۰

مقصر دانستن در مقابل مسئولیت پذیری

یکی از اصول اولیه که در مطالعه تئوری انتخاب و واقعیت درمانی آموزش داده می شود، اصل مسئولیت پذیری است. پس تنها شخصی که فرد روی اقدامات او کنترل دارد، خودش است. بنابراین اگر زندگی به شکل دلخواهی که دوست داشتیم نیست، اولین شخصی که مسئولیت تغییر این شرایط را بر عهده دارد، خود فرد خواهد بود.
کد خبر: ۲۶۳۵۷۸
۱۱:۵۶ - ۱۰ آذر ۱۴۰۰

به عبارتی دیگر، تا زمانیکه نتوانیم یک مساله را تعریف کنیم، نمی توانیم درک واضحی از آن داشته باشیم. بنابراین در ابتدا به تعریف کلمات کاربردی می پردازم که در ادامه این مقاله مورد استفاده قرار گرفته است:

مقصر دانستن

فردی را مسئول دانستن.

یافتن اشتباه فردی دیگر و انتقاد از او.

مسئولیت پذیری

پاسخگو بودن؛ وضعیت و یا موقعیتی که در آن فرد در قبال شخص و یا چیزی پاسخگو باشد.
پذیرش تقصیر بابت امری که اتفاق افتاده است.
مسئول بودن در قبال چیزی، شخصی، و یا سازمانی.
اختیار عمل را در دست داشتن؛ اختیار تصمیم گیری مستقلانه داشتن.

این تعاریف از نرم افزار ترجمه شرکت Microsoft استخراج شده است.

این دو مفهوم شباهت هایی با هم دارند و گهگاه به جای یکدیگر نیز مورد استفاده قرار گرفته اند. در این مقاله می خواهیم تفاوت های میان این دو واژه را به خوبی درک کنیم؛ می خواهیم بیاموزیم که چگونه تئوری انتخاب و دانستن تفاوت این دو واژه می تواند شما را به برخورداری از زندگی شادتر و سالمتری هدایت کند.

یکی از اصول اولیه که در مطالعه تئوری انتخاب و واقعیت درمانی آموزش داده می شود، اصل مسئولیت پذیری است. پس تنها شخصی که فرد روی اقدامات او کنترل دارد، خودش است. بنابراین اگر زندگی به شکل دلخواهی که دوست داشتیم نیست، اولین شخصی که مسئولیت تغییر این شرایط را بر عهده دارد، خود فرد خواهد بود.

جالب اینجاست که به نظر می رسد این مفهوم با واکنش معمول اکثر افراد متضاد است. یعنی بیشتر افراد به دنبال دلایلی می گردند که زندگی آنها را هدایت می کند و این امر یک نتیجه بیشتر به همراه ندارد و آن، مقصر دانستن دیگران و منبع بیرونی هدایت گری خواهد بود.

ممکن است بگویند: "بابت شرایطی که در خانه دارم ناراحت هستم. همسرم مرا بدبخت کرده است و علت اصلی ناراحتی و نارضایتی من اوست. بنابراین زندگی من شرایط خوبی ندارد، چون با همسر مناسبی ازدواج نکرده ام. اگر ازدواج نکرده بودم، و یا از او جدا می شدم و با فرد دیگری ارتباط برقرار می کردم، زندگی شادتری می داشتم. تنها دلیلی که من در حال حاضر شادی ندارم، بخاطر اقدامات شخص دیگری (در این مثال همسر) است."
در این مثال سندروم مقصر دانستن دیگری را در یک رابطه زناشویی مشاهده کردید. حال این مساله را می توان در محیط کار، همسایگان، و یا هر موقعیت دیگری که در آن روابط بین فردی مطرح است، مشاهده نمود. وقتی در موقعیتی دیگری را مقصر می دانیم، بالاخره بهانه ای برای نقص رفتار خود، رها کردن کنترل موقعیت و انجام ندادن اقدامی موثر، می یابیم.
اصل دیگری که در واقعیت درمانی بصورت امری نهفته وجود دارد را می توان چنین بیان نمود: "به محض آنکه انجامش دهم، مسائل دیگر به دنبال آن خواهند آمد." به برداشت من، این اصل یکی از نقاط قوت واقعیت درمانی است. اگر تغییر رفتار موثری داشته باشم، احساسات و هیجانات نیز در پی آن دچار تغییر خواهند شد.

مقصر دانستن در مقابل مسئولیت پذیری

اگر شاد باشم، کارهای خوشحال کننده انجام می دهم. اگر بتوانم عشق و هیجان خود را نسبت به همسرم حفظ کنم، کارهای عاشقانه و هیجان انگیزی را با او، و یا برای او انجام خواهم داد. اگر احساس رضایتمندی از موقعیتی خود داشته باشم، به دنبال مسائل رضایت بخش خواهم بود و تمرکزی بر روی مسائل ناراضی کننده نخواهم داشت. "به محض آنکه انجامش دهم، مسائل دیگر به دنبال آن خواهند آمد."

واقعیت درمانی بر اساس این حقیقت ایجاد شده است که پنج نیاز اصلی، همانند دومینو در کنار یکدیگر قرار گرفته اند، در صورت افتادن یکی از مهره ها، مهره های بعدی نیز خواهند افتاد. این اثر دومینویی اغلب دلیل اصلی افسردگی می باشد. برای مثال سناریوی زیر را در نظر بگیرید.

جان به عنوان پرستار در یک بیمارستان کار می کند. او احساس شادی، شعف و رضایت بسیار زیادی از شغل خود دارد و احساس می کند که پرستار خوبی است. سرپرست جان به تازگی عوض شده است و این فرد جدید دائما اشتباهات جان را به او متذکر می شود. هرچقدر سرپرست جان، متوجه اشتباهات بیشتری در کار جان می شود، جان بیشتر احساس می کند که احساس قدرتمندی و یا نیاز به مهم بودن او کمتر تحقق می یابد. جان خود را به عنوان یک پرستار می شناسد؛ و به جای تکیه بر هویت منحصر به فرد و ویژه خود، ویژگی و ممتاز بودن خود را در گرو کاری که انجام می دهد، می بیند. و به همین دلیل وقتی احساس می کند دیگر به عنوان یک پرستار واجد شرایط و کامل پذیرفته نیست، احساس عدم پذیرش به او دست می دهد. بنابراین با خود اینگونه استدلال می کند که سرپرست، مهارتهای او را قبول ندارد، چون سرپرست به طور کل خود او را قبول ندارد. بدین ترتیب احساس می کند نیاز عشق و احساس تعلق او برآورده نمی شود. وقتی احساس می کند همه کارهایی که انجام می دهد موشکافانه مورد بررسی قرار می گیرد، احساس می کند دیگر آزادی انجام کارهایش را مانند قبل ندارد. بنابراین نیاز به آزادی او نیز دستخوش این تغییر می شود. بدون برخورداری از آزادی در انجام کارهایش، دیگر نشاط ناشی از شغلش را از دست می دهد و نیاز به تفریح او نیز رو به افول می گذارد. نهایتا هر روز با نگرانی و وحشت به سر کار می رود و همزمان با آغاز نگرانی در خصوص حفظ شغل، آخرین مهره دومینو یعنی نیاز به بقا نیز فرو می ریزد.

محتمل ترین واکنش جان نسبت به این سناریو عصبانی شدن است، ولی بروز احساس خشم در این موقعیت برای او امن نخواهد بود. پس به سمت بروز احساس امن تری بنام افسردگی می رود. افسردگی نه تنها احساس امن تری است، بلکه روشی برای تقاضای کمک بدون بیان شفاهی است. افسردگی، علاوه بر توجیه عدم تصمیم گیری های او، بهانه خوبی برای ماندن در رخت خواب و یا در منزل فراهم می کند. در اینجا افسردگی، انتخابی است که فرد بر اساس"بازی مقصر دانستن" انجام داده است. جان استدلال می کند:

"اگر سرپرستم نبود، الان این احساس را نداشتم. او باعث شد من احساس افسردگی کنم."

حقیقت این است که جان، شخص دیگری را بابت انتخاب های خودش مقصر می داند. هیچکس نمی تواند باعث شود فرد دیگری عصبانی، ناراحت، و یا افسرده شود، مگر آنکه به آنها اجازه دهیم تا عواطف ما را بر این اساس تحت تاثیر قرار دهند.
جان ممکن است با خود بگوید که در این مورد هیچ گزینه دیگری نداشته است، ولی حقیقت این است که زندگی سرشار از گزینه های مختلف است. او می تواند گزینه هایی مانند یافتن شغلی دیگر، یا نادیده گرفتن انتقادهای سرپرست، و یا مطرح کردن مساله خود با سرپرست و تلاش برای حل کردن مشکلات بوجود آمده، را داشته باشد. این انتخابها، انتخاب هایی است که او باید به تنهایی برگزیند.

اما توانایی انتخاب کردن، روحیه ای مسئولیت پذیر را می طلبد. من مسئول زندگی خود هستم. اجازه نمی دهم اقدامات دیگران، حس مرا در خصوص خودم و یا موقعیتی که دارم تحت کنترل داشته باشد. در حال حاضر جمعیت جهان حدودا 6.5 بیلیون نفر است. اگر جان به این فرد اجازه دهد تا حس او را نسبت به خود، موقعیت و یا ارزشش تعیین کند، به جای هدایت مسیر زندگی خود، به یک نفر از 6.5 بیلیون نفر جمعیت زمین اجازه داده است تا هدایتگر راه زندگی وی باشد. رسیدن به این تصمیم کاری دور از ذهن و احمقانه است؛ زیرا اگر شخصی او را دوست ندارد، حدودا 6499999999 نفر دیگر در دنیا وجود دارند که ممکن است از او خوششان بیاید. جان قطعا نباید تسلیم تعیین ارزش تنها یک فرد تحقیر کننده شود.

داستان دو پادشاه کتاب مقدس انجیل، مثالی عالی از مقصر دانستن دیگری در مقابل پذیرش مسئولیت های شخصی است. به دستور خداوند سائول از پادشاهی خلع و به جای او داوود برگزیده شد. حتی با اینکه به نظر می رسید گناهان و خطاهای داوود از سائول بیشتر است، باز او مورد لطف خداوند قرار داشت. تفاوت بین دو پادشاه برای گناهانی که انجام دادند و یا میزان شدت گناهان نیز نبود، بلکه تفاوت در نگرش گناهکار در زمان کشف گناه بود. در واقع سائول بازی مقصر دانستن را بازی می کرد؛ هر وقت کار ناخوشایندی از او سر می زد، انجام آنرا به گردن دیگران می انداخت. از سوی دیگر داوود به راحتی مسئولیت گناه خود را می پذیرفت و به سرعت تقاضای بخشش می کرد و بخشیده می شد.

ما انسان ها، همانطور که آلبرت الیس به زیبایی می گوید، انسانهای خطاپذیر و ناقصی هستیم. زندگی همه ما به همان شکلی که دوست داشته ایم پیش نرفته است. تصاویر دنیای مطلوب، و دنیای واقعی ما، با یکدیگر در تضاد هستند. تنها راهی که می توانیم سطح انتظارات و خواسته‌های خود را با واقعیت دنیای بیرونی نزدیک کنیم، این است که مسئولیت فردی خود را برای اتفاقاتی که رخ می دهند، بپذیریم و برای پیشبرد زندگی انتخابهایی موثر انجام دهیم. زندگی اساسا جستجویی برای یافتن گزینه های مثبت است، و وقتی در دستیابی به این اهداف به علت اشتباهات فردی، و یا قصور در انتخاب، شکست می خوریم، مسئولیت آنرا بر عهده بگیریم.

در اینجا از نقل قولی که در انتهای تقریبا تمامی تبلیغات سیاسی می بینیم، استفاده می کنم: "من ارنی پرکینز هستم و این پیام را تایید می کنم." یا به بیانی دیگر "من مسئولیت صحبت های عنوان شده در اینجا را به عهده گرفته و شخص دیگری را مسئول پاسخگویی نمی دانم."

انتهای پیام

منبع : انتخاب بهتر

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: