۰

بستن دست‏ها در نماز، بدعت يا سنت؟ (ادامه)

کد خبر: ۱۸۵۷
۰۰:۰۰ - ۰۶ آذر ۱۳۸۶

در اين زمينه، احاديث ديگري غير از حديث ابو حميدساعدي در منابع اهل سنت و شيعه وجود دارد که به ذکرآن‏ها مي‏پردازيم:

1. حديث کسي که نمازش درست نبود محدثان روايت کرده‏اند که مردي نماز مي‏خواند و پيامبر(ص)به او مي‏نگريست. وقتي از نماز فارغ شد، نزد پيامبر(ص) آمدو به او سلام کرد و پيامبر، سلام او را پاسخ داد، آن گاه فرمود:برگرد و نمازت را اعاده کن که تو نماز نخوانده‏اي. آن مردبرگشت و با همان کيفيت دوباره نمازش را خواند، آن گاه نزدپيامبر(ص) آمد و پيامبر فرمود: برگرد و نمازت را اعاده کن که‏تو نماز نخوانده‏اي. اين ماجرا براي بار سوم هم اتفاق افتاد،پس از آن، مرد سوگند ياد کرد که بهتر از آنچه انجام داده‏است نمي‏تواند نماز بخواند. وقتي مرد به دانستن مشتاق وآماده پذيرش شد، پيامبر(ص) به او آموخت که چگونه نمازبخواند. ابو هريره آن را چنين نقل کرده است:

اذا اقمت الي الصلاة فاسبغ الوضوء ثم استقبل القبلة فکبر به‏ثم اقرا ما تيسر معک من القرآن ثم ارکع حتي تطمئن راکعا ثم‏ارفع حتي تعتدل قائما ثم اسجد حتي تطمئن ساجدا ثم ارفع‏حتي تطمئن جالسا ثم اسجد حتي تطمئن ساجدا ثم افعل‏ذلک في صلاتک کلها، پيامبر(ص) فرمود: وقتي خواستي نماز بخواني، وضوي کامل‏بگير، سپس رو به قبله بايست، آن گاه تکبير بگو و آنچه‏برايت ميسر است، از قرآن بخوان، پس از آن به رکوع برو تاآرام‏گيري، سپس بايست تا راست شوي. بعد به سجده برو تاآرام‏گيري، آن گاه بنشين تا آرام‏گيري، سپس به سجده برو تاآرام‏گيري و پس از آن، همين کار را در تمام نمازت انجام ده.

اين حديث را هفت کتاب حديثي معتبر اهل سنت روايت‏کرده‏اند و آنچه اين جا نقل شد، عبارت بخاري بود، و درروايت ابن ماجه به اسناد مسلم، عبارت «حتي تطمئن قائما»وجود دارد.((10)) به هر حال اگر مساله قبض، سنت مؤکديا امري استحبابي بود، بايستي پيامبر(ص) به آن اشاره‏مي‏فرمود.

2. وصف عايشه از نماز رسول خدا(ص) مسلم از عايشه روايت کرده که گفت:
رسول خدا(ص) نماز را با تکبير و قرائت سوره حمد آغازمي‏کرد و هرگاه به رکوع مي‏رفت، سرش را نه بالا مي‏گرفت ونه فرو مي‏انداخت، بلکه سرش بين اين دو حالت بود وهنگامي که از رکوع بلند مي‏شد، تا راست نمي‏ايستاد، به‏سجده نمي‏رفت، و وقتي سر از سجده برمي‏داشت، تاراست نمي‏نشست، به سجده بعدي نمي‏رفت، و بعد از هردو رکعت، تشهد مي‏گفت، و پاي چپش را بر زمين پهن‏مي‏کرد و پاي راست را مستقيم نگاه مي‏داشت و از اين که‏نمازگزار روي پاشنه بنشيند و مردان هنگام سجده، بازوها راهمچون مواضع هفتگانه برزمين بگذارند، نهي مي‏کرد، و نمازرا با سلام به پايان مي‏برد.((11))

اگر در روايت پيش گفته به ذکر واجبات نماز بسنده شده بود،در اين روايت، از برخي مستحبات و مکروهات نماز، يادشده ، مثل آن جا که مي‏فرمايد: «و پاي چپش را بر زمين پهن‏مي‏کرد و پاي راست را مستقيم نگاه مي‏داشت و از اين که‏نمازگزار روي پاشنه‏ها بنشيند و مردان هنگام سجده، بازوهارا همچون مواضع هفتگانه بر زمين بگذارند، نهي‏مي‏کرد.» بنابراين، اگر قبض، سنت مؤکد يا مستحب بود، بايستي پيامبرآن را ذکر مي‏کرد، زيرا استحباب قبض در نظر کساني که به‏استحباب آن معتقدند، کمتر از پهن کردن پاي چپ روي‏زمين و مستقيم نگاه داشتن پاي راست نيست.

رواياتي که کيفيت نماز پيامبر(ص) را بيان کرد و ما به اندکي ازآنها بسنده کرديم، بهترين دليل است بر اين که قبض، سنتي‏مؤکد نيست.

3. روايت قاضي نعمان مصري قاضي ابوحنيفه، نعمان تميمي مصري مغربي از امام جعفرصادق(ع) روايت کرده است که فرمود:
اذا کنت قائما في الصلاة فلا تضع يدک اليمني علي اليسري و لااليسري علي اليمني فان ذلک تکفير اهل الکتاب و لکن‏ارسلهما ارسالا فانه احري ان لاتشغل نفسک عن‏الصلاة،((12)) در نماز هنگام قيام دست راستت را روي دست چپ و دست‏چپت را روي دست راست خود قرار مده، زيرا اين کار،تکفير [گذاشتن دست روي دست] اهل کتاب است، بلکه‏دستانت را آزاد بگذار، چرا که آزاد گذاشتن دست‏هاسزاوارتر است که تورا از نماز غافل نکند.

4. وصف نماز پيامبر(ص) در روايت معاذ بن جبل طبراني از عبدالرحمن بن غنم از معاذ بن جبل چنين روايت‏کرده است: کان النبي(ص) اذا کان في صلاته رفع يديه قبالة اذنيه فاذا کبرارسلهما ثم سکت و ربما رايته يضع يمينه علي‏يساره،((13))

هنگامي که پيامبر نماز مي‏خواند، دستانش را تا برابرگوش‏هايش بالا مي‏برد و وقتي تکبيرة الاحرام مي‏گفت، آنها رارها مي‏ساخت، سپس سکوت مي‏کرد و گاهي او را ديدم که‏دست راستش را روي دست چپش قرار داده است.
اگر چه ذيل حديث مزبور نشان مي‏دهد که پيامبر، در مواردي‏دست راست را روي دست چپش قرار مي‏داد، به قرينه کلمه‏«ربما»(گاهي)، اين کار بندرت اتفاق مي‏افتاده، و گرنه سيره‏حضرت بر رها کردن دست‏ها بوده است.

5. رواياتي که از امامان اهل بيت(ع) نقل شده است احاديث بسياري از امامان اهل بيت(ع) روايت شده که رهاکردن دست‏ها در قيام نماز، واجب، و قبض يا تکفير(گرفتن ياپوشاندن دستي به واسطه دست ديگر) بدعت است. اين جابه نقل برخي از اين احاديث بسنده مي‏کنيم:

1. محمد بن مسلم از امام صادق(ع) يا امام باقر(ع) چنين نقل‏کرده است: ر باره مردي که در نماز، دست راستش را روي دست چپ‏مي‏گذارد پرسيدم. در پاسخ فرمود: لک التکفير، لايفعل، اين عمل، تکفير است و نبايد انجام شود.((14))

2. زراره از امام باقر(ع) روايت کرده که فرمود: عليک بالاقبال علي صلاتک، و لاتکفر، فانما يصنع ذلک‏المجوس،((15)) برتو است که به نماز روي آوري و تکفير نکني که اين کار رامجوسيان انجام مي‏دهند.

3. شيخ صدوق با سند خود از علي(ع) نقل کرده که فرمود: عليک بالاقبال علي صلاتک و لاتکفر فانما يصنع ذلک‏المجوس،((16)) بر تو است که به نماز روي آوري و تکفير نکني که اين کار رامجوسيان انجام مي‏دهند.

4. شيخ صدوق با سند خود از علي(ع) نقل کرده که‏فرمود: لايجمع المسلم يديه في صلاته و هو قائم بين يدي اللّهعزوجل، يتشبه باهل الکفر يعني المجوس ((17)) مسلمان نبايد در نماز و درحالي که در مقابل خداوند عزوجل، ايستاده است، دستانش را جمع کند، اين عمل تشبه به‏اهل کفر(يعني مجوسيان) است.

توجه خوانندگان را با وجود اين روايات به سخني از دکترعلي سالوس جلب مي‏کنيم. وي پس از نقل آراي فقيهان شيعه و سني، قائلان به تحريم تکتف و باطل شدن نماز به‏واسطه آن را چنين وصف مي‏کند: و آن‏ها که به تحريم قبض يا تحريم و باطل شدن نماز به‏واسطه آن معتقدند، نمونه بارز کساني هستند که براي ايجاد تفرقه بين مسلمانان داراي تعصب مذهبي و عاشق مخالفت‏هستند.((18))

آيا اين گناه است که شيعه با اجتهاد و کند و کاو در کتاب و سنت، به اين حقيقت رهنمون شده که مساله قبض، امري‏است که پس از رحلت پيامبر اکرم(ص) پديد آمده و دردوران خلفا مردم را به انجام آن مامور کرده‏اند و در نتيجه،کسي که بپندارد قبض، جزء واجب يا مستحب نماز است،چيزي را در دين ايجاد کرده که از دين نيست؟ آيا پاداش‏کسي که اجتهاد کرده، اين است که به تعصب مذهبي و عشق‏به مخالفت، متهم شود؟

اگر پاسخ اين سؤال مثبت باشد، آيامي‏توان در مورد مالک که قبض را به طور مطلق يا درنمازهاي واجب، ناپسند مي‏شمرده است، همين گونه داوري‏کرد؟ آيا مي‏توان امام مالک را نيز متهم کرد که عشق به‏مخالفت داشته است؟ اين‏ها بخشي از ادله‏اي بود که مي‏توان با آن‏ها بر جواز رهاکردن دست‏ها در نماز استدلال کرد، بنابراين، در دوران امربين اين که قبض در نماز مستحب است يا بدعت چنان که‏مقتضاي اختلاف است ترک آن اولي است، زيرا نتيجه‏ترک عمل مستحب، چيزي جز محروم شدن از پاداش چيزديگري نيست، در صورتي که نتيجه انجام عملي که احتمال‏بدعت بودن آن وجود دارد، احتمال عقاب و بطلان نمازاست، زيرا محال است با عملي که مبغوض مولا است بتوان‏به او تقرب جست.

ادله قائلان به لزوم قبض قائلان به لزوم قبض نيز براي قول خود ادله‏اي دارند که اکنون‏به بررسي آن‏ها مي‏پردازيم:
تمام آنچه ممکن است با آن بر سنت بودن قبض استدلال‏کرد، بيش از سه روايت نيست.((19))

1. حديث سهل بن سعد که «بخاري‏» آن را روايت کرده‏است.
2. حديث وائل بن حجر که «مسلم‏» آن را روايت و بيهقي باسه سند نقل کرده است.
3. حديث عبداللّه بن مسعود که «بيهقي‏» آن را در «سنن‏» وغير آن نقل کرده است.

اکنون به بررسي هر يک از احاديث مي‏پردازيم:
1. حديث سهل بن سعد بخاري از ابوحازم از سهل بن سعد روايت کرده است که گفت: مردم مامور بودند که مردان در نماز، دست راست را بردست چپ قرار دهند.
ابوحازم مي‏گويد: من در اين باره نمي‏دانم، مگر آن که به پيامبر(ص) نسبتش‏مي‏دهند.((20))

اسماعيل((21)) مي‏گويد: ابوحازم گفت: مگر اين که به‏پيامبر نسبت داده شود(ينمي به صيغه مجهول) و نگفته است:مگر آن که به پيامبر نسبت دهد(ينمي به صيغه مجهول).
در مورد اين حديث، اختلاف نظر است. برخي گفته‏اند:اين‏حديث موقوف است. برخي ديگر گفته‏اند، مرفوع است، اماجمهور محدثان و فقيهان و اصوليان گفته‏اند: اگر راوي آن رابه زمان پيامبر(ص) منسوب نکند، مرفوع نيست، اما اگر آن رابه زمان پيامبر(ص) منسوب کند و بگويد: «در زمان‏پيامبر(ص)» يا «در حيات او چنين مي‏کرديم‏» يا «در ميان ماچنين بود» و امثال اين عبارات، آن روايت، مرفوع شمرده‏مي‏شود و عقيده صحيح همين است.

اين مطلب را نووي در شرح صحيح مسلم گفته است.بنابراين قول، اين حديث مرفوع نيست، هر چند ابوحازم به‏مرفوع بودن آن قطع داشته باشد، چه رسد به اين که به آن‏قطع نداشته باشد، از اين روي، حافظ ابو عمروبن عبدالبر درالتقصي تصريح کرده که اين روايت به سهل بن سعد موقوف‏است، نه چيز ديگر.

اين روايت را مالک در موطا نقل کرده و بخاري از او گرفته‏است.((22)) اين روايت در صدد بيان کيفيت قبض است، اما قطع نظر ازبحث سندي، سخن در دلالت آن است که به نظر ما به دووجه، بر لزوم قبض دلالتي ندارد:
وجه اول: اگر پيامبر اکرم(ص) به قبض امر کرده است، معناي‏اين سخن راوي که «مردم مامور بوده‏اند» چيست؟ اگر آمرپيامبر(ص) بود، بهتر نبود راوي مي‏گفت: «پيامبر(ص) امرمي‏کرد...»؟ آيا اين سخن راوي نشان نمي‏دهد که مساله قبض‏پس از رحلت پيامبر(ص) سر بر آورده است، يعني هنگامي‏که خلفا و اميران آن‏ها تصور مي‏کردند که اين عمل به خشوع‏نزديک‏تر است و مردم را به انجام آن مامور کردند و به همين‏دليل بخاري بابي را پس از مساله قبض تحت عنوان خشوع‏باز کرده است.

به گفته ابن حجر حکمت قبض اين است که‏اين حالت، صفت سائل ذليل است و انسان را بيشتر از عبث‏باز مي‏دارد و بيشتر به خشوع نزديک مي‏کند. بخاري باملاحظه اين موضوع، بابي را به دنبال مساله قبض تحت عنوان‏خشوع باز کرده است. به عبارت ديگر، دستور حاکمان واميران به قبض، دليلي است بر اين که در دوره پيامبر و اندکي‏پس از آن، با دستان رها نماز مي‏خوانده‏اند، و به دنبال‏حدوث اين انديشه، به قبض دستور دادند. برخي شارحان‏حديث پيشين بر اين مطلب آگاه بوده‏اند، از باب مثال، شيخ‏ملاعلي قاري در تفسير اين حديث گفته است:

احتمال دارد خلفاي چهارگانه يا حاکمان و يا پيامبر(ص) به‏مردم(در باره قبض) دستور داده‏باشند، اما حق اين است که‏اگر پيامبر(ص) دستور داده بود، راوي از باب تبرک، نام او راذکر مي‏کرد و ترک نام پيامبر(ص) در حديث نشان مي‏دهد که‏امر کننده، پيامبر(ص) نبوده، بلکه حاکماني بوده‏اند که به جاي‏سنت از هواهاي نفساني پيروي مي‏کرده‏اند و از آن جا که‏سيره علي و اهل بيت، بر رها کردن دست‏ها در نماز ومحکوم کردن قبض بوده، و حاکمان در نقطه مقابل سيره اهل‏بيت(ع) قرار داشته‏اند، به جاي رها گذاشتن دست‏ها در نماز،به قبض دستور داده‏اند.

وجه دوم: ذيل سند روايت، عبارتي وجود دارد که نشان‏مي‏دهد راوي(ابوحازم) که روايت را از سهل نقل کرده، درصحت مضمون روايت ترديد داشته است، زيرا در پايان گفته‏است که «مضمون روايت را درست نمي‏دانم، مگر اين که آن‏را به پيامبر(ص) نسبت مي‏دهد»، و اسماعيل سخن ابوحازم‏را چنين نقل کرده است:
مضمون روايت را درست نمي‏دانم، مگر اين که به‏پيامبر(ص) نسبت داده شود، يعني فعل «ينمي‏» را که از ريشه‏«نمي‏» به معناي نسبت دادن است، به صورت مجهول قرائت‏کرده و طبق اين قرائت معناي جمله چنين مي‏شود: معلوم‏نيست که قبض در نماز، سنت باشد، مگر اين که انجام آن به‏پيامبر(ص) نسبت داده شده باشد، بنابراين، آنچه سهل بن‏سعد روايت کرده، مرفوع است.

ابن حجر مي‏گويد:ميان اهل حديث چنين مصطلح است که وقتي راوي مي‏گويد«ينميه‏» يعني آن را نسبت مي‏دهد، مقصودش اين است که‏روايت نسبت به پيامبر(ص) مرفوع است.((23)) همه آنچه بيان شد در صورتي است که «ينمي‏» را به صيغه‏مجهول بخوانيم ، اما اگر آن را به صيغه معلوم بخوانيم، معناي‏سخن ابوحازم اين مي‏شود که سهل مضمون روايت را به‏پيامبر(ص) نسبت داده است، بنابراين بر فرض صحت اين‏قرائت و خارج شدن روايت از مرسله و مرفوعه بودن، اين‏سخن ابو حازم که «مضمون روايت را درست نمي‏دانم،مگرآن که...»، نشان دهنده ضعف اين نسبت است و اين که‏او آن را از فرد ديگري شنيده و نام آن را نبرده است.

ابن حجر در فتح الباري گفته است:مي‏گويند اين حديث، مرفوع است. داني گفته: اين حديث‏مخدوش است، زيرا گماني از ابوحازم است، و گفته شده:اگر اين حديث مرفوع بود، نياز نبود بگويد: لااعلمه، يعني آن‏را درست نمي‏دانم.((24)) 2. حديث وائل بن حجر اين حديث به چند صورت روايت شده است:

صورت اول: مسلم از وائل بن حجر روايت‏کرده: پيامبر(ص) را ديده که هنگام آغاز نماز، دست‏ها را براي تکبيربالا مي‏برده است و پس از آن که خود را با لباسش‏مي‏پوشاند، دست راست را روي دست چپ قرار مي‏داد وچون مي‏خواست به رکوع برود، دستانش را از زير لباس درمي‏آورد، سپس بالا مي‏برد و بعد از تکبير به رکوع مي‏رفت‏و....((25))

استدلال به اين حديث، استدلال به فعل پيامبر(ص) است و به‏فعل پيامبر(ص) در صورتي استدلال مي‏شود که وجه آن‏معلوم باشد، در حالي که وجه اين عمل، هنور معلوم نيست،زيرا ظاهر حديث چنين است که پيامبر(ص) کناره‏هاي‏جامه‏اش را جمع مي‏کرده و با آن سينه خود را مي‏پوشانده ودست راست را روي دست چپ مي‏گذاشته است، اما آيا اين‏عمل به سبب استحبابش در نماز بوده يا بدان جهت بوده که‏جامه‏اش شل و آويزان نباشد، بلکه به بدنش چسبيده و او رامثلا از سرما حفظ کند؟ به هر حال، وجه اين عمل پيامبر(ص)معلوم نيست، و تا هنگامي که روشن نباشد که اين عمل رابراي استحبابش در نماز انجام داده يا نه، براي ما حجت‏نخواهد بود.

احتمال ديگر اين است که عمل پيامبر براي جلوگيري از رهابودن جامه در نماز بوده است. ترمذي از ابو هريره روايت‏کرده که رسول خدا(ص) از «سدل‏» در نماز نهي فرموده‏است. در لسان العرب آمده: «سدل‏» عبارت است از اين که‏انسان لباسش را رها سازد و دو طرف آن را پيش رويش‏جمع نکند ، در مورد «سدل‏» از پيامبر(ص) روايت شده که‏مکروه است.((26)) پيامبر اکرم(ص) بيش از ده سال با مهاجران و انصار بوده‏است.

اگر چنين کاري از او سر مي‏زد، به طور قطع از راويان‏بسياري نقل مي‏شد و نقل آن به وائل بن حجر منحصرنمي‏شد با اين که در روايت اوهم دو احتمال وجوددارد.
صورت دوم: نسايي و بيهقي در سنن خويش با دو سندگوناگون از وائل بن حجر روايت کرده‏اند:

رسول خدا(ص) را ديدم که هنگام قيام نماز، با دست راست،دست چپ را گرفت.((27)) در روايت بيهقي چنين آمده است:وقتي به نماز مي‏ايستاد، دست چپ را با دست راست‏مي‏گرفت و علقمه را ديدم که اين کار را انجام‏مي‏دهد.((28)) استدلال به اين روايت در گرو صحت سند و تمام بودن دلالت‏آن است. اما از نظر سند: اگر چه اين روايت را بيهقي ونسايي با دو سند گوناگون نقل کرده‏اند، در هر دو سند،«عبداللّه» وجود دارد. در سنن نسايي آمده است:

عبداللّه به ما خبر داد، و در سنن بيهقي آمده است: عبداللّه بن‏جعفر به ما خبر داد که مقصود از او، عبداللّه بن جعفر بن‏نجيح سعدي است و در ضعف اين فرد، آنچه عبداللّه فرزندامام احمد از پدرش نقل کرده، کافي است و آن اين که‏«وکيع‏وقتي به حديثي از عبداللّه بن جعفر مي‏رسيد، آن راحذف مي‏کرد و در جايي ديگر از پدرش از مشايخش نقل‏مي‏کند که «بعد از آن که وضع و حال او را دانستم، هيچ‏حديثي از او ننوشتم‏»، و دوري از ابن معين نقل کرده است‏که او قابل اعتنا نيست.
ابوحاتم مي‏گويد: يزيد بن هارون در باره او پرسيد، و او گفت:از چند چيز نپرسيد. عمروبن علي در مورد او گفته که ضعيف‏است.

ابوحاتم باز در باره او مي‏گويد: احاديث بسيار ناشناخته‏اي‏دارد. او از طريق راويان ناشناخته، از ثقات روايت مي‏کند...نسايي در حق او گفته که احاديثش متروک است، و مرة درباره او گفته است: ثقه نيست.((29))

اما دلالت روايت: ممکن است اين حديث، شکل ديگري ازحديث اول باشد با اين تفاوت که حديث اول عبارتي را دربردارد که اين حديث فاقد آن است ، زيرا در حديث اول‏آمده بود که «پيامبر(ص) پس از آن که خود را با لباسش‏پوشاند، دست راست را روي دست چپ قرار داد» پيش‏ترگفتيم که مطابق ظاهر حديث، پيامبر(ص) کناره‏هاي جامه‏اش‏را جمع کرده و با آن، سينه خود را پوشانده است و دست‏راست را روي دست چپ قرار داده تا جامه‏اش شل وآويزان نباشد.

به هر حال چون دليل اين عمل پيامبر(ص)روشن نيست، نمي‏توان به آن استدلال کرد. افزون بر اين، درخود حديث شاهدي وجود دارد که نشان مي‏دهد قبض درصدر اول، متداول نبوده، زيرا در حديث آمده است: «علقمه‏را ديدم که آن را انجام مي‏دهد»، در صورتي که اگر قبض ميان‏صحابه و تا بعين متداول بوده است، دليلي نداشت که اين‏فعل متداول را به علقمه، راوي حديث از وائل، نسبت دهد واين نشان مي‏دهد که قبض، امري غير متداول بوده و به همين‏سبب علقمه آن را نقل کرده است.

صورت سوم حديث: نسايي با سند خود از وائل بن حجرچنين نقل کرده است:
به طرف نماز رسول خدا(ص) نگريستم که چگونه نمازمي‏خواند. او ايستاد و تکبير گفت و دستانش را تا محاذي‏گوش‏ها بالا برد، آن گاه دست راستش را بر پشت دست چپ‏و مچ و بازوي آن قرارداد.((30)) اين حديث را عينا بيهقي در سننش آورده است.((31)) استدلال به اين روايت در گرو صحت سند و دلالت آن‏است.

سند نسايي: اين سند، عاصم بن کليب کوفي را در بردارد که‏ابن حجر در باره او گفته است: از ابن شهاب از مذهب کليب‏که آيا از مرجئه بوده است پرسيده شد، در پاسخ گفت:نمي‏دانم، اما شريک بن عبداللّه نخعي گفته که وي از مرجئه‏بوده است.
ابن مديني در حق او گفته است که به متفرداتش استنادنمي‏شود.

سند بيهقي: اين سند، عبداللّه بن رجاء را در بر مي‏گيرد که‏ابن حجر از ابن معين نقل کرده که داراي احاديث غلط نوشته‏بسياري است، مشکلي ندارد.
عمروبن عدي در باره او گفته است:وي راستگوست و داراي اشتباهات و احاديث غلط نوشته‏بسياري است، و حجت نيست، و در سال 219 يا 220هجري وفات يافت. او غير از عبداللّه بن رجاء مکي است که‏از امام جعفر صادق(ع) و غير او روايت مي‏کند.

در صورتي که مقصود از اين راوي، عبداللّه بن رجاء مکي‏باشد، باز هم خالي از نقد و نظر نيست. ابن حجر از ساجي‏نقل کرده که اين فرد، احاديث ناشناخته‏اي دارد.
احمد و يحيي در مورد او اختلاف نظر دارند. احمدمي‏گويد: گفته‏اند که کتاب‏هاي او از بين رفته، از اين رو با اعتماد ازحافظه‏اش مي‏نگاشته است. و همين امر باعث شده که‏احاديث منکري از وي نقل شده باشد و من جز دو حديث،چيزي از او نشنيده‏ام. عقيلي نيز همين عبارات را از احمدنقل کرده است.((32))

دلالت حديث: بدون ترديد، صورت سوم حديث، دلالت‏آشکارتري از دو صورت قبلي دارد. در باره اين صورت ازحديث هم اين احتمال هست که همان روايت اول باشد با اين‏تفاوت که اين روايت به صورت‏هاي گوناگون نقل شده واختلافي هم که وجود دارد، از ناحيه راويان است و از آن جاکه ممکن است اين صورت از روايت، همان صورت اول‏باشد، در باره‏اش همان چيزي را مي‏گوييم که در باره صورت‏اول گفتيم: اين عمل پيامبر(ص) داراي دو وجه است، بنابراين‏نمي‏توان به آن استناد کرد. پس دلالت هر دو حديث گذشته‏بر لزوم قبض در نماز، قصور دارد.

3. حديث عبداللّه بن مسعود نسايي از حجاج بن ابي زينب نقل کرده است از ابو عثمان‏شنيدم که از ابن مسعود چنين حکايت کرد:
پيامبر مرا ديد که در نماز، دست چپ را روي دست راست‏گذاشته‏ام، پس دست راست مرا گرفت و روي دست چپم‏قرار داد.((33)) بيهقي همين حديث را با همين الفاظ، اما با سند ديگري نقل‏کرده است.
استدلال به اين حديث در گرو صحت سند و دلالت آن‏است.

سند روايت: هر دو سند، حجاج بن ابي زينب سلمي را دربردارد که احمد بن حنبل در حق او گفته است:
«مي‏ترسم‏ضعيف الحديث باشد». ابن معين در باره او گفته است:«ايرادي ندارد». حسن بن شجاع بلخي از علي بن مديني نقل‏کرده که: «پيرمردي ضعيف از اهل واسط است.» نسايي گفته‏است: «قوي نيست‏»، ابن علي در مورد او چنين اظهار نظرکرده:
«اميدوارم رواياتي را که نقل کرده، عيبي نداشته باشد»، آن‏گاه ادامه داده است: «دارقطني مي‏گويد: نه قوي است و نه‏حافظ‏».((34)) سخنان ديگري هم در باره او گفته شده که به همين مقداربسنده مي‏کنيم.

دلالت حديث: مطلب قابل ملاحظه در باره دلالت حديث اين‏است که عبداللّه بن مسعود از پيشگامان گروندگان به اسلام‏است. او در اوايل بعثت اسلام آورد و به سبب ايمانش به‏پيامبر و اسلام، متحمل مصيبت‏هاي فراواني شد، بنابراين،ممکن نيست چنين فردي از کيفيت قبض(در صورتي که‏قبض، سنت باشد) بي اطلاع بوده باشد تا دست چپ را روي‏دست راست بگذارد.
احاديث ضعيف غير قابل استناد احاديثي که ذکر شد، عمده احاديثي است که بر قبض به آنهااستدلال شده است، البته روشن شد که از اثبات آن ناتوانند.احاديث ديگري وجود دارد که بيهقي آن‏ها را در سننش گردآورده است، اما به دليل ضعف سندي و دلالتي، هيچ کدام‏صحيح نيست. اکنون براي تکميل بحث، آن‏ها را به ترتيب‏ذکر، و از نظر سند و دلالت بررسي مي‏کنيم.

1. حديث هلب ترمذي از قتيبه از ابي الاحوص، از سماک بن حرب، از قبيصة‏بن هلب، از پدرش چنين نقل کرده است:رسول خدا(ص) امام ما در نماز مي‏شد و هنگام نماز، دست‏چپش را با دست راست مي‏گرفت.((35)) بيهقي اين حديث را به اين صورت نقل کرده است:

رسول خدا(ص) را ديدم که در نماز، دست راست را روي‏دست چپ قرار داده است.((36)) سند اين روايت همچون دلالتش بر لزوم قبض، ضعيف است.براي اثبات ضعف سند آن، توجه خواننده را به شرح حال‏دو راوي آن جلب مي‏کنيم:
قبيصة بن هلب:
براساس سخن ذهبي، عجلي گفته است:قبيصة بن هلب ثقه است و ابن حبان او را در کتابش در زمره‏ثقات آورده است. ابن مديني در مورد او گفته که مجهول‏است.((37)) ابن حجر در باره او گفته که مجهول است و به جز سماک، ازاو روايت نکرده است. نسايي او را مجهول دانسته‏است.((38))

سماک بن حرب: ذهبي در باره او گفته است: وي صدوق و صالح است. ابن مبارک از سفيان روايت کرده‏که او ضعيف است.
جرير ضبي در باره او چنين مي‏گويد: نزد سماک آمدم. او را ديدم که ايستاده بول مي‏کند. بازگشتم واز او چيزي نپرسيدم و گفتم در اثر پيري خرف شده‏است.
احمد بن ابي مريم از يحيي نقل کرده که سماک ثقه است وگروهي او را ضعيف دانسته‏اند. احمد گفته است که سماک احاديث آشفته‏اي دارد. به گفته‏ابوحاتم، سماک، ثقه و صدوق است. صالح جزره مي‏گويد که‏او تضعيف شده است. نسايي چنين مي‏گويد:
اگر سماک به تنهايي اصلي را بياورد، حجت نيست، زيرا هرگاه چيزي را به او ياد مي‏دادند، کلمات متشابه را يادمي‏گرفت.((39)) به گفته ابن حجر، احمد در حق سماک گفته است که احاديث‏آشفته‏اي دارد. ابن ابي خيثمه گفته است:
از ابن معين شنيدم که در مورد سماک پرسيده شد که چه‏چيزي سبب عيب او شده است؟ در پاسخ گفت: احاديثي رااسناد داده که ديگران اسناد نداده‏اند.

ابن عمار در باره او مي‏گويد: مي‏گويند که سماک مخلوط مي‏کند و مردم در باره حديث اواختلاف دارند.
ثوري هم به گونه‏اي او را ضعيف دانسته است. يعقوب بن‏شيبه مي‏گويد که از ابن‏مديني در باره روايت سماک از عکرمه‏پرسيدم، گفت: آشفته است. زکريا بن علي از قول ابن مبارک‏مي‏گويد که سماک در حديث، ضعيف است.
يعقوب‏مي‏گويد: روايت سماک از عکرمه به طور خاص، آشفته‏است.((40))

دلالت حديث: روايت مزبور دلالت ندارد که پيامبر در حال‏قرائت، دست راست را روي دست چپ قرار مي‏داده، بلکه‏ظاهر حديث نشان مي‏دهد که حضرت در کليه حالات نماز،اين کار را انجام مي‏داده است و اين چيزي است که کسي به‏آن ملتزم نشده.

2. حديث محمد بن ابان انصاري بيهقي با سند خود از محمد بن ابان انصاري از عايشه نقل‏کرده است: سه خصلت، از خصلت‏هاي نبوت است: شتاب کردن درخوردن افطار، تاخير در خوردن سحري و قراردادن دست‏راست بر دست چپ در نماز.((41)) در ضعف اين حديث همين بس که بخاري در تاريخ کبيرش‏پس از نقل آن گفته است: از محمد، حديثي را که از عايشه شنيده باشد، سراغ‏نداريم. در نسخه‏اي ديگر آمده است که از محمد، حديثي را سراغ‏نداريم.

محقق کتاب التاريخ الکبير اثر بخاري در پاورقي، ديدگاه‏هاي‏عالمان رجال را در باره محمد بن ابان نقل کرده و به اين‏نتيجه رسيده است که او از اهل انصار در مدينه بود، سپس به‏يمامه رفت و احاديثي به صورت ارسال از عايشه نقل کرده‏است.((42))

3. حديث عقبة بن صهبان بيهقي با سند خود از حماد بن سلمه، از عاصم جحدري ازعقبة بن صهبان، از علي رضي اللّه عنه در مورد آيه‏«فصل لربک وانحر» نقل کرده است:

هو وضع يمينک علي شمالک في الصلاة،((43)) نحر عبارت است از قراردادن دست راست بر دست چپ‏در نماز.
استدلال به اين حديث بر لزوم قبض در نماز، مخدوش‏است، زيرا اولا: عاصم جحدري موثق نيست. ذهبي در مورد او گفته‏است: عاصم بن عجاج جحدري بصري روايات شاذي را که برخي‏از آن‏ها ناشناخته است براي يحيي بن يعمر و نصر بن عاصم‏و از سلام بن ابومنذر و گروهي ديگر روايت کرده‏است.

بخاري در تاريخش از او ياد کرده و گفته: عاصم جحدري از زمره راويان بصري است که از عقبة بن‏ظبيان روايت مي‏کند، و او را توثيق نکرده‏است.((44)) ثانيا: سند حديث طبق نقل بيهقي، به عقبة بن صهبان منتهي‏مي‏شود. بيهقي در حق او گفته است: بخاري در تاريخش در شرح حال عقبة بن ظبيان، از موسي‏بن اسماعيل از حماد بن سلمه نقل مي‏کند که او از عاصم‏جحدري از پدرش از عقبة بن ظبيان شنيد که وقتي از علي ازمعناي «وانحر» در آيه «فصل لربک و انحر» پرسيده شد،دست راستش را تا وسط آن، روي سينه‏اش گذاشت.


آنچه بخاري در تاريخش طبق نقل بيهقي روايت کرده، باآنچه خود بيهقي مستقيم روايت کرده است، از دو جهت‏تفاوت مي‏کند:
1. سند بيهقي به عقبة بن صهبان منتهي مي‏شود، در حالي که‏طبق نقل بخاري، سند روايت به عقبة بن ظبيان منتهي‏مي‏شود.
2. طبق نقل بيهقي، عاصم جحدري از عقبة بن صهبان روايت‏مي‏کند، در حالي که طبق نقل بخاري، عاصم به واسطه‏پدرش از عقبة بن ظبيان روايت مي‏کند. نام پدر عاصم يعني‏عجاج در کتاب‏هاي رجالي ذکر نشده است.
در نتيجه چنين حديثي با اين همه ضعف و اضطراب سندي‏هرگز قابل استناد نيست.

3. حديث غزوان بن جرير بيهقي از غزوان بن جرير از پدرش نقل کرده است: چنين بود که وقتي علي رضي اللّه عنه به نماز مي‏ايستادو تکبير مي‏گفت، دست راستش را به مچ دست چپ مي‏زد وتا رفتن به رکوع بر اين حالت بود، مگر براي خاراندن پوست‏يا درست کردن لباس.((45)) در ضعف اين روايت همين بس که جرير، پدر غزوان،مجهول است. ذهبي مي‏گويد: جرير ضبي ناشناخته‏است.


4. مرسله غضيف و مرسله شداد بيهقي مي‏گويد: حارث بن غضيف کندي و شداد بن شرحبيل انصاري براي‏من نقل کردند که هريک از آن‏ها پيامبر را ديده است که‏دست راست را روي دست چپ گذاشته‏است.((46)) آنچه ذکر شد، طبق نقل بيهقي بود، اما ترمذي راوي را به‏صورت غطيف بن حارث ضبط کرده است.((47))بنابراين، طبق نقل بيهقي، راوي حديث، حارث بن غضيف‏کندي است، اما طبق نقل ترمذي، راوي حديث، غطيف بن‏حارث است، پس پدر به پسر در اين سند مشتبه شده وروشن نيست که کدام يک روايت کرده است.

مطابق نقل ابن حجر، غضيف در کودکي پيامبر(ص) را درک‏کرده است و به نقل از او مي‏گويد:کودک بودم که درختان خرماي انصار را تکان مي‏دادم. مرا نزدپيامبر(ص) آوردند و او پس از آن که دستي به سرم کشيد،فرمود: از آنچه بر زمين مي‏ريزد بخور و درختان را تکان‏مده! از کلمات برخي استفاده مي‏شود که او از تابعين بوده وپيامبر(ص) را درک نکرده است. صاحب الاصابه گفته است:گروهي او را از زمره تابعين شمرده‏اند.((48)) خلاصه اين که حديث مزبور به ادله ذيل قابل استدلال واستناد نيست:

اولا، اين حديث، مرسله است و اصحاب حديث سندي به دوراوي آن ندارند.
ثانيا، راوي حديث در کودکي، پيامبر(ص) را درک کرده است.برخي از احاديث در معرفي او گفته‏اند: «له صحبة‏» يعني‏مدت اندکي صحابي پيامبر(ص) بوده است.
ثالثا، روشن نيست که صحابي پيامبر(ص) باشد، زيرا گروهي‏او را از تابعين به شمار آورده‏اند.
به هر حال، حديثي که چنين حالي دارد قابل استدلال‏نيست.

5. حديث نافع از ابن عمر بيهقي با سند خود از عبدالمجيد بن عبدالعزيز بن ابي رواد،از پدرش، از نافع، از ابن عمر نقل کرده است که پيامبر(ص)فرمود: انا معاشر الانبياء امرنا بثلاث: بتعجيل الفطر، و تاخير السحور ووضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة،((49)) ما گروه پيامبران به سه چيز مامور شده‏ايم: شتاب در خوردن‏افطار، تاخير در خوردن سحري و قراردادن دست راست بردست چپ در نماز.

اين همان حديثي است که محمد بن ابان انصاري از عايشه‏روايت کرده است.(حديث شماره 2).
بيهقي گفته است: اين حديث را فقط عبدالمجيد روايت کرده که به طلحة بن‏عمرو معروف است و قوي نيست.
ذهبي او را چنين معرفي کرده که صدوق است و همانندپدرش از مرجئه به شمار مي‏رود.

ابن معين او را توثيق کرده و ابو داوود در باره او گفته که مبلغ‏مرجئه بوده است.ابن حبان در باره او گفته که سزاوار ترک است.احاديث‏ناشناخته‏اي دارد. اخبار را دگرگون و احاديث مجهولي را ازراويان مشهور نقل کرده است.
به گفته ابوحاتم، وي قوي نيست و احاديثش نوشته‏مي‏شود.دارقطني در باره او مي‏گويد:به او استناد نمي‏شود و معتبر نيست. احمد بن ابي مريم ازابن معين نقل مي‏کند که وي ثقه است و از گروهي ضعيف‏روايت مي‏کند.
بخاري مي‏گويد: حميدي در مورد او سخن مي‏گفت و اين را نيز گفته است که‏اختلافاتي در احاديثش وجود دارد. از او پنج حديث صحيح‏شناخته نشده است.((50))

6. حديث ابن جرير ضبي ابو داوود از ابن جرير ضبي، از پدرش روايت کرده‏است: علي رضي اللّه عنهرا ديدم که با دست راست، دست‏چپ را در ناحيه مچ گرفته و بالاي ناف گذاشته‏است.
ابوداوود پس از نقل اين حديث مي‏گويد:از سعيد بن جبير روايت شده: «فوق السرة‏» يعني بالاي ناف،و ابو مجلز گفته: «تحت السرة‏» يعني زيرناف.((51)) استدلال به اين روايت مخدوش است، زيرا ابن جرير ضبي‏همان عزوان بن جرير ضبي است که در حديث شماره 4 درباره پدرش سخن گفتيم و شايد اين حديث، همان حديث باشد.

ابو داوود حديث ديگري از طاووس نقل کرده است:رسول خدا(ص)((52))در نماز، دست راست را روي‏دست چپ مي‏گذاشت، آن را محکم مي‏گرفت و روي سينه‏قرار مي‏داد.
حديث مرسل است، زيرا طاووس از تابعين به شمارمي‏رود.روايات ديگري وجود دارد که به ابن زبير نسبت داده شده که‏او گفته است:صف القدمين و وضع اليد علي اليدم.

پي نوشت:
10- بلوغ المرام، ص 92، شماره 2/250 و پاورقي آن،چاپ رياض، همچنين سبل السلام، ج 1، ص 159.
11- بلوغ المرام، ص 99، شماره 8/257.
12- دعائم الاسلام، ج 1، ص 161، شماره 472، چاپ قاهره.
13- المعجم الکبير، ج 20، ص 74.
14- وسائل الشيعه، ج 7، ص 266، باب 15 از ابواب قواطع الصلاة، ح 1، 2 و 3.
15- همان.
16- همان.
17- وسائل الشيعه، ج 7، ص 267، باب 15از ابواب قواطع الصلاة، ح 7.
18- فقه الشيعة الامامية و مواضع الخلاف بينه و بين المذاهب الاربعة، ص 183.
19- براي لزوم قبض، ادله ديگري هم وجود دارد که صحيح نيست، چنان که اين مطلب از کلام امام نووي درشرحش بر صحيح مسلم، ج 4، صفحه 358 فهميده مي شودو به زودي به
طور کامل در باره آن سخن خواهيم گفت.
20- ابن حجر، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، ج 2،ص 224، باب وضع اليمني علي اليسري، صحيح مسلم، ج 2،ص 13، باب «وضع يده اليمني علي اليسري ». بيهقي هم آن رادر السنن الکبري، ج 2، ص 28، ح 3، باب «وضع اليمني علي اليسري في الصلاة » نقل کرده است.
21- مقصود از اسماعيل، اسماعيل بن ابي اويس، استادبخاري است، چنان که حميدي به آن اعتقاد دارد. ر. ک: فتح الباري، ج 5، ص 325.
22- الموطا، ص 135، کتاب الصلاة، ح 226.
23- همان.
24- فتح الباري، ج 4، ص 126.
25- مسلم، الصحيح، ج 1، ص 13، کتاب الصلاة، باب 5 ازابواب «وضع يده اليمني علي اليسري ». در سند اين حديث،همام قرار دارد که اگر مقصود از همام، همان همام بن يحيي باشد، ابن عمار در مورد او گفته است: يحيي القطان به همام اهميت نمي داده و عمر بن شيبه گفته است: عفان براي ما نقل کرد که يحيي بن سعيد در بسياري از احاديث همام به اواعتراض مي کرد، و ابو حاتم گفته است: همام در محفوظاتش ثقه بوده است (ر. ک: هدي الساري، ج 1، ص 449). در سند اين حديث، محمد بن جحاده نيز قراردارد، نووي درشرحش بر صحيح مسلم اشاره کرده و گفته است: در سنداين روايت، محمد بن جحاده قرار دارد، سپس سکوت کرده است.
26- سنن ترمذي، ج 2، ص 217، ح 378.
27- سنن نسايي، ج 2، ص 97، باب «وضع اليمين علي الشمال في الصلاة ».
28- سنن بيهقي، ج 1، ص 28، باب «وضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة ».
29- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 174، شماره 298.
30- سنن نسايي، ج 2، ص 95، باب «موضع اليمين من الشمال في الصلاة ».
31- سنن بيهقي، ج 2، ص 28، باب «وضع اليد اليمني علي اليسري في الصلاة ».
32- تهذيب التهذيب، ج 5، ص 211، شماره 364.
33- سنن نسايي، ج 2، ص 97، باب «في الامام اذا راي الرجل قد وضع شماله علي يمينه ».
34- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 201، شماره 372.
35- سنن ترمذي، ج 2، ص 32، شماره 252.
36- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
37- ميزان الاعتدال، ج 3، ص 384، شماره 6863.
38- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 350، شماره 633.
39- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 233، شماره 3548.
40- تهذيب التهذيب، ج 8، ص 350، شماره 633.
41- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
42- التاريخ الکبير، ج 11، ص 34، قسمت پاورقي.
43- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
44- التاريخ الکبير، ج 6، ص 486، شماره 3061.
45- سنن بيهقي، ج 2، ص 92.
46- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
47- سنن ترمذي، ج 2، ص 32، حديث 252.
48- الاصابه، ج 3، ص 186، شماره 6912.
49- سنن بيهقي، ج 2، ص 29.
50- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 648، شماره 5183.
51- سنن ابي داوود، ج 1، ص 201، باب «وضع اليداليمني علي اليسري في الصلاة »، شماره 757 و759.
52- همان.
53- سنن ابي داوود، ج 1، ص 200 و 201، شماره 754و 758.
54- همان.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: