت، برخلاف حکومت علي(ع) که پيوسته گرفتار جنگهاي داخلي بود، و نتوانست روش خاص خود را در عدالت و توسعه آن گونه که مي‌خواست عملي کند».

آيا اين کاستي در رهبر جامعه اسلامي بود که نتوانست به خواسته خود جامه عمل بپوشاند يا فزون طلبي برخي از بزرگان بود که عدالت علي را برنمي‌تافتند و سرانجام جنگهايي به نامهاي جمل و صفين و نهروان بر او تحميل کردند؟ اکنون چه کسي بايد گناه اين جنگها را به گردن گيرد؟! آيا مي‌توان جنگ افروزان را صحابي عادل دانست يا دايره اجتهاد به اندازه‌اي وسيع است که مي‌تواند مجوز کشتن هزاران مسلمان در نبردهاي سه گانه باشد؟!

آيا اين چنين سخن گفتن درباره يک خليفه راشد از يک عالم بزرگوار که همگان براي او احترام قائلند شايسته است؟

در اينجا دامن سخن را کوتاه مي‌کنيم و از محضر محترم آن عالم بزرگ خواهانيم که گذشته را به نحوي جبران کند و همگان را به چنگ زدن به ريسمان وحدت دعوت فرمايد.

اللهم انا نرغب اليک في دولة کريمظ تعز بها الاسلام و اهله و تذل بها النفاق و اهله

با تقديم احترام

جعفر سبحاني

24 ماه مبارک رمضان

برابر سوم مهرماه 1387

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
یک دانشجو
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۲۲ - ۱۳۹۲/۰۹/۱۷
به نام خدا
واقعاً سخنان و استدلال های درستی است. حضرات بزرگوار باید منطقی باشند و تعصب بیجا را کنار بگذارند و در تضعیف شیعه نکوشند. در آن دنیا چگونه می خواهند پاسخگو باشند؟