۰

جريان‌هاي جديد وهابيت از نگاه دکتر عصام العماد

محمد بن عبدالوهاب در يك خانواده مذهبي به دنيا آمد و زندگي كرد. پدرش از علماي برجسته حنبلي بود. برادر او نيز از علماي درجه يك عصر خود بود.
کد خبر: ۱۰۷۱۷
۱۹:۲۱ - ۲۷ آبان ۱۳۸۷
عصام العماد، محقق و دانشمند يمني الاصلي است. وي در خانواده‌اي زيدي مذهب به دنيا آمد و در نوجواني به وهابيت گرايش يافت. او پس از مدتي با مذهب شيعه اثنا عشري آشنا شد و به اين مكتب گرويد و از آن پس تحقيقات خود را وسعت بخشيده، مناظرات و گفت‌وگوهاي پرشماري را با پيروان ديگر مذاهب به ويژه وهابيت به انجام رسانده و در اين زمينه كتاب نيز تأليف كرده است.در اين گزارش بخش‌هايي از سخنراني وي كه در خبرنامه انجمن علمي اديان و مذاهب حوزه علميه قم به چاپ رسيده است، ملاحظه مي‌كنيد.
تقريباً از سال 1950 در وهابيت يك جريان جديدي مطرح شده است. چون قبل از آن وهابيت بر اساس كتاب توحيد محمد بن عبدالوهاب شكل گرفته بود.

مي‌دانيم كه توحيد نزد همه مسلمانان به عنوان يك اصل وجود داشته و دارد و در اين خصوص كتاب‌هاي بسياري نوشته شده است. از جمله كتاب توحيد فخر الدين رازي، كتاب توحيد زمخشري و اصولاً تفاسير علماي پيشين حتي تفسير قرطبي و همچنين تفسير علماي كلامي از جمله تفسير محمد غزالي طوسي، همه در مورد توحيد سخن گفته‌اند، ولي تلقي وهابيت اين بود كه در زمان گذشته توحيد اسلامي به خوبي مطرح نشده است، ولي ويژگي‌ جريان جديد اين است كه آن‌ها معتقدند وهابيت تنها يك بعد توحيد را بيان كرده و مورد تأكيد قرار داده است در حالي كه بايد به نياز مسلمانان توجه كرد تا بدانيم كه كدام معنا از توحيد مد نظر بوده و به همين خاطر همه پيامبران آمده‌اند.

محمد بن عبدالوهاب در يك خانواده مذهبي به دنيا آمد و زندگي كرد. پدرش از علماي برجسته حنبلي بود. برادر او نيز از علماي درجه يك عصر خود بود. زندگي كردن در خانواده‌اي محمد بن عبدالوهاب كه همه عالم بودند. اولين مسأله‌اي كه محمد بن عبدالوهاب بيان كرد، مسأله توحيد بود. او معتقد بود كه توحيد اثنا عشري‌ها، ماتريدي‌ها و اشعري‌ها غير از توحيد پيامبران است و مسلمانان با گذشت زمان از توحيدي كه پيامبران معرفي كرده‌اند، منحرف شده‌اند و بعد هم مسايلي، مانند شفاعت، استغاثه، توحيد الوهيت به معناي توحيد ربوبيت را مطرح كرد و گفت: همه مسلمانان معتقدند كه علت بعثت حضرت رسول (ص) همان توحيد الوهيت بوده است.

اين جريان ادامه داشت تا اينكه سيد قطب ظاهر شد. سيد قطب شاعر و تخصص او ادبيات، نمايش‌نامه نويسي و نقد ادبي بود؛ اما تخصص او علوم اسلامي نبود و حتي عليه اسلام هم كتاب نوشته بود. وي در سن 45 سالگي با اسلام آشتي كرد و مسلمان شد. سيد قطب مي‌گفت چون من كافر و ضد اسلام بوده‌ام و كتاب‌هايي عليه اسلام نوشته‌ام، روز تولد من همان روزي است كه به اسلام گرديدم.

به زودي بزرگان وهابيت متوجه خطر تفكرات سيد قطب شدند. بزرگان وهابيت، مانند شيخ ربيع مدخلي، شيخ سليمان عوده، شيخ عثيمين، شيخ بن باز، شيخ مقبل وادعي گفتند قبلاً توحيد محمد بن عبدالوهاب در سراسر جهان مطرح بوده است و سيد قطب كتابي بر ضد وهابيت ننوشته و اصلاً شايد كتاب‌هاي محمد بن عبدالوهاب را نديده باشد، ولي او به تفسير آيات توحيدي پرداخته و بنا به گفتة آقاي ربيع مدخلي هركس كه كتاب تفسير قرآن ايشان را خوانده، ضد وهابيت شده است. اين واقعيتي است كه من و دوستانم كه قبلاً وهابي بوديم، اين مسأله را تجربه كرده‌ايم و واقعاً عمل سيد قطب خنثي كردن توحيد وهابيت است.

در هنگام اعدام از سيد قطب پرسيدند كه شما جاهليت عرب را در قرن بيستم مطرح كرديد، مگر در عربستان توحيد نيست؟ سيد قطب خنديد و گفت: اين توحيد صحرايي و بدوي است نه آن توحيدي كه پيامبر (ص) براي آن فرستاده شدند!

پس از آن حكومت عربستان دچار يك اشتباه بزرگ شد و به محمد، برادر سيد قطب كه متأثر از تفكرات او بود، اجازه تبليغ و بسط تفكرات سيد قطب را در كشور عربستان داد و او هم تفكرات سيد قطب را به سراسر جهان منتقل و پخش كرد.

محمد قطب داراي 60 تأليف است و او نيز همچون برادرش در مصر محكوم به اعدام بود، ولي با رفتن جمال عبدالناصر از اعدام رهايي و از مصر اخراج شد. به علت مشكلات دو كشور مصر و عربستان و از آنجا كه حكومت مصر مخالف پادشاهي بود، عربستان از محمد قطب استقبال كرد و قصه از اينجا شروع شد. ربيع مدخلي كه بزرگ‌ترين مورخ وهابيت در قرن بيستم است، مي‌گويد: بزرگ‌ترين اشتباه وهابيت استقبال از محمد قطب بوده است.

محمد قطب فردي آرام و متفكر بود و در مقايسه با سيد قطب كه كمي تندرو بود او همان فكر را با نرمش و ملايمت مطرح مي‌كرد. با ورود محمد قطب به عربستان، ربيع مدخلي متوجه خطر محمد قطب شد و به حكومت عربستان هشدار داد كه اگر محمد قطب در اين كشور بماند، تفكرات محمد بن عبدالوهاب نابود خواهد شد، ولي آن‌ها متوجه نشدند و به اين مسأله اهميت ندادند، هر چند محمد قطب را در مدينه محصور كرده بودند.

نظر سيد قطب در مسأله توحيد درست برخلاف محمد بن عبدالوهاب بود، هرچند آن را آشكارا به زبان نياورده بود. او معتقد بود كه نبايد توحيد فقط در حد مسايل مربوط به قبرستان مطرح شود.

بنا به تعبير غزالي مصري، بيشتر توحيد محمد بن عبدالوهاب به قبرستان پرداخته است و نقل مي‌كند كه در الجزاير پيروان نظريات محمد بن عبدالوهاب در قبرستان عمليات انتحاري انجام مي‌دهند و قبور را از بين ببرند. در يمن هم همين كار تكرار شد و مورد تمسخر قرار گرفتند كه مسلمانان در قدس و لبنان عمليات انتحاري انجام مي‌دهند و وهابيان در قبرستان!

سيد قطب توحيد القصور و توحيد القبور را مطرح كرد و همه چيز از اينجا شروع شد. او مي‌گفت پيامبران توحيد قبور را مورد توجه خود قرار نداده‌اند. حضرت موسي (ع) كه به مصر آمد در آنجا اماكن متبركه خيلي زياد بود، ايشان مسأله توسل، استغاثه و شفاعت را مطرح نكردند، بلكه جهت اصلي توجه خود را مبارزه با فرعون قرار داد. اگر منظور از بعثت پيامبران توحيد قبور بود، پس چرا قرآن و حتي سيرة پيامبران بر اين مدعا دلالت ندارد؟

سيد قطب استدلال مي‌كند كه وقتي از يكي از سرداران اسلام در جنگ قادسيه و هنگام فتح ايران مي‌پرسند، براي چه به اينجا آمديد؟ نگفت براي تخريب حرم‌گاه‌ها! در صورتي كه در ايران آن روز و در آيين زرتشت اماكن متبركة‌ زيادي وجود داشته و مسأله استغاثه و توسل مطرح بوده است، بلكه پاسخ آن‌ها اين بود كه جئنا لنخرج العباد من عباده العباد الي عباده رب العباد. سيد قطب توحيد قبور را توحيد پادشاهان معرفي كرد. چون آنان واقعاً عاشق توحيد قبور بودند.

با گذشت زمان تفكرات سيد قطب مطرح شد و ربيع مدخلي به ابعاد اين مسأله پي‌برد. او مي‌گفت: هر كس اول كتاب سيد قطب را بخواند و سپس كتاب محمدبن عبدالوهاب را بخواند، مسخره مي‌كند و مي‌گويد كتاب‌هاي محمد بن عبدالوهاب بار علمي ندارد.

يكي از كساني كه نزد محمد قطب درس مي‌خواند، سلمان عوده بود. او در وهابيت، مثل شهيد بهشتي براي شيعيان است! سلمان عوده از توحيد محمد بن عبدالوهاب به نام توحيد صحرايي و بدوي ياد مي‌كرد. اين تعبير در سراسر عربستان، يك انقلاب به وجود آورد.

مسأله به آنجا رسيد كه برخي در داخل عربستان مطرح كردند كه شخص سني مذهب اگر توحيد و عقايد محمد بن عبدالوهاب را بررسي كند، مي‌گويد اينجا بحثي از توحيد نيست. اينجا بحث قبرستان، توسل و استغاثه است. طبيعي است كه به سراغ كتاب‌هاي ديگران برود. تا آنجا كه برخي به طعنه گفتند: شايد مادر محمد بن عبدالوهاب، او را در قبرستان به دنيا آورده كه اين قدر از قبرستان صحبت مي‌كند!

عامل ديگري كه باعث شده تفكرات محمد بن عبدالوهاب زير سؤال برود، برادر ايشان سليمان بن عبدالوهاب بود. سليمان كه برادر بزرگ محمد است، فردي حنبلي مذهب با گرايش‌هاي صوفيانه و به اعتراف خود وهابيان از محمد بن عبدالوهاب عالم‌تر بود.

از طرف ديگر او عاشق محمد بن عبدالوهاب بود؛ يعني اگر بگويند شيعيان كه بر ضد محمد بن عبدالوهاب كتاب نوشته‌اند از سر دشمني بوده است؛ يا اگر صوفي‌ها عليه او كتاب نوشته‌اند، شايد به دليل دشمني بوده (چون سران صوفيه را به عنوان بت معرفي كرده بود)، ولي در مورد سليمان نمي‌توان اين حرف را زد؛ او براساس برادري بر ضد برادر خود كتاب نوشته و مسايلي منبايي مطرح كرده است. سليمان ابتدا به برادر خود نامه‌هايي خصوصي فرستاد و در آن‌ها به او تذكر داد كه وي مشكلات فكري دارد و سپس در ردّ او كتاب نوشت كه اين مسأله براي وهابيان خيلي گران تمام شد.

محمد بن عبدالوهاب بر اساس مبناي فكري دو شخصيت تربيت شده است: يكي ابن تيميه و دومي ابن حنبل.

سليمان بارها تكرار كرد كه او و محمد هر دو كتاب‌هاي اين دو را خوانده، ولي برداشت او و برادرش با هم متفاوت بوده است. وي معتقد بود كه محمد آن متون را به طور كامل متوجه نشده است.

شيخ محمد غزالي مصري اين مسأله را ثابت كرده و روي اين نكته انگشت گذاشت كه ابن تيميه از لحاظ علمي خيلي بالاتر از محمد بن عبدالوهاب بوده، چرا كه علوم مختلفي همچون كلام، منطق و فلسفه را خوانده بود. از طرف ديگر او در شهري زندگي مي‌كرده كه توسل و استغاثه به شكلي افراطي مطرح بود. چرا كه در آنجا بزرگان حضور داشتند و ابن عربي نيز در آن شهر دفن است. با اين همه ابن تيميه به كشتن شيعيان و صوفيان فتوا نداد.

سليمان از اين مسأله استفاده كرد و به برادر خود گفت كه تو مخالف ابن تيميه هستي! چرا كه او هيچ موقع كشتن شيعيان و صوفيان را مطرح نكرد و به مناطق مسلمانان حمله نبرد، در صورتي كه تو حمله كردي و كشتن آن‌ها را جايز مي‌داني.

وهابيان مي‌گويند كه شايد پس از كتاب‌هاي شيعيان و سيد قطب، كتاب‌هاي سليمان بيشترين اثر را در اطرافيان محمد بن عبدالوهاب گذاشته است. چالش ديگر وهابيت آن است كه متفكري سني مذهب به نام محمد سعيد رمضان البوطي كتابي مبنايي با نام «السلفيه مرحله زمنيه مباركه لا مذهب اسلامي» نوشت كه وهابي‌ها مي‌گفتند؛ اين كتاب بعد از كتاب‌هاي سيد قطب و سليمان بيشترين لطمه را به وهابيت زد؛ زيرا نويسنده باز يك سني مذهب بود كه ثابت كرد اصلاً سلفيه مذهب نيست، بلكه صرفاً يك روش است. و اين روشي است كه مي‌توان در هر دين و مذهبي از آن استفاده كرد و اصلاً نام‌گذاري يك آيين به نام سلفيه بدعت است.

انتقاد ديگر او اين بود كه روش وهابيان با روش عالمان سلف مخالف است و از طرف ديگر در بين خود علماي سلف نيز اختلاف بوده است. وهابيان وقتي مي‌گويند بايد به سلف برگرديم، انسان را به صحرا و دريا مي‌كشد! چرا كه ما مي‌دانيم همه مذاهب اسلامي موجود در همين قرن زندگي كرده‌اند. حتي در ميان ياران پيامبر نيز اختلاف بوده است. اگر سلفي‌ها بگويند ما ميان آن‌ها گزينش كرده‌ايم، به آنها گفته مي‌شود اين گزينش بر چه اساسي است؟ آيا سلف يعني احمد بن حنبل؟! اگر اثنا عشريه بگويند به سلف رجوع مي‌كنيم، دوازده نفر را مستند به پيامبر و منتخب الاهي مي‌دانند؛ ولي دليل و ملاك گزينش احمد بن حنبل و بخاري از ميان حداقل يك ميليون نفر چيست؟

نكته مهم ديگر درباره وهابيت اين‌كه در سال‌هاي اخير كتاب‌هاي جديدي به وسيله وهابيان درباره فرقه ناجيه نوشته نشده است، چرا كه برخي متفكران وهابي در ناجي بودن وهابيت تشكيك كرده‌اند! از جمله رهبر بزرگ آنان سلمان عوده، كتابي نوشته بنام «صفه القرباء». اين كتاب خيلي جالب است و تاكنون حداقل ده نفر از وهابيان جهان بر رد اين اثر كتاب نوشته‌اند. يعني اينها به جايي رسيده‌اند كه بر ضد خودشان هم كتاب مي‌نويسند، البته اين مسأله به 11 سپتامبر و بيست سالگذشته برمي‌گردد، يعني در دوره اوج تفكر وهابيت.

بعد از حادثه 11 سپتامبر نيز اين نوشته‌ها بيشتر شد، ولي اغلب جنبه سياسي دارد و از سوي وهابيان انقلابي و بر‌ ضد امريكاست.

ما مي‌دانيم كه سال‌ها پيش به دليل گسترش تفكر سيد قطب، غزالي و محمد سعيد رمضان دو جريان در درون وهابيت ايجاد شد، يكي جريان وهابيت انقلابي و ديگري جريان وهابيت درباري. مبناي فكري وهابيت درباري محمد بن عبدالوهاب است، چون تفكر او خود به خود به تفكر درباري كشيده مي‌شود. جنگ فقط با قبرستان است و اصلاً به قصر كاري ندارد. محمد بن عبدالوهاب خود نيز به پادشاهان و رهبران سياسي آل سعود پيوسته بود و با محرومان و مستضعفان مي‌جنگيد، ولي بعد از ورود كتاب‌هاي سيد قطب جرياني جديد ايجاد شد و ورود محمد قطب تكميل كننده آن بود. وهابيان درباري مي‌گويند اينها حقيقت توحيد را نشناخته‌اند.

اكنون در كشورهاي عربي براي عقايد محمد بن عبدالوهاب كلاس درس برگزار مي‌كنند و براي آن‌ها نيروي نظامي درست كرده‌اند. الآن در يمن، الجزاير، مصر و عربستان براي اين تفكر پادگان‌هاي نظامي دارند!

بن لادن نيز از كساني است كه نزد شاگردان محمد قطب درس خوانده است. وي در طول تحصيلاتش كم كم متوجه كتاب‌هاي سيد قطب شد و بعد از خواندن آن‌ها ديگر امريكا را به تمسخر مي‌گرفت.

در نامه بن لادن خطاب به بن باز، اين لحن را به خوبي مي‌توان ديد. اين نامه قبل از حادثه 11 سپتامبر است. درباره دولت آن‌ها در افغانستان نيز شيخ ربيع مدخلي در نامه‌اي خطاب به بن باز مي‌گويد: اين دولت، دولت ما نيست! اين توحيد محمد بن عبدالوهاب نيست! اين توحيد سيد قطب است! و ربيع مدخلي كسي است كه بن باز مي‌گويد جنبش‌هايي كه ربيع مدخلي قبول ندارد من نيز قبول ندارم!

البته در جريان دولت طالبان در افغانستان عناصري از هر دو نوع جريان وهابيت حضور داشتند، يعني هم توحيد درباري بود و هم توحيد قطبي يا انقلابي، ولي نزاع اين دو جريان از مدت‌ها پيش شكل گرفته و ادامه دارد. به عنوان نمونه بايد از شخصي به نام عبدالله عزام نام برد كه قبل از حوادث 11 سپتامبر كشته شد. وي در نامه‌هاي متعددي به رد شيخ ربيع مدخلي پرداخته است.

نكته مهم ديگر اين‌كه در ميان شخصيت‌هاي وهابيت درباري، چهره‌سازي‌هاي متعددي صورت گرفته كه در اين زمينه علاوه بر بن باز و ربيع مدخلي، بايد از جامي هم ياد كرد كه حتي به نام او جرياني از وهابيت به نام جاميه شناخته مي‌شوند و از مشخصات آن‌ها افراط در تفكرات درباري و عشق آنان به كاخ و قصر سلاطين است و وهابيان قطبيه بر ضد آنان كتاب‌هاي بسياري نوشته‌اند.

منبع: mouood.org
 
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: