۰

جدال دامپزشکان با مرگ و قاچاق

این تنها گرفتاری دامپزشکان نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان نیست. اینجا ماجراهایی است که هر دامپزشکی را فراری می‌دهد. خودشان می‌گویند کسی سرش درد نمی‌کند که جانش را کف دستش بگیرد و روی خط مرزی کار کند یا به زاهدان منتقل می‌شود یا قید کار اداری را می‌زند و به تهران، کیش یا شیراز می‌رود و کلینیک دامپزشکی می‌زند. چه کسی است که بدش بیاید در قلب شهر آن هم در دفتری شیک و تر و تمیز بنشیند و سگ و گربه مداوا کند؟
کد خبر: ۲۰۶۹۹۱
۰۸:۴۵ - ۱۹ آذر ۱۳۹۸

به گزارش «شیعه نیوز»، روزنامه شهروند نوشت: «تا چشم کار می‌کند بیابان بی‌آب و علف است که لکه‌های نقره‌ای روی دامانش، درخشش کورکننده دارد. لکه‌های نقره‌ای نمک‌های تفتیده هستند که خشکسالی با آن، خاک مرده چابهار را کفن کرده است. جاده سنگلاخ و ناهموار است و هرازگاهی سرنشینان ون سبزرنگ را به بالا پرتاب می‌کند. جوان سیه‌چرده و لاغراندامی که موهای وز پرپشتی دارد، فرمان را با احتیاط می‌چرخاند و می‌گوید: «چابهار یعنی چهار بهار! قدیم‌تر اینجا آب‌وهوا هر چهار فصل‌ سال بهاری بود...» مرد میانسال که «جامگ» گشاد و سفیدی به تن دارد، غلیظ‌تر ادا می‌کند: «...بود! دیگر نیست. دیگر خشکسالی همه را از اینجا فراری داده است و اگر بازارچه مرزی راه نیفتد بقیه هم می‌روند...»

بوته‌های خشکیده خار و برگ‌های گوشتی و تیغ‌دار صبرزرد هیچ نشانه‌ای از بهار ندارد. تا نقطه صفر مرزی فقط ١٢٠ کیلومتر راه است اما دست‌اندازهای خاکی، سرعت ون را کم کرده است. در آن برهوت هر چه جلو و جلوتر بروی، کمتر ردی از آدم‌ها می‌بینی و این ترسناک‌ترین قسمت ماجرا برای غیر بومی‌هاست، غیر بومی‌ها توصیه می‌کنند به تنها نرفتن و هشدار خطرناک‌ بودن مسیر. این حرف‌ها خیلی به مذاق بلوچ‌ها خوش نمی‌آید. بلوچ‎هایی که بدون چشمداشت به غریبه‌ها کمک می‌کنند و می‌گویند دل‌شان نمی‌خواهد میهمانان‌شان با ترس‌های واهی گریزان شوند. راست می‌گویند اوضاع آن‌ طور که می‌گویند خراب نیست و خیلی از حرف و حدیث‌ها و توصیه‌ها اغراق‌آمیز است.

«ریمدان» آخرین نقطه امید چابهاری‌ها

تابلوی سبزی که رنگ‌وروی آن زیر آفتاب پریده، کم‌کم نمایان می‌شود. فلش کجی است که روی آن نوشته به سمت پاکستان... می‌گویند مرز ریمدان امن‌ترین و به‌صرفه‌ترین مرز سیستان‌وبلوچستان است و از آن طرف نزدیک‌ترین فاصله را با کراچی و بندر گوادر پاکستان دارد. همین است که تا پای وزیر و مدیری از تهران به سیستان‌وبلوچستان می‌رسد، تجار نامه‌ می‌دهند و جلسه می‌گذارند که فکری به حال تجهیز مرز ریمدان کنند. آنها می‌گویند مرز ریمدان قابلیت آن را دارد که روزی ٥٠٠ کامیون از آن رفت‌وآمد کند اما حالا به زحمت روزی ٣٠-٤٠ کامیون از مرز می‌گذرد. مرزنشینان چابهار می‌گویند تنها نقطه امیدشان همین ریمدان است. خشکسالی و بی‌آبی سال‌هاست باغ‌های موز، انبه و لیموی باهوکلات را خشکانده است و برخی باغداران ثروتمند سال‌های دور این روزها ورشکسته‌های خشکسالی هستند که روزگار خانواده پرجمعیت‌شان با یارانه ٤٥‌هزار تومانی می‌گذرد.

چابهاری‌ها می‌گویند باغ‌های خشکیده پیشکش... آسمان آن‌ قدر بخیل شده است که دیگر هیرمند را مانند سال‌های دور وحشی و سرکش نمی‌کند تا دست‌ کم موج‌های بلندش از سدهای افغانستان بگذرد و به مزارع فصلی ماش و سورگوم بریزد. ماهیگیران پیر هم وضع‌شان بهتر از باغداران ورشکسته نیست. آنها می‌گویند گاهی یک ماه - ٤٥ روز به دریا می‌روند و با تورهای خالی برمی‌گردند. خودشان اعتقاد دارند برکت از دریا رفته است اما جوان‌ترها می‌گویند کشتی‌های تجاری بزرگ سهم قایق‌های صیادی کوچک را می‌دزدند و آن‌ قدر صید می‌کنند و صید می‌کنند که مجالی به تخم‌ریزی ماهی‌ها و رشد بچه‌ماهی‌ها نمی‌دهند.

چابهاری‌ها حالا تنها نقطه امیدشان همین ریمدان است. ریمدانی، نخستین نقطه طلوع خورشید... درست در منتهی‌الیه جنوب‌ شرق ایران، جایی که خشکی را به اقیانوس هند می‌چسباند. بلوچ‌های منطقه می‌گویند با رونق تجارت از ریمدان بالاخره کارگری می‌خواهد که بارها را خالی کند، راننده کامیون می‌خواهد، دفتر و دستکی می‌خواهد و تشکیلاتی که همه اینها کسب‌وکار چابهاری را رونق می‌دهد و زندگی را به مرز برمی‌گرداند. ریمدان اما از سال ٩٥ کمی جان گرفته است و صاحب گمرک و قرنطینه دام و بازارچه مرزی و پاسگاه شده است. با این حال، ریمدان هنوز با یک مرز پیشرفته و استخوان‌دار فاصله زیادی دارد. از کوتاهی مدیران که بگذریم، اینجا چالشی اساسی دارد. گاندوهای پوزه کوتاه همین حوالی، در برکه‌ها و درست زیر نیزارها زندگی می‌کنند. سازمان محیط‌ زیست ریمدان را در قلمرو تمساح‌ها می‌داند و عبور حتی یک جاده درست و درمان به سمت مرز نیازمند نامه‌نگاری‌های طولانی و چانه‌زنی با محیط‌ زیست است.

اتاقک وحشتی به نام قرنطینه!

در چند پایی مرز اتاقک‌های آجری نوسازی قرنطینه دام است. می‌گویند تا همین چند وقت پیش دامپزشکان قرنطینه در کانکس‌های فلزی می‌نشستند که زیر آفتاب کشنده تابستان، جهنمی می‌شد تماشایی... اما این تنها گرفتاری دامپزشکان نقطه صفر مرزی ایران و پاکستان نیست. اینجا ماجراهایی است که هر دامپزشکی را فراری می‌دهد. خودشان می‌گویند کسی سرش درد نمی‌کند که جانش را کف دستش بگیرد و روی خط مرزی کار کند یا به زاهدان منتقل می‌شود یا قید کار اداری را می‌زند و به تهران، کیش یا شیراز می‌رود و کلینیک دامپزشکی می‌زند. چه کسی است که بدش بیاید در قلب شهر آن هم در دفتری شیک و تر و تمیز بنشیند و سگ و گربه مداوا کند؟

اینجا مرز ایران و پاکستان اما در دنیای دامپزشکی یک خطه مهم و حیاتی است. ایران در میانه دو درگاه مهم دامپزشکی جهان قرار گرفته است. پاکستان که از نظر بیماری‌های دامی به قول دامپزشکان کانونی بسیار آلوده است و ترکیه که دروازه ورود اروپا با استانداردهای فوق‌ پیشرفته صنعت دام شناخته می‌شود. کافی است حیوانی آلوده به آنفلوآنزایی، تب برفکی، چیزی از این نقطه عبور کند تا سرمایه‌های کلانی به فنا برود و عده زیادی را ورشکسته کند.

وزارت کشاورزی ارزش سرمایه دامی ایرانی‌ها را حدود ١٣٠‌هزار میلیارد تومان تخمین زده است، عددی به بزرگی مالیات یک‌ سال مردم کشور و حدود یک‌سوم کل بودجه‌ای که مملکت را با آن اداره می‌کنند. دامپزشک جوانی در اتاقک آجری خیره شده است به «لام» آزمایشگاه و مایع ارغوانی رنگی را روی سطح شیشه پهن می‌کند. در همان حالی که لام را زیر میکروسکوپ می‌گذارد، از خاطراتش می‌گوید. از زلزله‌زده‌ای که وقتی فهمید آنفلوآنزا تا یک قدمی مرغداری‌اش آمده است، در جا سکته کرد و مُرد. وقتی اسم مرغدار را به زبان می‌آورد، جملات قبلی‌اش را ناتمام می‌گذارد و می‌گوید: «می‌دانی که؟ صنعت مرغداری دومین صنعت بزرگ ایران بعد از نفت است. فکر کن یک بیماری شایع بشود و این سرمایه‌گذاری بزرگ را دود کند و به هوا ببرد.»

کمر راست می‌کند و لام آزمایشگاه را به سمت قفسه فلزی خاکستری می‌برد. نجواکنان ادامه می‌دهد: «سرمایه مردم هیچ... می‌دانی چقدر دلار نفتی باید از مملکت خارج شود تا گوشت و مرغ بخرند و به بازار بریزند؟.. همه اینها ضرر سنگین است دیگر...»

سرطان قاچاقچی‌ها در جان دامداران

بیرون اتاقک‌های آجری کامیون‌های پاکستانی ایستاده‌اند. راننده‌های پاکستانی هر چه دست‌شان آمده است، روی بدنه کامیون‌شان چسبانده‌اند از منگوله‌های کاموایی و رشته‌های مهره و سنگ گرفته تا پارچه‌هایی که گل‌های پنج پر درشت قرمز و زرد دارد... گاوها بی‌تفاوت و خسته در قسمت بار کامیون‌ها ایستاده‌اند. از پوزه بعضی‌هایشان مایع غلیظی آویزان است. تاجر ایرانی که خودش را بلوچ زهی معرفی می‌کند، مهره‌های آبی تسبیح را تندوتند رد می‌کند و می‌گوید ٢٠ سالی است در کار واردات دام است. به گاوهای خسته کامیون پاکستانی‌ها نگاهی گذرا می‌اندازد و زیر لب نجوا می‌کند، اینها سالم هستند...

آن‌ گونه که او تعریف می‌کند تب برفکی کابوس دامدارهاست. خودشان به تب‌ برفکی طاعون دام یا سرطان دام می‌گویند... هم به شدت واگیردار است و هم کشنده. کافی است طاعون به جان یک گاو بیفتد و کل سرمایه و زندگی کسی را از بین ببرد. گاو طاعون‌گرفته به قدری ترسناک است که لاشه‌اش را می‌سوزانند و خاکسترش را در کیسه‌های مشکی می‌ریزند و خاک‌ می‌کنند.

قصه وحشت دامپزشکان نقطه صفر مرزی هم از همین جا شروع‌می‌شود... کمی این طرف‌تر یا آن طرف‌تر. قاچاقچی‌های حیوان بیشتر از مرز کوهستانی سرباز می‌آیند اما گهگدار سروکارشان به مرز هموار ریمدان هم می‌افتد. آنها تب برفکی، بروسلوز، دره ریفت و ... حالی‌شان نمی‌شود. می‌خواهند گاو و شتر مریض را بی‌دردسر از پاکستان بیاورند و گوشتش را به بازار بفرستند. قاچاقچی‌ها برخی مرزنشینان را اجیر کرده‌اند که به اسم کوله‌بری برای آنها حیوان وارد کنند. حیواناتی که بیشترشان گاو و شتر هستند اما ممکن است طوطی، میمون یا سگ مریض هم لابه‌لایش پیدا شود. کافی است تست‌های قرنطینه مثبت بشود و دامپزشکان مرز جلوی کامیون‌ها سد بشوند یا درد سر درست کنند، اینجاست که سروکارشان به قاچاقچی‌ها می‌افتد.

تو مرده‌ای، خبر نداری!

اولیاء میرلاشاری، رئیس اداره دامپزشکی چابهار می‌گوید مرتضی ذوالفقاری، معاون رئیس دامپزشکی سیستان‌وبلوچستان یکی از همین قربانی‌هاست. گویا چند قطعه مرغ را آلوده به آنفلوآنزا تشخیص داده بود و قاچاقچی‌ها چهار تیر به او شلیک کرده بودند. یکی از تیرها به گردن او خورده و هنوز که هنوز است همانجاست. جراحان به ذوالفقاری گفته‌اند که اگر تیر را خارج کنند، نخاع گردنش قطع و فلج می‌شود. یکی دیگر از دامپزشکان قرنطینه ١٥‌سال است زمینگیر بروسلوزی است، او از گاوهای آلوده قاچاق مبتلا شده است. دوستش می‌گوید وقتی تهران رفت آن‌ قدر حالش وخیم بود که دکترها به او گفتند تو مرده‌ای! فقط نفس می‌کشی. حالا به ناچار دامپزشکی سیستان‌وبلوچستان او را به مشهد منتقل کرده است تا در بخش اداری کار کند.

وزارت کشاورزی دامپزشکان را مجبور کرده از خودرو داخلی استفاده کنند و به این فکر نکرده است که جاده‌های سنگلاخی و پردست‌اندازی که به نقطه صفر مرز ایران و پاکستان می‌رسد، خودروهای آفرود جان‌دار می‌خواهد. یک تیم چهار نفره دامپزشکان و کاردان‌های دامپزشکی پارسال با وانت کاپرا چپ کردند و یکی‌شان به علت مشکل فنی وانت اداره فقط سه ساعت کنار جاده ایستاده و دیروقت به خانه رسیده بود. آن هم درست وقتی پرسنل محیط‌ زیست یا اداره بهداشت منطقه با تویوتا و لندکروزهایشان برای سرکشی به منطقه آمده بودند.

دامپزشک‌ها بر خلاف محیط‌بان‌ها نه اسلحه‌ای برای دفاع از خودشان دارند، نه کسی آنها را به‌ عنوان ضابط قضایی به حساب می‌آورد و نه حتی یک سرباز صفر همراهی‌شان می‌کند. آنها می‌گویند دست خالی به مصاف قاچاقچی‌ها می‌روند و حالا سال‌هاست نه خبر آنچنانی از تب برفکی است و نه آنفلوآنزای پرندگان که بیشتر از دو - سه‌ هزار میلیارد تومان خسارت به بار می‌آورد. ١٣٠‌ هزار میلیارد تومان سرمایه دامی مملکت چرخ اقتصادش می‌چرخد و شب‌وروز وحشت برای دامپزشکان مرز ایران و پاکستان تمامی ندارد. مرزی که تمام امید چابهاری‌هاست، برای این که اقتصاد منطقه‌شان را بچرخاند و مرزنشین‌ها را از زیر یوغ قاچاقچی‌ها رها کند.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: