۰

اگر وصى پیامبر اسلام( صلی الله علیه و آله و سلم ) از اوّل معلوم بود، چرا مسئله وصایت را پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به مسئله اجابت دعوت، متوقف کرده است؟

اگرچه از نظر شیعه، امامت منصبى است که از جانب حق تعالى عطا گردید و به وسیله پیامبرش ابلاغ می‌شود؛ زیرا امام باید داراى مقام عصمت باشد و تنها خداوند و پیامبر او است که می‌دانند چه کسى داراى مقام عصمت است و لیاقت مقام عظماى ولایت و امامت را دارد، ولى متوقف بودن آن منصب به حسب ظاهر بر قبول دعوت، عللى داشته که بعضاً بیان می‌شود.
کد خبر: ۲۰۹۸۰۶
۱۰:۳۸ - ۰۵ دی ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
پرسش
اگر وصى پیامبر اسلام( صلی الله علیه و آله و سلم ) از اوّل معلوم بود، چرا مسئله وصایت را پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) به مسئله اجابت دعوت، متوقف کرده است؟
پاسخ اجمالی

اگرچه از نظر شیعه، امامت منصبى است که از جانب حق تعالى عطا گردید و به وسیله پیامبرش ابلاغ می‌شود؛ زیرا امام باید داراى مقام عصمت باشد و تنها خداوند و پیامبر او است که می‌دانند چه کسى داراى مقام عصمت است و لیاقت مقام عظماى ولایت و امامت را دارد، ولى متوقف بودن آن منصب به حسب ظاهر بر قبول دعوت، عللى داشته که بعضاً بیان می‌شود:

پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) این کار را انجام دادند تا براى مردم اتمام حجّتى باشد و در آینده نگویند چرا ما و یا دیگرى را انتخاب ننمودى و چون افراد حاضر در جلسه - غیر از على( علیه السلام ) - با اختیار خود دعوت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را اجابت نکردند، جاى هیچ‌گونه اعتراض باقى نماند.
با این کار برترى و فضیلت حضرت على( علیه السلام ) بر دیگران ثابت شد و معلوم شد که در زمان تنهایى پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) و فشار و مخالفت دشمنان، چه کسى داراى چنین شجاعت و جسارتى است که به طور علنى و آشکار و بدون هیچ‌گونه واهمه و ترسى حمایت خود را از پیامبر الهى ابراز می‌کند.
کار پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم )، آماده نمودن جامعه براى دو کار بود تا در آینده و بعد از خود افرادى که دنبال حقیقت هستند دچار انحراف نشوند: یکى مسئله اصل امامت، به دلیل این‌که جامعه بدون امام و رهبر محکوم به نابودى و زوال است و دیگرى زمینه‌سازى در خصوص پذیرش شخص على( علیه السلام ) بود.
براى امّت‌هاى آینده، علت انتخاب على( علیه السلام ) به جانشینى - با این‌که حضرت سنّ کمى داشتند - معلوم باشد؛ زیرا گرچه منصب امامت، منصبى الهى است، اما لازم است علت قانع کننده‌اى وجود داشته باشد تا راه هر گونه بهانه براى سرپیچى و مخالفت بسته باشد.
این عمل با مختار بودن انسان در انجام تکلیف، سازگارى دارد. چنان‌که مذهب شیعه قایل به آن است. در این ماجرا، هم سران قریش با اختیار اجابت نکردند و هم على( علیه السلام ) با اختیار دعوت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را پذیرفت و اگرچه از ابتدا در لوح محفوظ الهى همه امور معلوم بود، ولى این انسان است که با اختیار خود زمینه توفیقات الهى و هدایت و اضلال را به وجود می‌آورد، چنان‌که آیات متعددى اشاره دارند که هدایت و اضلال به جهت کارهایى است که خود انسان انجام می‌دهد و زمینه آن‌را در خود ایجاد می‌کند.
جریان «یوم الانذار» نشان دهنده این است که جامعه اسلامى بر اساس آزادى و انتخاب خود اشخاص است و هیچ جَبْر و دیکتاتورى و تبعیضی وجود ندارد، بلکه این لیاقت اشخاص است که زمینه ایجاد قبول مسئولیت را باعث می‌شود که این لیاقت هم بر اساس معیارهاى الهى است، نه خویشاوندى و نسبت.

پاسخ تفصیلی

اگرچه از نظر شیعه، امامت منصبى است که از جانب حق تعالى عطا گردیده و به وسیله پیامبرش ابلاغ می‌شود، و امام باید داراى مقام عصمت باشد و تنها خداوند و پیامبر او است که می‌دانند چه کسى داراى مقام عصمت است و لیاقت مقام عظماى ولایت و امامت را دارد، ولى متوقف بودن منصب امامت به حسب ظاهر بر قبول دعوت، عللى داشته که برخى از آنها بیان می‌شود:

پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) این کار را انجام دادند تا براى مردم اتمام حجتى باشد و در آینده نگویند چرا ما و یا دیگرى را انتخاب ننمودى و چون افراد حاضر در جلسه - غیر از على( علیه السلام ) - با اختیار خود دعوت را اجابت نکردند، جاى هیچ‌گونه اعتراضى باقى نماند.

چنین نبود که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) صریحاً و خود، لیاقت نداشتن و مناسب نبودن آنها را براى جانشینى و امر خلافت بیان کند، بلکه باید به طور طبیعى و در بستر جریانات، روشن و مبرهن شود تا هم بیشتر ملموس و قابل درک براى مسلمانان باشد و هم ایجاد کینه و دشمنى نسبت به پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) نشود. (نظیر داستان خلافت)[1] موارد دیگرى هم وجود دارد که حضرت از همان ابتدا می‌دانست که برخى لیاقت انجام کارى را ندارند و یا از عهده آن بر نمی‌آیند، مثل داستان جنگ خندق[2] و هماورد نبودن کسى از بین اصحاب - جز على( علیه السلام ) - براى مبارزه با عمروبن عبدود، و یا در جنگ خیبر که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) افرادى را براى مبارزه و... فرستاد ولى شکست خوردند و موفق به فتح خیبر نشدند.[3] نیز فرستادن بعضى از اصحاب توسط پیامبر، براى خواندن سوره برائت و سپس عزل کردن از این مسئولیت.[4]

با این کار، برترى و فضیلت حضرت على( علیه السلام ) بر دیگران ثابت شد و معلوم شد که در زمانِ تنهایى پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) و فشار و مخالفت دشمنان، چه کسى داراى چنین شجاعت و جسارتى است که به طور علنى و آشکار و بدون هیچ‌گونه واهمه و ترسى، حمایت خود را از پیامبر الهى ابراز مى‏کند؛ مانند جریان فتح خیبر که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «لاعطین رایة غداً کراراً غیر فرار»،[5] با این‌که پیامبر اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) از همان ابتدا می‌دانست این کار تنها از عهده او بر می‌آید. یا در جنگ خندق که رسول گرامى( صلی الله علیه و آله و سلم ) اولاً زمینه‌سازى کرد و بعد على( علیه السلام ) را فرستاد، تا فضیلت ایشان بر دیگران مسلم و مسجّل شود و براى تکمیل این فضیلت فرمود: «لَقَد بَرَز الاسلام کله على الکفر کله»،[6] یا هر زمان که رسول گرامى اسلام( صلی الله علیه و آله و سلم ) از مدینه خارج می‌شدند على( علیه السلام ) را جانشین خود قرار می‌دادند، تا به طور تلویحى و عملى، برترى او را بیان کند. در غیر این صورت، اکثر مسلمانان فضیلت داشتن على( علیه السلام ) را بر سایرین قبول نمی‌کردند و زیر این بار نمی‌رفتند، به خصوص که مخالفان و منافقان وجود داشتند و تبلیغات سوء می‌کردند تا کار پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را خنثى کنند و به مقاصد شوم خود برسند.
کار پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) زمینه‌سازى در جامعه براى دو کار بود تا در آینده و بعد از خود، افرادى که دنبال حقیقت هستند دچار انحراف نشوند: یکى مسئله اصل امامت، به دلیل این‌که جامعه بدون امام و رهبر محکوم به نابودى و زوال است و دیگرى، زمینه‌سازى در خصوص پذیرش شخص على( علیه السلام ) بود.
براى امت‌هاى آینده، وجه انتخاب على( علیه السلام ) به جانشینى معلوم باشد به این‌که چرا پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) با توجه به سن کم، ایشان را انتخاب فرمود. اگرچه منصب امامت، منصبى الهى است، اما باید علت قانع کننده‌اى وجود داشته باشد، تا راه هرگونه بهانه براى سرپیچى و مخالفت بسته شود؛ زیرا اگر بدون سؤال کردن از افراد و مشورت نکردن با آنها، خود انتخاب می‌نمود براى مردمى که در زمان پیامبر بودند بسیار شگفت‌انگیز بود که چطور کودکى را بر دیگران مقدّم می‌کند، تا چه رسد به امت‌هاى آینده که زمان رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) را درک نکرده و با سیره و روش حضرت مستقیماً آشنا نبوده‌اند و فضایل و صفات روحى اصحاب پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را درک نکرده‌اند. بنابراین باید به گونه‌اى باشد که در تاریخ و براى همیشه علّت فضیلت داشتن على( علیه السلام ) بر دیگران روشن و ثابت شود و در غیر این صورت، مخالفان می‌توانستند دلیل بیاورند که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) آنها را براى انجام فلان امر انتخاب ننمود. اما دیگر ثابت نمی‌شود که لیاقت و توانایى انجام آن‌را نداشتند و یا شخص دیگرى بر آنها فضیلت داشت.
این عمل با مختار بودن انسان در انجام تکالیف، سازگارى دارد، چنان‌که مذهب شیعه قایل به آن است. در این ماجرا، هم سران قریش با اختیار اجابت نکردند[7] و هم على( علیه السلام ) با اختیار دعوت پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) را اجابت نمود؛[8] زیرا گرچه از ابتدا در لوح محفوظ معلوم بوده، ولى این انسان است که با اختیار خود زمینه توفیقات الهى و هدایت و اضلال را به وجود می‌آورد. چنان‌که آیات متعددى اشاره دارند که هدایت و اضلال به جهت کارهایى است که خود انسان انجام می‌دهد و زمینه آن‌را در خود ایجاد می‌کند.
جریان «یوم الانذار» نشان دهنده این است که جامعه اسلامى بر اساس آزادى و انتخاب خود اشخاص است و هیچ جبر و دیکتاتورى و تبعیض وجود ندارد، و لیاقت اشخاص است که زمینه ایجاد قبول مسئولیت را فراهم می‌سازد که این لیاقت هم، بر اساس معیارهاى الهى است و نه خویشاوندى و نسبت. شاید بهترین نمود و جلوه آزادى، مشارکت مردم در امور جامعه و مشورت کردن با آنهاست. مشاوره در اسلام اهمیت خاصى دارد و با این‌که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) متصل به وحى و داراى مقام عصمت و نیز از هوش و ذکاوت بالایى برخوردار بود، مسلمانان را دعوت به مشورت و تبادل نظر می‌فرمود. البته پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) در اصل احکام الهى با مردم مشورت نکرده، تابع وحى الهى بود، اما در نحوه و چگونگى پیاده شدن و اجراى بعضى احکام با مردم مشورت می‌نمودند. چنان‌که در چند جاى قرآن به آن اشاره شده است.[9] در سوره آل عمران دستور به مشورت، به خاطر آن بود که مشورت با اصحاب در مورد جنگ اُحُد با موفقیت همراه نبود و چنین تصوّر می‌شد که پیامبر دیگر با مسلمانان مشورت نمی‌کند.[10] مورد دیگر، جنگ بدر بود که پیامبر با اصحاب خود مانند حباب بن منذر مشورت نمود[11] و نیز موارد دیگر.

هدف از مشورت با مردم چند چیز است:

نزدیک کردن قلوب و نظرات مسلمانان به یکدیگر و ایجاد اُلفت و دوستى بین آنها.
اهمیت دادن به افراد و احترام به شخصیت افراد جامعه و ایجاد زمینه شکوفایى استعدادهاى آنان؛ زیرا در مشورت، لیاقت و استعداد افراد مشخص می‌شود و شخصیت افراد شکل می‌گیرد.
الگو قرار دادن پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) در مشورت با دیگران براى امت اسلامى. چنان‌که قرآن نیز می‌فرماید: «پیامبر الگوى مناسبى براى شما مردم است».[12]
متوجه نشدن پیروزی‌ها و یا شکست‌ها به شخص خاص و شریک بودن کل جامعه در موفقیّت‌ها و یا ناکامی‌ها.

[1]. بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 580؛ ابن قتیبه دینورى، الامامة و السیاسة، ص 9؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 304.

[2]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 20، ص 227، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.

[3]. تاریخ طبرى، ج 2، ص 300؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابة، ج 2، ص 508.

[4]. بحارالانوار، ج 21، ص 266.

[5]. سیره حلبى، ج 3، ص 41.

[6]. همان.

[7]. تاریخ طبرى، ج 2، ص 63؛ سیره حلبى، ج 1، ص 286؛ بحارالانوار، ج 38؛ کنزالعمال، ج 15، ص 15.

[8]. همان.

[9]. آل عمران، 159؛ شورى، 38؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مقدمه، بلاغی‏، محمد جواد، ج ‏2، ص 869، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش؛ طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 57، قم، دفتر انتشارات اسلامی‏، چاپ پنجم‏، 1417ق.

[10]. سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ج 2، ص 80 و 90؛ المیزان قی تفسیر القرآن، ج 4، ص 57.

[11]. صحیح مسلم، ج 5، ص 170؛ البدایه و النهایه، ج 3، ص 263.

[12]. احزاب، 21.

 

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: