۱

اگر جریان قلم و دوات، آنچه پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) تصمیم به نگارش آن داشت، بر اساس دستور الهی بود؛ چرا در نوشتن آن پا فشاری نکرد؟ و اگر تصمیمی شخصی بود، پس مخالفت عمر موضوع چندان مهمی نبود؟!

معتبرترین منابع حدیثی اهل سنت، با سندی که نزد خودشان صحیح ارزیابی می‌شود، چنین نقل کرده‌اند: «هنگامى که رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت و اطراف حضرت، گروهی از جمله عمر بن خطاب در خانه آن‌حضرت حاضر شده بودند، فرمود: "قلم و کاغذى بیاورید تا چیزی براى شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: بیمارى بر پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) غلبه کرده(هذیان می‌گوید) و ما قرآن را داریم و براى ما کافى است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد...
کد خبر: ۲۰۵۳۰۱
۱۲:۴۰ - ۰۹ آذر ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
پرسش
اگر جریان قلم و دوات صحیح باشد؟ بر اساس آیه «و ما ینطق عن الهوی...»، آیا پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) می‌خواست دستور الهی و وحی را بیان کند؟ اگر چنین بود که با منع مخالفان، فرمانی از فرامین الهی بر زمین ماند! و پیامبر پافشاری نکرد! و اگر غیر آن بود که مسئله مهمی نبود، پس مخالفت عمر نباید مسئله‌ای ایجاد کند!
پاسخ اجمالی
در ارتباط با آنچه در پرسش آمده، باید گفت:
1. معتبرترین منابع حدیثی اهل سنت، با سندی که نزد خودشان صحیح ارزیابی می‌شود، چنین نقل کرده‌اند: «هنگامى که رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) در آستانه رحلت از دنیا قرار گرفت و اطراف حضرت، گروهی از جمله عمر بن خطاب در خانه آن‌حضرت حاضر شده بودند، فرمود: "قلم و کاغذى بیاورید تا چیزی براى شما بنویسم که به برکت آن، هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: بیمارى بر پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) غلبه کرده(هذیان می‌گوید) و ما قرآن را داریم و براى ما کافى است. در میان حاضران غوغا و اختلاف افتاد؛ بعضى می‌گفتند: بیاورید تا حضرت بنویسد و هرگز گمراه نشوید. و بعضى سخن عمر را می‌گفتند، هنگامى که سر و صدا و غوغا در حضور آن‌حضرت و اختلاف زیاد شد، فرمودند: "برخیزید و از نزد من بروید" ... ابن عباس بعد از این قضیه بارها می‌گفت: مصیبت و تمام مصیبت این است که نگذاشتند پیامبر چیزی را که می‌خواست برای آنها بنویسد تا اختلاف نکنند و گمراه نشوند...».[1]
بنابراین، یک فرد آگاه به تاریخ اسلامی از هر مکتبی که باشد نمی‌تواند این ماجرا را انکار کند.
2. خصوصیاتی که در این روایت آمده است، به عنوان نقطه ضعف در زندگی خلیفه دوم محسوب می‌شود؛ زیرا اوّلاً: همچنان‌که در متن حدیث آمده ‌است عده‌ای از صحابه در همان‌جا بلادرنگ به مخالفت با او برخاستند و سخن وی را مصداق اهانت به پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) و مخالفت با دستور خداوند مبنی بر اطاعت از پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) ارزیابی کردند.
ثانیاً: این حرکت خلیفه دوم و حمایت بعضی از مسلمانان از وی، برای رسول خدا بسیار سخت و گران بود و مطابق روایات دو نوع عکس العمل از آن‌حضرت نقل شده است:
الف) فرمود: «قُومُوا عَنّی، وَ لا یَنْبَغی عِنْدی التَّنازُع»؛[2] از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست».
این روایت مشخص می‌نماید که رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) تا چه اندازه از اختلاف و سخنان جسارت‌آمیز آنان ناراحت شده است.
ب) هنگامی که نزاع و کشمکش پیش آمد و حرف‌های زشتی به آن‌حضرت زده شد، فرمود: «ذرونی (دَعُونِی)، فَالَّذی أَنَا فِیهِ خَیْرٌ مِمَّا تَدْعُوننی إِلَیْه»؛[3] مرا به حال خودم واگذارید؛ چرا که این حالتی که من در آن هستم، بهتر از چیزی است که مرا بدان فرا می‌خوانید.
در هر دو صورت؛ عکس العمل رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) نشان می‌دهد که ایشان این رفتار را به نوعی زیر سؤال بردن اصل نبوّت می‌داند؛ زیرا اتهام به هذیان و یاوه‌گویی نسبت به کسی که قرآن درباره ایشان فرموده است: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى»؛[4](سخنان او از روی هوا و هوس نیست)، در تنافی با قرآن و اصل نبوّت است؛ به همین دلیل، آن‌حضرت این اهانت بزرگ به ساحت مقدس نبوت را برنتافته و آنان را از پیش خود راندند.
ثالثاً: غالب اندیشمندان اهل سنت این روایت را به معانی خلاف ظاهر توجیه و تفسیر کرده‌اند؛ یعنی در نظر آنان معنای ظاهری روایت بیان کننده رفتار نامناسب خلیفه دوم با پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم )است؛ از این‌رو، نیاز به توجیه و تفسیر دارد.[5]
3. هر چند پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) از روی هوای نفس سخن نمی‌گفت، اما ممکن بود تحت شرایطی از گفتن سخن حق و انجام بایدها خودداری کند، مانند آنچه در آیه شریفه آمده است: «افراد با ایمان نباید به جاى مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هرکس چنین کند، هیچ رابطه‌اى با خدا ندارد، مگر این‌که از آنها بپرهیزید [و به خاطر هدف‌هاى مهم‌ترى تقیّه کنید]. خداوند شما را از [نافرمانى] خود، بر حذر می‌دارد و بازگشت [شما] به سوى خدا است».[6]
نتیجه این‌که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) وظیفه امت خود را در تمام زمینه‌ها بیان کرده بودند. از جمله در زمینه امامت و جانشین بعد از خود بارها و بارها امام علی( علیه السلام ) را معرّفی کرده بودند؛ در لحظات آخر عمر نیز می‌خواستند با مکتوب نمودن آن در حضور اصحاب مهر تأییدی بر آن بزنند و امت را برای همیشه از خطر انحراف و گمراهی بیمه کنند، اما به جهتی می‌دیدند که عده‌ای در حضور ایشان به خاطر ریاست خود ممکن است اصل نبوّت را زیر سؤال ببرند ادامه کار و پافشاری بر نوشتن را به مصلحت ندانستند. بنابراین، این داستان نه دلیلی بر کوتاهی پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) در انجام رسالت است و نه منافی با قرآن است که درباره ایشان فرموده است: «ما ینطق عن الهوی».

[1]. أبو عبدالله بخاری، محمد بن إسماعیل، صحیح البخاری، «باب کتابة العلم»، ص 41، ح 114، «باب مرض النبی( صلی الله علیه و آله و سلم ) و وفاته»، ص 1087، ح 4432، و «باب قول المریض: قوموا عنی»، ص 1438، ح 5669، بیروت، دار ابن کثیر، چاپ اول، 1423ق؛ قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، کتاب الهبات، «بَابُ تَرْکِ الْوَصِیَّةِ لِمَنْ لَیْسَ لَهُ شَیْءٌ یُوصِی فِیهِ»، ج 3، ص 1259، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی‌تا؛ شیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، «مُسْنَدُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ المُطَّلِبِ، عَنِ النَّبِیِّ( صلی الله علیه و آله و سلم )»، ج 5، ص 222، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق.
[2]. صحیح البخاری، ص 41، ح 114.
[3]. همان، ص 1087، ح 4431؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 408.
[4]. نجم، 3.
[5]. ر.ک: نووی، یحیى بن شرف، المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج، ج 11، ص 91 – 93، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1392ق.
[6]. آل عمران، 28.
آیات مرتبط

سوره النجم (3) : وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ

 

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
سعید
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۳۲ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۰
این امر اگر تصمیم شخصی بود عمر اشتباه بزرگی رو مرتکب شده و اگر تصمیم الهی بوده اشتباه بزرگ تری رو مرتکب شده مگر واقعه غدیر امر و سفارش شخصی بوده؟....این افراد واقعا پایبند به سفارشات پیامبر بودند چه سفارش شخصی و چه سفارش الهی ؟...مگر سفارش شخصی پیامبر جدای از مسیر رضایت خدا هست؟...تمام وقایع ثابت می کند که این افراد نه پایبند به سفارش شخصی پیامبر بودند و نه سفارش الهی...یا این جهل شان بوده که در این صورت صلاحیت بدست گرفتن امور مسلمین رو نداشته اند و یا بیشتر از پیامبر می فهمیدند که این هم نیست چون در این صورت به خدا پناه می بریم عدل خداوند زیر سئوال میره که چرا با وجود عالم بودن برخی، پیامبری رو انتخاب کرده که در امور دین و مملکت داری ناآگاه تر بقیه هست و داستان پیامبر از هجرت تا فتح مکه نیز نشان از درایت و ممکت داری و مدیریت سرآمد ایشان می کنه واین مورد رو نقض می کنه و یا باید بگیم این افراد مغرض بودند و دنبال نیات خودشان بودند...و سعی وافری برای کسب دنیا داشتند نه رضایت خدا و پیامبر خدا