۰

درد و دل جانسوز حضرت زینب(س) در بازگشت به مدینه

چون به نزدیکی مدینه رسیدند محمل ها را فرود آورده ، شتران را یک سو خوابانیده و خود مشغول نوحه سرایی بشدند و اسباب شهدا را پیش روی خود پهن نمودند . ناگاه غلغله اهل مدینه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمایان شدند . حضرت سجاد (ع ) بفرمود تا آنها را استقبال نمودند .
کد خبر: ۲۷۲۳۶۰
۱۰:۳۹ - ۲۹ مرداد ۱۴۰۱

«شیعه نیوز»: روایت شده است :هنگامی که حضرت زینب (س ) و همراهان در روز اربعین به کربلا آمدند ، زینب (س ) در کنار قبر برادر ، درد دلها کرد و گفتار جانسوزی گفت ؛ از جمله به یاد رقیه (س ) افتاد و زبان حالش این بود :

((برادر جان ! همه کودکانی را که به من سپرده بودی ، به همراه خود آوردم ، مگر رقیه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپرده ام ! ))

زنان مدینه

چون به نزدیکی مدینه رسیدند محمل ها را فرود آورده ، شتران را یک سو خوابانیده و خود مشغول نوحه سرایی بشدند و اسباب شهدا را پیش روی خود پهن نمودند . ناگاه غلغله اهل مدینه بر پا شد و زنان مهاجر و انصار نمایان شدند . حضرت سجاد (ع ) بفرمود تا آنها را استقبال نمودند .

چون چشم زنان مدینه به آن سیاه پوشان افتاد . هنگامه محشر نمودار شد .

شتابان روی به خیمه ها نمودند . چون اهل حرم را بدان حال نگریستند ،

که جز حضرت سجاد (ع ) از رجال مراجعت ننموده ، سخت بگریستند . گروهی با حضرت زینب (س ) ، جماعتی دور ام کلثوم ؛ هر چند نفر مشغول به یکی از اهل حزم شدند و از حضرت زینب (س ) چگونگی حالات را جویا شدند .

زینب (س ) فرمود : ((به چه زبان شرح دهم که قدرت بیان ندارم ، بلکه از زندگانی خود بیزارم . ای زنان قریش و ای دختران بنی هاشم ! چیزی می شنوید و حکایتی به گوش می سپارید . اگر

شرح حال شهدا و اسرا را باز گویم ، در مورد ملامتم چگونه زنده باشم ؟ )

خبر شهادت حسین به پیامبر (ص )

راوی می گوید : هنگامی که حضرت زینب (ع ) به در مسجد پیامبر(ص ) رسید ، چارچوب در را گرفت و فریاد زد : ((یا جداه ! انی ناعیه الیک اخی الحسین و هی مع ذلک لا تجف لها عبره و لا تفتر من البکاء و النحیب . و کلما نظرت الی علی بن الحسین (ع ) تجدد حزنها و زاد و جدها)) .

ای جد من ! خبر شهادت برادرم حسین (ع ) را برای تو آورده ام . راوی گوید : هرگز اشک از چشمان حضرت زینب (س ) نمی ایستاد و گریه و ناله اش کم نمی شد و هرگاه حضرت علی بن الحسین (ع ) را می دید داغش تازه و غم او افزون می گشت .

شیون هنگام ورود به مدینه

در روایت دیگر آمده : حضرت زینب (س ) در میان کاروان ، به خواهران و کودکان سفر کرده ، رو کرد و فرمود : ((از هودجها پیاده شوید که اینک روضه منوره جدم رسول خدا (ص ) نمایان است . ))

آن گاه آهی کشید که نزدیک بود روح از بدنش خارج گردد . جمعیت بسیار از هر سو هجوم آوردند ، زینب (س ) با ذکر وقایع جانسوز کربلا ، می گریست و همه حاضران صدا به گریه بلند کردند به طوری که گویا قیامت بر پا شده است .

زینب (س ) خطاب به براردش حسین (ع ) می گفت : ((برادرم حسین جان ! (اشاره به قبرها) جدت و مادرت و برادرت و بستگانت هستند که در انتظار قدوم تو به سر می برند ،

ای نور چشمم ، تو شهید شدی و اندوه طولانی برای ما به ارث گذاشتی ، ای کاش مرده و فراموش شده بودم و ذکری از من نبود . ))

سپس زینب (س ) خطاب به شهر مدینه کرد و فرمود : ((ای مدینه ! جدم کجا رفت آن روزی که همراه مردان و جوانان ، با شادی از تو بیرون رفتیم ؟ ولی امروز با اندوه و حزن و با بار سنگین حوادث تلخ و پر از رنج ، بر تو وارد شدیم ، مردان و پسران ما از ما جدا شدند پراکنده شدیم ، ))

سپس کنار قبر رسول خدا (ص ) آمد و گفت : ((ای جد بزرگوار ای رسول خدا ! من خبر در گذشت برادرم حسین را برای تو آورده ام . ))

ملاقات ام البنین با زینب (س )

روایت شده : وقتی که اهل بیت (ع ) وارد مدینه شدند ، ام البنین مادر حضرت عباس (ع ) در کنار قبر رسول خدا (ص ) با زینب (س ) ملاقات کرد .

ام البنین گفت : ((ای دختر امیرمؤ منان ! از پسرانم چه خبر ؟ ))

زینب : همه کشته شدند .

ام البنین : جان همه به فدای حسین ! بگو از حسین چه خبر ؟

زینب : حسین را با لب تشنه کشتند .

ام البنین تا این سخن را شنید ، دستهای خود را بر سرش زد و با صدای بلند و گریان می گفت : ای وای حسین جان .

زینب : ای ام البنین ! از پسرت عباس یادگاری آورده ام .

ام البنین گفت : آن چیست ؟ زینب (س ) سپر خون آلود

عباس (ع ) را از زیر چادر بیرون آورد . ام البنین تا آن را دید ، چنان دلش سوخت که نتوانست تحمل کند ، از شدت ناراحتی بی هوش شده و به زمین افتاد

یاد جانسوز زینب (س ) در مدینه از رقیه

روایت شده است که وقتی حضرت زینب (س ) با همراهان به مدینه بازگشتند زنهای مدینه برای عرض تسلیت ، به حضور زینب (س ) آمدند آن حضرت حوادث جانسوز کربلا و کوفه و شام را برای آنها بیان می کرد و آنها گریه می کردند ، تا اینکه به یاد حضرت رقیه (س ) افتاد و فرمود : ((اما مصیبت وفات رقیه در خرابه شام ، کمرم را خم کرد و مویم را سفید نمود . ))

زنها وقتی این سخن را شنیدند ، صدایشان با شور و ناله به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنجهای جانگداز رقیه (س ) بسیار گریستند .

سوگواری کنار قبر مادرش زهرا(س )

روایت شده است که حضرت زینب (س ) و همراهان ، کنار قبر مادرشان زهرا(س ) (یعنی حدود و سمت قبر آن حضرت ) رفتند . در آن جا نیز شیون به پا شد ، زنان و مردان مدینه ، آن چنان می گریستند که گویی محشر شده است .

زینب (س ) که قافله سالار عزاداران بود ، آن قدر ((مادر ، مادر)) کرد تا بی هوش به زمین افتاد . وقتی به هوش آمد صدا زد : ((مادرم ! آن قدر تازیانه به بدنم زدند که بدنم مجروح شد)) . سپس عرض کرد : ((پیراهن حسین را برای تو سوغاتی آورده ام )) . (طبق نقل سید بن طاووس در لهوف ، در آن پیراهن صد و چند سوراخ و بریدگی از آثار تیرها و نیزه ها و شمشیرها بود) .

زینب (س ) به مردم مدینه رو کرد و فرمود :((در کربلا نبودید تا بنگرید که برادرم را چگونه کشتند ، این سوراخها که در این پیراهن می بینید ، جای تیرها و شمشیرها و نیزه های دشمن است . ))

انتخاب ا از کتاب دویست داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب سلام الله علیها

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: