۱
گفت و گو با دختر مسلمان ترکیه ای در بخش تازه مسلمان ها

رنگ مشکی چادر نگاه نامحرم را از من دور می کند

زینب باچیل تازه مسلمان اهل کشور ترکیه است. او می گوید حجاب چادر برایم سخت بود اما احساس می کنم که حضرت زهرا(سلام الله علیها) از من توقع حجاب کامل را دارد.
کد خبر: ۳۸۲۸۳
۱۰:۲۰ - ۳۰ تير ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از شبستان ، زینب باچیل مسلمان اهل کشور ترکیه است. او می گوید حجاب چادر برایم سخت بود اما احساس می کنم که حضرت زهرا(سلام الله علیها) از من توقع حجاب کامل را دارد. بعضی ها رنگ مشکی را دلگیر می دانند اما اگر انسان برای خدا کاری را انجام دهد دلش روشن و شاد خواهد شد. او اکنون به همراه خانواده اش در ایران سکونت دارد و از اینکه آزادی حجاب در ایران رعایت می شود احساس خرسندی می کند. زینب باچیل در اردوی راهیان نور نیز حضور داشته و خاطرات به یادماندنی ای برایش از این اردو ثبت شده است. برآن شدیم تا با او در بخش تازه مسلمان های بیستمین نمایشگاه بین المللی قرآن کریم گفت و گو کنیم که در ادامه می خوانید:

تجربیات و دنیای تازه مسلمان ها در خارج از کشور چگونه است؟

من در 16 سالگی به ایران آمدم. به علت ممنوعیت حجاب در ترکیه نتوانستم درس بخوانم و به خاطر حجاب به ایران آمدم و در حال حاظر در جامعه الزهرا درس می خوانم.

در ترکیه حجاب داشتن خیلی سخت است و یک جور دیگر به زن ها نگاه می کنند اما من از این موضوع لذت می برم چون برای خدا حجاب را رعایت می کنم و اعتقادم این است که هر چه در دنیا سختی بکشم در آخرت پاداش آن را خواهم برد. در کشور ترکیه حجاب یک مد است اما حجاب نه تنها در ظاهر بلکه در باطن نیز باید حفظ شود. یعنی چیزهایی را که خداوند نهی کرده را نباید انجام داد مانند غیبت، تهمت و... .
 
چه ویژگی ای در ایران باعث شد که این کشور را انتخاب کنید؟

در ایران هم امام رضا(علیه السلام) هست هم حضرت معصومه(س) و شما باید قدر آنها را بدانید. اما در ترکیه شراب خواری و نگاه تحقیرانه نسبت به زن وجود دارد. در ایران خیلی راحت هستم. در اینجا آزادیم آن طور که می خواهیم زندگی کنیم اما وقتی بی حجابی دختران را در ایران می بینم برایم تعجب آور است. ما در ترکیه محدودیت حجاب داریم اما اینجا عده ای با بی حجابی موافق اند.

سخن پایانی

من در مقامی نیستم که شما را نصیحت کنم فقط به عنوان یک مسلمان شیعه صحبت های رهبرتان را گوش کنید. من حرفی فراتر از صحبت های ایشان ندارم.

اینجا یک نعمت بزرگ به نام حجاب وجود دارد. الحمدلله خانواده ام شیعه شده اند در حالی که اقوام ما سنی هستند.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
zahra
Turkey
۰۵:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۵/۰۹
عملیات طوبی!
اگر سفر به هر شهر دیگری بود، حاضر به تحمل ذره ای سختی نبودی! اصلا سفر را می روی که قدری تن بیاسایی و در آرامش به سر ببری. اما چگونه است که این خاک تو را می کشاند و سختی هم که تحمل می کنی باز برایت شیرین و پر از خاطره است؟! تمام شبت را در اتوبوس یا قطار اتوبوسی یا... می گذرانی و یک خواب راحت را از چشمانت محروم می کنی که آخرش چه بشود؟ نه غذای درست و نه استراحت به موقع اما نه. این مسیر آرامش نمی طلبد.قشنگی اش به همین سختی هاست. بزرگی اش به همین مشقت هاست. مشقت؟ کدام مشقت؟ این ریزه مشکلات پیش سختی هایی که شهدا و رزمنده ها کشیدند، هیچ هیچ است. اینها همه اش عشق بازی است. اینجا کجاست؟ اینجا همان معرکه عشق است و نور. اما عاشقی تو کجا و عاشقی حاج همت کجا؟

از ترکیه تا طلاییه!
سفر این بار غریب است. غریبه ای همراه توست. نمی شناسی اش. اما بوی عاشقی می دهد. «زینب باچیل» دختری است از کشور همسایه مان، ترکیه.اهل آنکاراست. فارسی را شیرین تکلم می کند و سوال تو این است که او چرا آمده؟ او را با شهدای ایران چه کار؟! کنجکاویت غلبه کرده و تو را به سمت زینب می کشد. همو که همراهانش «خانم زینب» می خوانندنش. از او می پرسی و او با چشمان نمناک از شهدا می گوید و وامداری اش را به شهدا برایت در جام می ریزد. اینها را می بینی و به سوژه یابی ات احسنت می گویی! دفعه اولی است که به مناطق جنوب آمده. چقدر به عکس شهید همت نگریسته و دعوت نامه طلبیده و برای آمدن به مناطق، امام رضا(ع) را واسطه کرده است. از «شهید ضابط» خواهش کرده که دعوتش کنند چرا که معتقد است اگر شهدا نمی خواستند، او نمی توانسته بیاید. زینب از خانواده اش می گوید که سنی مذهب و متعصب بودند تا اینکه شیعه می شوند. مادر که شیعه می شود زینب به دنیا می آید. در 8-9 سالگی برای اولین بار روسری به سر می کند. نگاه همکلاسی ها روی او سنگین است. با حجاب به مدرسه می رود و سر کلاس به اجبار دولت لاییک ترکیه حجاب را بر می دارد. دلخور است. تمام کودکی اش تحت الشعاع این امور قرار گرفته است. خانواده به خاطر مذهب تشیع بسیار تنها هستند. زینب به ایران گرایش دارد. 15 ساله بوده که برای تحصیل به ایران سفر می کند. او اینک در قم و در جامعه القرآن درس می خواند. از او می پرسی برایت پوشیدن چادر مشکی سخت نیست؟ پاسخ قشنگ او قانعت می کند: «حجاب چادر برایم سخت بوده؛ اما احساس می کنم که خانم حضرت زهرا(س) از من توقع حجاب کاملی دارد. ...بعضیها رنگ مشکی چادر را دلگیر می دانند، اما اگر انسان به خاطر خدا کاری را بکند؛ دلش روشن و شاد خواهد بود. رنگ مشکی نگاه نامحرمان را از من دور می کند.»
برایش از هویزه، طلائیه، فکه، شلمچه و فتح المبین می گویی و او چشمانش بارانی می شود. برایت از «عملیات طوبی» حرف می زند و می گوید: «در ترکیه با اینکه تا به حال به مناطق عملیاتی جنوب ایران نیامده بودم؛ اما از شهدا عکسهایی داشتم و فیلمها و صوتهایی را که به دستم رسیده بود، جمع کرده و یک دفعه در خانه چیزی شبیه به نمایشگاه درست کردم. دوستانم می آمدند و نمایشگاه را می دیدند. بعضی از آنها شیفته تر و علاقمندتر می شدند. این عملیات را همزمان با سالگرد یکی از عملیاتهای ایران انجام دادم.» زینب می خواهد بعد از این سفر باز هم عملیات طوبی را اجرا کند اما این دفعه با اطلاعات بیشتر. امام فرمود ما در جنگ انقلاب را صادر کردیم یعنی با خون شهدا بوسیله شهدا. هنوز هم این چنین است شهدا از ما زنده تر و به انقلاب ارادتمند ترند!

من این مرد را دیده ام!!
زینب برایت از مردی حرف می زند که خوب می شناسی اش. هم او که هنوز زائر خانم حضرت معصومه(س) است. می گوید 15 ساله بوده و همراه خواهر و دوستش به زیارت حضرت معصومه(س) رفته بوده است. قبل از زیارت مردی را در صحن حرم می بیند که بسیار آهسته قدم می زند و به او نگاه عجیبی می کند. زینب قدری تعجب می کند و بعد با همراهانش به زیارت می رود. بعد از زیارت هنگامه بازگشت سوار بر اتوبوس می شود. تابلویی در خیابان توجه او را جلب می کند. وقتی به همراهانش می گوید که صاحب آن تصویر را دیده، باور نمی کنند و می گویند اشتباه کرده. زینب اما مصرانه می گوید او را دیده ام و علت رد حرفش را جویا شود و آنها برایش می گویند که او شهید شده و اینگونه شهید زین الدین او را به بازی عاشقی می کشاند. زینبی را که سال 1989 درست سال آخر جنگ تحمیلی به دنیا آمده است. زینب آرزو می کند و از شهدا می خواهد که با معرفت از سفر برگردد. می خواهد از این مکان مقدس دست پر برگردد. زینب را با چشمهای خیسش تنها می گذاری...