۰

نسیمی دل ‌انگیز از بوستان استاد فلسفی

در آستانه پانزدهمین سالگرد درگذشت مرحوم آیت ‌الله حاج شیخ علی فلسفی تنکابنی، و به منظور گرامیداشت آن استاد برجسته فقه و اصول حوزه علمیه مشهد، یادداشتی از استاد کریم انصاری، با ترجمه محمد رضا مروارید تقدیم می شود.
کد خبر: ۲۵۰۸۶۷
۱۲:۳۸ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

در آستانه پانزدهمین سالگرد درگذشت مرحوم آیت ‌الله حاج شیخ علی فلسفی تنکابنی، و به منظور گرامیداشت آن استاد برجسته فقه و اصول حوزه علمیه مشهد، یادداشتی از استاد کریم انصاری، با ترجمه محمد رضا مروارید تقدیم می شود.

به گزارش «شیعه نیوز» این یادداشت با عنوان «نسیمی دل‌انگیز از بوستان استادمان فلسفی» به شرح زیر است:

سخنی کوتاه و گزیده برآمده از دل و دیده در گزاردنِ اندکی از انبوهِ حقّی که استاد بر گردنِ ما نهاده و شاید اَحدی در ثبت ویژگی‌های برجسته وی به فکر نگارش آنها نیفتاده سال تحصیلی ۱۳۷۲-۱۳۷۱ هجری شمسی بود که با حالتی از بیم و امید، در محفل درس خارج فقه و اصول مرحوم آیت‌الله شیخ علی فلسفی نشستم؛ بحث در «دَوران امر بین متباینَین» بود، حدود پنج سال زمان گذشت و هنگامی که موضوع درس به بحث «وضع تعیّنی و تعیینی» رسید، بار سفرِ بستم و راهیِ قم شدم و از سرِ ناچاری، حضور در درس ایشان را وانهادم. به قم که رسیدم بی‌درنگ به حلقه درس اصول و فقه آیت‌الله وحید (دام ظلّه) پیوستم که اگر درست به یادم مانده باشد، بحث ایشان در «مطلق و مقید» بود. لَختی نیز در محفل درس فقه مرحوم آیت‌الله میرزا جواد تبریزی حاضر شدم که گویا مبحث «غسل جنابت» از کتاب الطهاره را تدریس می‌فرمود.

باری، به خاطرات روزهای شاگردی در محضر استاد بزرگوارم حضرت آقای فلسفی تنکابنی برگردم که از وقتی در سال ۱۳۶۲- ۱۳۶۱ هجری شمسی، دروس حوزه را شروع کردم، تا امروز، بی هیچ تردیدی، از بهترین، دوست‌داشتنی‌ترین و شیرین‌ترین ایام تحصیل من بوده است.

چون در حلقه درس او زانو می‌زدم، مهم‌ترین چیزی که با همه وجودم در ژرفای خویش احساس می‌کردم، اعتماد به نفسی فزاینده بود و اطمینانِ قلب و آسودگیِ خاطر؛ بس که آن بزرگوار نهادی پاک و زلال داشت، و جانی باورمند و پیراسته، و نفسی پرهیزکار و کوشنده، و پارسایی و تقوایی بی‌همتا و سیمایی که هر که بدو می‌نگریست، بی‌تردید سیمای صالحان را در آن می‌دید.

افزون بر همه اینها، او ستونی بود از دانش و سخنوری و استادِ چیدن روِش‌مندِ بحث‌های علمی و استدلالی در قالبی ساده، که همانندش را در میان همگنان کمتر می‌توان یافت؛ همان هنری که بیان سحرانگیزِ استادش، استاد فقها و مجتهدان: حضرت آیت‌الله العظمی خوئی (رحمَهُ البَاری) را به ما گوشزد می‌کرد.

درس که می‌گفت، هیچ اشکالی را از جانب شاگردان نادیده نمی‌گرفت، بلکه آن را به بحث می‌گذاشت و تا جایی که وقت داشت، بدان پاسخ می‌فرمود. به همه شاگردانش احترام می‌نهاد و به هر که اشکال مفیدتری می‌کرد توجه بیشتری نشان می‌داد.

در حلقه درس، مجال این را نمی‌داد که حرفی از امور سیاسی به میان آید و در هیچ جا خوش نداشت که نامش به بازی‌هایی از این دست کشیده شود و با همه احترامی که به نظام جمهوری اسلامی می‌گذاشت، هراسی نداشت که همواره با سخنانی صریح و شفاف، دیدگاهش را، مستند به باورهای دینی و مبانی فقهی‌اش، بیان فرماید و مطمئن بود که دیگران نیز این سخن او را خواهند پذیرفت.

هر گاه با تأمل و تدبر، در بحثی فرو می‌رفت و پیرامون آن می‌اندیشید، نگاهش را به انگشتانش می‌دوخت. چون بحث اصول را به پایان می‌برد، از منبر پایین می‌آمد تا حدود ده دقیقه استراحت کند، آن‌گاه بار دیگر بر منبر می‌نشست و بحث فقه را شروع می‌کرد.

بیانش به اندازه‌ای شیرین، و شیوه درسش به حدی زیبا، و بحثش چنان فراگیر و پردامنه بود که به من این مجال را می‌داد تا با آسانی و آرامش، جملات وی را بلافاصله ترجمه کنم و آن را به زبان عربی بنویسم.

در یکی از جلسات، روایت یا مطلبی را به نقل از کتاب فقه منسوب به امام رضا علیه‌السلام بازگو فرمود و ادامه داد که «اما من خودم این کتاب را ندارم». همه وجودم غرق شادمانی شد که زمینه تقدیم کتاب به ایشان برای من فراهم شده است. فردای آن روز، و پس از پایان درس اصول، پیش از آن که درس فقه شروع شود، نسخه‌ای از کتاب را که در مؤسسه ما – یعنی مؤسسه آل‌البیت (علیهم السلام) – تصحیح و تحقیق شده و در یک جلد انتشار یافته بود، تقدیم ایشان کردم، و کریمانه از من تشکر فرمود. این نخستین باری بود که از نزدیک با جناب استاد هم‌صحبت شدم.

بار دوم وقتی بود که ایشان از مؤسسه آل‌البیت (علیهم السلام) که آن زمان در کوچه مخابرات و در نزدیکی حسینیه نجفی‌های مشهد فعالیت داشت، دیدار کرد.

تنها، آرام و فروتن و بی هیچ جلب توجه و هیاهویی، به درس می‌آمد، چندان که نمی‌فهمیدی کِی و از کجا آمده، و با همین حال از مجلس درس بیرون می‌رفت. در بیرون از فضای درس نیز چنین بود؛ لابه‌لای مردم قدم می‌زد، بی هیچ نشانی از این که کوهی از دانش و مذهب و دین مبین در میان آنها است. اگر سودای مرجعیـت دینی در سر داشت، بی‌گمان با احترام و استقبال مردم روبه‌رو می‌شد.

شک ندارم که بنیادی‌ترین آموخته‌ام از محضر وی، اخلاق است؛ که شوربختانه، آن را تنها به شکل نظری فرا گرفتم و از به کار بستن عملیِ آن باز مانده‌ام. خدایش بیامرزد که به گواهیِ همگان، با گفتاری سودمند و برخاسته از استدلال، و رفتاری صادقانه و از سر اخلاص، خُلق و خوی نیک را آموزش می‌داد. تردید نکنید که همتایانش بسی اندک‌اند؛

صبرِ بسیار بباید پدرِ پیرِ فَلک را

تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید

ای کاش من نیز در همان مسیری که او رفت، گام زده بودم و اخلاق نیکو، پرهیزکاری، پارسایی، ایمان و علم، حکمت و معرفت، و نیکوکاری و تلاش برای مردم و هدایت آنان را سرمشق خویش می‌کردم. هر گاه دفتر خاطرات خود را زیر و رو می‌کنم و رفتار‌ها و سفارش‌های آن مرحوم را از نظر می‌گذرانم، وجودم را سراسر درد و شرمندگی فرا می‌گیرد که کوتاهی‌های خودم مرا از پیمودن راهی که او به ما آموخت، بازداشته است، که او همه ما را به راه حق و سیره اولیای پاک خدا فرا می‌خواند.

همواره با خود می‌گویم: از وقتی که از مولایم امام رضا علیه‌السلام دور افتاده‌ام و از روحی که استاد بزرگوارِ ما در جان ما دمیده بود فاصله گرفته‌ام، احساسم این است که همان اندک نور ایمان و کورسویِ تقوایی که داشتم، ذره‌ذره در ژرفای وجودم کم‌سوتر می‌شود و بیم آن دارم که هر چه برای آخرت خویش و آن سرای جادوانه اندوخته‌ام، در غوغای جلوه‌های فریبنده و فتنه‌گری‌های این دنیای پست، به نیستی و نابودی افتد.

بار خدایا، عالمان و فقیهان و استادان بزرگوارمان و همه کسانی را که بر گردن ما حقی دارند، به‌‌ویژه استاد دانشمند و عارف ما، حاج میرزا علی فلسفی را مورد رحمت و آمرزش خود قرار ده.

بار خدایا، با مهربانی خود، نسیم رحمت خویش را بر آنان نثار کن و در بهشت برتر خویش جایشان بخش و با پیشوایان هدایت علیهم‌السلام محشورشان فرما. که سپاس خاصِ تو است ای آفریننده همه جهان و آدمیان.

 

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: