۰

ديدار با امام زمان (عج) در عرفات

اي حريم کعبه محرم بر طواف کوي تو / من به گرد کعبه مي‎گردم به ياد روي تو
کد خبر: ۲۱۰۴
۰۰:۰۰ - ۲۹ آذر ۱۳۸۶
در سال 1372 هجري شمسي که با عده‎اي از دوستان به حج تمتع مشرف شده بوديم، در روز يازدهم ذيحجه 1413 هجري قمري مطابق با 11/3/1372 هجري شمسي، مجلس روضه‎اي در چادر کاروان ما برگزار شد که بسيار با معنويت بود. چند ماه پس از بازگشت از سفر حج يکي از دوستان که راضي نيست نامش در کتاب آورده شود جرياني را که در آن جلسه برايش اتفاق افتاده بود با مقدمه‎اي برايم چنين نقل نمود:

قبل از مسافرت به مکه در حرم مطهر آقا علي بن موسي الرضا عليه السلام از درگاه خداوند طلب نمودم که در اين سفر عنايت امام زمان (عج) شامل حالم گردد. شنيده بودم که عده‎اي از عاشقان آن حضرت در جريان سفر به مکه خدمت آن بزرگوار رسيده‎اند، لذا از ابتداي سفر به ياد امام زمان (عج) بودم.

در مدينه منوره که مدت يک هفته اقامت داشتيم، همواره دنبال حضرت مي‎گشتم، در مسجدالنبي، در روضه منوره، کنار منبر، محراب، مأذنه، نزديک ستون توبه، جايگاه اصحاب صفه، محراب تهجد پيامبر، کنار درب خانه حضرت زهرا عليهاالسلام و در بين سيل جمعيت، در قبرستان بقيع، کنار قبور خراب شده چهار امام مظلوم و غريب و در بين زائرين مدينه دنبال کسي مي‎گشتم که نشاني‎هاي او را داشته باشد.

ايام توقف ما در مدينه سپري گشت و ما با چشم گريان و قلب سوزان از پيامبر اکرم، دخت گراميش و ائمه بقيع با کوله‎باري از خاطره جدا شده و خداحافظي نموديم. در مکه نيز در حين انجام اعمال عمره تمتع، در مطاف، پشت مقام حضرت ابراهيم (ع)، در زمزم، در سعي صفا و مروه، به ياد حضرت بودم. چند روز بين اعمال عمره تمتع و حج تمتع نيز در جاي جاي مسجدالحرام خاطره حضرت در ذهنم بود، گاهي اوقات به عاشقان دلسوخته امام زمان (عج) برخورد مي‎نمودم که به او متوسل شده و در هجران او مي‎سوزند، گاهي نيز با خود زمزمه مي‎کردم:

از جهان دل به تو بستم به خدا مهدي جان / طالب وصل تو هستم به خدا مهدي جان
هر کجا ياد تو و ذکر تو و نام تو بود / بي‎تامل بنشستـم به خـدا مهدي جــان

اعمال حج تمتع شروع شد به صحراي عرفات رفتيم، شب عرفه گذشت، روز عرفه در جبل الرحمه، در بين چادرها و در بين دعاي عرفه امام حسين عليه السلام به ياد آن يوسف گمگشته بودم، غروب روز عرفه پس از نماز مغرب و عشاء سرزميني را که مطمئن بودم حضرت در آنجا بين جمعيت بوده‎اند به طرف مشعرالحرام پشت سر نهاديم، روز دهم ذيحجه در منا اعمال روز عيد قربان را انجام داديم. هوا در سرزمين منا بسيار گرم و ما در زير چادرها به سر مي‎برديم، عصرها به قدري هوا گرم بود که امکان استراحت و خوابيدن نبود.

عصر روز يازدهم همانطور که مردها چند نفر در چادر دور هم جمع شده بوديم و از هر دري سخن مي‎گفتيم و عده‎اي نيز در حال بيداري دراز کشيده بودند بدون اين که از قبل برنامه‎ريزي خاصي شده باشد روحاني کاروان شروع کرد به زمزمه کردن اشعاري در مورد امام زمان (عج). در نتيجه همگي نشسته و شروع به گوش کردن کرديم ناخودآگاه مجلسي برقرار شد و بعد هم مداح کاروان توسلي به حضرت نمود، حال خوشي در مجلس پيدا شده بود، سپس يکي از برادران اشعاري را خطاب به آن حضرت در رابطه با سفر حج خواند که دو بيت آن چنين بود:

اي حريم کعبه محرم بر طواف کوي تو / من به گرد کعبه مي‎گردم به ياد روي تو
گرچه بر مُحرم بود بوئيدن گلها حرام / زنده‎ام من اي گل زهرا ز فيض بوي تو

و در ضمن خواندن اشعار خطاب به حضرت مي‎گفت: آقا جان در اين سرزمين خيمه‎ها و چادرها زيادند و ما نمي‎توانيم همه آنها را يک به يک بگرديم تا خيمه شما را پيدا نمائيم. اما شما مي‎دانيد خيمه و چادر کاروان ما کجاست، شما به ما عنايتي بفرمائيد، شما به ما سر بزنيد، همه افراد گريه مي‎کردند و اشک مي‎ريختند، بعد هم يکي از برادارن ديگر توسلي به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام پيدا نمود و گفت: آقا شما به روضه عمويتان خيلي علاقه داريد و خودتان سفارش به خواندن اين روضه کرده‎ايد.

همينطور که ايشان روضه مي‎خواند و همگي با حال منقلب اشک مي‎ريختند و من هم گريه مي‎کردم، سرم را بلند کردم ديدم آقايي با لباس سفيد عربي و به هيئت عرب‎ها در داخل چادر جلو در روي دو زانو بطور سرپا نشسته‎اند، روي سر ايشان دستمالي بود که آن هم سفيد رنگ بود و طوري قرار گرفته بود که قسمت زيادي از پيشاني ايشان را هم پوشانده بود. من در چادر، جايي نشسته بودم که تنها سمت چپ صورت و محاسن ايشان را مي‎ديدم که حالت گندمگون داشت چند ثانيه‎اي ايشان را نگاه کردم، آقايي بودند تنومند و با وقار که شايد حدود چهل و چند ساله به نظر مي‎رسيد. سپس جلو در چادر را نگاه کردم ديدم دو نفر جوان که سن آنها تقريباً زير بيست سال بود با لباس سفيد بلند عربي درست جلو قسمت ورودي چادر ايستاده‎اند و حدود يکي دو متر پشت سر آقا بودند.

در آن لحظه چنين تصور نمودم که اينها عرب‎هايي هستند که از جلو چادر ما عبور مي‎کرده‎اند صداي روضه را شنيده لذا داخل چادر آمده‎اند تا به روضه گوش دهند. مجدداً سرم را پائين انداخته و اشک مي‎ريختم دقيقاً نمي‎دانم چقدر طول کشيد ولي مطمئن هستم که مدت زيادي نگذشت مجدداً سرم را بلند کردم ديدم از آقا و جوان‎ها خبري نيست ولي در آن زمان چنان تصرفي در ذهنم ايجاد شده بود که تنها درباره آنها چنين فکر مي‎کردم که اينها عرب بوده و براي گوش کردن به روضه به مجلس آمده‎اند. حتي پس از پايان اين مجلس بسيار با معنويت اصلاً در ذهنم خطور نکرد که در اين مورد با ديگر اعضا کاروان صحبتي نمايم، روز بعد شنيدم که يکي دو نفر از افراد کاروان راجع به آقايي که به مجلس آمده بودند صحبت مي‎کردند، از آنها پرسيدم شما چگونگي آمدن و رفتن آن آقا را متوجه شديد، گفتند: نه ما فقط ديده‎ايم ايشان جلو در چادر نشسته‎اند.

آن وقت به خود آمدم و کمي در مورد جرياني که اتفاق افتاده بود فکر کردم و به تصور خودم در مورد اين واقعه تأمل نمودم. به خود گفتم اگر اينها عرب بودند چگونه به روضه‎اي که به زبان فارسي خوانده مي‎شد گوش مي‎دادند؟! چرا در زماني که همگي در عزاي حضرت ابوالفضل عليه السلام گريه مي‎کردند ايشان تشريف‌ آورده بودند؟! صداي روضه آنقدر بلند نبود که به بيرون چادر برود تا کسي با شنيدن صداي روضه داخل شود!! چطور کسي دقيقاً متوجه چگونگي آمدن و رفتن آنها نشده بود!! چطور در اثر تصرفي که در ذهن من ايجاد شده بود به اين تصورم که اينها عرب هستند و به روضه فارسي گوش مي‎دهند شک نکرده‎ام!!

همه اين سئوالاتي که اکنون در ذهنم ايجاد شده بود مرا اميدوار ساخت که ايشان خود حضرت يعني امام زمان (عج) بوده‎اند و تاسف خوردم که چرا در همان لحظه حضرت را نشناختم.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: