۰

چگونگی مرجعیت آیت الله گلپایگانی از زبان آقازاده ایشان

آقازاده مرحوم آیت الله گلپایگانی درباره چگونگی مرجعیت ایشان می گوید: «آقا» زمانی که مرجعیت را به قول خودشان با اصرار بر گردن ایشان گذاشتند، تنها یک تومان در جیب داشتند و چندماه توان پرداخت شهریه را هم نداشتند.
کد خبر: ۲۶۵۹۸۶
۱۰:۰۵ - ۰۶ بهمن ۱۴۰۰

به گزارش «شیعه نیوز»، آقازاده مرحوم آیت الله گلپایگانی درباره چگونگی مرجعیت ایشان می گوید: «آقا» زمانی که مرجعیت را به قول خودشان با اصرار بر گردن ایشان گذاشتند، تنها یک تومان در جیب داشتند و چندماه توان پرداخت شهریه را هم نداشتند. ایشان به مردم اهمیت می دادند تا جائیکه وقتی در جریان شهید جاوید از ایشان خواستند از اهانت کنندگان به ایشان شکایت کنند، فرمودند: «اینها فرزندان ما هستند و گاهی اوقات بین فرزند و پدر اختلافاتی ایجاد می شود. من راضی نیستم که کسی به عنوان پشتیبانی من متعرض اینها شود».

حجت الاسلام والمسلمین سید باقر گلپایگانی به بیان ماجرای تولد مرحوم آیت الله گلپایگانی پرداخته و اظهار داشت: فرزند پسری برای پدربزرگ ما نمی ماند و تنها دختران ایشان در قید حیات می ماندند لذا ۴ فرزند دختر داشتند و هرچه پسر به دنیا می آمده فوت می شدند. لذا پدر «آقا» تصمیم می گیرد با پای پیاده از گوگد گلپایگان به سمت مشهد حرکت کنند و از امام رضا (علیه السلام) درخواست فرزند پسری کنند که باقیات صالحات برای ایشان باشد. وقتی از سفر برمی گردند، همشیره «آقا» در عالم رویا می بینند امام محمد تقی و امام رضا (علیه السلام) به منزل ما آمدند. امام رضا (علیه السلام) ماندند و امام محمد تقی (علیه السلام) رفتند. خواب را برای پدرشان تعریف می کنند. ایشان تعبیر می کنند که خداوند دو فرزند پسر به «آقا» می دهد که یکی محمدتقی می رود و دیگری محمدرضا باقی می ماند و اتفاقا همینطور هم می شود. آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی ۸ ذی القعده در آستانه ولادت امام رضا (علیه السلام) در گوگد متولد می شوند و بعد از سه سال، مادر خود را از دست می دهند و در ۹ سالگی هم از پدر یتیم می شود.

او افزود: «آقا» دروس مکتبی را در گوگد شروع می کنند و در ۱۲ سالگی به گلپایگان می روند و بعد از آن به خوانسار نزد برادر مرحوم آیت الله سید احمد خوانساری می روند و علوم مقدماتی ادبیات را فرا می گیرند و دروس سطح را نزد اساتیدی چون علم الهدی و آخوند فرا می گیرند و در ۱۹ سالگی آوازه مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی را می شنوند و بدون خبر خانواده به اراک می روند. کمی از سطح باقی مانده بود که در اراک تمام می کنند و حدود سن ۲۰ سالگی در حلقه شاگردان آیت الله حاج شیخ قرار می گیرند. مرحوم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری هم وقتی از استعداد آیت الله گلپایگانی آگاه می شود، خیلی مورد توجه ایشان قرار می گیرد. تا جایی که با اینکه طلبه جوانی بودند، مسئولیت اداره مدرسه ای واقع در بازار را به ایشان می سپارند.

چگونگی مرجعیت آیت الله گلپایگانی از زبان آقازاده ایشان

یادگار آیت الله گلپایگانی عنوان کرد: آیت الله گلپایگانی تا سال ۱۳۴۰ در اراک بودند. در این سال، مرحوم آیت الله حاج شیخ برای زیارت حضرت رضا می روند و سپس به قم می آیند و تصمیم می گیرند حوزه علمیه را به قم منتقل کنند. وقتی مرحوم آیت الله حاج شیخ برای قم آمده بودند، نامه ای برای «آقا» می نویسند که «بنا شد حوزه را در قم تشکیل دهیم و شما هم بیائید اینجا». بنابراین مرحوم «آقا» از ابتدای تاسیس حوزه علمیه در قم به این شهر آمدند.

او در مورد اساتید مرحوم آیت الله گلپایگانی گفت: مرحوم «آقا» ۱۹ سال از محضر آیت الله حاج شیخ عبدالکریم بهره گرفت ولی با اختلاف میان علمای عراق و حکومت، علمای نجف همچون آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و میرزای نائینی به قم هجرت کردند و شش ماه در قم بودند. مرحوم «آقا» به دستور آیت الله حاج شیخ، چندماهی در درس این آقایان شرکت کردند.

گلپایگانی در ادامه بیان کرد: مرحوم «آقا» به عنوان مستقل و برای تحصیل به نجف نرفته بودند ولی سال ۱۳۱۸ وقتی به نجف مشرف شده بودند، محل عبادت ایشان نزدیک آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی بود و مباحثه چند دقیقه ای با ایشان داشتند. تا اینکه آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی پیغام داده بودند که می خواهند به دیدن آقا سید محمدرضا گلپایگانی بیاید. «آقا» تعریف می کنند: « در زمان مقرر منتظر ماندیم ولی نیامدند. لذا آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی که «آقا» در منزل ایشان ساکن شده بود، فرمودند که شاید پیام رسان اشتباه کرده است و بنابراین آماده شدند و به همراه بنده به منزل آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رفتیم. پیشکار ایشان گفتند: «آیت الله سیدابوالحسن بعد از این مجلس می خواهند که به منزل شما تشریف بیاورند و لذا برگردید». «آقا» تعریف کردند که به خانه برگشتیم. آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آقای بروجردی به منزل آیت الله سید جمال گلپایگانی آمدند و مباحثه ای بین آنها درگرفت. بعد آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی وقتی پدر والده ما، آیت الله میرزامهدی بروجردی را دیده بودند، گفته بودند که این «فحر» شما در فقه نابغه است».

او ادامه داد: عده ای از متدینین و بازاریان قم برای پرداخت وجوهات نزد آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رفته بودند. ایشان پرسیده بودند که امام جماعت در بازار کیست؟ آنها پاسخ داده بودند: آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی. ایشان وجوه را قبول نکرده بودند و گفته بودند ایشان مجتهد مسلم هستند و به ایشان بدهید. بازاریان اصرار کردند که شما این وجوه را قبول کنید ما سهم ایشان را می پردازیم. آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی گفته بودند که همین را هم به ایشان بدهید.

فرزند مرحوم آیت الله گلپایگانی به نقل داستانی دیگر از حضور علمی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی در نجف اشرف پرداخت و گفت: «آقا» در همان سفر به درس آقاضیاء می رفتند. خیلی از فحول و مراجع بعدی در درس آقاضیاء شرکت داشتند. آقاضیاء نسبت به «مستشکل» خیلی تند بود. گاهی اوقات از پیگیری اشکالات شاگردان عصبانی می شد و به شدت با طرف برخورد می کرد. «آقا» تعریف می کردند که من در درس ایشان نشسته بودم، اشکالی به درس کردم و دیگر دنبال نکردم. فرداشب، ایشان آمدند و سراغ ما را گرفت. بعد گفت که خودت را معرفی کن. رفقای ما گفتند ایشان سیدمحمدرضا گلپایگانی است و از قم آمده است و از شاگردان آیت الله حاج شیخ هستند. آقاضیاء گفت که عجب، آیت الله حاج شیخ چنین شاگردانی تربیت کرده است. بعد جواب اشکال دیشب را دادند. من دوباره اشکال کردم. مقداری که صحبت شد به اشکال ادامه ندادم. تا چندشب که در نجف پیچید آقایی از قم آمده است و آقاضیاء را در اشکالی گیر انداخته است. آقاضیاء شب های سوم و چهارم بود که از منبر پایین آمد و جواب من را داد و من دوباره جواب می دادم. شب آخر از منبر که پایین آمد، سمت من آمد و فرمود: «شما طلبه فاضلی هستید و می خواهم نزد شما بیایم». گفتم من خدمت شما می رسم. فرمودند که نه، من باید پیش شما بیایم و پلومرغ به شما بدهم(در آن زمان اینکه آقاضیاء، کسی را مهمان کنند به پلومرغ خیلی مهم بود). به حجره آقای مشکات آمدند و آن پلومرغی که وعده داده بودند را به «آقا» دادند.

او ادامه داد: آیت الله گلپایگانی تعریف می کردند که در زمان آیت الله حاج شیخ، درس خارج می دادم که مرحوم آیت الله حاج شیخ من را خواستند و فرمودند که مرتضی، پسر ما می خواهد فرائد بخواند و من تمایل دارم که شما برای ایشان درس بگوئید. من گفتم خصوصی باشد یا عمومی. ایشان فرمودند همین که توجه شما به ایشان باشد و اشکالات او را پاسخ دهید، کافی است.

گلپایگانی در مورد ویژگی های اخلاقی مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی گفت: «آقا» تحت عنایات الهیه بودند. می فرمودند: «وقتی مکتب می رفتند، بچه ها همراه خود غذا به مکتب می آوردند و ظهر غذاها را روی هم می ریختند و می خوردند . اما من حاضر نبودم غذای خود را روی انها بریزم و این استدلال را داشتم که ممکن است، پدران اینها راضی نباشند. حتی زمانی آمدند ناهار من را برداشتند و ریختند روی غذای خود. با این حال من غذا نخوردم و گرسنگی را به خوردن آن غذا ترجیح دادم». این حاکی از احتیاطات و عقیده ایشان است.

او نمونه دیگری از احتیاطات شرعی مرحوم والد خود را بیان و ابراز کرد: «آقا» می فرمودند که «آخوند مکتب، یکبار به به من گفته بود که چرا تو دیرتر از دیگر شاگردها به مکتبخانه می رسی؟ دیگر شاگردان گفتند که ما از راه میانبر می آئیم که از روی زمین های مردم است اما آسید محمدرضا از مسیر جاده می آید.

فرزند آیت الله گلپایگانی ادامه داد: «آقا» نسبت به فقرا هم خیلی حساس و مراقب بودند نسبت به افراد به گونه ای رفتار نشود که دلشکسته شوند. یک مغازه دار تعریف می کرد که گاهی اوقات «آقا» کسی در حرم به ایشان مراجعه می کرد و پولی به همراه نداشت. با او صحبت می کرد و بعد به مغازه ما می آمد و پولی از ما قرض می کرد و به او می داد که دست خالی نرود.

او گفت: مرحوم والد حتی درباره فقرایی که مراجعه می کردند به ما، می فرمودند که به آنها کمتر بدهید ولی دست خالی رد نکنید. دلیل این مسئله هم آن است که منزل حضرت یعقوب (ع) چند در داشت. و فقرا از هر دری می آمدند کمک می کرد. روزی یکی از فقرا از یکی از درها کمک گرفت. دوباره به درب دیگری مراجعه کرد. حضرت یعقوب (ع) به او گفت من از در دیگری به تو کمک کردم و او را رد کرد. اتفاقا جبرئیل نازل شد و گفت منتظر عذاب باش. آن دفعه که دادی، مستحق نبود. ایندفعه که ندادی مستحق بود. لذا به فراق حضرت یوسف (ع) مبتلا شد و چهل سال گریه کرد. بنابراین تاکید می کردند فقرایی که مراجعه می کنند را دست خالی برنگردانید چون ممکن است یکبار مستحق نباشد و دفعه بعد که مراجعه می کند، مستحق باشد و اگر او را رد کنیم، «آه» او ما را بگیرد و دنیا و آخرت ما را بر باد دهد.

گلپایگانی به مهربانی مرحوم آیت الله گلپایگانی نسبت به طلاب اشاره کرد و افزود: «آقا» خودشان به طلابی که به تبلیغ می رفتند، مبلغی تحت عنوان «سرراهی» می دادند.

او به برنامه روزانه مرحوم آیت الله گلپایگانی اشاره کرد و گفت: «آقا» آن وقت ها، برای نماز صبح به حرم مشرف می شد، بعد استراحت مختصری می کردند و سپس به مسجد اعظم برای درس می رفتند. از مسجد اعظم هم حدودا یکساعتی استراحت کرده و برای نماز ظهر و عصر به مسجد حسین آباد می رفتند. برنامه عصر ایشان هم این بود که نامه های وارده را می خواندند و بعد به مسجد حسین آباد برای اقامه نماز مغرب و عشاء می رفت.

فرزند آیت الله العظمی گلپایگانی ادامه داد: یک فردی که برنامه روزانه «آقا» را می دانست، نزد ایشان می آمد و می گفت من عازم منطقه تبلیغی هستم و پولی ندارم. مرحوم آیت الله گلپایگانی هم کمک می کردند. مکرر به «آقا» مراجعه کرد. «آقا» به ایشان گفتند که شما برای پنجمین بار هم مراجعه کنید ما در خدمت شما هستیم.

او به داستانی درباره عنایت امام علی (ع) به مرحوم آیت الله گلپایگانی اشاره کرد و گفت: «آقا» فرمودند: «در سفری که به نجف داشتم و در حجره آقای مشکات سکونت داشتم، شب در عالم خواب دیدم که در حرم حضرت امیر(ع) هستم و ضریح تا سینه من است و من یک سر و گردن از ضریح بالاتر هستم. قدحی از عسل روی ضریح بود که بعد از ۷۰ سال هنوز شفافیت آن عسل در ذهنم است. ندایی از زمین آمد که آسید محمدرضا از این عسل تناول کن. من مقداری از این عسل را خوردم . گفتم اجازه بدهید که بقیه آن را برای سید (آیت الله ابوالحسن اصفهانی) ببرم. ندا آمد که سهم ایشان داده شده است. این مخصوص مهمانهاست. من از آن عسل تناول کردم.». مرحوم مشکات تعریف کرد که آسید محمدرضا من را بیدار کرد و فرمود: «من الان مهمان امیرالمومنین بودم و به من عسل دادند. دهانم از ان عسل ، شیرین است. چیزی بیاور تا آن را تبرک کنم. آیت الله شیخ علی مشکات ادامه داد که من در تاریکی مقداری نبات آوردم برای ایشان. از آن نبات به هر بیمار در حال احتضار دادم، شفا پیدا کرد».

گلپایگانی بیان کرد: طلابی که از نزدیک خدمت آیت الله گلپایگانی می رسیدند، بارها عنوان می کردند که ایشان از پدر ما نسبت به ما مهربانتر بودند و نمونه های بسیار زیادی وجود داشت. سید محمدباقر حسینی، امام جمعه آباده بود در این اواخر، تعریف می کرد، «فرزند اول من که می خواست به دنیا بیاید، وضع زندگی من نابسامان بود. پول دارو و قابله نداشتم که بدهم. از عصبانیت به حرم حضرت معصومه (س) آمدم و شکایت کردم که از تنگدستی به شما پناه آوردم. در همین حالات بودم که آقایی پیدا شد و گفتند شما آقای گلپایگانی را می شناسید؟ گفتم: بله، من شاگرد ایشان هستم. ۷۰ هزار تومان به من داد و گفت که این وجه را به آقای گلپایگانی بدهید. من به سرعت سمت دفتر «آقا» رفتم. رفتم داخل و جریان را تعریف کردم و پول را به ایشان دادم. آیت الله گلپایگانی پول را قبول کردند و بعد به من دادند. من گفتم که این ۷۰ هزار تومان است. فرمودند: می دانم. این مورد احتیاج شماست. پول را آوردم منزل و به قابله دادم. و کمی هم پول دارو دادم. پدر همسرم متوجه شد و از من پرسید از کجا آوردی؟ ماجرا را تعریف کردم. سپس با یکدیگر دفتر آیت الله گلپایگانی رفتیم و صحت ماجرا را از آیت الله پرسید و ایشان تائید کردند. زندگی من با آن پول، تغییر کرد و خانه خریدم».

او به داستان دیگری از زندگی آیت الله گلپایگانی اشاره کرد و گفت: «آقا» می فرمودند که زمان آیت الله شیخ ، من خیلی بدهکار بودم؛ آیت الله حاج شیخ به یک طلبه درس خارج، سه تومان می داد. آن وقت، آقایی به ما رسید و یک تومن به من داد. در ذهنم بدهی هایی که داشتم را مرور می کردم که یک تومن را تقسیم بدهی هایم کنم. در این احوال بودم که فقیری به من رسید و درخواست کمک کرد. من در ذهنم بود که نصف یک تومن را به فقیر بدهم و نصف دیگر را بدهی هایم را بدهم. فقیر گفت که دیشب بچه های من گرسنه خوابیدند. وقتی این را گفت، همه آن یک تومن را به فقیر دادم. از ان به بعد، عنایتی به زندگی من شد.

فرزند آیت الله گلپایگانی درباره شخصیت علمی مرحوم آیت الله گلپایگانی بیان کرد: آخوند ملاعلی از بزرگان علمای همدان و یکی از هم دوره ای های «آقا» بود. فردی، زمان علمای ثلاث نزد ایشان رفته بود و ایشان از او پرسیده بودند که مقلد چه کسی هستی؟ آن فرد، یکی از علمای ثلاث را گفته بود. آن زمان، هنوز آیت الله بروجردی قم نیامده بود. آخوند ملاعلی فرموده بودند: اگر مقلد آسید محمدرضا هم می شدی، اگر از اینها بیشتر هم نباشد، کمتر نیست.

او گفت: درباره شخصیت علمی «آقا» همین نکته را باید بگویم که بعد از وفات ایشان، وقتی استفتائی درباره مسائل مستحدثه از آیت الله اراکی می کردند، ایشان کتاب مجمع المسائل آیت الله گلپایگانی را می خواستند. پاسخ «آقا» را در این کتاب می خواندند و بعد می فرمودند که همین نظر را بنویسید.

گلپایگانی درباره منش مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی در پاسخ به استفتائات، عنوان کرد: ایشان حتی تا این اواخر هم (اواخر عمر) شخصا نامه ها را باز می کردند، می خواندند و دسته بندی می کردند. استفتاء را هیئت استفتاء دفتر می دیدند و بعد ثبت می کردند و خدمت آقا می آوردند، «آقا» نگاه می کردند، پاکنویس می شد و دوباره پاکنویس را هم می دیدند تا اغلاط املایی نداشته باشد. تسلط ایشان به کتب قدیمی هم عجیب بود.

او ادامه داد: مرحوم آیت الله گلپایگانی می فرمودند که «زمانی کمی کسالت پیدا کرده بودم. پزشک به من گفته بود بیماری شما به خاطر مباحثه زیادی است که دارید. مدتی درس را تعطیل کنید و مسافرت بروید. با آقای فاضل کاشانی کتاب تفسیر صافی را برداشتیم و پیاده به روستاهای قم رفتیم و یک ماه و نیم در مسیر بودیم. هم کتاب را مباحثه می کردیم و هم کسالتی که داشتم بهتر شد».

فرزند آیت الله گلپایگانی درباره برخورد آیت الله العظمی گلپایگانی با مخالفان خود گفت: زمان شهید جاوید آمدند اینجا و نسبت به «آقا» بی احترامی کردند. عده ای می خواستند بروند و آنها را تادیب کنند. از طرف حکومت هم فشار وارد می کردند که از اینها شکایت کنید. «آقا» در درس فرمودند که «اینها فرزندان ما هستند و گاهی اوقات بین فرزند و پدر اختلافاتی ایجاد می شود. من راضی نیستم که کسی به عنوان پشتیبانی من متعرض اینها شود».

او همچنین ابراز داشت: آیت الله گلپایگانی روی استقلال حوزه حساس بودند و تاکید می کردند که حوزه نباید به هیچ کجا وابسته باشد. فقط باید به امام زمان (عج) وابسته باشد.

گلپایگانی گفت: اوایل تشکیل سازمان تبلیغات اسلامی، «آقا» معتقد بودند که مردم باید خودشان به مبلغان کمک کنند تا در جلسات آنان مشارکت کنند اما وقتی شما اعلام کردید که خودتان حقوق اینها را می دهید، استقبال مردم نسبت به روحانیت و منبر کم شد و مردم در جلسات آنها شرکت نمی کردند.

او در پایان درباره مرجعیت آیت الله العظمی گلپایگانی گفت: بعد از وفات آیت الله العظمی بروجردی جلسه ای با حضور علمای بزرگ آن زمان تشکیل و سه پیشنهاد مطرح شد؛ یکی اینکه دفتر آیت الله بروجردی باز بماند. پیشنهاد دوم این بود که آیت الله خوانساری را از تهران بیاورند. هردو پیشنهاد ردّ شد. آقای شریعتمدار گفتند که من نصف شهریه که ۳۰ تومن است را می دهم. ۳۰ تومان دیگر باقی مانده بود. مرحوم والد گفتند یک طرف من آیت الله مرتضی حائری نشسته بود و طرف دیگرم آقای خمینی. اصرار کردند که شما باید بقیه را قبول کنید. گفتم که من تمکن ندارم. آقای خمینی گفت که من کمک می کنم. خلاصه من حاضر نبودم و گفتند اگر قبول نکنید دست افراد دیگری می افتد. لذا با اصرار، گردن من گذاشتند که آقای گلپایگانی قبول کرده و صلوات فرستادند. اینگونه مرجعیت را به من دادند درحالیکه دو تا یک تومانی در جیب من بود. و چندماه اول، شهریه را قرض می کردم تا اینکه در مسیر منزل آقایی نزد من آمد و درحالی که دستمال یزدی در دست داشت، آن را باز کرد و به من پولی داد. من گفتم اسمت چیست؟ گفت که «غیب علی». بعد از آن، دیگر تمام شهریه رسید.

فرزند آیت الله گلپایگانی در پایان نمونه هایی از خدمات عام المنفعه آیت الله گلپایگانی را بیان کرد و گفت: احداث شفاخانه، احداث مدرسه و مجمع اسلامی لندن، قبرستان بقیع، خانه های عالم و… نمونه هایی از خدمات ایشان به جهان اسلام است.

انتهای پیام

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: