۰

در روز پنجم محرم در کربلا چه اتفاقاتی رخ داد؟

شب پنجم محرم پیش روست و پس از آن با طلوع آفتاب پنجم محرم، مصیبت بزرگ نزدیک‌تر می‌شود. در چنین روزی عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی به نام زجر بن قیس به همراه پانصد تن بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین (ع) داشته و بخواهد به کاروان امام (ع) محلق شود، به قتل برساند.
کد خبر: ۲۷۱۹۴۴
۰۹:۱۱ - ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

«شیعه نیوز»: شب پنجم محرم پیش روست و پس از آن با طلوع آفتاب پنجم محرم، مصیبت بزرگ نزدیک‌تر می‌شود. در چنین روزی عبیداللّه‏ بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی به نام زجر بن قیس به همراه پانصد تن بر سر راه كربلا بایستد و هر كسی را كه قصد یاری امام حسین (ع) داشته و بخواهد به کاروان امام (ع) محلق شود، به قتل برساند.

با وجود این، با تمام محدودیت‌هایی كه برای نپیوستن كسی به سپاه امام حسین (ع) صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه» خود را به امام (ع) رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.

بنا بر سنت تاریخی، روز پنجم محرم متعلق به فرزند امام حسین مجتبی (ع) است و ذکر مصیبت ایشان را می‌کنند. عبدالله بن الحسن (ع) فرزند امام حسن مجتبی (ع) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله می‏‌باشد. پسر ده ساله‏ دارد كه آخرين پسر ايشان است و اين کودک شايد پدرش را به يادش نمى‌‏آورد، چون پدرش از دنيا رفت، گويا چند ماهه بوده است، در خانه امام حسين (ع) بزرگ شد.

اباعبدالله به فرزندان امام حسن (ع) بسیار مهربانى مى‌‏كرد، شايد بيش از آن اندازه كه به پسران خودش مهربانى مى‌‏كرد چون آنها يتيم بودند و پدر نداشتند. امام حسین (ع) در واقعه عاشورا به زينب (س) سفارش و تأکید کرده بودند كه مواظب کودکان باشند و زينب (س) دائم مراقب آنها و زنان کاروان بودند.

در میانه این حماسه بزرگ، زينب (س) متوجه شدند كه عبدالله از خيمه بيرون آمده و مى‏‌خواهد نزد عمويش حسين بن على (ع) در میدان جنگ برود. زينب (س) دويد او را بگيرد اما این کودک به عمویش رسید. امام حسین خطاب به حضرت زینب (س) فرمود: «تو برگرد، بگذار اين بچه پيش خودم باشد.»

عبدالله در کربلا کودکی بود که به سن بلوغ نرسیده بود. چون عمویش حسین (ع) را زخمی و بی‏ یاور دید، خود را به آن حضرت رسانده بود. عبدالله خودش را ‏به دامان امام حسين (ع) انداخت و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمی‏‌شوم‏».

در همين حال، يكى از دشمنان آمد براى اينكه ضربتى به اباعبدالله بزند، شمشیری به طرف امام حسین (ع) روانه کرد. عبدالله دست‏ خود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عمو جان‏، ببين با من چه كردند!»

حسین (ع) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: «برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق می‏ کند.» ناگاه حرمله بن کاهل تیری بر او زد و او در دامان عمویش حسین (ع)، به شهادت رسید. «اشهد انک قد امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده حتى اتيك اليقين.»

سنگدل! تيغ كشيدي كه سرش را ببَري؟!
هر قَدَر سهم ِ تو شد بال و پرش را ببَري؟

دست و پا ميزند و آخر ِكارش شده است!
پاك وحشي شده اي تا جگرش را ببَري؟

با وجودي كه ندارم زره و تيغ مگر
مُرده باشم بگذارم كه سرش را ببَري

همه عمر به چَشم ِ پسرش ديده مرا
سعي كن از سر ِ راهت پسرش را ببَري

سپر افتاده ز دستش، سپرش ميگردم
بايد اوّل بزني تا سپرش را ببَري

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: