۰

فاطمیه فریاد مظلومیت امیرالمومنین (علیه السلام)

ایت الله میر سید محمد یثربی
کد خبر: ۱۷۴۹۷
۱۳:۰۰ - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹

بسم الله الرّحمن الرّحيم

با توجّه به روايت‏هاى فراوانى كه شيعه و اهل سنّت در مورد كيفيت خلقت حضرت زهرا عليهاالسلام نقل كرده‏اند ، چگونه مى‏توان حقيقت وجود ايشان عليهاالسلام را به نحوى كه براى عموم تا اندازه‏اى قابل درك باشد بيان كرد ؟

بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحيم ؛
 
 فرصت فاطميه فرصت مغتنمى است تا فضايل و مقامات حضرت صديقه عليهاالسلام و ظلم عظيمى كه نسبت به ايشان عليهاالسلام شد يادآورى بشود . و به مصداق آيه شريف «لاَّ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوَءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَن ظُلِمَ» (سوره نساء ، آيه 48) . جدا بايد اين مصايب از ناحيه همه ، هر چند اجمالاً مقام حضرت عليهاالسلام را درك كرده‏اند ، بيان شود ، تا موجب نسيان و فراموشى نشود . ظلمى كه به حضرت زهرا عليهاالسلام وارد شد ، ظلم به يك فرد معمولى و عادى نيست . امروز توفيق داشتيم كه در آخر بحث خارج فقه به فضلاء و طلاب نكاتى پيرامون شخصيت حضرت صدّيقه عليهاالسلام بيان كرديم ، اولاً شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام به گونه‏اى است كه اين روايات را خود عامه نقل كرده‏اند ، اين روايت را ابن حجرو ذهبى نقل كرده‏اند و حلقه نهايى روايت هم به ابو هريره ختم مى‏شود .
رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرموده‏اند : « أوّل شخص يدخل الجنّة فاطمة بنت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم » (كنز العمال ، جلد 12 صفحه 110 ، ميزان الاعتدال ، جلد 2 صفحه 618 و لسان الميزان ، جلد 4 صفحه 16) .
واقعا اين چه شخصيّتى است كه در قيامت ـ حال چقدر از خلقت مى‏گذرد و اولين مخلوق چه كسى است و صحنه معشر چه صحنه‏اى است بحث ديگرى است ـ اولين كسى كه وارد بهشت مى‏شود ، فاطمه زهرا عليهاالسلاماست .
در تفسير فرات كوفى آمده است ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمفرموده‏اند : « إذا استقر اولياء اللّه‏ في الجنة زارك آدم ومن دونه من النبيين » (بحارالأنوار ، جلد 8 صفحه 172 و تفسير فرات الكوفى ، صفحه 446) .
همه انبياى الهى در بهشت براى زيارت حضرت زهرا عليهاالسلام در صف نوبت قرار مى‏گيرند .
واقعا اين چه شخصيتى است ؟
روايت ديگرى كه اهل سنّت نقل مى‏كند : « تحشر ابنتي فاطمة عليهاالسلام وعليها حلّة الكرامة قد عجنت بماء الحيوان فينظر الخلائق إليها فيتعجبون منها فتكسي أيضا ألف حلّة من حلل الجّنة مكتوب علی كلّ حلّة منها بخط أخضر أدخلوا ابنة نبيي الجنة على أحسن صورة وأحسن الكرامة وأحسن المنظر » (تاريخ مدينة دمشق ، جلد 13 صفحه 334) .
به اين صورت حضرت عليهاالسلام در قيامت محشور مى‏شوند كه هزار حله از حلل بهشتى به قامت حضرت عليهاالسلام آراسته شده و بر هر يك از اين حله‏ها به خط سبز نوشته شده كه دختر پيامبر مرا به بهترين شكل و بالاترين كرامت و زيباترين صورت وارد بهشت كنيد .
اوّلاً ، نخستين كسى كه بهشت مى‏رود ايشان عليهاالسلام هستند ، ثانيا : با اين ترتيب و تشريفات وارد بهشت مى‏شوند ، ثالثا : همه انبياء عليهم‏السلام براى ملاقات با ايشان عليهاالسلام در نوبت مى‏ايستند .
براساس پرسشى كه سؤال كرديد كه براى همه قابل فهم باشد ، اهل فهم و مدّعى فهم هم توان فهميدن بسيارى از اين مسائل را ندارند .
عالم ملك با عالم ملكوت تفاوت دارد ، در اين عالم كه عالم ملك ناميده مى‏شود قضاوت‏ها براساس صورت و شكل ظاهرى است ، انسان‏هايى را مى‏بينيم كه چهره‏هاى مطلوب دارند ، به حسب ظاهر دوست داشتنى و زيبا هستند ، امّا در باطن يك درنده هستند . عالم ملكوت كه عالم قيامت است ، عالم تجلّى همين بواطن است ، امكان ندارد كسى در اين عالم، باطن نامطلوبى داشته باشد ولى در آن عالم چهره‏اى مطلوب و شرايط مطلوب داشته باشد .

بنابر اين كسى كه در آن عالم داراى اين فضايل است ، بايد در اين دنيا داراى فضايل و كمالاتى باشد . هيچ يك از بندگان حتّى انبياء عليهم‏السلام دارای فضايل و كمالات حضرت زهرا عليهاالسلام نيستند . جزاى كار مساوق با همان فضايل نفسانى است كه تحصيل كرده و اعمال صالحى كه داشته ، اگر او عملش احسن نباشد ، حشرش نيز بر بهترين صورت نخواهد بود ، اگر داراى كمالات فوق العاده نباشد ، سزاوار بهترين كرامت نخواهد بود ، و اگر باطن او زيباتر از همه بواطن نباشد ، در آن عالم تجلى او هم به بهترين شكل نخواهد بود ، اين قانون آفرينش است و در قرآن هم آمده است :

«فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ»(سوره زلزال ، آيه 8 ـ 7) .
و در آيه‏اى ديگر آمده است : «يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّمَاوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ» (سوره لقمان ، آيه 16) .
در مورد اينكه وضع خلقت و آفرينش حضرت زهرا عليهاالسلام چگونه بوده است ، دريافت اين مسائل براى شيعيان و آنهايى كه تعبدا فضايل اهل بيت عليهم‏السلام را قبول دارند ، فهم و دريافت آن كار مشكلى است چون ما از عوالم ملكوت بى خبر هستيم . به نص قرآن ملكوت وجود دارد . زيرا در قرآن آمده است كه حضرت ابراهيم عليه‏السلام به ملكوت آسمان‏ها نظر كرد .
اصل آفرينش حضرت زهرا عليهاالسلام را اهل سنّت چون ، سيوطى در در المنثور ، جلد 4 صفحه 153 ، طبرانى در المعجم ، جلد 22 صفحه 401 ، نقل كرده‏اند
« كان النبيّ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يكثر تقبيل فاطمة ، فعاتبته على ذلك عايشة ، فقالت : يا رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ! إنّك لتكثر تقبيل فاطمة » .
پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فاطمه عليهاالسلام را بسيار مى‏بوسيدند . عايشه ايشان راسرزنش كرد و گفت : اى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ! تو فاطمه عليهاالسلام را زياد مى‏بوسى .

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در پاسخ به سرزنش عايشه چنين فرمودند :

« لمّا اُسرى بي إلى السماء ، اُدخلت الجنّة فوقعت على شجرة من أشجار الجنّة لم أر في الجنّة أحسن منها ولا أبيض ورقا ولا أطيب ثمرة ، فتناولت ثمرة من ثمراتها فأكلتها فصارت نطفة في صلبي ، فلمّا هبطت إلى الأرض واقعت خديجة عليهاالسلام فحملت بفاطمة عليهاالسلام فإذا أنا اشتقت إلى ريح الجنّة ، شممت ريح فاطمة عليهاالسلام » .

در معراج ، وقتى مرا به بهشت وارد كردند ، از ميان درختان بهشت به درختى برخورد كردم كه به نيكويى آن و درخشش برگ‏ها و پاكيزگى ميوه‏هايش نديده بودم ! از ميوه آن خوردم پس به نطفه‏اى تبديل گرديد و بعد از بازگشت ، در رحم خديجه عليهاالسلام قرار گرفت و ايشان به فاطمه عليهاالسلام باردار شد . پس هرگاه مشتاق بوى بهشت مى‏شوم ، بوى فاطمه عليهاالسلام را استشمام مى‏كنم .

به اين روايت ـ كه بسيارى از منابع مورد اعتماد اهل سنّت آن را نقل كرده‏اند ـ دقّت كنيد . رسول اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در معراج به بهشت مى‏روند . اوّل شخصِ عالمِ خلقت و آفرينش در بالاترين و برترين جايگاه از بهترين ميوه‏هاى بهشتى تناول مى‏كنند و نطفه حضرت فاطمه عليهاالسلام متكوّن مى‏شود . از سوى ديگر ، بر اساس آيات قران كريم ، بين جسد و روح تناسب وجود دارد . قرآن در مورد خلقت آدم عليه‏السلام مى‏فرمايد :
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» (سوره حجر ، آيه 29) .
وقتى گِل انسان را تسويه و تنظيم نمودم [و قابليت دريافت فيض را پيدا كرد] ، آن‏گاه از روح خود در آن دميدم .
همچنين مى‏فرمايد :
«لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (سوره تين ، آيه 4) .
انسان را در بهترين شكل ومتناسب‏ترين صورت خلقت نموديم .
واژه « فسوّاها » كه در بعضى از آيات و روايات استفاده شده ، به معناى خلقت بر اساس حكمت ، به شكل منظّم و مرتّب است . بعد از اين تسويه و تعديل ، قابليّت دريافت فيض محقّق مى‏گردد ، يعنى پس از آمادگى جسد ، خداوند از روح خود در انسان مى‏دمد . هر نوع جسدى قابليّت دريافت فيض خاصّ الهى را ندارد ؛ به عبارت ديگر ، بعضى از موجودات قابليّت پذيرش روح انسانى را ندارند .

بنابراين ، جسم و جسدى كه اساس و ماهيت آن را موادّ اين دنيا تشكيل مى‏دهد ، استعداد و قابليّت دريافت روح الهى را پيدا مى‏كند ، سپس خداوند روح خود را در آن مى‏دَمَد . حال اگر ريشه جسم و جسدى برترين ميوه‏هاى بهشتى باشد ، قابليّت دريافت چگونه فيضى را خواهد داشت و چه روحى را دريافت خواهد نمود ؟ همان طور كه بيان شد ، اساس جسم حضرت زهرا عليهاالسلام از برترين ميوه‏هاى بهشت است ، پس جسم ايشان عليهاالسلام با تمام اجسام اين دنيا متفاوت است و در نتيجه روحى هم كه در اين كالبد دميده مى‏شود ، نسبت به سايرين تفاوت خواهد داشت ؛ به همين دليل ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايند : « همه خلق از درك و شناختِ جايگاه ايشان عليهاالسلام عاجز هستند » (بحار الأنوار ، جلد 43 صفحه 65) .
جابر بن يزيد جعفى كه از اصحاب سرّ ائمّه عليهم‏السلام است و احاديث فراوانى از ائمّه عليهم‏السلام شنيده است .
« حدّثني أبوجعفر عليه‏السلام تسعين ألف حديثا لم أحدث بها أحدا قطّ ولا أحدث بها أحدا أبدا » (مستدرك الوسايل ، جلد 12 صفحه 299) .
امام باقر عليه‏السلام نود هزار حديث به من فرمودند كه به هيچ كس اين احاديث را بازگو نگرده و نخواهم كرد .

مى‏گويد : از حضرت امام صادق عليه‏السلام سؤال كردم : چرا حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، زهرا ناميده شدند ؟

حضرت امام صادق عليه‏السلام در پاسخ فرمودند :

« لأنّ اللّه‏ عزّوجلّ خلقها من نور عظمته ، فلمّا أشرقت أضاءت السماوات والأرض بنورها ، وغشيت أبصار الملائكة وخرّت الملائكة للّه‏ ساجدين وقالوا : إلهنا وسيّدنا ! ما هذا النور ؟ فأوحى اللّه‏ إليهم : هذا نور من نوري وأسكنته في سمائي ، خلقته من عظمتي اُخرجه من صلب نبيّ من أنبيائي ، اُفضّله على جميع الأنبياء واُخرج من ذلك النور أئمّةً يقومون بأمري ، يهدون إلى حقّي وأجعلهم خلفائي في أرضي بعد انقضاء وحيي » (بحارالأنوار ، جلد 43 صفحه 12) .
زيرا خداوند فاطمه زهرا عليهاالسلام را از نور عظمت خويش آفريد ، پس هنگامى كه اين نور در جهان آفرينش تابيدن گرفت ، تمام آسمان‏ها و زمين را روشن نمود ؛ چشمان ملائكه بر اثر تلألؤ اين نور بسته شد و در پيشگاه خداوند به سجده افتادند و از خداوند سؤال كردند : اى پروردگار ما ! اين نور چيست ؟ خداوند به آنان وحى نمود : اين نور ، از نور من است كه آن را در آسمان‏ها جاى دادم ، اين نور از عظمت من آفريده شده است . آن را از صُلب پيامبرى كه بر همه پيامبران برترى داده‏ام ، خارج مى‏نمايم و از آن نور ، امامانى را كه به امر من قيام مى‏كنند و به سوى حق هدايت مى‏نمايند ، خارج مى‏كنم و ايشان را آن‏گاه كه وحى از مردم قطع گردد ، جانشينان خود در زمين قرار مى‏دهم .

امثال اين روايات فراوان است ، كسانى كه علاقمند به اين‏گونه روايات هستند به جلد 43 بحارالأنوار مراجعه بكنند .
حضرت صدّيقه عليهاالسلام نورى است كه در قائمه عرش الهى از ابتدا به وديعت نهاده شده و هميشه مشغول تسبيح و تقديس خداوند بوده و غذاى ايشان عليهاالسلام تسبيح و تحميده بوده است . همين شكل از عبادت در زندگى دنيوى حضرت زهرا عليهاالسلام مشاهده مى‏شود . حسن بصرى در مورد عبادت حضرت زهرا عليهاالسلام مى‏گويد :
« ما كان في هذه الاُمّة أعبد من فاطمة عليهاالسلام كانت تقوم حتّى تورّم قدماها » (مناقب آل أبي طالب ، جلد 3 صفحه 389) .
در اين امّت كسى عابدتر ازفاطمه زهرا عليهاالسلام نبود . ايشان آنقدر به عبادت مى‏ايستادند كه پاهايشان متورّم مى‏گرديد .

چگونه حضرت زهرا عليهاالسلام به اين مقامات رسيدند ؟ منشأ جسمشان ميوه بهشتى ، منشأ روح‏شان ، نور عظمتالهى و نحوه سلوك در دوران كوتاه زندگى‏شان بر همه روشن است .
اين مقام چه مقامى است كه در دوران كوتاه زندگى به آن دست يافتند . هنگامى كه خداوند به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مى‏فرمايد :

«طه * مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» (سوره طه ، آيه 1) .
اين خطاب تنها به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نيست ، زيرا حضرت زهرا عليهاالسلام پاره وجود رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است . و اينكه رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرموده‏اند حضرت زهرا عليهاالسلام پاره وجود من است ، بيان اظهار محبّت پدرى نيست ، ايشان عليهاالسلام قصدتعارف و غلو ندارند . اين روايات براى نشان دادن عظمت حضرت زهرا عليهاالسلامبيان شده است ، تا مكانت و جايگاه حضرت زهرا عليهاالسلامدر عالم خلقت و در نزد پروردگار براى همه روشن بشود .

حضرت زهرا عليهاالسلام پاره وجود رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم است و ايشان عليهاالسلام در همه فضايل و كمالات ، با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شريك هستند در روايتى آمده است :

« دخل رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم على فاطمة عليهاالسلام وهي تطحن بالرحى وعليها كساء من حملة الابل فلمّا نظر إليها قال : يا فاطمة عليهاالسلام تعجلي فتجرعي مرارة الدنيا لنعيم الآخرة غدا » (درالمنثور ، جلد 6 صفحه 361 و فتح القدير ، جلد 5 صفحه 460) .
دختر اول شخص عالم خلقت در حال آسياب كردن جو است . در روايت ديگرى آمده است كه سلمان وارد شد و ديد كه حضرت زهرا عليهاالسلام مشغول آسياب كردن جو هستند و دسته آسياب خون آلوداست .

تأمّل در اين روايات روشن مى‏كند كه حضرت زهرا عليهاالسلام هم در سلوك مادّى و معنوى متحمل مشقت و سختى مى‏شدند .

در روايت آمده است : وقتى دستور عبادت آمده ، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شبها مى‏خوابيدند ، تا اين آيه نازل شده .
«1 . يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ اللَّيْلَ إِلاَّ قَلِيلاً * نِصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً» (سوره مزمل ، آيه 4 ـ 1) .
خداوند به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم دستور داد كه بخشى از شب را بخوابد ، حضرت زهرا عليهاالسلام نيز همانند پدرشان صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم عبادت مى‏كردند ، تا آنجا كه مخالفان نيز به اين امر اعتراف دارند .

حضرت زهرا عليهاالسلام اگر اراده مى‏كردند مى‏توانستند از تمام تنعمات دنيوى بهره‏مند شوند ، امّا ايشان عليهاالسلام هرگز چنين اراده‏اى نكردند . در روايات آمده است رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم هنگامى كه در خانه چيزى نداشتند ، به خانه حضرت زهرا عليهاالسلاممى‏آمدند ، در آن جا نيز گشنگى حسنين عليهماالسلام را مى‏ديدند .
حضرت زهرا عليهاالسلام با تحمّل اين مشقتها به آن مراتب عالى در آن عالم مى‏رسند .
حال سؤالى كه به نظر مى‏رسد و امروزه اهل سنّت آن را بيان مى‏كنند اين است كه حضرت زهرا عليهاالسلام فدك را براى منافع دنيوى از ابوبكر و عمر پس گرفتند .
سؤال ما از علماى اهل سنّت اين است : كسى كه در زمان حيات پدر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم با اين وضع زندگى مى‏كند و افطار (قرص نان) خود و فرزندانش را به فقرا مى‏دهد .
«وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَيَتِيماً وَأَسِيراً» (سوره انسان ، آيه 8) .
و سه شبانه روز گرسنگى را تحمّل مى‏كند . آيا براى حطام دنيا مى‏جنگد ؟
شأن نزول سوره انسان « هل أتى » را اهل سنّت نقل كرده‏اند (كشاف ، جلد 4 صفحه 670 و تفسير فخررازى ، جلد 30
صفحه 244) ، هنگامى كه رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به خانه حضرت زهرا عليهاالسلام رفتند ديد كه حسنين عليهماالسلام مانند دو پرنده از گرسنگى مى‏لرزند .
كسى كه اينگونه زندگى مى‏كند ، آيا براى پول و ثروت ، دنيا و ... در برابر حكومت مى‏ايستد ! اين قضاوت كمال بى انصافى است ، يا شايد حقد و كينه‏اى باشد كه نسبت به آنان دارند .
ايستادن و مقاومت حضرت زهرا عليهاالسلام در برابر فدك براى چه بود ؟ اين خاندان عليهم‏السلام اصلاً به دنبال دنيا نبودند ، زيرا هنگامى كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام اقتدار پيدا كردند و تمام عالم اسلام زير نگين حكومتشان در آمد ، فدك را باز پس نگرفتند .
ريشه مطلب اين است كه حضرت زهرا عليهاالسلام چنين مقاومتى كردند ، كه به تمام مسلمانان و دنيا اعلام بكنند :

حاكمانى كه امروز آشكارا حق دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را مى‏خورند ، فردا با حقوق امّت چه خواهند كرد ؟ و به تاريخ بگويند كسانى كه مسير خلافت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمرا منحرف كردند از آغاز با حق مسلم دختر رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمچنين رفتار كردند ، و فردا حقوق ساير مسلمانان را نيز همين گونه لگدمال خواهند كرد .
عايشه روايت كرده :
« ما رأيت أحدا أصدق لهجة منها إلاّ ان يكون الّذي ولدها » (مستدرك الحاكم ، جلد 3 صفحه 161 و سير اعلام النبلاء ، جلد 2 صفحه 131) .
وقتى عايشه اعتراف مى‏كنند راستگوتر از حضرت فاطمه عليهاالسلام در عالم وجود ندارد مگر پدرش صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم . به این معنی است که هرگز ايشان عليهم‏السلام دروغ نمى‏گويند .

آيا رواياتى وجود دارد كه از شهادت تعبير به وفات شده باشد ؟

آرى شهادت اميرالمؤمنين عليه‏السلام در كتب روايى و تاريخى به وفات تعبير شده است ، بعضى « قُتل » تعبير
كرده‏اند امّا در مورد حضرت زهرا عليهاالسلام تعبير به « مقتولة » و « شهيدة » داريم . در روایتی حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام می فرمایند :
« ان فاطمة صدّيقة شهيدة » (كافى ، جلد 1 صفحه 457) .
تعبير مهم نيست ، اصل اذعان به اين داستان است كه خود اهل سنّت روايت كرده‏اند . علّت شهادت حضرت
صدّيقه عليهاالسلام چه بود ، و ايشان عليهاالسلام چگونه از دنيا رفتند .
آيا مى‏توان به عنوان تغيير رويكرد سياسى حكومت عنوان كرد كه به خاطر مبانى وحدت تا قبل از سال 76 تعبير وفات به كار برده مى‏شد و بعد به خاطر تغيير موضع دولت ، تعبير به شهادت جايگزين مى‏شود ؟
اطلاعى در اين زمينه ندارم كه چرا قبل اين‏گونه بوده است ، و از توجيه آن اطّلاعى ندارم كه چرا در گذشته
اين گونه تعبير مى‏شد و امروز ، تعبير درست به كار برده مى‏شود .
اين مسأله ريشه سياسى دارد يا ريشه اعتقادى ؟
شايد كم توجّهى و بى توجّهى به اين مسأله بوده است .
اين روايت از روايات صريحى است كه منشأ شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام را بيان مى‏كند . اسمش را مى‏شود شهادت گذاشته يا نه ؟
« وكان سبب وفاتها ان قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره فأسقطت محسنا فمرضت من ذلك مرضا شديدا » (دلائل الإمامه ، صفحه 134) .
سبب از دنيا رفتن حضرت عليهاالسلام اين بود كه قنفذ (غلام عمر) به دستور اربابش با قسمت انتهايى غلاف شمشير كه از جنس فلز است به شدّت به سينه حضرت زهرا عليهاالسلام كوبيد و در نتيجه محسن عليه‏السلام سقط شد و حضرت عليهاالسلامبه شدّت مريض شدند .
در روايت ديگر كه ذهبى نقل مى‏كند ، آمده :
« ان عمر رفس فاطمة حتّى اسقطت بمحسن » (ميزان الاعتدال ، جلد 1 صفحه 139) .
خود خليفه با لگد به سينه حضرت فاطمه عليهاالسلام زد كه منجر به سقط جنين‏شان شد .
اين تعبيرات چه بيان مى‏كند ؟ كسى كه ريشه در گذشتش اين بوده است ، در تقويم چه بنويسيم ، وفات بنويسيم يا درگذشت ؟ وقتى ريشه فوت چنين جرائم و فجايعى است . اگر به كسى كه با اين وضعيت از دنيا مى‏رود شهيد نگوييم ، به چه كسى بايد شهيد بگوييم ؟
حال سؤال اين است : ابوبكر كه روايت دخترش را در مورد صداقت و راستگويى حضرت زهرا عليهاالسلام قبول دارد ، چرا ادّعاى حضرت عليهاالسلام را نسبت به فدك نمى‏پذيرد ، امّا حديث مجعول :
« نحن معاشر الأنبياء لا نورث » .
را مى‏پذيرد ؟ راوى اين حديث هم كه مالك بن اوس بن الحدثان است و منابع عامّه هم او را توثيق نكرده‏اند . از طرف ديگر خود ابوبكر وقتى مورد سؤال قرار مى‏گيرد در مورد ارث جدّه مى‏گويد نمى‏دانم ، بعد مغيرة بن شعبه جواب مى‏دهد ، مغيرة بن شعيه كه جزء فاسقان است ، داستان فحشاء و فساد او هم مايه آبرو ريزى او است ، حكم فقهى چنين فردى مورد پذيرش قرار مى‏گيرد ، امّا ادّعاى حضرت زهرا عليهاالسلامكه بنابر نقل خودشان راستگوتر از ايشان وجود ندارد ، پذيرفته نمى‏شود .
حضرت زهرا عليهاالسلام مى‏خواهند بيان كنند ، كسانى كه امروز با احكام الهى اين‏گونه بازى مى‏كنند ، فردا چه خواهند كرد ؟
عمر بن الخطاب حكم تيمم را نمى‏داند ، دستور سوزاندن و از بين بردن روايات صادره از رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را صادر مى‏كند .
معاويه جلوى تفسير گفتن ابن عباس را مى‏گيرد ، ابن عباس به او مى‏گويد آيا قرآن نخوانيم ، معاويه مى‏گويد : قرآن بخوانيد امّا تفسير نگوييد .
اينها فردا چه مكاتبى را جعل خواهند كرد ؟ فرياد حضرت زهرا عليهاالسلامبراى بيان اين مطالب است و هشدارى بود براى اتّفاقاتى كه بعدا خواهد افتاد .

 سؤإلى كه امروزه مطرح مى‏شود و در سايت‏ها و شبكه‏هاى ماهواره‏اى مورد جنجال تبليغاتى است و به آن زياد پرداخته‏اند بيان شكل وفات و يا شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام در تقويم‏هاى چاپ ايران مى‏باشد . تقويم‏هاى كه پيش از سال 76 به چاپ مى‏رسيد عنوان وفات حضرت زهرا عليهاالسلام در آن ثبت شده بود و پس از آن تاريخ اين عنوان به شهادت تغيير داده شد ؟ نتيجه‏اى كه از اين گفته گرفته مى‏شود اين است كه شهادت حضرت زهرا عليهاالسلام اصالت ندارد و به نوعى ساخته و پرداخته امروزيان است نظر شما در اين باره چيست ؟

نظر ما پيشاپيش روشن است ، تقويم حجيّت ندارد ، نوشتن تقويم مأخوذ از دستورى است كه داده مى‏شود ، ثانيا بالاتر از تقويم در منابع روايى آمده است كه « توفيت بعد أبيها » يا « ماتت » تعابير ، فوت ، وفات و در گذشت اعم است از اين كه كيفيت وفات چگونه بوده است .
شايد رواياتى كه چنين تعبيرهاى در آن به كار رفته ، به خاطر خوف از دستگاه حكومت وقت بوده است حضرات ائمّه عليهم‏السلام مراعات شؤون زندگى را مى‏كردند ، حتّى برخى از فروع فقهى را ائمّه عليهم‏السلام براساس نظرات حاكم بيان كرده‏اند ، امّا همه اينها را حمل بر تقيّه مى‏كنيم .

يك فرد به ظاهر مسلمان به فرق حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام ضربت زدند ؟ آيا حضرت عليهاالسلام شهيد هستند يا نيستند ؟

همه ائمّه عليهم‏السلام از طريق مسموميّت از دنيا رفتند ، آيا اينها شهيد هستند يا نه ؟
اطلاق شهيد ، يعنى يك نوع ايذايى كه منجر به قتل شود ، اگر اين اطلاق درست نباشد ، چنين اطلاقى نسبت به حضرت زهرا عليهاالسلام نيز درست نخواهد بود .
پاسخ جنابعالى يعنى اثبات شهادت ، امّا سؤإلى كه مطرح شده اين است ؛ اهل سنّت مى‏گويند : قبل از سال 76 تعبير شهادت در تقويم نبوده و بعد از سال 76 اين تعبير به كار برده شده است و در اينترنت عكس هم از تقويم‏ها وجود دارد ، اهل سنّت مى‏گويند : قضيّه شهادت مسأله‏اى است كه جديدا دارد مطرح مى‏شود و قبلاً نبوده است . چه پاسخ قانع كننده‏اى به اين گروه بدهيم و بگوييم به اين علت سياسى يا ... اين‏گونه تعبير به كار برده مى‏شده است ؟
به نظر بنده مى‏آيد كه شايد يك مدارا و مماشات سياسى بوده باشد ، امّا بيشتر حمل بر بى توجهى مى‏كنم الآن بزرگان ما و صاحبان قدرت توجّه پيدا كردند كه ريشه تمام گرفتارى‏ها بر مى‏گردد به ماجراى سقيفه و آن حوادثى كه بعد رخ داد . بنابر اين چرا آنها را كتمان كنيم ، بنابر اين دست از كتمان برداشتند و تصريح مى‏كنند . انشاء اللّه‏ آن آقايان هم توجّه پيدا كنند .

سؤال ديگر كه متأسفانه از زبان بعضى از شيعيان شنيده مى‏شود ، مسأله نوع تعامل اميرالمؤمنين عليه‏السلام با دستگاه خلافت است و بعضا گفته مى‏شود ، ايشان با حكومت وقت رابطه صميمى داشته‏اند و متقابلاً از سوى سه خليفه طرف مشورت قرار مى‏گرفته‏اند ، در مراسم آنان شركت مى‏كردند ، دخترشان را به خليفه دوم داده‏اند و اين مسأله بيان مى‏شود كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام در طى 25 سال در برابر دستگاه خلافت سكوت اختيار كرده‏اند و عملاً نارضايتى خود را از دستگاه خلافت ابراز نداشته‏اند، ديدگاه حضرتعالى در هر دو مورد همكارى و سكوت چيست آيا اين امور مى‏تواند دليلى بر تأييد دستگاه خلافت از سوى اميرالمؤمنين عليه‏السلام باشد ؟

پاسخ پرسش شما يك كتاب است و در كتاب سيرى در آيات ولايت و امامت ، جلد 3 پاسخ آن را بيان كرده‏ايم .
مدارا كردن اميرالمؤمنين عليه‏السلام با خلفا يك تحريف و دروغ آشكار و بزرگ تاريخ است ، اگر حضرت عليه‏السلاماهل مدارا بودند بايد همان روز اول و مانند ديگر مسلمانان به مسجد مى‏رفتند و بيعت مى‏كردند ، مورد اتّفاق همه است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام و جمع كثيرى تا حضرت زهرا عليهاالسلام در قيد حيات بودند چنين كارى نكردند ، اگر چنين نسبتى به حضرت عليه‏السلام بدهيم يك نسبت خلاف داده‏ايم . كه حتّى خلاف منقولات تاريخى اهل سنّت نيز مى‏باشد ، امّا اين كه چرا بعد حضرت عليه‏السلام سكوت كردند ؟ حضرت عليه‏السلام امام بودند ، ايشان عليه‏السلام وظيفه خود را تشخيص مى‏دادند و براساس پيش بينى رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به ايشان دستور داده بودند ، حضرت عليه‏السلام در خانه نشستند كه اساس ديانت از بين نرود ، و نام اسلام و رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از بين نرود سكوت كردند ، امّا اينكه مشورت مى‏كردند ، در جلد 3 سيرى در آيات ولايت و امامت مفصل بحث كرديم و موارد مشاوره را ذكركرديم كه موارد مشاوره بسيار موارد نادرى است از جانب دو خليفۀ نخست . مشورت خليفه سوم شايد محدود به دو سه مورد بشود ، بنابر اين ، به نظر من اين مطالب كه به حضرت عليه‏السلام نسبت می دهند ، خلاف واقع است ومطابق واقع نيست خلفا قدرت داشتند ، تزوير مى‏كردند ، يعنى قدرتى كه همراه تزوير باشد ، قدرت حكومت با سر نيزه و پول و به خصوص تزوير و تلبس حقايق .

يكى از معضلات تاريخ براى همه ما اين است كه چگونه شد مردم به فاصله كوتاهى از حجة الواداع 18 ذى الحجّه و واقعه غدير همه مسائل را كه از لبان از رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شنيدند ، و امّا با فاصله كوتاهى بعد از روز ارتحال رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلمدر 28 صفر ، فاصله 70 و چند روز ، چشم روى ، همه مشهودات خود بستند و حتّى در روايات داريم كه اميرالمؤمنين عليه‏السلاموقتى در شب حضرت صديقه عليهاالسلام را سوار بر مركب مى‏كردند در خانۀ ، مهاجر و انصار مى‏رفتند مى‏گفتند ما قبل از تو بيعت كرديم قول و وعده داده‏ايم و بيعت خود را نمى‏شكنيم ، اين يكى از معضلات است يك بخش عمده آن فضا سازى فوق العاده قوى بود كه به وسيله اصحاب سقيفه اتفّاق افتاد و اين فضا سازى همه را تحت تأثير قرار داد و بسيارى را مرعوب كرده بود ، همه چيز در اختيار قدرت بود حتّى معشيت معمولى مردم در اختيار جريان حاكم بود .

بحث ازدواج ام كلثوم با عمر نيز از مجعولات تاريخى است كه در جلد سوم كتاب سيرى در آيات ولايت و امامت به طور مفصل بحث كرده‏ايم و ثابت كرديم كه اين ام كلثوم دختر ابوبكر ، و خواهر محمد ابن ابوبكر و دختر اسما بنت عميس است . اسماء بعد از وفات ابوبكر به همسرى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در آمد و پچه‏هاى اسماء را حضرت عليه‏السلام به عنوان بچه‏هاى خودش تلقى مى‏كردند . و اين ام كلثوم دختر اسماء بود و دختر خوانده اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود .

چهار نظريّه در مورد ازدواج عمر با ام كلثوم است عده‏اى اعتقاد دارند اميرالمؤمنين عليه‏السلام دخترى به نام ام كلثوم نداشته ، و ام كلثوم كه در قضيّه كربلا از او ياد مى‏شود . حضرت زينب عليهاالسلام است كه كينه او ام كلثوم بوده گروه ديگر معتقدند حضرت عليه‏السلام دختر داشته ولى به خواستگارى خليفه دوم پاسخ مثبت ندادند .
گروه سوم معتقدند ام كلثومى كه با عمر ازدواج نمود ، دختر ابوبكر و خواهر عايشه است ، و روايت آن مفصل است .
و عايشه مخالف اين وصلت بود و تحذير مى‏كرد اسماء را كه دخترش را به آن بدهد ، كه مرد غليظ و تندخو است .
يك نظر ديگرى است كه با كمال تأسف بايد بيان بكنيم كه حضرت دخترى به نام ام‏كلثوم داشتند و به ازدواج عمر هم در آمد . امّا اين پذيرفتن از روى اراده و مبل و علاقه نبود و ايشان عليه‏السلام با اكراه مجبور شدند .
در روايتى امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمايند :
« لمّا خطب إليه ، قال له أميرالمؤمنين عليه‏السلام : إنّها صبيّة ، فلقي العبّاس وقال له : ما لي ، أبي بأس ؟ قال : وما ذاك ؟ قال : خطبت إلى ابن أخيك فردّني ، أما واللّه‏ لأعورنّ زمزم ولا أدع لكم مكرمة إلاّ هدمتها ولاُقيمنّ عليه شاهدين بأنّه سرق ولاُقطعنّ يمينه ، فأتاه العبّاس فأخبره وسأله أن يجعل الأمر إليه فجعله إليه » (كافى ، جلد 5 صفحه 346) .
هنگامى كه عمر از ام كلثوم خواستگارى كرد ، اميرالمؤمنين عليه‏السلام به او فرمودند : ام كلثوم كودك است سپس عمر ، عبّاس را ديد و به او گفت : آيا در من نقصى وجود دارد ؟ عبّاس گفت : چرا[چنين مى‏پرسى] ؟ عمر گفت : برادرزاده‏ات را خواستگارى كردم ؛ امّا به من پاسخ منفى دادند . به خدا سوگند ! [اگر ام كلثوم را به من ندهيد] چاه زمزم را كور مى‏كنم و هيچ كرامتى براى شما باقى نمى‏گذارم و دو شاهد حاضر خواهم كرد كه على عليه‏السلام سرقت كرده و دست راست او را قطع مى‏كنم . عباس به حضور اميرالمؤمنين عليه‏السلام شرفياب شد و سخن عمر را به ايشان عليه‏السلام عرض كرد . عباس درخواست كرد كه امر ازدواج به او واگذار شود و اميرالمؤمنين عليه‏السلام پذيرفتند .
واقعا جاى تأسف است ، وقتى پاى آبرو پيش بيايد اين مسايل روى مى‏دهد .

از ديگر امورى كه در تبليغات و نوشته‏هاى مخالفان شيعه ديده مى‏شود ، موضوع شجاعت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به دنبال آن انكار ماجراى هجوم به منزل ايشان عليه‏السلام و مضروب شدن حضرت زهرا عليهاالسلام است به طور كلى چگونه مى‏توان عدم درگيرى فيزيكى اميرالمؤمنين عليه‏السلام را با طرفداران حكومت سقيفه توضيح داد تا اين تضاد ظاهرى براى عموم مردم قابل رفع گردد ؟

دو پاسخ مى‏توان به اين پرسش ارائه داد :
1 . شكل و صورت ظاهرى واقعه ، وقتى در خانه باشيد ،و در خانه بسته باشد و يك مرتبه طبق نقل موثق ، جمع كثيرى پشت در خانه بيانيد و هجوم بكنند به در خانه ،در مقابل خانم و آقا و دو ، سه طفل خردسال ، آيا اين حمله ناگهانى چه قدرت مقاومتى مى‏گذارد ؟ شجاع‏ترين آدمها هم چه مى‏تواند بكند ؟ شجاعت اميرالمؤمنين عليه‏السلام درست است ، قرار نيست كه بگوييم كه حضرت عليه‏السلام از اعجاز استفاده بكنند ، در تمام جنگ‏ها زخم بر مى‏داشتند اگر قرار بود از اعجاز استفاده بكنند نبايد زخمى مى‏شد اين مسير عادى و طبيعى در امور جارى زندگى بوده نيرومندترين افراد را در نظر بگيريد ، وقتى يك عدّه يك دفعه و ناآگاه به او حمله مى‏كنند و به خانه‏اش مى‏ريزند ، دست و پاى او را مى‏بنند چه مى‏تواند بكند و چه قدرت مقاومتى مى‏ماند اين نكته صورتى است كه براى همه قابل فهم است .

اما اين كه چرا حضرت عليه‏السلام سكوت كردند روايات صحيحى در دست است از روايات شيعه ، كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم قبلاً از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام پيمان گرفته بودند كه اين اتفاقات خواهد افتاد و تو مأمور به صبر و سكوت هستى ، بايد سكوت بكنى تا اين اتفاقات بيفتد و شما حق عكس العمل جدّى در مقابل اين اتفاقات ندارى اين مقرّر است و مقدر شده است و بايد اتّفاق بيفتدد .

چرا پس از غصب خلافت حضرت زهرا عليهاالسلام براى خطبه خواندن به مسجد رفتند و چرا اميرالمؤمنين عليه‏السلام نرفتند ؟

اينها در همين فاصله كوتاه چهره‏اى از اميرالمؤمنين عليه‏السلام ساخته بودند كه وقتى ، حضرت را به زور به مسجد بردند ، شمشير بالاى سر حضرت بردند و گفتند اگر بيعت نكنى گردنت را مى‏زنيم ، حضرت عليه‏السلام فرمودند ، اگر چنين كنيد ، خدا و برادر رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را كشتيده‏ايد ، پاسخ دادن بنده خدا بله امّا برادر رسول اللّه‏ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نه !
انكار امر بديهى و جريان مواخات كه دو بار روى داد ، و همه محدّثين عامّه آن را نقل كرده‏اند كه وقتى عقد اخوت برقرار شد ، هر دو بار رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به عنوان برادر خود انتخاب كردند .
جلوى همه صحابه اين فضيلت را انكار مى‏كنند و كسى نيست كه به خليفه دوم بگويد چگونه اين فضيلت را انكار مى‏كنى ؟ اينها زمينه‏هاى بود كه نفوذى براى كلام اميرالمؤمنين عليه‏السلام باقى نماند .
ضمن اينكه خود اميرالمؤمنين عليه‏السلام طرف فضیه بودند ، آنها هر چه حضرت مى‏رفت و تلاش مى‏كرد ، مى‏گفتند براى به دست آوردن حكومت دارد تلاش مى‏كند ولى حضرت زهرا عليهاالسلام نه اين‏گونه نفى فضيلت و كمال از ايشان شده بود و نه طرف دعوا بودند ، به عنوان فرد سوم حضرت عليهاالسلام رفتند از حق و امام و مقام امامت دفاع بكنند ، و اين طبعا اوقع در نفوس و اثرش بيشتر بود ، لذا اين وظيفه را خود حضرت زهرا عليهاالسلام به عهده گرفتند و يقينا تأثير حضور حضرت زهرا عليهاالسلام بيشتر از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلامبود .
تاريخچه عزادارى براى حضرت زهرا عليهاالسلام به چه زمانى باز مى‏گردد و اولين روايات در تاريخ به چه زمانى اشاره دارد ؟
در رابطه با عزادارى سيّد الشهدا عليه‏السلام چون در همان عصرى كه واقعه عاشورا ، اتفاق افتاد ، يك قداست زدايى از قاتلين از دشمن‏ها و كسانى كه در برابر سيّد الشهدا عليه‏السلام ايستادند شد ، وقتى يزيد چنين فاجعه‏اى را رقم زد بنى اميه نيز به او اعتراض كردند و جامعه‏اى اسلامى عكس العمل جدّى منفى نشان داد . به گونه‏اى كه خود يزيد مجبور شد ، گناه را به گردن عبيداللّه‏ بيندازد ، لذا دست ائمّه عليهم‏السلام براى اعلان شهادت سيّد الشهدا عليه‏السلام و مظلوميّت حضرت عليه‏السلامو بيان فجايع ، اقامه عزا ، تشويق به عزادارى ، تشويق شعرا به شعر گفتن دستسشان به طور نسبى باز بود ، و در مقطعى دسته‏ها بسته شد ، امّا كسانى كه مقابل حضرت صديقه عليهاالسلام بودند ، هنوز هم ، در ميان اكثريّت مسلمانان از يك قداستى برخوردار بودند چون جايگاه خلافت جايگاه عظيمى بود و هر كس در آن جايگاه بود هاله‏اى از نور او را مى‏گرفت ، و كسى جرأت اينكه بيايد و براى حضرت زهرا عليهاالسلاماقامه عزادارى بكند ، نداشت ، الآن بايد قدر شرايط فعلى را در كشور خودمان بدانيم كه اين ايمنى را داريم كه لا اقل اقامه عزا براى حضرت صدّيقه عليهاالسلام مى‏كنيم . و انشاء اللّه‏ دوام داشته باشد .

به نظر حضرتعالى برگزارى مجالس و عزادارى گسترده در ايام فاطميّه چقدر لازم است و چه ثمراتى را براى حق و حقيقت دارد توصيه حضرتعالى به كسانى كه مخالف بزرگداشت چنين ايامى هستند چيست ؟

ضرورت احياى فاطميّه به ضرورت معرفت دينى باز مى‏گردد ، اگر قرار باشد كه نسبت به اساس دين و به معارف دين معرفت پيدا بكنيم بايد فاطميّه را احياء كنيم ، خداوند سبحان در سوره مبارك ممتحنه مى‏فرمايد :
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء» (سوره ممتحنه ، آيه 1) .
نهى شديم كه دشمنان خدا را دوست خودمان قرار بدهيم ، چگونه دشمن خدا را بشناسيم تا از آنان دورى بكنيم ؟ امروز نظر مهمى كه در محافل سياسى وجود دارد و آن دشمن‏شناسى و ضرورت آن است فرق نمى‏كند ، كه چه دشمنى باشد دشمن بالفعل كه شمشير كشيده و اسلحه روز به دست دارد يا دشمن اعتقادى كه با اعتقاد صحيح ما بازى مى‏كند، اميرالمؤمنين عليه‏السلام براى ما نحوه شناخت دشمن را معرفى كرده‏اند ، پس ضرورت دشمن‏شناسى يك امر بديهى است ، معيار و روش شناخت دشمن چگونه است ؟ اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمايند :

« واعلموا أنّكم لن تعرفوا الرّشد حتّى تعرفوا الّذي تركه ولن تأخذوا بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذي نقضه ، ولن تمسّكوا به حتّى تعرفوا الّذي نبذه » (نهج البلاغه ، خطبه 147) .
و بدانيد كه هيچ گاه حق را نخواهيد شناخت ، جز آنكه ترك كننده آن را بشناسيد ! هرگز به پيمان قرآن وفادار نخواهيد بود ، مگر آنكه پيمان شكنان آن را بشناسيد و هرگز به قرآن چنگ نمى‏زنيد ، مگر آنكه رها كننده آن را شناسايى كنيد .

اگر قرار باشد كه دشمن را بشناسيم ، اگر راه رشد صلاح و سعادت را مى‏خواهيم بايد نقاط برابر آن را بشناسيم .
روايات صريحى داريم كه اهل سنّت هم نقل كرده‏اند ، در صحيح بخارى كه از نظر اهل سنّت تالى قرآن است آمده است كه:
« إنّ اللّه‏ يرضى لرضا فاطمة ويغضب لغضبها » (صحيح بخارى ، جلد 5 صفحه 83) .
خداوند با خشنودى فاطمه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خشنود و با خشم ايشان عليهاالسلام غضبناك مى‏شود !

احياى فاطميّه همان فرياد مظلومیت اميرالمؤمنين عليه‏السلام است كه از گلوی شيعيان به صدا در آمده ، همان مولى و بزرگوارى كه به ايشان اجازه گريه كردن هم نداند و حاضر نشدند كه بغض حضرت شكسته بشود ، به اعتقاد من وقتى روح حضرت صدّيقه عليهاالسلام از بدنشان جدا شده ، واقعا روح حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام نيز از بدنشان پر كشيد وقتى در آن دل تاريك شب پيكر پاك فاطمه عليهاالسلام را تشييع و تدفين كردند ، خود اميرالمؤمنين عليه‏السلام نيز در همان شب تشييع و تدفين شدند احياى فاطميّه براى شناخت حق و باطل است تا طبق آن معيار ، حق و باطل را بشناسيم و طبق آن عمل كنيم اگر كسى با احياى فاطميّه مخالف است در واقع با كيان ديانت مخالف است با حق و حقيقت مخالفت مى‏كند كسانى كه با احياى فاطميّه مخالفند درك درستى از تعظيم شعائر دينى ندارند اگر فاطميّه احيا بشود و ما معرفت كامل پيدا بكنيم . نه فقط در حد زبان ، نبوت و رسالت ، توحيد و امامت احيا و مستحكم مى‏شود ، بلاخره فريبندگى چهره‏ها اكثريت را دچار سرگردانى مى‏كند همچنان كه اكثريت مسلمانان دچار تزلزل و لغزش شدند .

همچنان كه در تاريخ از اين اتفاقات روى داده است . در كتاب فيض القدير كه از منابع اهل سنّت است ، نقل شده است كه ، هنگام جنگ جمل ، شخصى كه از گذشته طلحه و زبير آگاه بود ، از اميرالمؤمنين عليه‏السلام سؤال كرد :

« أيمكن أن يجتمع الزبير و طلحة و عائشة على باطل ؟ فقال عليه‏السلام : إنّك لملبوس عليك ، إنّ الحقّ والباطل يعرفان بأقدار الرّجل ؟ إعرف الحقّ تعرفْ أهلَه ، وإعرف الباطل تعرْف أهلَه » (بحارالأنوار ، جلد 22 صفحه 105 ، و از منابع اهل سنّت : فيض القدير ، جلد 1 صفحه 272 . (با اندكى تفاوت) .

آيا ممكن است زبير و طلحه و عايشه بر امر باطل هم رأى و هم عقيده شوند ؟ اميرالمؤمنين عليه‏السلام در پاسخ فرمودند : همانا تو مردى هستى كه به اشتباه گمان مى‏كنى حق و باطل طبق شخصيّت و منزلت مردم تشخيص داده مى‏شود . حق را بشناس تا اهلِ آن را نيز بشناسى ، همچنين باطل را بشناس تا اهل آن را تشخيص بدهى .

حق و باطل را با شخصيّت‏ها و جايگاه و سوابق و لواحق افراد نمى‏توان شناخت بايد خود حق را شناخت و در پرتو آن اهل حق را شناخت ، بايد باطل را شناخت و سپس پيروان آن را شناخت .
اگر فاطميّه را احياء مى‏كنيم براى احياى حق است و شناخت حق موقوف به شناخت نقطه مقابل حق كه باطل است مى‏باشد ، لذا است كه معتقديم در اين راه بايد ثابت قدم باشيم و بنا به فرمايش اميرالمؤمنين عليه‏السلامنبايد از تعداد اندك خودمان هراسى به دل راه دهيم . انشاء اللّه‏ همه استواريم ، و از آنان پاداش اخروى مى‏طلبيم .
از شما متشكرم كه در احياى معارف تلاش مى‏كنيد .
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: