۰

خاطراتی کوتاه و جذاب از فرزند شهید دبیرکل سابق حزب‌الله لبنان

وقتی سیدعباس موسوی به دبیرکلی حزب‌الله انتخاب شد بیش از دو هفته در بیروت باقی ماند و در این مدت به منزلش در بقاع نرفت. یک روز فرزند کوچکش حسین (که با او به شهادت رسید) تلفن می‌زند و حرف جالبی به او می‌زند.
کد خبر: ۶۷۷۲۲
۱۳:۱۷ - ۲۸ بهمن ۱۳۹۲
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز»، سال‌ها پیش حجت الاسلام سیدعباس موسوی دبیرکل جنبش انقلابی حزب ‏اللّه لبنان و عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل‌بیت، در بازگشت از مراسم سالگرد شهادت شیخ راغب حرب، از روحانیون مبارز جنوب لبنان، در جریان حمله هوایی رژیم اشغالگر قدس در جنوب لبنان به شهادت رسید. پس از ترور «شیخ راغب حرب»، سیدعباس برای سخنرانی کنار مزار ایشان می‌رود. محافظان سیدعباس، متوجه بالگردهای نظامی رژیم صهیونیستی می‌شوند و موضوع را با سید در میان می‌گذارند. سید به‌طرف بیروت و از آنجا به‌سمت منطقه‌ای به‌نام «تفاحتا» حرکت می‌کند. در این هنگام چند فروند بالگرد رژیم صهیونیستی خودروی سید را هدف قرار می‌دهند تا وی به‌همراه فرزندش در 16 فوریه 1992 به شهادت برسند. در این عملیات تروریستی، تعدادی از همراهان سیدعباس موسوی از جمله همسر، فرزند و سه تن از یارانش نیز شهید شدند. این اقدام جنایتکارانه، موجی از خشم و نفرت علیه رژیم صهیونیستی میان مسلمانان جهان به وجود آورد.

شبکه المنار اقدام به انتشار خاطراتی کوتاه و جذاب از فرزند سیدعباس موسوی یعنی سیدحسین موسوی که همراه پدر به شهادت رسید، کرده است. خاطرات سیدحسین معروف به "حسین مقاومت" با ترجمه "محمود علوی" در ادامه می‌آید:

دبیر کل شدی دیگه پیش ما نمیای!

وقتی سیدعباس موسوی به دبیرکلی حزب‌الله انتخاب شد بیش از دو هفته در بیروت باقی ماند و در این مدت به منزلش در بقاع نرفت. یک روز فرزند کوچکش حسین (که با او به شهادت رسید) تلفن زد. گفت: «چرا خودتو گرفتی؟ دبیرکل شدی دیگه پیش ما نمیای!». پدرش خندید و از خانواده پرسید: «کدومتون همچین حرفی زدید جلوی بچه؟» گفتند: «هیچ‌کس؛ اصلاً کسی جرأت چنین کاری را ندارد». یاسر پسر بزرگ شهید سیدعباس موسوی می‌گوید: شهید حسین از همه خانواده جرأت و جسارتش در گفتار با پدر بیشتر بود و شیطنت‌های زیادی داشت، خصوصاً با محافظان سید.

وقتی اسمش را می پرسیدیم، می‌گفت: «حسین مقاومت»

یک بار محافظان را غافلگیر کرد و وقتی سید در دفترش جلسه داشت، با دوستش به دفتر نفوذ کرد. وقتی وارد شد پدرش پرسید: چه می‌خواهی؟ گفت: این دوست من است و دوست دارد با شما آشنا شود! برای همین آوردمش اینجا. «سید ناراحت نشد بلکه با دوست برادرم دست داد». بعدها این کودک برای یاسر تعریف کرد: «من در کودکی با سیدعباس آشنا شدم و شهید حسین مرا با ایشان آشنا کرد».

وقتی اسمش را می‌پرسیدیم، می‌گفت: «حسین مقاومت». اسمی که پدرش وقتی چهارسالش بود به او داده بود. در آن روز به او گفته بود: «وقتی بزرگ شدی یکی از مجاهدین خواهی شد. برای همین اسمت را می‌گذارم حسین مقاومت».


در شش‌سالگی می‌گفت شهید خواهد شد

حسین در شش‌سالگی دائماً می‌گفت که شهید خواهد شد و مؤمنان را در قیامت شفاعت خواهد کرد. «ولی به همه می‌گفت که خودش انتخاب می‌کند چه‌کسی را شفاعت کند. یک بار برای شفاعت، ما را به سفید و سبزه دسته‌بندی می‌کرد، یک بار آن‌هایی را که قصد داشت شفاعت کند نام می‌برد و آن‌هایی را که ناراحتش کرده بودند جدا می‌کرد».

منبع: تسنیم

انتهای پیام/ ح . ا
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: