۰
بازخواني تاريخي /

ماجراي هجوم به خانه حضرت زهرا (سلام الله عليها) و نحوه بيعت ستاندن از اميرالمومنين (عليه السلام)

اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين و تلخ ترين بخشهاى آن است كه دلهاى بيدار و آگاه را سخت به درد مى آورد و مى سوزاند. اين قسمت از تاريخ در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن به صورت كوتاه و فشرده و در كتابهاى علماى شيعه به صورت گسترده نوشته شده است.
کد خبر: ۲۳۱۶۴
۱۹:۵۱ - ۰۱ مرداد ۱۳۹۰
SHIA-NEWS شيعه نيوز:

خلافت خلفا و منطق اميرالمؤمنين (عليه السلام)

دانشمندان محقق از اهل تسنن كه شروحى بر نهج البلاغه نوشته اند، بيانات امام (عليه السلام) را درباره ى شايستگى خويش به خلافت، يكى پس از ديگرى، مورد بررسى قرار داده، از مجموع آنها چنين نتيجه گرفته اند كه هدف امام از اين بيانات اثبات شايستگى خود به خلافت است بدون اينكه از جانب پيامبر (صلي الله عليه و آله)نصى بر خلافت او در ميان باشد. به بيان ديگر، چون حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) از نظر قرابت و خويشاوندى، پيوند نزديكترى با رسول خدا (صلي الله عليه و آله)داشت و از نظر علم و دانش از همه بالاتر بود و در رعايت عدالت و اطلاع از سياست و كشوردارى سرآمد همه ى ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله)به شمار مى رفت، از اين جهت شايسته بود كه امت او را براى خلافت برگزينند، ولى چون سران امت غير او را برگزيدند امام زبان به تظلم و شكايت گشوده است كه: من بر خلافت و ولايت از ديگران شايسته ترم!

حقى كه امام(عليه السلام) در بيانات خود از آن ياد مى كند و مى گويد از روزى كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)درگذشت او را از آن محروم كرداند حق شرعى نيست كه از جانب صاحب شريعت به او داده شده باشد و مقدم داشتن ديگران بر او يك نوع مخالفت با دستور شرع به حساب آيد، بلكه مقصود يك حق طبيعى است كه بر هر كس لازم است كه با وجود فرد برتر ديگرى را انتخاب نكند و زمام كار را به فرد داناتر و تواناتر و بصيرتر بسپارد؛ ولى هرگاه گروهى بنا به مصلحتى از اين اصل پيروى نكنند و كار را به فردى كه از نظر علم و قدرت و شرايط روحى و جسمى در مرتبه ى نازلتر قرار دارد
واگذارند، سزاوار است كه شخص برتر زبان به شكوا و گله بگشايد و بگويد:

''فوالله ما زلت مدفوعا عن حق مستاثراً على منذ قبض الله نبيه (ص)حتى يوم الناس هذا''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 5. ]

به خدا سوگند، از روزى كه خداوند جان پيامبرش (ص)را قبض كرد تا به امروز من از حق خويش محروم بوده ام.

امام (عليه السلام) اين سخن را هنگامى گفت كه طلحه و زبير پرچم مخالفت با او را برافراشته، بصره را پايگاه خود قرار داده بودند.

پاسخ: اين مطلب كه به عنوان تحقيق از آن ياد مى شود پندارى بيش نيست. هيچ گاه نمى توان مجموع سخنان امام(عليه السلام) را بر شايستگى ذاتى حمل كرد و يك چنين شايستگى نمى تواند مجوز حملات تند آن حضرت بر خلفا باشد، زيرا:

اولاً، امام(عليه السلام) در بعضى از سخنان خود بر وصيت پيامبر (ص)تكيه كرده است. از جمله آنجا كه خاندان نبوت را معرفى مى كند چنين مى فرمايد:

''هم موضع سره ولجا امر و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه... لا يقاس بآل محمد(صلي الله عليه و آله)من هذه الامة احد... هم اساس الدين و عماد اليقين. اليهم يفى ء الغالى و بهم يلحق التالى. و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصيه والورئة''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 2. ]

خاندان نبوت رازداران پيامبر و پناهگاه فرمان او و مخزن دانشها و حكمتها و حافظان كتاب و استوانه هاى آيين او هستند. هيچ كس از افراد امت را نمى توان با آنان قياس كرد. آنان پايه هاى دين و ستونهاى ايمان و يقين اند. دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع مى كنند و واماندگان به ايشان مى پيوندند. خصائص امامت "علوم و معارف و ديگر ملاك هاى امامت " نزد آنان است و وصيت پيامبر در حق ايشان است و آنان وارثان پيامبرند.

مقصود امام(عليه السلام) از اينكه وصيت پيامبر(صلي الله عليه و آله)درباره ى آنان است چيست؟ با در نظر گرفتن لفظ ''ولايت'' در جمله ى ''ولهم خصائص الولاية'' روشن مى شود كه مقصود از وصيت همان وصيت به خلافت و سفارش به ولايت آنان است كه در روز غدير و غير آن به وضوح بيان شده است.

ثانياً، لياقت و شايستگى هرگز ايجاد حق نمى كند مادام كه شرايط ديگر، مانند انتخاب مردم، به آن ضميمه نشود. در صورتى كه امام (عليه السلام) در سخنان خود بر حق محرز خود تكيه مى كند و اظهار مى دارد كه حق او پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله)پايمال شد. و به عبارت ديگر، چنانچه بنابر اين باشد كه مشكل رهبرى در اسلام از طريق مشاوره و مذاكره يا رجوع به افكار عمومى گشوده شود، در اين صورت، مادام كه شخص- گرچه از هر جهت فضيلت و برترى بر ديگران داشته باشد- براى چنين مقامى انتخاب نشود نمى تواند خود را صاحب حق بشمارد تا عدول مردم از آن را يك نوع ظلم و ستم اعلام دارد و به افرادى كه به جاى او انتخاب شده اند اعتراض كند. در صورتى كه لحن امام (عليه السلام) در خطبه هاى خود بر خلاف اين است. او خود را صاحب مسلم حق خلافت مى داند و عدول از آن را يك نوع ظلم و ستم بر خويش اعلام مى نمايد و قريش را متعديان و متجاوزان به حقوق خود معرفى مى كند؛ چنانكه مى فرمايد:

بار الها، مرا در برابر قريش و كسانى كه ايشان را كمك كردند يارى فرما. زيرا آنان قطع رحم من كردند و مقام بزرگ مرا كوچك شمردند و اتفاق كردند كه با من درباره ى خلافت، كه حق مسلم من است، نزاع كنند. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 167 ''اللهم انى استعينك على قريش...''. ]

آيا چنين حملات تندى را مى توان از طريق شايستگى ذاتى كرد؟ اگر بايد مسئله ى خلافت از طريق مراجعه به افكار عمومى با بزرگان صحابه حل و فسخ شود چگونه امام مى فرمايد: ''آنان با من در حق مسلم من به نزاع برخاستند''؟ هنگامى كه آتش جنگ ميان حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) و معاويه در سرزمين صفين روشن بود مردى نزد حضرت امير(عليه السلام) آمد و گفت: چگونه قريش شما را از مقام خلافت، كه به آن از ديگران شايسته تر بوديد، بازداشت؟

امام(عليه السلام) از پرسش بى موقع او ناراحت شد، ولى به طور ملايم- كه اوضاع بيش از آن را ايجاب نمى كرد- به او پاسخ داد و فرمود:

گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى از آن چشم پوشيدند و ميان ما و آنها خدا داور است و بازگشت همه به سوى اوست. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 175. ]

پس از ماجراى سقيفه، يك روز ابوعبيدة بن جراح به امام گفت: اى فرزند ابوطالب، چقدر به خلافت علاقه دارى و به آن حريصى! امام(عليه السلام) در پاسخ او گفت:

به خدا سوگند، شما از من به خلافت حريصتريد؛ در حالى كه از نظر شرايط و موقعيت بسيار از آن دوريد و من به آن نزديكترم. من حق خويش را مى طلبم و شما ميان من و حقم مانع مى شويد و مرا از آن باز مى داريد. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 167. ]

هرگز صحيح نيست كه اين نوع انتقاد از خلافت خلفا را از طريق لياقت و شايستگى ذاتى توجيه كرد. همه ى اين سخنان و تعبيرها حاكى از آن است كه امام(عليه السلام)خلافت را حق مسلم خويش مى دانست و هر نوع انحراف از خود را انحراف از حق مى شمرد. چنين حقى جز از طريق تنصيص و تعيين الهى براى كسى ثابت نمى شود.

همچنين هرگز نمى توان اين گونه تعبيرها را از طريق اصلحيت و اولويت تفسير كرد. گروهى كه سخنان امام(عليه السلام) را از اين راه تفسير مى كنند عقايد نادرست خود را به عنوان پيشدارورى اتخاذ كرده اند.

البته امام (عليه السلام) در برخى موارد بر لياقت و شايستگى خويش تكيه كرده، مسأله ى نص را ناديده گرفته است. از جمله، مى فرمايد:

پيامبر خدا (ص)قبض روح شد، در حالى كه سر او بر سينه ى من بود. من او را غسل دادم، در حالى كه فرشتگان مرا يارى مى كردند. اطراف خانه به ناله در آمد. فرشتگان دسته دسته فرود مى آمدند و نماز مى گزاردند و بالا مى رفتند و من صداهاى آنها را مى شنيدم. پس چه كسى از من در حال حيات و مرگ پيامبر (صلي الله عليه و آله)به جانشينى او شايسته تر است؟ [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 192. ]

در خطبه ى شقشقيه، كه از خطبه هاى معروف امام (عليه السلام) است، حضرت لياقت و شايستگى خويش را به رخ مردم كشيده، مى گويد:

''اما و الله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير...''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 3. ]

به خدا سوگند، فرزند ابى قحافه خلافت را به سان پيراهن بر تن خود پوشيد، در حالى كه مى دانست كه آسياى خلافت بر محور وجود من مى گردد. از كوهسار وجود من سيل علوم سرازير مى شود و انديشه ى هيچ كس بر قله ى انديشه ى من نمى رسد.

در برخى از موارد نيز به قرابت و خويشاوندى تكيه مى كند و مى گويد: ''و نحن الاعلون نسبا و الاشدون برسول الله نوطاً''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 157. ] يعنى نسبت ما بالاتر است و با رسول خدا پيوند نزديكتر داريم.

البته تكيه ى امام (عليه السلام) بر پيوند خود با پيامبر گرامى (صلي الله عليه و آله) براى مقابله با منطق اهل سقيفه است كه علت برگزيدگى خود را خويشاوندى با پيامبر (صلي الله عليه و آله) اعلام مى كردند. از اين جهت، وقتى امام (عليه السلام) از منطق آنان آگاه شد در انتقاد از منطق آنان فرمود: ''احتجوا بالشجرة و اضاعوا الثمرة''. [ نهج البلاغه ى عبده، خطبه ى 64. ]


نحوه بيعت گرفتن از حضرت على(عليه السلام)
------------------------------------------
اين بخش از تاريخ اسلام از دردناكترين و تلخ ترين بخشهاى آن است كه دلهاى بيدار و آگاه را سخت به درد مى آورد و مى سوزاند. اين قسمت از تاريخ در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن به صورت كوتاه و فشرده و در كتابهاى علماى شيعه به صورت گسترده نوشته شده است. شايد در ميان خوانندگان گرامى كسانى باشند كه بخواهند ماجراى تجاوز به خانه ى وحى را از زبان محدثان و تاريخ نويسان اهل تسنن بشنوند. از اين جهت، اين بخش را به اتكاى مدارك و مصادر آنان مى نويسيم تا افراد شكاك و دير باور نيز اين وقايع تلخ را باور كنند. در اين مقاله، ترجمه ى آنچه را كه مورخ شهير ابن قتيبه دينورى در كتاب ''الامامة و السياسة'' آورده است نقل مى كنيم و تجزيه و تحليل اين بخش را به بعد وامى گذاريم.

نويسندگان اهل تسنن اتفاق نظر دارند كه هنوز مدتى از بيعت سقيفه نگذشته بود كه دستگاه خلافت تصميم گرفت كه از حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) و عباس و زبير و ساير بنى هاشم نسبت به خلافت ابوبكر اخذ بيعت كند تا خلافت وى رنگ اتحاد و اتفاق به خود بگيرد و در نتيجه هر نوع مانع و مخالف از سر راه خلافت برداشته شود.

پس از حادثه ى سقيفه، بنى هاشم و گروهى از مهاجران و علاقه مندان امام(عليه السلام) به عنوان اعتراض در خانه ى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) متحصن شده بودند. تحصن آنان در خانه ى حضرت فاطمه (سلام الله عليها)، كه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از احترام خاصى برخوردار بود، مانع مى شد كه دستگاه خلافت انديشه ى يورش به خانه ى وحى را در دماغ خود بپرورد و متحصنان را به زور به مسجد بكشاند و از آنان بيعت بگيرد.

اما سرانجام علاقه به گسترش قدرت كار خود را كرد و احترام خانه ى وحى ناديده گرفته شد. خليفه، عمر را با گروهى مأمور كرد تا به هر قيمتى كه باشد متحصنان را از خانه ى حضرت فاطمه (عليهما السلام)بيرون بكشند و از همه ى آنان بيعت بگيرند. وى با گروهى كه در ميان آنان اسيد بن حضير و سلمة بن سلامة و ثابت بن قيس و محمد بن مسلمة به چشم مى خوردند [ نام اين افراد را ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه "ج 2، ص 50 " آورده است. ] رو به خانه ى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) آورد تا متحصنان را به بيعت با خليفه دعوت كند و اگر به درخواست وى پاسخ مثبت نگفتند آنان را به زور از خانه بيرون كشيده، به مسجد بياورند. مأمور خليفه در مقابل خانه با صداى بلند فرياد زد كه متحصنان براى بيعت با خليفه هر چه زودتر خانه را ترك گويند. اما داد و فرياد او اثر نبخشيد و آنان خانه را ترك نگفتند.

در اين هنگام مأمور خليفه هيزم خواست تا خانه را بسوزاند و آن را بر سر متحصنان خراب كند. ولى يكى از همراهان او به پيش آمد تا مأمور خليفه را از اين تصميم باز دارد و گفت: چگونه خانه را آتش مى زنى در حالى كه دخت پيامبر فاطمه در آنجاست؟ وى با خونسردى پاسخ داد كه بودن فاطمه در خانه مانع از انجام اين كار نمى تواند باشد.

در اين موقع حضرت فاطمه (سلام الله عليها) پشت در قرار گرفت و گفت:

جمعيتى را سراغ ندارم كه در موقعيت بدى همچون شما قرار گرفته باشند. شما جنازه ى رسول خدا (صلي الله عليه و آله)را در ميان ما گذاشتيد و از پيش خود درباره ى خلافت تصميم گرفتيد. چرا حكومت خود را بر ما تحميل مى كنيد و خلافت را كه حق ماست به خود ما باز نمى گردانيد؟

ابن قتيبه مى نويسد:

ابن بار مأمور خليفه از اخراج متحصنان منصرف شد و به حضور خليفه آمد و او را از جريان آگاه كرد. خليفه كه مى دانست با مخالفت متحصنان، كه شخصيتهاى بارزى از مهاجران و بنى هاشم بودند، پايه هاى حكومت او محكم و استوار نمى شود اين بار غلام خود قنفذ را مأمور كرد كه برود و امير مؤمنان على(عليه السلام) را به مسجد بياورد. او نيز پشت در آمد و امير مؤمنان على(عليه السلام)را صدا زد و گفت: به امر خليفه ى رسول خدا بايد به مسجد بياييد! وقتى امام (عليه السلام) اين جمله را از قنفذ شنيد گفت:چرا به اين زودى به رسول خدا دروغ بستيد؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله)كى او را جانشين خود قرار داد تا وى خليفه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)باشد؟ غلام با نوميدى بازگشت و جريان را به آگاهى خليفه رساند.

مقاومت متحصنان در برابر دعوتهاى پياپى دستگاه خلافت، خليفه را سخت عصبانى و ناراحت كرد. سرانجام عمر، براى دومين بار، با گروهى رو به خانه ى حضرت فاطمه (سلام الله عليها) آورد هنگامى كه دخت پيامبر (صلي الله عليه و آله)صداى مهاجمان را شنيد از پشت در با صداى بلند ناله كرد و گفت:

پدر جان، اى پيامبر خدا، پس از درگذشت تو با چه گرفتاريهايى از جانب زاده ى خطاب و فرزند ابوقحافه مواجه شده ايم.

ناله هاى حضرت فاطمه (عليها السلام) كه هنوز در سوگ پدر نشسته بود، چنان جانگداز بود كه گروهى از آن جمعيت را كه همراه عمر آمده بودند از انجام مأموريت حمله به خانه ى زهرا منصرف كرد و از همانجا گريه كنان بازگشتند.

اما عمر و گروهى ديگر، كه براى گرفتن بيعت از حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) و بنى هاشم اصرار مى ورزيدند، او را با توسل به زور از خانه بيرون آوردند و اصرار كردند كه حتماً با ابوبكر بيعت كند. امام (عليه السلام) فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهد شد؟ گفت: كشته خواهى شد. حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) گفت: با چه جرأت بنده ى خدا و برادر رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) را خواهيد كشت؟

مقاومت سرسختانه ى حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) در برابر دستگاه خلافت سبب شد كه او را به حال خود واگذارند. امام (عليه السلام) از فرصت استفاده كرد و به عنوان تظلم، به قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) نزديك شد و همان جمله اى را كه هارون به موسى (عليه السلام)گفته بود بر زبان آورد و گفت:

''يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى''. "اعراف: 150 "

برادر! پس از درگذشت تو، اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند. [ الامامة و السياسة، ج 1، صص 12 تا 13. ]


داورى تاريخ درباره هجوم به خانه وحى
-------------------------------------------
حوادث پس از سقيفه يكى از دردناكترين و تلخ ترين حوادث تاريخ اسلام و زندگانى امير مؤمنان (عليه السلام) است. واقع نمايى و رك گويى در اين زمينه موجب رنجش گروهى است كه نسبت به مسببان و گردانندگان اين حوادث تعصب مى ورزند و حتى الامكان مى خواهند گردى بر دامن آنان ننشيند و قداست و نزاهت آنان محفوظ بماند؛ چنانكه پوشاندن حقايق و وارونه جلوه دادن حوادث يك نوع خيانت به تاريخ و نسلهاى آينده محسوب است و هرگز يك نويسنده ى آزاد ننگ اين خيانت را بر خود نمى خرد و براى جلب نظر گروهى بر روى حقيقت پا نمى گذارد.

بزرگترين حادثه ى تاريخى پس از انتخاب ابوبكر براى خلافت موضوع هجوم بردن به خانه ى وحى و منزلت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) است، به قصد آنكه متحصنان بيت حضرت فاطمه را براى اخذ بيعت به مسجد بياورند. تشريح و ارزيابى صحيح اين موضوع مستلزم آن است كه به اتكاى مصادر مطمئن در صحت يا سقم سه موضوع زير بحث كنيم و سپس درباره ى نتايج حادثه به داورى بپردازيم. اين سه موضوع عبارتنداز:

1- آيا صحيح است كه مأموران خليفه تصميم گرفتند خانه ى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) را بسوزانند؟ در اين مورد تا كجا پيش رفتند؟ 2- آيا صحيح است كه امير مؤمنان (عليه السلام) را به وضع زننده و دلخراشى به مسجد بردند تا از او بيعت بگيرند؟

3- آيا صحيح است كه دخت گرامى پيامبر (ص)در اين حادثه از ناحيه ى مهاجمان صدمه ديد و فرزندى را كه در رحم داشت ساقط كرد؟

اين سه مورد از موارد حساس در اين حادثه است كه ما به اتكاى مصادر و مدارك دانشمندان اهل سنت درباره ى آنها به بحث مى پردازيم.

از تعاليم زنده و ارزنده ى اسلام اين است كه هيچ مسلمانى نبايد به خانه ى كسى وارد شود مگر اينكه قبلاً اذن بگيرد و اگر صاحب خانه معذور بود و از پذيرفتن مهمان پوزش خواست عذر او را بپذيرد و بدون اينكه برنجد از همانجا بازگردد [ سوره ى نور، آيات 27 و 28: ''يا ايها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستانسوا...''. ]

قرآن مجيد، گذشته از اين دستور اخلاقى، هر خانه اى را كه در آن صبح و شام نام خدا برده شود و او را پرستش كنند محترم شمرده است:

''فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو و الاصال''. "نور: 36 " [ بسيارى از مفسران مى گويند كه مقصود از بيوت همان مساجد است، در صورتى كه مسجد يكى از مصاديق بيت است نه مصداق منحصر به فرد آن. ]

خداوند به تعظيم و تكريم خانه هايى فرمان داده است كه در آنها مردان پاكدامن، صبح و شام، خدا را تسبيح و تقديس مى كنند.

احترام اين خانه ها به سبب عبادت و پرستشى است كه در آنها انجام مى گيرد و به احترام رجال الهى است كه در آنها به تسبيح و تقديس خدا مشغولند، و گرنه خشت و گل هيچ گاه احترامى نداشته و نخواهد داشت.

از ميان همه ى خانه هاى مسلمانان، قرآن كريم درباره ى خانه ى پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مسلمانان دستور خاص مى دهد و مى فرمايد: ''يا ايها الذين آمنوا لا تدخلو بيوت النبى الا ان يوذن لكم''. "احزاب: 53 "

اى افراد با ايمان به خانه هاى پيامبر بدون اذن وارد نشويد.

شكى نيست كه خانه ى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) از جمله ى بيوت محترم و رفيعى است كه در آنجا زهرا و فرزندان وى خدا را تقديس مى كردند. نمى توان گفت كه خانه ى عايشه يا حفصه خانه ى پيامبر است، اما خانه ى دخت والامقام وى، كه گراميترين زنان جهان است، يقيناً خانه ى پيامبر (ص)است.

اكنون ببينيم مأموران دستگاه خلافت احترام خانه ى پيامبر (صلي الله عليه و آله) را تا چه حد رعايت كردند. بررسى حوادث روزهاى نخست خلافت ثابت مى كند كه مأموران دستگاه خلافت همه ى اين آيات را زير پا نهاده، شئون خانه ى پيامبر (صلي الله عليه و آله) را اصلاً رعايت نكردند. بسيارى از تاريخ نويسان اهل تسنن حادثه ى حمله به خانه ى وحى را به طور مبهم و برخى از آنان تا حدى روشن نوشته اند.

طبرى كه نسبت به خلفا تعصب خاصى دارد فقط مى نويسد كه عمر با جمعيتى در برابر خانه ى زهرا (سلام الله عليها) آمد و گفت:

به خدا قسم، اين خانه را مى سوزانم يا اينكه متحصنان، براى بيعت، خانه را ترك گويند. [تاريخ طبرى، ج 3، ص 202، چاپ دايرةالمعارف. عبارت طبرى چنين است:

أتى عمر بن خطاب منزل على فقال: لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعة.

ابن ابى الحديد در شرح خود "ج 2، ص 56 " اين جمله را از كتاب سقيفه ى جوهرى نيز نقل كرده است.]

ولى ابن قتيبه ى دينورى پرده را بالاتر زده، مى گويد كه خليفه نه تنها اين جمله را گفت، بلكه دستور داد در اطراف خانه هيزم جمع كنند و افزود:

به خدايى كه جان عمر در دست اوست، يا بايد خانه را ترك كنيد يا اينكه آن را آتش زده و مى سوزانم.

وقتى به او گفته شد كه دخت گرامى پيامبر (صلي الله عليه و آله)، حضرت فاطمه (سلام الله عليها)، در خانه است، گفت: باشد. [ الامامة و السياسة، ج 2، ص 12؛ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134؛ اعلام النساء، ج 3، ص 1205. ]

مؤلف ''عقد الفريد''[ابن عبد ربه اندلسى، متوفاى سال 495 هجرى. عبارت وى چنين است:

بعثت اليهم ابوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال له ان ابوا فقاتلهم. فاقبل بقبس من النار على ان يضرم عليهم الدار. فلقيته فاطمة فقالت يا بن الخطاب اجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامة؛ عقد الفريد، ج 4، ص 260. همچنين ر.ك. تاريخ ابى الفداء، ج 1، ص 156 و اعلام النساء، ج 3، ص 1207.] گامى پيشتر نهاده، مى گويد:

خليفه به عمر مأموريت داد كه متحصنان را از خانه بيرون كند و اگر مقاومت كردند با آنان بجنگد. از اين رو، عمر آتشى آورد كه خانه را بسوزاند. در اين موقع با فاطمه روبرو شد. دخت پيامبر به او گفت: فرزند خطاب، آمده اى خانه ى ما را به آتش بكشى؟ وى گفت: آرى، مگر اين كه همچون ديگران با خليفه بيعت كنيد. هنگامى كه به كتابهاى علماى شيعه مراجعه مى كنيم جريان را واضح تر و گوياتر مى يابيم.

سليم بن قيس [ سليم بن قيس كوفى از تابعين به شمار مى رود. عصر امير مؤمنان و امام حسين و حضرت سجاد (عليه السلام) را درك كرده و در دوران حكومت حجاج "حدود سال 90 هجرى قمرى " درگذشته است. كتاب او به نام اصل سليم يكى از اصول معتبر شيعه است. ] در كتاب خود حادثه ى هجوم به خانه ى وحى را به طور مبسوط نگاشته، پرده از چهره ى حقيقت برداشته است. او مى نويسد:

''مأمور خليفه آتشى برافروخت و سپس فشارى به در آورد و وارد خانه شد، ولى با مقاومت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) روبرو گرديد. [ اصل سليم، ص 74 طبع نجف اشرف. ]

عالم بزرگوار شيعه، مرحوم سيد مرتضى، بحث گسترده اى درباره ى حادثه كرده است. از جمله، از حضرت صادق(عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت امير مؤمنان على (عليه السلام) بيعت نكرد تا آنگاه كه دود غليظى خانه ى او را فرا گرفت. [ و الله ما بايع على حتى راى الدخان قد دخل بيته؛ تلخيص الشافى، ج 3، ص 76. ]

در اينجا دامن سخن را درباره ى نخستين پرسش از حادثه جمع مى كنيم و قضاوت را به دلهاى بيدار واگذار مى كنيم و دنبال حادثه را به اتكاى مدارك اهل تسنن مى نگاريم.


چگونه حضرت على(عليه السلام) را به مسجد بردند؟
-------------------------------------------
اين بخش از تاريخ اسلام همچون بخش پيش تلخ و دردناك است زيرا هرگز تصور نمى رفت كه شخصيتى مانند حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) را به وضعى به مسجد ببرند كه چهل سال بعد، معاويه آن را به صورت طعن و انتقاد نقل كند. وى در نامه ى خود به اميرالمؤمنين (عليه السلام) پس از يادآورى مقاومت امام (عليه السلام) در برابر دستگاه خلافت چنين مى نويسد:

... تا آنجا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش براى بيعت به طرف مسجد كشاندند. [ متن نامه ى معاويه را ابن ابى الحديد در شرح خود "ج 15، ص 186 " نقل كرده است. ]

امير مؤمنان در پاسخ نامه ى معاويه، تلويحاً، اصل موضوع را مى پذيرد و آن را نشانه ى مظلوميت خود دانسته، مى گويد:

گفتى كه من به سان شتر سركش براى بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند، خواستى از من انتقاد كنى ولى در واقع مرا ستودى و خواستى رسوايم كنى اما خود را رسوا كردى. هرگز بر مسلمانى ايراد نيست كه مظلوم واقع شود. [ نهج البلاغه، نامه ى 28. ]

ابن ابى الحديد تنها كسى نيست كه جسارت به ساحت قدس امام(عليه السلام) را نقل كرده است، بلكه پيش از او ابن عبد ربّه در ''عقدالفريد'' "ج 2، ص 285 " و پس از وى مؤلف ''صبح الاعشى'' "در ج 1، ص 128 " نيز آن را نقل كرده اند.

شگفت اينجاست كه ابن ابى الحديد هنگامى كه به شرح نامه ى بيست و هشتم امام(عليه السلام) در نهج البلاغه مى رسد نامه ى آن حضرت و نامه ى معاويه را نقل مى كند و در صحت ماجرا ترديد نمى كند، ولى در آغاز كتاب، هنگامى كه شرح خطبه ى بيست و ششم را به پايان مى برد، اصل واقعه را انكار كرده مى گويد: اين نوع مطالب را تنها شيعه نقل كرده و از غير آنان نقل نشده است. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 2، ص 60. ]


جسارت به ساحت حضرت زهرا(سلام الله عليها)
--------------------------------------
سومين پرسش اين بود كه آيا در ماجراى بيعت گرفتن از حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) به دخت گرامى پيامبر نيز جسارتى شد و صدمه اى رسيد يا نه؟

از نظر دانشمندان شيعه پاسخ به اين سؤال ناگوارتر از پاسخ به دو سؤال گذشته است. زيرا هنگامى كه مى خواستند حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) را به مسجد ببرند با مقاومت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) روبرو شدند و حضرت فاطمه براى جلوگيرى از بردن همسر گراميش صدمه هاى روحى و جسمى بسيار ديد كه زبان و قلم ياراى گفتن و نوشتن آنها را ندارد. [ از ميان كتابهاى شيعه كتاب سليم بن قيس مشروح جريان را "در صفحه ى 74 به بعد " آورده است. ]

ولى دانشمندان اهل تسنن براى حفظ موقعيت خلفا از بازگو كردن اين بخش از تاريخ خوددارى كرده اند و حتى ابن ابى الحديد در شرح خود آن را از جمله مسائلى دانسته است كه در ميان مسلمانان تنها شيعه آن را نقل كرده است. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 2، ص 60. ]

دانشمندان بزرگوار شيعه مرحوم سيد مرتضى مى گويد: در آغاز كار محدثان و تاريخ نويسان از نقل جسارتهايى كه به ساحت دخت پيامبر اكرم وارد شد امتناع نمى كردند و اين مطلب در ميان آنان مشهور بود كه مأمور خليفه با فشار در خانه را بر حضرت فاطمه (سلام الله عليها) زد و او فرزندى را كه در رحم داشت سقط كرد و قنفذ، به امر عمر، زهرا (سلام الله عليها) را زير تازيانه گرفت تا دست از حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام)بردارد. ولى بعدها ديدند كه نقل اين مطالب با مقام و موقعيت خلفا سازگار نيست و از نقل آنها خوددارى كردند. [ تلخيص الشافى، ج 3، ص 76، شافى نوشته ى سيد مرتضى است كه شيخ طوسى آن را تلخيص كرده است. ]

گواه گفتار سيد مرتضى اين است كه، به رغم عنايتها و كنترلهاى بسيار، باز هم اين جريان در برخى از كتابهاى آنان به چشم مى خورد. شهرستانى از ابراهيم بن سيار معروف به غطام، رئيس معتزله، نقل مى كند كه وى مى گفت:

عمر در ايام اخذ بيعت در را بر پهلوى فاطمه زد و او بچه اى را كه در رحم داشت سقط كرد. و نيز فرمان داد كه خانه را با كسانى كه در آن بودند بسوزانند، در حالى كه در خانه جز على و فاطمه و حسن و حسين(عليه السلام) كسى ديگر نبود. [ ملل و نحل، ج 2، ص 95. ]


مقام حضرت زهرا(سلام الله عليها) بالاتر از مقام زينب دختر پيامبر است
------------------------------------------------------------
ابوالعاص شوهر زينب دختر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله)در جنگى از طرف مسلمانان به اسارت در آمد، ولى بعداً مانند اسيران ديگر آزاد شد. ابوالعاص به پيامبر (صلي الله عليه و آله)وعده داد كه كه پس از مراجعت به مكه وسايل مسافرت دختر پيامبر را به مدينه فراهم سازد. پيامبر (ص)به زيد بن حارثه و گروهى از انصار مأموريت داد كه در هشت ميلى مكه توقف كنند و هر وقت كجاوه ى زينب به آنجا رسيد او را به مدينه بياورند. قريش از خروج دختر پيامبر از مكه آگاه شد و گروهى تصميم گرفتند كه او را از نيمه راه باز گردانند. جبار بن الاسود با جمعى خود را به كجاوه ى زينب رسانيد و نيزه ى خود را بر كجاوه كوبيد. در اثر اين ضربه زينب كودكى را كه در رحم داشت سقط كرد و به مكه بازگشت. پيامبر (صلي الله عليه و آله)از شنيدن اين خبر سخت ناراحت شد، به حدى كه در فتح مكه خون او را مباح شمرد.ابن ابى الحديد مى گويد: من اين مطلب را بر استادم ابوجعفر خواندم. فرمود: هرگاه پيامبر خون كسى را كه دخترش زينب را ترسانيد و او سقط جنين كرد مباح شمرد، اگر زنده بود خون كسانى را كه دخترش فاطمه را ترسانيده و او فرزند خود محسن را سقط كرد حتماً مباح مى شمرد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 14، ص 192. ]

حكومت مردم بر مردم
-------------------------
كسانى كه مى خواهند خلافت خلفا را با شكل حكومت مردم بر مردم و يا اصل مشاوره توجيه كنند يكى از دو گروه زير هستند:

1- گروهى كه پيوسته مى خواهند اصول اسلامى را با افكار روز و موازين علمى كنونى تطبيق دهند و از اين طريق توجه غربيان و غرب زدگان را به اسلام جلب كنند و چنين القا نمايند كه حكومت مردم بر مردم زاييده ى فكر جديد نيست بلكه چهارده قرن پيش اسلام داراى چنين طرحى بوده است و پس از درگذشت پيامبر (ص)ياران وى اين طرح را در انتخاب خليفه اجرا كرده اند.اين گروه، هر چند با نيت پاك در اين راه گام بر مى دارند، ولى متأسفانه در مسائل اسلامى رنج تحقيق به خود نمى دهند و به متخصصان نيز مراجعه نمى كنند و به يك رشته منقولات بى اساس و ظواهر فريبنده اكتفا كرده اند و در نتيجه قيل و قال بپا مى كنند.

2- گروهى كه به عللى از تشيع و روحانيت عقده هايى دارند و احياناً بر اثر تحريكات مرموز تمايلات سنى گرايى پيدا كرده اند و به جاى مبارزه با انواع مفاسد اخلاقى و كجرويهاى عقيدتى به جان جوانان مؤمن ولى ساده لوح افتاده اند و اعتقاد آنان را نسبت به اصول تشيع سست مى كنند.اشتباهات گروه نخست قابل جبران است. آنان با ارائه مدارك صحيح و قابل اعتماد از اشتباهات خود بر مى گردند. لذا بدگويى از آنان بسيار نارواست و بهترين خدمت به آنها اين است كه پيوسته با ايشان در ارتباط باشيم و رابطه ى فكرى و علمى خود را با آنان قطع نكنيم.ولى اصلاح و هدايت گروه دوم دشوار است. زيرا علاوه بر اينكه عقده اى هستند، اطلاع كافى و درستى هم از دين ندارند. لذا كوشش براى هدايت آنان غالباً بى فايده است. آنچه مهم است اين است كه ترتيبى داده شود كه جوانان ساده لوح و كم اطلاع به دام آنان نيفتند و اگر چنين شد كوشش شود كه هر چه زودتر اشكالات و شبهات از دل آنان زدوده شود.آيا عقل و شرح اجازه مى دهد كه مأموران حزب حاكم، به زور سرنيزه، به خانه اى يورش آورند و متحصنان در آن خانه را به مسجد بكشند و از آنان بيعت بگيرند؟آيا معنى دموكراسى همين است كه رئيس حزب حاكم گروهى را مأمور كند كه از افراد مخالف يا بى طرف جبراً بيعت بگيرند و اگر حاضر به بيعت نشوند با آنان بجنگند؟تاريخ گواهى مى دهد كه بيش از همه ى اعضاى حزب حاكم، عمر براى اخذ بيعت و گردآورى آراى بيشتر اصرار مى ورزيد و در اين راه تا حد جنگ پيش مى رفت.زبير از جمله متحصنان خانه ى حضرت فاطمه(سلام الله عليها) بود و هنوز در ارتباط وى با خاندان رسالت تيرگى رخ نداده بود. هنگامى كه فشار مأموران به متحصنان خانه ى دخت گرامى پيامبر افزايش يافت، زبير با شمشير برهنه از خانه بيرون آمد و گفت: هرگز بيعت نمى كنم. نه تنها بيعت نمى كنم، بلكه بايد همه با على بيعت كنيد.زبير از قهرمانان نامى اسلام و مردى دلاور و شمشير زنى ماهر بود و ضربات شمشير او در ميان ديگر ضربات شناخته مى شد. از اين رو، مأموران احساس خطر كردند و با يورش دسته جمعى شمشير از دست او گرفتند و از يك خونريزى بزرگ جلوگيرى كردند.علت آن همه اصرار و به اصطلاح فداكارى عمر چه بود؟ آيا به راستى عمر با نيت پاك در اين ميدان گام بر مى داشت يا اينكه يك نوع توافق و به اصطلاح قرار و مدار ميان او و ابوبكر به عمل آمده بود؟امير مؤمنان (عليه السلام) در همان موقع كه تحت فشار مأموران دستگاه خلافت قرار گرفته بود و پيوسته تهديد به قتل مى شد، رو به عمر كرد و گفت:عمر، بدوش كه نيمى از آن مال توست و مركب خلافت را براى ابوبكر محكم ببند تا فردا به تو بازش گرداند. [ السياسة و الامامة، ج 1، ص 12. در خطبه ى شقشقيه نيز قريب به اين مضمون را مى فرمايد: لشد ما تشطرا ضرعيها.... ]اگر به راستى اخذ بيعت براى ابوبكر بنا بر اصول دموكراسى صورت پذيرفته بود مصداق و امرهم شورى بينهم بوده است، چرا وى در آخرين لحظات زندگى آرزو مى كرد كه اى كاش سه كار را انجام نمى داد:1- اى كاش احترام خانه ى فاطمه را حفظ مى كرد و فرمان حمله به آن را صادر نمى كرد، حتى اگر در را به روى مأموران او مى بست.2- اى كاش در روز سقيفه بار خلافت را به دوش نمى كشيد و آن را به عهده ى عمر و ابوعبيده مى گذارد و خود مقام معاونت و وزارت را مى پذيرفت.3- اى كاش اياس بن عبدالله معروف به الفجاة را نمى سوزاند. [ تاريخ طبرى، ج 3، ص 236 و شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 2، ص 463. ]اسف آور است كه شاعر معروف معاصر، محمد حافظ ابراهيم مصرى كه در سال 1351 هجرى درگذشته است، در قصيده ى عمريه خود به مدح خليفه ى دوم برخاسته، او را به جهت جسارت و اهانتى كه به حضرت فاطمه (سلام الله عليها) روا داشته ستوده است[ ديوان شاعر نيل، ج 1، ص 84. ] اين شاعر دور از شعور مى خواهد جنايتى را كه عرش الهى از آن مى لرزد از مفاخر خليفه بشمارد! آيا اين افتخار است كه بگوييم كه دختر گرامى پيامبر كمترين احترامى نزد عمر نداشت و او حاضر بود كه به منظور اخذ رأى بيشتر براى ابوبكر خانه و دختر پيامبر (صلي الله عليه و آله)را بسوزاند؟و خنده آور است كه صاحب عقد الفريد نقل كرده است هنگامى كه امير مؤمنان على (عليه السلام) را به مسجد آوردند خليفه به وى گفت: آيا فرمانروايى ما را ناخوش داشتى؟ و امير مؤمنان على (عليه السلام) گفت: هرگز؛ بلكه با خود پيمان بسته بودم كه پس از درگذشت رسول خدا (ص)ردا بر دوش نيفكنم تا قرآن را جمع كنم و از اين رو از ديگران عقب ماندم! و سپس بيعت كرد. [ عقد الفريد، ج 4، ص 260. ] در حالى كه خود او و ديگران از عايشه نقل مى كنند كه تا مدت شش ماه كه حضرت فاطمه (سلام الله عليها) زنده بود امير مؤمنان على (عليه السلام) بيعت نكرد و پس از درگذشت او بود كه دست بيعت به خليفه داد. [ عقد الفريد، ج 4، ص 260. ]اما نه تنها حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) بيعت نكرد و سخنان او در نهج البلاغه گواه روشن اين واقعيت است، بلكه گروهى كه به نام آنها در تشريح حادثه ى سقيفه آشنا شديم نيز با خليفه بيعت نكردند و سلمان، كه بزرگترين حامى ولايت حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) بود، درباره ى خلافت ابوبكر چنين گفت:به خلافت كسى تن داديد كه تنها از نظر سن بزرگتر از شماست و اهل بيت پيامبر خود را ناديده گرفتيد. حال آنكه اگر خلافت را از محور خود خارج نمى كردند هرگز اختلافى پديد نمى آمد و همه از ميوه هاى گواراى خلافت "حق " بهره مند مى شديد. [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد، ج 2، ص 69. ]

منبع: كتاب فروغ ولايت - تأليف آيت الله حسن سبحاني
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: