۰

آیا از دیدگاه اندیشمندانی، مانند علامه حلی، قیام امام حسین( علیه السلام )، رویکردی کاملاً انتخابی از طرف حضرتشان بوده و ایشان از دیدگاه فقهی و شرعی هیچ الزامی به این قیام نداشته‌اند؟!

مراد اندیشمندانی که این نظر را مطرح کرده‌اند آن است که در حرکت امام حسین( علیه السلام ) - و نیز صلح امام حسن( علیه السلام ) - رمز و رازی نهفته است که تا حدودی وابسته به علم امامت بوده و نباید آن‌را تنها با مبانی مرسوم فقهی تجزیه و تحلیل کرد.
کد خبر: ۲۰۵۶۶۶
۱۱:۰۸ - ۱۱ آذر ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
پرسش
علامه حلی(ره) در «تذکرة الفقهاء» گفته است که: قیام امام حسین( علیه السلام ) از بُعد اجتماعی یک حرکت کاملاً انتخابی بوده است و از دیدگاه شرع نیز هیچ الزامی نداشته است. آن‌حضرت مانند برادر بزرگوارش امام حسن( علیه السلام ) می‌توانست صلح کند، ولی خواست قلبی حضرت این بود که بجنگد تا با شهادت به ملاقات پروردگار برسد و این خواست نیز منطبق بر موازین کلی و ضوابط شرعی و همراه با مصلحت بوده است. دو سؤال در این سخن برایم مطرح است: 1. واقعاً حضرت مخیّر بودند که صلح یا شهادت را انتخاب کنند، در حالی‌که بقای شریعت و رفع انحراف از آن محقق نمی‌شد جز با شهادت حضرت. ما شنیده‌ایم که حفظ شریعت اهم واجبات است و بر هر واجب دیگری مقدم می‌شود با این حساب مخیّر بودن حضرت معنایش این است که حضرت مخیّر شود میان این‌که واجب اهمی را که متعیّن است ترک نماید یا آن‌که بدان عمل کند. 2. این دیدگاه معنایش این است که امام حسن( علیه السلام ) هم مخیّر بود، لکن شهادت و لقاء الله را با شهادت انتخاب نکرده است و این با شأن امام سازگار نیست.
پاسخ اجمالی
مراد اندیشمندانی که این نظر را مطرح کرده‌اند آن است که در حرکت امام حسین( علیه السلام ) - و نیز صلح امام حسن( علیه السلام ) - رمز و رازی نهفته است که تا حدودی وابسته به علم امامت بوده و نباید آن‌را تنها با مبانی مرسوم فقهی تجزیه و تحلیل کرد.
در برخی شرایط دشوار اجتماعی یک فرد عادی نمی‌تواند تحلیل درستی از موقعیت داشته و اهم و مهم را به درستی تشخیص دهد و بر همین اساس، طبق مبانی فقهی چنین شخصی بین گزینه‌های نبرد و صلح مخیر بوده و حق انتخاب با خود او است.
از دیدگاه فقهی تنها در موردی جنگ و جهاد واجب می‌شود که علم و یا ظن غالب وجود داشته باشد که با صلح و خودداری از جنگ، اساس دین از بین خواهد رفت و نیز زمانی صلح واجب خواهد بود که علم و یا ظن غالب وجود داشته باشد که با آغاز و یا ادامه جنگ، موجودیت دین در خطر نابودی قرار گیرد. در دیگر موارد، مسلمانان حق انتخاب دارند.
اما امام که با علم امامت خود کاملاً به شرایط آگاه بوده و به خوبی اهم و مهم را تشخیص می‌دهد، چنین انتخابی برای او معنا نخواهد داشت، جز در مواردی استثنایی که صلح و جنگ هیچ‌کدام بر دیگری ترجیح نداشته و تأثیر آنها بر بقای اسلام مساوی باشد.

پاسخ تفصیلی
یکی از نگاه‌های علمی مربوط به قیام امام حسین( علیه السلام )، نگاه فقهی است. در این نگاه، برخی از فقها با توجه به آیات تهلکه و هدنه (صلح)، به این موضوع نگریسته‌اند. به این بیان که؛ اگر امام می‌دانست که شهید می‌شود، این علم و آگاهی پیشین، چگونه با آیه مجاز نبودن انداختن خود به هلاکت سازگار است؟ آیا نباید صلح می‌کرد؟
به این پرسش، پاسخ‌های کلامی[1] و فقهی داده شده است که در این‌جا تنها به پاسخ‌های فقهی می‌پردازیم.
علامه حلی، بر اساس آیات صلح؛ مانند «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها»،[2] «وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ»،[3] «وَ قاتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللهِ الَّذینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا»،[4] هدنه و صلح را امری می‌داند که برای مسلمانان، یک انتخاب جایز است نه واجب. اگر خواستند صلح می‌کنند و اگر خواستند می‌جنگند تا به شهادت برسند. سپس می‌افزاید: «و کذلک فعل سیدنا الحسین( علیه السلام )».[5]
ظاهراً پیش از علامه حلی؛ تنها کسی که بحث از قیام امام حسین( علیه السلام ) را به فقه وارد کرده است، مرحوم فضل بن حسن طبرسی(م 548ق) باشد. ایشان بحث از آیه تهلکه را در قالب یک بحث فقهی آورده و پای مفهوم «صلح با کفار و بغات» را به میان کشیده است، و بدین ترتیب شروع کننده بحث در این‌باره شده است؛ آیه تهلکه دلالت بر این دارد که اگر آدم در جهاد یا امر به معروف و نهی از منکر، شاهد بود که ورود در آن، انداختن خود به هلاکت نفس است، بنابراین می‌توان گفت این آیه، در تحریم ورود به جنگ و جواز صلح با کفار یا بغات را توصیه می‌کند. این کاری است که علی بن ابی‌طالب( علیه السلام ) و حسن بن علی( علیه السلام ) کردند. اما اشکال این است که چرا حسین بن علی( علیه السلام ) چنین نکرد؟
سپس طبرسی در جواب می‌گوید:
الف. امام حسین( علیه السلام ) به دلیل موقعیتی که نسبت به رسول الله( صلی الله علیه و آله و سلم ) داشت تصور نمی‌کرد او را خواهند کشت.
ب. ظنّ و گمان آن‌حضرت بر این بود که حتی اگر جنگ نکند، ابن زیاد ملعون او را خواهد کشت، چنان‌که پسر عموی او مسلم را کشت، بنابراین، قتل با عزت نفس و جهاد، بهتر از تسلیم شدن است.[6]
بنابراین، می‌توان این جواب مرحوم طبرسی را به عنوان اولین جواب و اشکال به دیدگاه علامه حلی بیان کرد.
اما به هر حال؛ به این دیدگاه علامه حلی، جواب‌هایی از سوی فقها داده شده است، که دیگر آن اشکالات در پرسش پیش نمی‌آید؛ مانند:
1. محقق کرکی، ضمن آن‌که اصل هدنه و صلح را در شرایط خاص خود بر اساس آیه تهلکه و دیگر آیات صلح، واجب دانسته، کلام علامه حلی را در ضمن نکاتی پاسخ می‌دهد:
یک. نمی‌دانیم مصلحت در صلح بوده است یا نه؟ [یعنی تشخیص این کار بر عهده امام بوده که آن شرایط را درک می‌کرده و ما نمی‌توانیم در این‌باره اظهار نظر کنیم].
دو. اگر مهادنه و صلح صورت می‌گرفت، معلوم نبود یزید به آن پایبند باشد.
سه. حقیقت آن‌قدر ضعیف شده بود که بر مردم تشخیص حق از غیر حق مشتبه شد، با این‌که یزید در اعمال خودش بی‌پروا بود و آشکارا مخالفت دین را می‌کرد، از این‌رو، ممتنع نیست که امام حق، جهاد را واجب بداند گرچه می‌داند که شهید می‌شود تا حق ماندگار شود.
چهار. راهی برای مهادنه نمانده بود و شاید اگر حاضر به مهادنه می‌شد ابن زیاد کاری بدتر از قتل می‌کرد.[7]
2. علامه مجلسی قیام امام حسین را برای «حفظ دین» و جلوگیری از انطماس تأکید کرده است.[8]
3. صاحب «ریاض المسائل» نیز از ادله صلح در وقت ضرورت، همان صلح را می‌فهمد، اما، بر این باور است که امام حسین( علیه السلام ) برای احیای دین دست به قیام و جهاد زد با این‌که می‌دانست شهید می‌شود: «کاری که حسین کرد، به مصلحت بود و آنچه کرد جایز بود، اما نه واجب. مصلحت در انجام آن به طور خاص بود نه در ترک آن. چگونه چنین نباشد که تردید نداریم شهادت او سب احیای قطعی دین خدا بود. شیعیان قبلاً به صلح حسن اعتراض کرده بودند، اگر او هم صلح می‌کرد، شیعه به طور کلی از میان می‌رفت و باعث تقویت مخالفین می‌شد. چه مصلحتی بالاتر از این و کدام مفسده‌ای با ترک این کار بیش از این می‌تواند باشد؟».[9] بدین ترتیب ایشان، اقدام امام حسین( علیه السلام ) را نوعی فداکاری برای حفظ حق و شیعه در برابر مخالفان دانسته است.
4. صاحب جواهر در بحث «هدنه»؛‌ بحث از «قیام امام حسین» و جواز صلح را مطرح کرده و مرور بر دیدگا‌ه‌های پیشین دارد. سپس می‌گوید: در کتاب «شرایع الاسلام » چنین است که «أنها جائزة فی جمیع أحوالها»؛ هدنه در هر حال امری جایز است و این چیزی است که در میان ادله وجوب قتال و آیه تهلکه به عنوان جمع بین آنها، می‌توان گفت. «جواز»‌، هم شامل وجوب می‌شود و هم جواز، و فقط حرام را شامل نشود. هدنه جایز است، در مقابل این‌که حرام باشد، اما شامل وجوب در شرایط خاص و با نظر امام معصوم هم می‌شود. بنابراین، درباره رفتار امام حسین( علیه السلام ) باید گفت:
الف. امام حسین( علیه السلام ) راهی جز نبرد نداشته است و آنان یقیناً با وی جنگ می‌کردند. بنابراین چاره‌ای جز ورود به آن نبوده است.
ب. امام حسین( علیه السلام ) برای حفظ دین جدّ خود این کار را کرده است.
ج. امام حسین( علیه السلام ) تکلیف خاص در این‌باره داشته و چون معصوم است تکلیف خودش را می‌دانسته است، از این‌رو، نباید حال او را با ما که باید به ظاهر ادله و عمومات نگاه کرده و بر اساس مرجحات ظنیه حکم کنیم، مقایسه شود؛[10] یعنی حرکت امام حسین( علیه السلام ) رازی است نهفته و وظیفه و مسئولیت ویژه آن‌حضرت بوده است. ما نمی‌دانیم که چرا امام حسین( علیه السلام ) به‌رغم این‌که وظیفه‌اش صلح بود، شهادت را انتخاب کرد. بنابراین طبق بیان صاحب جواهر حرکت امام حسین( علیه السلام ) از مدار استدلال فقهی بیرون می‌رود.
4. برخی از فقها عقیده دارند که شیعه در یک دوره تاریخی در تقیه، یا شرایط هدنه غیر رسمی بوده است. هم در دوره امامان بعد از امام حسین( علیه السلام ) و هم در عصر علمای دین. فقط یک استثناء بوده که قیام امام حسین( علیه السلام ) باشد که آن هم مصلحت خاصی داشته که اصلاً قابل مقایسه یا استنتاج قاعده عمومی از آن وجود ندارد و فقط کار معصوم است.[11]
5. برای آگاهی بیشتر در دریافت پاسخ‌های دیگر، نمایه‌های زیر را مطالعه کنید:
«صلح امام حسن و قیام امام حسین( علیه السلام )»، سؤال 577
«عدم موفقیت امام حسین( علیه السلام ) در تشکیل حکومت اسلامی، هدف قیام امام حسین»، سؤال 1686
«عاقلانه یا عاشقانه بودن کارهای امام حسین( علیه السلام ) در روز عاشورا»، سؤال 4218

[1]. نک: «علم غیب امامان به شهادت خود»، سؤال 579؛ «علم امام علی( علیه السلام ) به شهادت خود»، سؤال 9849.
[2]. «و اگر تمایل به صلح نشان دهند، تو نیز از در صلح درآى»؛ انفال، 61.
[3]. «خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید»؛ بقره، 195.
[4]. «و در راه خدا، با کسانى که با شما می‌جنگند، نبرد کنید؛ و از حدّ تجاوز نکنید»؛ بقره، 190.
[5]. حلّی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج 15، ص 122، مشهد، مجمع البحوث الإسلامیة، چاپ اول، 1412ق.
[6]. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ‏2، ص 516، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.
[7]. کرکی (محقق ثانی)، علی بن حسین، جامع المقاصد فی شرح القواعد، ج ‌3، ص 467، مؤسسه آل البیت( علیه السلام )، قم، چاپ دوم، 1414ق.
[8]. مجلسی، محمد باقر، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق و مصحح: رسولی، سید هاشم، ‌ ج ‏11، ص 98، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1404ق.
[9]. حائرى طباطبایى، سید على بن محمد،‌ ریاض المسائل، ج ‌8، ص 64، قم، مؤسسه آل البیت( علیه السلام )، چاپ اول‌، 1418ق.
[10]. نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج ‌21، ص 295 – 296، ‌ بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1404ق.
[11]. صدر، سید محمد،‌ ما وراء الفقه، ج ‌2، ص 106، بیروت، دار الأضواء، چاپ اول‌، 1420ق.

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: