۰

خشونت علیه زنان از زمینه‌های شکل‌گیری تا راه‌های مقابله

برای جستجوی راهکارهای جامعه‌شناختی مناسب جهت به تقلیل رساندن خشونت علیه زنان، ابتدا لازم است تا عوامل و شرایط برانگیزاننده خشونت مورد تحلیل قرار گیرند.
کد خبر: ۲۰۶۵۹۸
۰۹:۴۷ - ۱۷ آذر ۱۳۹۸

به گزارش «شیعه نیوز»،جامعه ایران، جامعه‌ای است که در طی قرون متمادی آکنده از تبعیض‌های مختلف (طبقاتی، سیاسی، مذهبی و قومیتی) و از جمله تبعیض‌هایی علیه زنان بوده است. در جامعه ایران هم بنا به علل تاریخی و هم بنا به علل روانکاوانه و هم بنا به علل جامعه شناختی، سازوکارهایی شکل گرفته است که در حال حاضر، فراهم آورنده زمینه مساعد برای شکل گیری انواع خشونت توسط بخشی از مردان بر علیه بخشی از زنان است:

۱) جامعه پذیری متفاوت هر دو جنس در دوره اولیه و در دوره ثانویه: پسر و دختر در دوران رشد خود در سنین کودکی تا نوجوانی و جوانی تحت تأثیر خانواده، محیط آموزشی، گروه همسالان ، رسانه‌ها و جامعه بزرگتر، جامعه پذیری متفاوتی را طی می‌کنند. این جامعه پذیری‌ها گرچه متفاوت هستند، اما بر روی یک نکته اشتراک نظر دارند: بر تفاوت و جدایی و حفظ فاصله اجتماعی میان هردو جنس بطور خاص تأکید می‌ورزند. از این رو دو جنس تا حدود زیادی به دور از هم و با یک تصور خیالی و آرمان‌پردازی شده درباره همدیگر، پرورش می‌یابند. آنها علی‌رغم مطالعه کتب مربوط به صنعت عشق، از خصوصیات روانشناختی همدیگر تا حدود زیادی بی‌اطلاع می‌مانند. در میان نسل‌های قدیمی‌تر که خانواده‌ها گسترده و تعداد خواهر و برادر بیشتر بود تا حدودی شناخت متقابل دو جنس حاصل می‌شد؛ اما در حال حاضر که خانواده هسته‌ای و تک فرزندی مبدل به شکل غالب خانواده ها شده است و فرزند سالاری بیداد می‌کند، تصور آرمانی شده از جنس مخالف بیشتر شکل می‌گیرد. رسانه‌ها و فیلم‌های داخلی و خارجی مختلف هم، همیشه تصویری دستکاری شده و معوج از زن – گاهی توأم با اعمال خشونت(کلامی و بدنی) بر علیه وی- را ارائه می‌دهند. در چنین شرایطی که تصویری غیر واقعی نسبت به جنس مقابل شکل گرفته، انتظارات و توقعات نامعقول و غیر منطقی بیش از پیش شکل می‌گیرد. از آنجا که این تصورات و انتظارات با واقعیت منطبق نیست، به تدریج زمینه و امکان تحقق پرخاشگری و خشونت نسبت به خانم‌ها پدید می‌آید.

۲) عدم قابلیت بازاندیشی جنسیتی: جامعه پذیری متفاوت و اشتغال به ایفای مجموعه نقش‌های متفاوت توسط دو جنس سبب می‌شود که هیچکدام از آنها به خوبی و به قدر کافی نتوانند نسبت به دیگری امکان باز اندیشی داشته باشند. این که کسی بتواند خود را جای کس دیگری فرض نماید و به مانند وی بیاندیشد و احساس کند، قابلیت باز اندیشی را می‌رساند. به نظر می‌رسد برعکس متغیر سن، تفاوت جنسیتی امکان باز اندیشی را بطور کامل فراهم نمی‌آورد. این امر سبب می‌شود تا نه مرد و پسر و نه زن و دختر نتوانند خود را در جای جنس دیگر قرار دهند و حسی از احساس و تفکر وی بدست آورند. گویی نوعی کوری ادراکی نسبت به هم وجود دارد. بنابراین هرچه این عدم درک بیشتر باشد، امکان بروز پرخاشگری نسبت به جنس مقابل بیشتر می‎شود. ممکن است جنس ذکور به خشونت بدنی و جنس مقابل به جای خشونت بدنی به خشونت کلامی بیشتر روی آورند.

۳) توقع نابجا توسط آقایان: نوع جامعه پذیری و عدم قابلیت بازاندیشی در پسران و مردان، به برخوردهای مختلف و گاهی به برخوردهای خاصی منجر می‌شود. جامعه پذیری جنس ذکور به گونه‌ای است که در دامان پر مهر و محبت مادر همیشه با پاسخ محبت آمیز و توأم با گذشت مادر - و خواهر و سایر خانم‌ها مانند عمه، خاله، مادربزرگ‌ها، زن عمو و زن دایی- مواجه می‌شود. از سوی دیگر پسر نوجوان و جوان و مرد میانسال هم در دوره جامعه پذیری ثانویه خود به علت عدم آموزش، قادر به بازاندیشی نیست و همه زنان و دختران را مانند هم می‌پندارد. از این رو توقع دارد همسر یا خانم‌ها یا دختر خانم‌های در اطراف وی که بنا به علت شغلی یا تحصیلی یا دوستی یا خویشاوندی با وی در ارتباط هستند، مانند مادر، رفتار با گذشت و توأم با سعه صدر داشته باشند و چه بسا توقع داشته باشد که آنها در رفتارهایشان توأم با ایثار و از خود گذشتگی عمل کنند. یعنی از آنچه که ممکن است حق آنها تلقی شود، صرف نظر نمایند و در عوض، آقا را در اولویت و مقدم بر خود قرار دهند (بماند از این که در مواقع بسیاری، آقایان حق و حقوق زنان را آشکارا در امور مختلف تضییع می‌کنند و توقع ندارند که خانم ها اعتراض کنند). در حالی که در نسل‌های جدیدتر که فردگرایی و مقایسه اجتماعی و ترجیح منافع فردی بر منافع دیگری، در بین دختر خانم‌ها رشد قابل ملاحظه‌ای پیدا کرده است، آنها در برابر چنین توقعی مقاومت ورزیده، و در برابر آن ایستادگی می‌کنند. از این رو در چنین شرایطی، برخورد و اختلاف نظر توأم با برانگیختگیِ احساسات میان طرفین روی می‌دهد. از اینجا به بعد است که زمینه برای پرخاشگری و خشونت فراهم می‌آید. از نظر روانشناسی اجتماعی، گویی نوعی ناکامی و شکست برای پسر یا مرد رخ داده است و مطابق همین نظریه‌ها، پرخاشگری به عنوان پاسخی به ناکامی، روی می دهد. این پرخاشگری در موقعیت‌های مختلف – مثلاً در محیط جامعه، در محیط کار، در محیط خانواده - به چند صورت ممکن است تجلی نماید: بی‌اعتنایی و مشروعیت زدایی و رسمیت زدایی، خشونت لفظی و کلامی، و در مرحله آخر خشونت بدنی.

۴) تمایل برای برقراری ارتباط عاطفی و دوستانه و واکنش قاطعانه دختر خانم‌ها و خانم‌ها و سرخوردگی پسران و آقایان: در مواردی دیگر که احتمالاً تعداد آن فراوان و متعدد است، تمایلات به جنس مخالف توسط جنس ذکور است که مورد بی‌محلی و بی‌اعتنایی خانم‌ها و دختر خانم‌ها واقع می‌شود تا مزاحمتی را دفع و رفع نمایند. این عمل برای فرد نوعی احساس حقارت و تحقیر شدگی را به وجود می‌آورد، آن هم در جامعه‌ای که ارزش‌ها، هنجارها، معانی و چارچوب‌های تفسیری مردانه و مردسالارانه قدرت و سلطه دارند و فرد هویت خود را بیش از هرچیزی از جنسیت مردانه خود اخذ می‌کند. این عمل، تحقیر وی تلقی و فهمیده می‌شود و از این رو او را بسوی تلافی و جبران ناکامیِ خود، سوق می‌دهد و برمی‌انگیزد. مرد یا پسر جوان توقع دارد پاسخ عاطفی و توأم با مهر و دوستی دریافت کند اما زن یا دختر مطابق با ارزش‌ها و هنجارهای جامعه موظف است چنین اجازه‌ای به آقایان ندهد. این تضاد میان بی‌اخلاقی و اخلاق گرایی، منجر به خشونت کلامی و غیر کلامی نسبت به جنس مؤنث در جامعه می‌گردد.

۵) کالایی شدن زنان در جامعه ایران: در طی دوره پهلوی دوم به این سو، به استثناء دهه اول انقلاب، نفوذ فرهنگ و ارزش‌های سرمایه دارانه غربی راه خود را به تدریج به داخل جامعه و فرهنگ ایران گشود. توزیع درآمدها طوری بود که طبقات متمول در برابر طبقات متوسط و پائین شکل گرفت و اختلاف طبقاتی هر چه بیشتر عمیق تر شد. طبقه برخوردار نیز قوی‌تر گردید و فرهنگ خود را عملاً در جامعه نفوذ و گسترش داد. اکنون، هم مدیران سطوح پائین، میانی و کلان جامعه و هم سایر لایه‌های جامعه مطابق با منطق و معیارها و ارزش‌های فرهنگ سرمایه دارانه طبقات بالای جامعه می‌اندیشند و عمل می‌کنند. رسانه‌های رسمی کشور نیز همانند رسانه‌های غیر رسمی در تبلیغ و ترویج و تعمیق و تسری این فرهنگ به همه لایه‌های جامعه می‌کوشند.

یکی از ارزش‌های مهم جامعه کاپیتالیستی، مصرف گرایی هر چه بیشتر است. مصرف گرایی همراه با طرزفکر پیوسته به آن، وقتی مبدل به طرزفکر و فرهنگ مسلط جامعه شد، آنگاه همه چیز مبدل به کالا گشته و به همه چیز، به چشم کالا نگریسته می‌شود. قوانین مترتب بر کالا به همه امور انسانی که شأن والایی دارند نیز تسری و تعمیم می‌یابد و به آنها شأن کالایی می‌بخشد. در چنین فرهنگی به انسان‌ها هم – بیش از پیش- به چشم یک کالای مصرفی نگریسته می‌شود. در این شرایط هرکسی برحسب این که چه کاری انجام می‌دهد و مابه‌ازای آن چقدر دریافت می‌کند (حقوق ماهیانه و سالیانه وی چقدر است) ارزش پیدا می کند.

کالایی شدن برای هر دو جنس ممکن است کمی مشابه با هم روی دهد اما با اضافه شدن ویژگی جنسیتی، برای یکی از هر دو جنس، این فرایند تا حدود زیادی متفاوت و بلکه مضاعف می‌شود. جنسیت مؤنث، علاوه بر عوامل و سازوکارهای دیگر، در معرض انتخاب شدن قرار دارد. بنابراین به نظر می‌رسد بیشتر در معرض کالایی شدن و کالاوارگی قرار می‌گیرد. افزودن بر جذابیت‌های جسمی برای این که هم به رسمیت شناخته شود و هم شأن بالاتر و بیشتری پیدا کند و هم بهتر مورد انتخاب و گزینش قرار گیرد، ممکن است پیامد ناخواسته و دیالکتیکی دیگری بدنبال داشته باشد و آن کاهش یافتن قدر و منزلت و احترام و عزّت آنها در نزد جنس مقابل باشد. بنابراین به نظر می‌رسد تلاش زیاد برای تبدیل کردن ظاهر خود به مدل‌ها و الگوهای صنعت فرهنگ، بیشتر از آن که احترام به دنبال داشته باشد، نگاه تخفیف آمیز را به ارمغان می‌آورد. و نگاه تخفیف آمیز، آغاز اعتبار زدایی و رسمیت زدایی از جنس مؤنث محسوب می‌شود. جامعۀ هنوز مردسالار، با این نگاه تخفیف آمیز، در واقع خشونت پنهان خود را بر علیه زنان اِعمال می‌کند.

از سوی دیگر زنان و دخترانی که هرچه بیشتر – گاهی با صرف هزینه‌های سنگین- بر جذابیت‌های جنسیتی خود افزوده‌اند، بیشتر از آن که فرصت‌های طلایی برای مورد انتخاب و مورد گزینش شدن خود را فراهم آورند و فرصت‌های عالی برای زندگی آتی خود فراهم کنند، فرصت‌هایی برای التذاذ بصری جنس ذکور فراهم آورده‌اند. فرصت‌هایی که نه تنها اخلاق عمومی جامعه را تخریب می‌کند و برخی از حرمت‌های مربوط به روابط اجتماعی میان دو جنس را از بین می‌برد بلکه از نظر شناختی، برخی از افراد را دچار این سوءظن و سوء تفاهم می‌کند که گویی اغلب دختران یا خانم‌های جوان به راحتی با غریبه‌ها دوستی ورزیده و خود را حفظ نمی‌کنند. در حالی که واقعیت به هیچ وجه اینگونه نیست.

علت این سوءظن در این است که فهم و تفسیر از زیبایی برای جنس مؤنث با فهم و تفسیر از زیبایی برای جنس مذکر کاملاً متفاوت است. برای جنس مذکر، زیبایی احتمالاً به مثابه یک نشانه برای برقراری روابط فهمیده می‌شود در حالی که برای جنس مؤنث، زیبا بودن احتمالاً تجربه بهترین و خوشایندترین حسِ خوبِ زندگی است.

زیبایی برای جنس ذکور به منزله جذابیت‌های جنسیتی درک می‌شود. بنابراین با نگاه خیره (چشم چرانی) به آنها و در مواقع بسیاری با بر زبان آوردن تعابیری (متلک) که نوعی تحقیر و نوعی خشونت کلامی محسوب می‌شود، از آنها رسمیت زدایی و بر برتری جنسیتی خود تأکید می‌ورزد. چه بسیار برخوردهای موهن و آکنده از انواع خشونت‌ها که در چنین مواقعی روی نمی‌دهد.

۶) تلاش برای دست یافتن به قدرتی برابر با قدرت مردانه: دختر خانم‌ها و خانم‌های جوان گاهی با فراگرفتن و تقلید رفتار مردانه، (مانند سیگار کشیدن، پوشش نزدیک به پوشش مردان، برداشتن روسری، مشارکت در فعالیت‌هایی که سابقاً توسط آقایان به انجام می‌رسید - رانندگی، دوچرخه سواری، رانندگی خودروهای سنگین – کنشگری‌های سیاسی و حزبی، پیگیری‌های فعال در جنبش‌های اجتماعی، ازدواج نکردن، طلاق گرفتن، مطالبه گری فعال و جدی، پیشرفت شغلی در ادارات دولتی و غیردولتی، فعالیت‌های اقتصادی موفقیت آمیز در سطوح مختلف، رقابت کردن‌ها، چانه زنی‌ها، دوستی‌ها و معاشرت‌های متعدد و طولانی با پسران و...) می‌کوشند تا بر قدرت اجتماعی خود بیفزایند و به منزلتی برابر با مردان دست یابند، اما در واقع آنها در جامعه مردسالاری که نمی‌تواند زن را به رسمیت بشناسد، می‌کوشند تا به رسمیت شناخته شوند.

تلاش برای به رسمیت شناختن را مردان به مثابه قدرت یافتن خانم‌ها در جامعه و در محیط خانواده می‌فهمند که عمدتاً با استفاده از مهارت‌های کلامی محقق می‌شود و این فرآیند برای مردان جامعه که انحصار موقعیت‌ها را در اختیار دارند، تهدید آمیز است. از این رو برای آنها چنین روحیه‌ای قابل تحمل نیست، آستانه تحمل آنها چندان زیاد نیست و در بیشتر مواقع گاهی عجولانه واکنش نشان می‌دهند. به نظر می‌رسد واکنش آنها تا مرحله‌ای توأم با صبوری است اما از مرحله‌ای به بعد، به انواع خشونت و به پرخشگری تبدیل می‌شود. به ویژه اگر زنان در مشاغلی یا موقعیت‌هایی باشند که قانوناً وظیفه داشته باشند تا از سوءاستفاده‌های مدیریتی، مالی و غیرمالی آقایان جلوگیری و ممانعت نمایند، آنگاه خشونت ورزی به اشکال متعدد - استفاده از ابزارهای اداری، تخریب و ترور شخصیت، تنبیه مالی،...- و بصورت مستمر و متوالی برعلیه آنان روی می‌دهد.

۷) تغییر یافتن سطح ادراک و نوع تعریف از خشونت: در نسل‌های گذشته که سطح انتظارت هردو جنس افزایش پیدا نکرده بود، فرآیندهای مشابه و شدیدتر از فرآیندهای امروزی روی می‌داد اما حساسیت‌های زیادی را برنمی‌انگیخت. علت آن احتمالاً در نوع جامعه پذیری متفاوت در نسل‌های گذشته و کنونی نهفته است. در حال حاضر، زوجین که به علت مقایسه اجتماعی و برای جبران ناکامی‌ها و احساس محرومیت نسبی، بوسیله ملامت‌ها و سرزنش‌ها (خشونت کلامی) در درون خانواده با هم برخورد دارند، به تدریج میان آنها علاقمندی دوران اولیه زندگی مشترک کمرنگ‌تر می‌شود. زوجین جدا شده نیز نفرت را جایگزین علاقه مندی اولیه می‌کنند.

متعاقب این تغییر، تمایلات آنها بسوی فرزند یا فرزندان نیرومندتر و گاهی بطور افراطی تشدید می‌گردد. اگر دارای یک فرزند باشند، علاقه شدید به فرزند جایگزین بخشی از علاقه به همسر یا نفرت از همسر (در صورت جدایی) می‌گردد. در اینجا به نظر می‌رسد خطرات بیشتری چنین تک-فرزندانی را تهدید می‌کند. اگر تعداد فرزندان دو یا بیشتر باشد، هریک از والدین، مطابق با استنباط فروید، به فرزندان از جنس مخالف گرایش و علاقه زیادتری پیدا می‌کنند. چنین فرزندانی با محبت و عشق و علاقه مفرط پرورش پیدا می‌کنند و وقتی وارد جامعه می‌شوند (مثلاً با رفتن به سربازی، با رفتن به دانشگاه، با ازدواج کردن و رفتن به منزل خود و...) دچار مشکلات زیادی خواهند شد. دلیل آن در مهر و محبت بیش از حد و بیش از اندازه والدین یا والد از جنس مخالف است. در حال حاضر بخش قابل ملاحظه‌ای از نسل جدید به نظر می‌رسد چنین تجربه‌هایی را دارند. آنها علاوه بر مسایل دیگر، از نظر فهم خشونت، با حساسیت زیادی مواجه‌اند. کمترین عملی که برای نسل‌های متقدم، اهمیتی نداشت برای نسل نازپرورده، مبدل به مسئله لاینحل زندگی می‌شود. بنابراین بخشی از خشونت، نه در واقعیت بلکه ریشه در تغییر یافتن سطح ادراک و نوع تعریف از خشونت دارد.

همه آنچه که در قالب سازوکارهای فوق تحلیل و توضیح داده شد، در واقعیت با هم درآمیخته هستند. خوشایند یا غیر خوشایند، باید اعتراف کرد که نمونه‌های فوق شواهدی از عدم توسعه یافتگی فرهنگی است که متأسفانه خیلی زیاد در جامعه ما روی می‌دهد. به نظر می‌رسد آنچه باعث می‌شود احساسات مردان، بطور آگاهانه یا ناخودآگاهانه برعلیه زنان برانگیخته شود، این است که آنان «دیگریِ» مردان هستند. «دیگری» برای آقایان یک «رقیب» و یک «تهدید» است که «امنیت» وی را به هم می‌ریزد. او می‌خواهد دیگری را تحت سلطه خود درآورد اما نمی‌تواند و ناکام می‌ماند. از این رو بطور ناخودآگاه به پرخشگری و خشونت روی می‌آورد. برخلاف زن که به اقتضای طبیعت، مهربان و آکنده از مهر و عطوفت است، جنس ذکور، احتمالاً بالفطره پرخاشگر است و دین (اعتقادات دینی)، اخلاق، فرهنگ و تمدن (توسعه فرهنگی)، و پیشرفت‌های فکری و علمی، گرچه به میزان زیادی از خشونت‌های آنان کاسته است ولی هنوز، مقداری از آن باقی مانده و این مقدار، بسیار است؛ اما می‌توان برای به حداقل رساندن خشونت نسبت به خانم‌ها، بر اساس سازوکارها و فرآیندهای فوق، آگاهی‌های زیر را به دست آورد:

۱) احترام گذاشتن به دختر در دوران کودکی، طوری که کاملاً متعادل پرورش یابد. نه آنقدر و بیش از حد مورد توجه قرار گیرد که کوچکترین عملی که برای افراد دیگر عمل عادی محسوب می‌شود، برای او به عنوان یک خشونت و یک اهانت فهمیده شود که دائماً او را در وضعیتی قرار دهد که گویی مورد اهانت و خشونت قرار گرفته است؛ و نه آنقدر مورد تبعیض قرار گیرد که نوعی احساس محرومیت نسبی در وی نهادینه شود و دائماً احساس کند که مورد تبعیض قرار گرفته است. این که چگونه والدین می‌توانند به این سطح از دانش و به این سطح از مهارت دست، یابند مستلزم اهتمام کافی برای مطالعه منابع معتبر و مستلزم تبادل اطلاعات با خانواده‌های مجرب است.

۲) رفتار کاملاً منصافانه و بدور از تبعیض توسط مادر( اولویت و ترجیح ندادن پسر) و توسط پدر (اولویت و ترجیح نبخشیدن به دختر)؛ زیرا که در غیر اینصورت سبب شکل گیری حسادت و کینه ماندگار در کودکان و نوجوانان و نهادینه شدن آن می‌شود. وقتی رفتار حسادت آمیز و کینه و نفرت توأم با آن توسط دو جنس نسبت به هم در دوران کودکی شکل گرفت و درونی و نهادینه گردید، یقیناً تا بزرگسالی و چه بسا تا پایان عمر، رفتارهای آنها را نسبت به هم چه در محیط خانوادگی و چه در محیط اجتماعی بزرگتر شکل می‌دهد. ممکن است افراد ندانند به چه دلیلی از خانم‌ها متنفرند، اما اگر علم روانکاوی وارد شود و دست به مطالعه بزند روشن خواهد شد که این کینه ورزی ریشه در دوران کودکی و دوران جامعه پذیری اولیه دارد. بنابراین، رویه‌ای که والدین در پیش می‌گیرند، اهمیت تعیین کننده‌ای دارد. به ویژه در شرایط حاضر که علاقمندی هریک از دو نفر به علت اشتغال خارج از منزل یا به علل دیگر(در بند شماره ۷ به بخشی از آنها اشاره شد) نسبت به هم در مقایسه با دوران اولیه تشکیل زندگی، تغییر پیدا کرده است و این تغییر و کاهش علاقمندی نسبت به هم، علاقه و توجه نسبت به فرزند یا یکی از فرزندان از جنس مخالف را تشدید می‌کند.

۳) قابلیت بازاندیشی و نگاه انتقادی مردان و زنان اولاً نسبت به خود و ثانیاً نسبت به جنس دیگر. یکی از قابلیت‌های مهمی که باید هریک از شهروندان آن را در خود پرورش دهند، قابلیت بازاندیشی است. افراد نه تنها باید بتوانند خود را در جای فرد دیگر از طبقات و لایه ها و نسل‌ها و سنین دیگرقرار دهند و مانند آنها بیاندیشند و احساس نمایند بلکه و مهمتر این که بتوانند با قراردادن خود به جای فردی از جنس دیگر، مسائل و دغدغه‌ها و احساسات و نگرانی‌های وی را دریابند. گاهی گفته می‌شود افراد با همدلی و همدردی می‌توانند این کار را بکنند، اما به نظر می‌آید چنین قابلیتی بسیار در سطح وجود دارد. تحقق فرمایش بزرگان مبنی بر این که «هرآنچه را که برای خود می‌پسندی برای دیگران بپسند و هرآنچه که برای خود نمی‌پسندی برای دیگران مپسند»، خیلی کم روی می‌دهد. توانایی و مهارت برای این که فرد خود را در جای دیگری قرار دهد تا بتواند حسی و درکی از فقر، تبعیض، اهانت و خشونت بدست آورد، البته مستلزم ممارست و تعهد و الزام اخلاقی فرد است و به‌سادگی روی نمی‌دهد، اما زندگی و حیات جمعی سالم ایجاب می‌کند همانند جوامع توسعه یافته‌، به ویژه جوامعی که از نظر اخلاقی توسعه یافته هستند(مانند ژاپن)، مهارت و دانش و توانایی بازاندیشی در اعضای یک جامعه (چو عضوی به درد آورد روزگار – دگر عضوها را نماند قرار) و در میان شهروندان آن جامعه شکل بگیرد. این بازاندیشی توأم با خود_‌انتقادی یقیناً به تسامح و سعه صدر و مدارا میان هریک از اعضا و توسعه همدردی و همدلی میان آنها خواهد انجامید.

منبع: IRNA
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: