۰

واژه شناسی «شیعه» و «تشیّع»

با بررسی موارد استعمال اصطلاح «شیعهُ علی (علیه السلام) » می توان استنباط نمود که در روند تاریخی، این اصطلاح در هر دو معنای عام و خاص آن ابتدا به همین شکل مضاف شیعهُ علی (علیه السلام) مورد استفاده بوده است، چنان که در احادیث نبوی و روایات ائمه اطهار علیهم السلام بدین گونه استعمال شده است.
کد خبر: ۱۹۴۲۷۵
۰۲:۰۵ - ۰۳ شهريور ۱۳۹۸

واژه شناسی «شیعه» و «تشیّع»

مقدّمه

شیعه نیوز: یکی از حوزه های نوین در مطالعات تاریخی، «لغت شناسی» «فقه اللغه»(۱) یا «فیلولوژی» (Philology) است که به شناخت اصل و بن مایه یک لغت (واژه) و سیر تغییر و تحول آن در دوره های مختلف تاریخی می پردازد. البته، از دیرباز، در روش های تحقیق رایج در «حوزه های علمیه اسلامی» همواره مرسوم بوده است که در آغاز هر بحث علمی، بررسی های دقیقی پیرامون معناهای «لغوی» و «اصطلاحی» واژه مورد سخن انجام می شده است که بی گمان این روش، خود از سنخ بررسی «فقه اللغه» یا لغت شناسی بوده است.

در این نوشتار با عنوان «واژه شناسی شیعه و تشیّع» تلاش می شود تا در یک بررسی «لغت شناسی تاریخی»، و البته با تکیه بر روش فوق الذکر مرسوم در مباحث حوزوی به ترتیب، معناهای لغوی و اصطلاحی واژه «تشیّع» مورد بررسی قرار گیرد. آن گاه به منظور تکمیل سخن، برخی از اصطلاحات «مترادف» و نیز اصطلاحات «متقابل» با تشیّع شناسایی گردد.

پیش تر، در رابطه با معناهای «لغوی» و «اصطلاحی»، دو نکته به یاد آورده می شود: نکته نخست، آن که به طور کلی، هر واژه «معناداری» غیر مهمل دارای یک و یا چند معنای «لغوی» است که در اساس، آن واژه برای همان معنا وضع و استعمال گردیده است، و برای شناخت چنان معنایی، کافی است تا به لغت نامه ها و فرهنگ نامه ها مراجعه نمود. اما برخی از واژه ها به جز معنای لغوی، دارای معنای «اصطلاحی» نیز می باشند که این، مبتنی بر یک قرارداد و وضع خاص است.(۲) چنان که در رشته های علمی و یا شاخه های فنّی و حرفه ای، وضع اصطلاحات رواج دارد. از این رو، برای شناخت معنای اصطلاحی باید به منابع خاص همان اصطلاح مراجعه کرد. البته ،این در صورتی است که یک واژه، در زمانی مشخص و بنا به قراردادی معین، در یک معنای اصطلاحی وضع گردد. اما چنانچه پیدایش یک معنای اصطلاحی، نه بنا بر یک قرارداد مشخص، بلکه به تدریج و با گذشت زمان واقع شود، آن گاه برای شناخت چنین معنایی، نمی توان به نوع خاصی از منابع اکتفا نمود.

نکته دوم، این که همواره در میان معناهای لغوی و اصطلاحی یک واژه، نوعی تناسب و ارتباط قابل شناسایی است. چنان که در مورد بسیاری از معناهای اصطلاحی واژه ها، حضور مفاهیم لغوی را می توان پی گیری کرد. بر این اساس، در شناخت هر واژه، از جمله واژه های «شیعه» و «تشیّع» مورد سخن ضرورت دارد که معناهای لغوی و اصطلاحی مورد بررسی قرار گیرد:

۱.«شیعه» و «تشیّع» در لغت

گرچه واژه های «تشیّع» و «شیعه» در برابر تسنّن به عنوان نامی برای یکی از دو مذهب بزرگ اسلام، برای همگان، از جمله، فارسی زبانان، شناخته شده است، اما از آن جا که این واژه عربی است، برای شناخت دقیق معنای آن، ناگزیر باید به لغت نامه های عربی مراجعه نمود. البته باید توجه داشت که در زبان عربی، بسیاری از واژه ها، از جمله واژه موضوع سخن، به طور مشترک در معناهای متعدد و مختلف به کار می رود.

به لحاظ دستوری (صرفی)، در زبان عربی، «تشیّع» مصدر باب تفعّل از ریشه «شَیَعَ» (شاع) است، و واژه «شیعه» نیز از همین ریشه اشتقاق یافته است.

در اصل عربی، «شیعه» به معنای گروهی از مردم است، و اسمی است که بر مفرد، تثنیه و جمع، و نیز بر مذکر و مؤنث، به یک شکل اطلاق می گردد(۳) که در فارسی نیز به همین گونه است. البته اگر بخواهند تنها مفرد را قصد کنند چه در فارسی، و چه در عربی «شیعی» می گویند، و جمع آن در فارسی «شیعیان» است.(۴) اما در عربی، با توجه به مراتب گوناگون جمع، «شِیَع» (جمع) و «اشیاع» (جمع الجمع) استعمال می گردد.(۵) در عربی، واژه «شیعه» در دو معنای لغوی نزدیک به هم به کار می رود:

الف) «الشیعه» به شکل «مفرد» (بدون «اضافه» به واژه دیگر): به معنای «گروه» و دسته ای که بر سر امری یگانه، گردهم آیند.

ب) «شیعه الرّجل» (شیعه آن مرد؛ مثلاً) به شکل «مضاف»: به معنای «پیروان» و «یاوران» آن مرد.(۶)

در قرآن کریم، واژه شیعه در مجموع چهار بار، یک بار به شکل مفرد (مریم: ۶۹) و سه بار به شکل مضاف (قصص: ۱۵ و صافات: ۸۳) به کاررفته است که در آیه اول به معنای «گروه» و در سه مورد دیگر به معنای «پیرو» است. همچنین در قرآن کریم، در پنج مورد واژه «شِیَع» (جمع) به معنای گروه ها استعمال شده است.(۷) جالب توجه آن که در دو مورد از استعمال های قرآنی، واژه «شیعه» در برابر «عدوّ» (دشمن) به کار رفته است.(۸)

حال، در رابطه با واژه «تشیّع» (مصدر باب تفعّل) باید دانست که این واژه در زبان عربی، در استعمال های گوناگون دارای معناهای متعددی است؛ از جمله:

الف) «تَشَیَّعَ فی الشی ء»: «در هوای (میل به) آن چیز، مستهلک شد.»(۹) همچنین در مورد هر آنچه که با آتش سوزانده شود، گفته می شود: «شُیِّعَ».(۱۰)

ب) «شَیَّعَهُ»: «از او پیروی کرد.» در همین معنا، «یُشَیِّعُها»، یعنی: «پشت سر او راه می رود.»(۱۱)

ج) «یُشَیِّعُه علی ذلک»: «او را بر کاری تقویت کرد.» در همین معنا، «تشییع النّار»، یعنی: «تقویت آتش با افکندن هیزم بر روی آن.»(۱۲)

د) «شَیَّعَهُ»: «هنگام رفتن شخصی، به منظور تودیع، مقداری وی را همراهی کرد.»(۱۳)

ﮬ ) «شَیَّعَ فیه»: «پخش شد»، چنان که گفته می شود «قطره شیر در آب پخش شد» و نیز گفته می شود که فلان خبر شایع (پخش) شد.(۱۴)

و) «شَیَّعَته نفسُه علی ذلک»: «نفس آن شخص، از او در انجام کاری پیروی کرد، و وی را تشجیع نمود.» در همین معنا، «مُشَیِّع» به معنای «شجاع» به کار می رود، و در تبیین آن گفته می شود که قلب انسان شجاع، وی را خوار نمی سازد و به هنگام تصمیم گیری های دشوار، با وی همراهی می کند.(۱۵)

ز) «تَشَیَّعَ»: «شیعه مذهب شد»، «مذهب تشیّع داشت»،(۱۶) و «ادّعای شیعی بودن کرد»(۱۷) که البته این معانی، ناظر به معنای اصطلاحی تشیّع است که در ادامه این نوشتار، مورد بررسی قرار می گیرد.

ناگفته نماند که آنچه در بالا مورد اشاره قرار گرفت، تنها برخی از معناهای لغوی تشیّع است، و بیش تر، مواردی است که با معنای اصطلاحی آن ارتباط دارد.

۲.«شیعه» و «تشیّع» در اصطلاح

نقطه آغازین شکل گیری معنای اصطلاحی «تشیّع»، به زمان حیات رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) باز می گردد که آن حضرت در چند نوبت، درباره «حامیان علی (علیه السلام) » اصطلاح «شیعهُ علی» را به کار بردند. چنان که در موردی، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به اشاره به علی (علیه السلام) ، چنین فرمودند: «سوگند به کسی که جانم به دست اوست، این شخص [علی] و شیعیانش در قیامت رستگار خواهند بود.»(۱۸) جالب توجه آن که در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به طور مشخص چهار تن از اصحاب آن حضرت، به نام های ابوذر غفاری، سلمان فارسی، مقداد بن اسود کندی و عمار بن یاسر با لقب «شیعهُ علی (علیه السلام) » شناخته می شدند.(۱۹)

بر این اساس، واژه «شیعه» که در لغت، به معنای پیروان و یاوران است، در یک کاربرد اصطلاحی بر یاران و حامیان علی (علیه السلام) اطلاق گردید.(۲۰) البته باید دانست که در طول تاریخ، این کاربرد اصطلاحی شامل دو معنای متمایز و جدا از یکدیگر بوده است: یکی، عام و دیگری، خاص.

الف) معنای اصطلاحی عامّ

به طور عام، اصطلاح «شیعهُ علی (علیه السلام) » به معنای «یاران و دوستداران علی (علیه السلام) و فرزندان او» است.(۲۱) این معنا، در واقع ناظر به پیدایش دو جریان کلی، در تاریخ صدر اسلام است که بیانگر جدایی مسلمانان بر دو بخش است: یکی، دوستداران و هواداران علی (علیه السلام) و دیگر، رویاروی آنان. این جدایی و تقابل، از نظر تاریخی، گرچه به همان دوران حیات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) باز می گردد، اما پس از رحلت آن حضرت بود که در ماجرای «سقیفه» (سال ۱۱ ق) کاملاً نمایان شد. سپس، در سطحی «فراگیر»، در دوران خلافت امیرمؤمنان (علیه السلام) در جنگ هایی همچون «جمل» و «صفین» به پیکار و کشتار منتهی شد، چنان که علی (علیه السلام) با اشاره به شهادت یاران خود توسط اصحاب جمل، می فرماید: «[آنان] شیعیان مرا و کارگزاران مرا کشته اند…».(۲۲)

در این رابطه، محمدبن اسحاق ندیم، معروف به «ابن ندیم» (متوفای بعد از ۳۹۰ ق) گوید: «چون طلحه و زبیر به مخالفت با علی (علیه السلام) پرداختند، و به جز خونخواهی عثمان بن عفان به چیز دیگر تن در ندادند، و علی (علیه السلام) تصمیم گرفت که با آنان به جنگ بپردازد تا به اطاعت از خداوند متعال درآیند، کسانی که در این امر پیرو او شدند «شیعه» نام یافتند، و علی (علیه السلام) [در اشاره به آنان] می گفت: شیعیان من «شیعتی)…»(۲۳)

«عام» بودنِ معنای فوق الذکر، بدان جهت است که در این معنا، بر خلاف آنچه که پس از این در معنای اصطلاحی خاص بیان می شود، «اعتقاد به امامت منصوص و بلافصل علی (علیه السلام) و فرزندان او» معیار نبوده است، بلکه یک اصطلاح فراگیر است که بر کسانی تطبیق می یابد که در حوادث صدر اسلام، به ویژه پس از قتل خلیفه سوم «عثمان بن عفّان»، هوادار و طرفدار خلافت علی (علیه السلام) شدند، و این هواداری را با سرزنش و شتم نسبت به عملکرد عثمان درآمیختند.(۲۴) ناگفته پیداست که چنین مفهومی از «تشیع» می توانست هم شامل کسانی شود که از علی (علیه السلام) به عنوان امام منصوص و بلافصل پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) حمایت می کردند، و هم شامل آنان که چنین باوری نداشتند و صرفا در تقابل با حامیان «عثمان» موسوم به «عثمانیه»(۲۵) به حمایت از علی (علیه السلام) می پرداختند. این حمایت های رو در رو که در جنگ «صفین» به اوج برخورد نظامی منجر شد، با توجه به مناطق جغرافیایی طرفین به این شکل درآمد که «عراقی»ها حامیان (شیعیان) علی (علیه السلام) شدند، و «شامی»ها تحت سلطه معاویه بن ابی سفیان حامیان (شیعیان) عثمان.(۲۶)

البته، شیعه اصطلاحی به معنای عام مورد سخن در این جا هیچ گاه به محدوده تاریخی و جغرافیایی فوق الذکر ختم نشد، بلکه حتی در ادوار تاریخی بعدی نیز حضوری آشکار یافت؛ چرا که احادیث متعددی که از شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در شأن و منزلت علی (علیه السلام) و فرزندان او وارد شده بود، می توانست برای همیشه تاریخ، انگیزه هایی قوی را در وجود شماری از مسلمانان به وجود آورد تا به «دوستداری و هواداری نسبت به علی (علیه السلام) » تشیع به معنای عام بپردازند. بر این اساس، حتی بسیاری از کسانی که خلافت خلفای پیش از علی (علیه السلام) را پذیرفته بودند (اهل سنّت)(۲۷)، با «دوستی اهل بیت علیهم السلام » از نوعی «تشیع» برخوردار بودند. لذا، این اشخاص که در اصل، جزء اهل سنت بودند، هرگاه بر فضایل اهل بیت علیهم السلام «تکیه» کرده و به سخن از آن می پرداختند، از سوی سایر اهل سنت متهم به «متشیّع بودن» و «شیعی گری» می شدند، چنان که این اتهام بر «ابن عبد ربّه اندلسی» (متوفای ۳۲۸ ق) صاحب کتاب عقد الفرید و یا حتی بر «امام شافعی» (۱۵۰۲۴۱ ق) رهبر یکی از چهار مذهب عمده اهل سنت وارد شده است.(۲۸)

ب) معنای اصطلاحی خاصّ

اصطلاح «شیعه علی (علیه السلام) » به طور خاص، بر پیروان مذهب تشیع در برابر پیروان مذهب تسنّن اطلاق می گردد و ایشان کسانی اند که معتقد به امامت منصوص و بلافصل علی (علیه السلام) و فرزندان او، پس از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشند.(۲۹) در این رابطه باید دانست که شیعه به این معنای خاص، شامل سه فرقه عمده بوده است: ۱. امامیه (دوازده امامی)؛ ۲. زیدیه؛ ۳. اسماعیلیه.

افزون بر این سه گروه، فرقه چهارمی به نام «غلات» نیز خود را شیعه می نامیده اند.(۳۰) البته سایر شیعیان، به ویژه امامیه، بر این باورند که غلات به علت افکار غالیانه و مشرکانه خود به گونه ای که در امامت تا حدّ ربوبیّت غلوّ می کنند نه تنها شیعه نیستند، بلکه اساسا مسلمان نیز نمی باشند.(۳۱)

هر یک از فرقه های فوق الذکر خود به شعبه های داخلی متعددی انقسام می یابد که با مراجعه به منابع مربوط به «ملل و نحل» و فِرق اسلامی، قابل شناسایی است.(۳۲) از نظر تاریخی، این نکته حایز اهمیت است که به تدریج و با گذشت زمان، واژه «تشیع» به طور «غالب» بر همین معنای اصطلاحی خاص تطبیق یافته است، به گونه ای که در اساس، «اسم»ی برای مذهب فوق الذکر شده است.(۳۳) بر این اساس، هر یک از فرقه های یاد شده از مذهب تشیّع، خود را شیعی می دانستند و دیگران نیز آنان را شیعی می خواندند،(۳۴) به گونه ای که لفظ شیعه تنها برای یک فرقه خاص مثلاً، امامیه به کار نمی رفته است. اما با وجود این، اطلاق نام شیعه با گذشت زمانی بیش تر، به عنوان نامی برای شیعه «امامیه» «اثنا عشری» (دوازده امامی) تثبیت گردید، تا آن جا که امروز زیدیه و اسماعیلیه دو فرقه دیگر تشیع با همین دو نام شناخته می شوند و نه با پیشوند شیعه، و بسیاری از فرقه های منسوب به شیعه یا منشعب از تشیع که در طول تاریخ پدیدار شده اند اکنون از بین رفته اند.(۳۵)

حال، با بررسی موارد استعمال اصطلاح «شیعهُ علی (علیه السلام) » می توان استنباط نمود که در روند تاریخی، این اصطلاح در هر دو معنای عام و خاص آن ابتدا به همین شکل مضاف شیعهُ علی (علیه السلام) مورد استفاده بوده است، چنان که در احادیث نبوی و روایات ائمه اطهار علیهم السلام بدین گونه استعمال شده است.(۳۶)

در برابر، در مواردی اندک نیز اصطلاح هایی چون «شیعهُ عثمان» و یا «شیعهُ معاویه» به همین شکل مضاف به کار رفته است.(۳۷) اما این موارد اندک به زودی جای خود را به اصطلاحاتی همچون «عثمانیه» و «اهل سنت و جماعت»(۳۸) دادند، به گونه ای که از نظر تاریخی، این زمینه کاملاً فراهم شد تا واژه «شیعه» به صورت مفرد بدون اضافه تنها در مورد شیعیان علی (علیه السلام) مصطلح شود. چنان که بنا به گزارشی از ابوجعفر اسکافی (متوفای ۲۴۰ ق)، در همان عصر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) چنین استعمالی به کار رفت.(۳۹) پس از آن، دیری نپایید که در یک نامه تاریخی، شیعیان کوفه در تسلیت شهادت امام حسن (علیه السلام) (۵۱ ق) به برادرش امام حسین (علیه السلام) ، واژه شیعه را به طور مفرد به کار بردند.(۴۰) این امر، حکایت از آن دارد که در همان نیمه قرن اول هجری، واژه «شیعه» به طور مفرد بدون اضافه در مورد «شیعیان علی (علیه السلام) » مصطلح گردید.(۴۱)

۳.اصطلاحات مترادف با «تشیع»

در طول تاریخ تشیّع و در گستره مناطق گوناگون جغرافیایی که شیعیان حضور داشته اند، چندین اصطلاح، به عنوان نام هایی جایگزین و مترادف با «تشیّع» پدیدار و رایج گردیده است. در این بخش از نوشتار، برخی از آن نام ها مورد بررسی اجمالی قرار می گیرد. اما پیش تر، باید به دو نکته توجه شود: نخست، آن که اصطلاحات مورد سخن در این جا، تنها برخی از اصطلاحات مترادف با تشیّع است و سزاوار است که در این زمینه، با توجه به دو بستر «تاریخ» و «جغرافیا»، جستاری کامل به عمل آید. دوم، این که چند اصطلاحی که در این جا به اجمال شناسایی شده است، اصطلاحاتی است که به طور نسبتا چشمگیر در تاریخ تشیّع حضور داشته است و به جز این ها، بسیاری اصطلاحات کلامی مربوط به فرقه های مختلف شیعی وجود دارد که در مجالی دیگر بایسته بررسی خواهد بود.(۴۲)

بر این اساس، در این جا، ابتدا سه اصطلاح «علوی»، «ترابی» و «رافضی» به عنوان اصطلاحاتی که به جای شیعه، به طور گسترده به کار رفته است، شناسایی می گردد و سپس چند اصطلاح منطقه ای (محلّی) مترادف با تشیّع مورد اشاره قرار می گیرد:

الف) علوی: «علوی» به معنای «منسوب به علی (علیه السلام) » است، و در اصل، بیانگر نسَب کسانی است که از اولاد علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشند. اما همچنین، این اصطلاح در برابر اصطلاح «عثمانی» به کار رفته است. بر این اساس، کسانی را «علوی» می گویند که پس از قتل عثمان، علی (علیه السلام) را به قتل وی متهم نکردند و به عایشه و معاویه نپیوستند. و پیروان این طریقت را نیز علوی گویند هرچند زمان علی (علیه السلام) و معاویه را درک نکرده باشند. و روایتگران احادیث از تابعین و جز آنان را که با صفت «و کان علویا» نام می برند، مقابل عثمانی است. و ناصر خسرو قبادیانی (۳۹۴۴۸۱ق) را که علوی می گفتند از این قبیل است، نه این که از ذریه طاهره رسول (صلی الله علیه و آله) باشد.(۴۳)

همچنین، گاهی اصطلاح «علوی» در برابر اصطلاح «عباسی» به کار رفته است که در این کاربرد، «علویه» همان شیعیان بودند که معتقد به امامت علی بن ابی طالب (علیه السلام) و فرزندان او بودند، اما «عباسیه» کسانی بودند که امامت «عباس» عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را باور نمودند.(۴۴) ناگفته نماند که «بنی علی (علیه السلام) » و «بنی عباس» ابتدا با یکدیگر تقابلی نداشتند، و حتی در عصر حاکمیت امویان، آن دو خاندان در ضدیت با بنی امیه به یکدیگر پیوسته بودند، و بر اساس گزارشی، پیروان هر دو خاندان «شیعه آل محمد (صلی الله علیه و آله) » نامیده می شدند. اما پس از پایان سلطه امویان که بنی عباس صاحب قدرت شدند، بر بنی علی (علیه السلام) بسیار سخت گرفتند، و از آن به بعد، تنها کسانی که به ولایت بنی علی معتقد بودند «شیعه» نامیده شدند.(۴۵)

همچنین ناگفته نماند که اصطلاح «علویان طبرستان» نیز نامی است برای یک سلسله از حکمرانان علوی نسَب که از سال ۲۵۰ تا سال ۳۱۶ ق در مناطق جنوبی دریای خزر، یعنی دیلم و گیلان و طبرستان، حکومت کردند.(۴۶)

ب) ترابی: این وصف را که مخالفان شیعه، از باب طعن و سرزنش بر شیعیان اطلاق می کرده اند، در اساس، برگرفته از لقبی بوده است که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) داده بود. جالب توجه آن که علی (علیه السلام) ، خود این لقب را دوست می داشت، اما معاویه از باب طعن از حضرت علی (علیه السلام) به این لقب یاد می کرد، و زیاد بن ابیه نخستین بار شیعه علی (علیه السلام) را «ترابیه» نامید.(۴۷)

البته درباره چگونگی دادن این لقب از سوی پیامبر به علی (علیه السلام) روایات متفاوتی وجود دارد. در برخی از روایات آمده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) هنگامی که دید علی (علیه السلام) در حال سجده، صورت خود را به خاک مالیده است، او را «ابوتراب» لقب داد.(۴۸)

در برخی از منابع نیز با بیان ماجرایی از قول عمار بن یاسر گزارش شده است که در غزوه ذوالعشیره (سال دوم ق)، پیامبر (صلی الله علیه و آله) علی (علیه السلام) را که در نخلستان «بنی مدلج» بر روی خاک به خواب رفته بود، با لقب ابوتراب مورد خطاب قرار داد، او را از خواب بیدار کرد، و سپس چگونگی شهادت او را پیش گویی کرد.(۴۹)

در روایتی دیگر آمده که روزی علی (علیه السلام) از خانه بیرون آمد و در سایه مسجد بخفت، پس از آن پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نزد فاطمه علیهاالسلام آمد و پرسید: «پسر عمویت کجاست؟» فاطمه علیهاالسلام پاسخ گفت: «در مسجد خفته است.» پیامبر (صلی الله علیه و آله) برفت و او را دید که ردا از پشتش افتاده و خاک آلود شده است. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به پاک کردن خاک از پشت او پرداخت و در آن حال می گفت: «ای ابوتراب برخیز.»(۵۰)

در دوره اموی که دشنام گفتن به علی (علیه السلام) بر منابر تبلیغ می گردید، کنیه ابوتراب را به قصد تحقیر به کار می بردند.(۵۱) اما بعدها، فتیان و جوانمردان و نیز پاره ای از متصوفه که علی (علیه السلام) را مظهر فتوت و خاکساری می دانستند، کنیه ابوتراب را اشاره به ویژگی خاکساری آن حضرت دانسته و آن را بزرگ می داشتند.(۵۲)

ج) رافضی: اصطلاح «رافضی» جمع آن: روافض و رافضیان از ریشه «رَفض» به معنای ترک کردن گرفته شده است. مخالفان شیعه، این اصطلاح را بر همه فرقه های شیعه و گاهی بر گروه و فرقه خاصی از آنان و گاهی نیز بر کسانی که محبت خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را ابراز می کردند، اطلاق می نموده اند. البته مخالفان با به کار بردن این اصطلاح در مورد شیعیان، قصد طعن و نکوهش آنان را داشته اند و مدعی بوده اند که شیعیان دین اسلام را ترک نموده اند و از دین خارجند.(۵۳)

گفتنی است که در ادواری از تاریخ اسلام که تعصبات مذهبی شعله ور بود، شیعیان با عنوان رافضیان در ردیف گبران و ترسایان به شمار می آمدند و از طرف حاکمان متعصب به شدت مورد تعقیب و شکنجه و کشتار قرار می گرفتند.(۵۴)

جالب توجه آن که با وجود استعمال سرزنش آمیز از واژه «رافضی» توسط مخالفان تشیّع، در روایاتی از معصومان علیهم السلام اصطلاح رافضیه با مفهومی مثبت به معنای رفض و ترک شرّ و بدی بر یک مرتبه شریف و والا اطلاق گردیده است.(۵۵)

در مورد پیدایش اصطلاح رافضی، «ابوالحسن اشعری» (متوفای ۳۲۴ ق) می نویسد که شیعه را «رافضه» نامند، چون ایشان امامت ابی بکر و عمر را ترک کرده اند و معتقدند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به طور صریح و علنی، علی (علیه السلام) را به جانشینی خود برگزیده است.(۵۶) برخی هم نوشته اند علت نام گذاری شیعیان به رافضه، آن است که چون کوفیان با زیدبن علی بن الحسین (علیه السلام) بیعت کردند و زید قیام کرد، از برخی از یارانش شنید که بر ابوبکر و عمر طعن می زدند. با آن که زید به برتری علی (علیه السلام) در خلافت گواهی می داد، ولی سپاهیانش را نیز از طعن زدن به ابوبکر و عمر منع کرد، از این رو، بیش تر یارانش وی را رفض و ترک کردند و زید به آنان گفت: «رفضتمونی» (مرا ترک کردید) و از آن به بعد شیعیانی که زید را ترک کرده بودند رافضه خوانده شدند. البته، زیدبن علی بن الحسین (علیه السلام) توسط امامان شیعه (علیه السلام) مورد تمجید بوده است و لذا نسبت مزبور بدو، نسبتی ناروا به شمار می آید.(۵۷)

در علت پیدایش اصطلاح رافضی، وجه دیگری نیز این چنین بیان شده است که پس از وفات امام باقر (علیه السلام) مغیره بن سعید که از اصحاب با نفوذ امام بود، به امامت محمدبن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) اعتقاد پیدا کرد و از امام صادق (علیه السلام) جدا شد، و امام صادق (علیه السلام) او را رفض نمود و لعن کرد، و شیعیان از او تبرّی جستند و از آن تاریخ، وی و هوادارانش را رافضه خواندند.(۵۸) اما این وجه صحیح نیست؛ چرا که تبرّی شیعیان از مغیره بن سعید، در اساس از همان زمان حیات امام باقر (علیه السلام) و به دلیل عقاید منحرف وی با دعوای پیامبری بوده است.(۵۹)

هم چنان که پیش تر اشاره شد، امام شافعی رهبر یکی از چهار مذهب عمده اهل سنت، خود از محبّان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام بوده است. جالب توجه این که وی، از همین روی، خود را «رافضی» نامیده و با افتخار بدین نام، چنین سروده است:

لو کان حبّ الوصی رفضا

فإنّنی أرفض العباد

(اگر دوستی وصیّ] علی (علیه السلام) ] مایه رفض [رافضی بودن [است؛ پس همانا من رافضی ترین بندگان ام.)

و نیز سروده است:

لو کان رفضی حبّ آل محمد

فلیشهد الثّقلان أنّی رافضی

(اگر رفض [رافضی بودن] من، دوستی آل محمد است؛ پس «ثقلین»[جنّ وانس،یاقرآن وعترت]شاهدباشندکه من رافضی ام.

و در جایی دیگر سروده است:

لو کان ذنبی حُبَّ آل محمد

فذلک ذنبٌ لست منه اتوب(۶۰)

(اگر گناه من دوستی آل محمد (صلی الله علیه و آله) است؛ پس این گناهی است که از آن توبه نخواهم کرد.)

د) برخی از اصطلاحات «منطقه ای» (محلّی)

  1. مُتاوله: اکنون یکی از مهم ترین نام های شیعه امامیه در جبل عامل منطقه ای در کشور لبنان «متاوله» است. این لفظ یا جمع «متوالی» مشتق قیاسی از توالی به معنای تتابع و پی در پی بودن است، بدان جهت که مردم جبل عامل همگی در موالات اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پا بر جا بوده اند؛ یا مشتق (بر خلاف قیاس) از تولّی است؛ یعنی به علت داشتن ولای اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، آنان را به عنوان ولیّ و سرور خود برگزیدند.(۶۱) وجه سومی نیز این گونه مطرح شده است که ایشان در هنگامه جنگ، شعارشان این بود: «مُت ولّیا لعلیّ (علیه السلام) »(۶۲) (بمیر! در حالی که ولیّ و دوستدار علی (علیه السلام) هستی.)

آغاز پیدایش لقب متاوله به سال ۱۱۰۰ ق (قرن دوازدهم ق) باز می گردد که در آن زمان، این لقب در مورد بخشی از شیعیان لبنان ساکن در مناطق جبل عامل، بعلبک و جبل لبنان رواج یافت که ایشان از اطاعت امیران لبنان سر باز زدند و بر آن شدند تا وجود سیاسی خود را اظهار کنند، و در این راه در آتش جنگ فرو رفتند،(۶۳) اما به مرور زمان، این لقب بر تمام شیعیان ساکن در لبنان و نیز بر شیعیان لبنانی مهاجر به دمشق اطلاق گردید.(۶۴)

  1. مَشارقه: مورّخ مشهور «ابن الأثیر» (۵۵۵۶۳۰ ق) در کتاب الکامل فی التاریخ در گزارش حوادث سال ۴۰۷ ق حکایت از آن دارد که در «مغرب» (شمال افریقا)، شیعیان را «مشارقه» می نامیده اند، و این نام در انتساب به ابو عبدالله شیعی (متوفای ۲۹۸ ق) بود که مشرقی الاصل بوده است.(۶۵) البته به نظر می آید که اصطلاح مزبور یک اصطلاح طعن آمیز از سوی مخالفان شیعه بوده است تا ایشان را به عنوان بیگانه و غیر بومی باز شناسند.
  2. اصطلاحات متقابل با «تشیع»

در این جا، تنها برخی از اصطلاحات متقابل با تشیع که در تاریخ اسلام حضوری نسبتا چشمگیر داشته است، مورد شناسایی اجمالی قرار می گیرد:

الف) اهل سنّت (اهل سنت و جماعت)

واژه «سنّت» در لغت، به معنای سیره، طریقت و روش است.(۶۶) در اصطلاح، نزد همه مسلمانان، چه شیعه و چه سنی، «سنّت» عبارت است از اوامر و نواهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و روش آن حضرت مشتمل بر گفتارها و رفتارهای او که یکی از ادله استنباط احکام شرعی شمرده می شود. همچنین، اصطلاح «اهل سنت» بر گروهی از مسلمانان اطلاق می شود که می گویند از روش و طریقت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خلفای راشدین و اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیروی می کنند.(۶۷)

حایز اهمیت است که از نظر لغوی، واژه «سنّت» به معنای سیره و روش ناظر به «استمرارِ» روش شناخته شده پیشین است. بر این اساس، واژه سنت با کلمه های نو، تازه و بدیع تقابل دارد. از این رو، اصطلاح «اهل سنت» با اصطلاح «اهل بدعت» مقابلَه می کند، و در نزد اهل سنت، مخالفان ایشان، یعنی شیعیان، اهل بدعت (!) به شمار می آیند؛ زیرا شیعیان تنها به روایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امامان خود («معصومان» از نظر شیعیان) تمسّک می نمایند و سیره خلفا و صحابه را معتبر نمی دانند.(۶۸)

در این رابطه، باید دانست که در نامه ای از علی (علیه السلام) ، در خطاب به شیعیان، بر این نکته تأکید شده است که «شیعه» نه تنها یک امر نوظهور (مبتدع) نیست، بلکه اساسا شیعیان، «شیعه پیامبر محمد (صلی الله علیه و آله) » می باشند، و نام شیعه اسمی است که خداوند در قرآن آن را گرامی داشته است.(۶۹)

ب) عثمانی

وصف «عثمانی» به معنای «منسوب به عثمان» است، و در اصل بر کسانی اطلاق می شود که نسبا از اولاد عثمان بن عفّان، خلیفه سوم، باشند. همچنین، پس از قتل عثمان (سال ۳۵ ق)، به هواداران وی که علی (علیه السلام) و یارانش را به قتل عثمان متهم می کردند، «عثمانی» گفته شد.(۷۰) بر این اساس، اهالی شام که به داعیه خونخواهی عثمان بر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) شوریدند، «عثمانی» خوانده شدند.(۷۱)

سپس، این اصطلاح به عنوان وصفی برای مخالفان تشیّع، در طول تاریخ اسلام تداوم یافت، چنان که «ابوعثمان جاحظ» (۱۵۰۲۵۵ ق) کتابی به نام «عثمانیه» بر ضد تشیّع(۷۲) نگاشت.(۷۳)

البته باید توجه داشت که به جز وصف «عثمانی» مورد سخن در این جا، اصطلاح «عثمانی» در مورد سلاطین عثمانی نیز بسیار رواج دارد که ایشان از سال ۶۹۹ تا سال ۱۳۴۲ ق دولتی بزرگ تأسیس کردند.(۷۴)

ج) ناصبی

در برابر کاربرد اهانت آمیز رافضی از سوی اهل سنت در مورد شیعیان، اهل تشیّع نیز سنّی ها را «ناصبی» (جمع آن: نواصب) می خواندند. در کاربرد این وصف، این تعریض وجود داشته است که اهل سنت، «نصبِ» عداوت خاندان رسول (صلی الله علیه و آله) کرده اند، در حالی که آنان خود منکر این معنا می باشند و گویند که تنها امام و خلیفه را نصب کرده اند.(۷۵) البته، شیعیان همین معنا را نیز نمی پذیرند؛ چرا که ایشان معتقدند که امامت، ادامه رسالت است و تعیین امام، امری الهی و ما فوق امور عرفی است.

سخن پایانی

در پایان سخن، باید اذعان نمود که آنچه در این سطور گذشت، در واقع، تنها طرح یک بحث، همراه با یک بررسی اجمالی بوده است. دامنه این بحث چندان گسترده است که همچنان نیازمند بررسی های تفصیلی و تکمیلی است؛ امید بر آن توفیق!

پی نوشتها

۱.برخی «فقه اللغه» را در فارسی به «زبان شناسی» ترجمه کرده اند. ر.ک: آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی فارسی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۹، ص ۵۱۴ (ماده «فقه اللغه»). اما درست تر آن است که آن را معادل با اصطلاحاتی چون «لغت شناسی» یا «زبان شناسی تاریخی» به کار بریم. ر.ک: جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه گروه مترجمان، ویراستار محمدجواد زاهدی مازندرانی، تهران، انتشارات مازیار، ۱۳۷۶، ص ۴۷۸ / همادخت همایون، واژه نامه زبان شناسی و علوم وابسته، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی «پژوهشگاه»، ۱۳۷۱، ص ۱۴۴ و ۱۸۷. شاید نخستین کسی که کلمه «فقه اللغه» را در نوشته هایش به کار برده، ابوالحسین احمد بن فارس قزوینی لغوی باشد که در سال ۳۹۰ ق به دنیا آمده است. ولی مسلما اولین کسی که در این مورد به تألیف کتاب جداگانه ای پرداخت، معاصر او ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبی (۳۵۰۴۲۹ق) است که کتابش را «فقه اللغه» نام نهاد. ر.ک: محمدحسن بکائی، الدلیل الی فقه اللغه و سرّ العربیّه للثعالبی، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۴۰۷ ق، مقدمه مؤلف، ص ۱۸.
۲.ر.ک: محمد معین، فرهنگ فارسی، چ چهارم، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۰، ج ۱، ص ۲۹۲ (ماده «اصطلاح»).
۳.ابن منظور، لسان العرب، تصحیح امین محمد عبدالوهاب و محمدالصادق العبیدی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، مؤسسه التاریخ العربی، ۱۴۱۶ ق / ۱۹۹۶ م، ج ۷، ص ۲۵۸ (ماده «شیع»). بر این اساس، برخلاف آنچه که بعضی گمان کرده اند، شیعه، جمع یا اسم جمع نیست. محمد معین، همان، ج ۲، ص ۲۱۱۳ (ماده «شیعه»).
۴.غلامحسین مصاحب، دائره المعارف فارسی، چ دوم، تهران، امیرکبیر، کتاب های جیبی، ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۱۵۳۲ (ماده «شیعه»).
۵.ابن منظور، همان، ج ۷، ص ۲۵۸ (ماده «شیع»).
۶.همان.
۷.حجر: ۱۰ / انعام: ۶۵و۱۵۹ / قصص: ۴ / روم: ۳۲.
۸.«… هذا من شیعته و هذا من عدّوه فاستغاثه الذی من شیعته علی الذی من عدوّه…». قصص: ۱۵.
۹.ابن منظور، همان، ج ۷، ص ۲۵۹ (ماده «شیع»). البته «تشیّع فی الشی ء» چنین نیز معنا شده است: «دلداده و شیفته آن چیز شد.» جبران مسعود، الرائد، فرهنگ الفبایی عربی فارسی، چ دوم، ترجمه رضا انزابی نژاد، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۴۸۱، (ماده «تَشَیَّع تشیّعا»)
۱۰.ابن منظور، همان، ج ۷، ص ۲۵۹ (ماده «شیع»).
۱۱.همان، ص ۲۵۸ ۲۵۹ (ماده «شیع»).
۱۲.همان، ص ۲۵۹ (ماده «شیع»).
۱۳.همان.
۱۴.ر.ک: همان، ص ۲۶۰ (ماده «شیع»).
۱۵.همان، ص ۲۵۸ (ماده «شیع»).
۱۶.جبران مسعود، همان، ج ۱، ص ۴۸۱ ((ماده «تَشَیَّعَ تشیّعا»).
۱۷.ابن منظور، همان، ج ۷، ص ۲۵۸ (ماده «شیع»).
۱۸.برای آگاهی از مواردی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اصطلاح «شیعهُ علی (علیه السلام) » را به کار بردند، ر.ک: محمدحسین مظفر، تاریخ شیعه، ترجمه سید محمدباقر حجتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۸، ص ۳۴۴۰.
۱۹.سعدبن عبدالله ابوخلف الأشعری القمی، کتاب المقالات و الفرق، تصحیح محمدجواد مشکور، تهران، مؤسسه مطبوعاتی عطائی، ۱۹۶۳ م، ص ۱۵.
۲۰.ر.ک: ابن منظور، همان، ج ۷، ص ۲۵۸ (ماده «شیع»).
۲۱.ر.ک: عبدالله فیاض، تاریخ الامامیه و اسلافهم من الشیعه منذ نشأه التشیع حتی مطلع القرن الرابع الهجری، چ سوم، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م، ص ۳۱.
۲۲.نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمدهارون،چ دوم،قاهره،مطبعه المدنی،۱۳۸۲،ص۵.
۲۳.محمد بن اسحاق الندیم، کتاب الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، تهران، بی نا، ۱۳۹۳ ق / ۱۹۷۳ م، ص ۲۲۳.
۲۴.ر.ک: محمدبن سعد، الطبقات الکبری، الطبقه الخامسه من الصحابه، تحقیق محمد بن صامل السلمی، طائف، مکتبه الصدیق، ۱۴۱۴ ق / ۱۹۹۳ م، ج ۱، ص ۴۳۰ ۴۳۱ / منصور داداش نژاد، «بستر تاریخی مفاهیم سیاسی اجتماعی حادثه کربلا»، حوزه ودانشگاه،سال هشتم، ش۳۳، زمستان۱۳۸۱،ص ۲۸.
۲۵.درباره اصطلاح «عثمانیه»، پس از این در ادامه سطور، سخن به میان خواهد آمد.
۲۶.ر.ک: منصور داداش نژاد، همان، ص ۲۸. راقم سطور، در یک مقال مستقل به بررسی مراحل اولیه چالش میان امام علی (علیه السلام) و معاویه پرداخته است. ر.ک: نگارنده، «روابط امام علی (علیه السلام) و معاویه (از خلافت تا جنگ صفین»، معرفت، ش ۵۲، فروردین ۱۳۸۱، ص ۴۲۵۲.
۲۷.درباره اصطلاح «اهل سنت»، پس از این در ادامه سطور، سخن به میان خواهد آمد.
۲۸.ر.ک: رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم هجری، چ دوم، تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۹، ص ۲۸ ۳۰.
۲۹.ر.ک: ابوالفتح محمد بن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، تحقیق محمد سید کیلانی، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۸۱ ق / ۱۹۶۱م، ج ۱، ص ۱۴۶ / عبدالله فیاض، همان، ص ۳۲۳۴.
۳۰.سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، تبصره العوام فی معرفه مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، تهران، مطبعه مجلس، ۱۳۱۳، ص ۱۶۷ / محمدعلی تهانوی، موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، اشراف رفیق العجم، بیروت، مکتبه لبنان ناشرون، ۱۹۹۶ م، ج ۱، ص ۱۰۵۲.
۳۱.ر.ک: ابوخلف اشعری قمی، همان، ص ۶۴.
۳۲.در این زمینه ر.ک: ابومحمد الحسن بن موسی النوبختی، فرق الشیعه، تصحیح سید محمدصادق آل بحرالعلوم، نجف، المکتبه الرضویه، ۱۳۵۵ ق / ۱۹۳۶ م.
۳۳.ر.ک: ابن منظور، همان، ج ۷، ص ۲۵۸ (ماده «شیع»).
۳۴.ر.ک: ابن داعی حسنی، همان، ص ۱۶۷.
۳۵.احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیر نظر)، دائره المعارف تشیع، چ دوم، تهران، نشر شهید سعید محبی، ۱۳۷۷، ج ۴، ص ۲۷۲ (ماده «تشیّع»).
۳۶.ر.ک: محمدحسین مظفر، همان، ص ۳۴۴۱.
۳۷.ر.ک: منصور داداش نژاد، همان، ص ۲۸.
۳۸.درباره این اصطلاحات، پس از این در ادامه سطور سخن به میان خواهد آمد.
۳۹.گزارش یاد شده چنین است: «ذکروا انّه [علیّا (علیه السلام) [کرّم اللّه وجهه خرج یوما، فاذا قوم جلوس؛ فقال: من أنتم؟ فقالوا: نحن شیعتک یا امیرالمؤمنین. فقال: سبحان اللّه فمالی لا أری علیکم سیماء “الشیعه”؟ قالوا: یا امیرالمؤمنین و ما سیماء “الشیعه”؟ قال: عمش العیون من البکاء، خمص البطون من الصیام، ذبل الشفاه من الدعاء، صفر الالوان من السهر، علی وجوههم غبره الخاشعین». ابوجعفر محمدبن عبدالله اسکافی، المعیار و الموازنه فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) …، تحقیق محمدباقر المحمودی، بیروت، بی نا، ۱۴۰۲ ق / ۱۹۸۱ م، ص ۲۴۱. همچنین ر.ک: ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، فضائل الشیعه، صفات الشیعه، و مصادقه الاخوان، تحقیق مؤسسه الامام المهدی (علیه السلام) ، قم، مؤسسه الامام المهدی، ۱۴۱۰ق، ص ۹۵.
۴۰.«… ما اعظم ما اصیب به هذه الامه عامه و انت و هذه الشیعه خاصه…» احمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج ۲، ص ۲۲۸.
۴۱.گفتنی است که راقم سطور، پس از تبویب و تدوین معناهای اصطلاحی عام و خاص تشیع، در مراجعه به پژوهش های انجام شده، تنها با توافق نسبی یک اثر با آنچه که در این جا ذکر شده آشنا گردید، و آن، «دائره المعارف فارسی» بود. ر.ک: غلامحسین مصاحب، همان، ج ۲، ص ۱۵۳۲ (ماده «شیعه»).
۴۲.از جمله اصطلاحاتی که در این سطور، مورد شناسایی قرار نگرفته است، عبارت است از: «خاصه»، «جعفریه» و «قزلباش». ر.ک: سید محسن الامین، اعیان الشیعه، تحقیق حسن الامین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، بی تا، ج ۱، ص ۲۰۲۱.
۴۳.علی اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، چ اول، دوره جدید، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۷۳، ج ۱۰، ص ۱۴۱۷۲ (ماده «علوی»).
۴۴.ر.ک: ابوخلف اشعری قمی، همان، ص ۶۵و۷۰.
۴۵.تاج الدین ابن محمد الحسینی، غایه الاختصار…، تحقیق السید محمدصادق بحرالعلوم، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۸۲ ق / ۱۹۶۲ م / ص ۱۳۳۱۳۴.
۴۶.ر.ک: استانلی لین پول، تاریخ طبقات سلاطین اسلام، ترجمه عباس اقبال، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳، ص ۱۱۴۱۱۵.
۴۷.احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج ۴، ص ۲۰۱ (ماده «ترابیه»).
۴۸.الفضل بن الحسن الطبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق موسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، قم، مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، ۱۴۱۷ ق، ج ۱، ص ۳۰۷.
۴۹.ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقّا و دیگران، بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا، ج ۲، ص ۲۴۹۲۵۰.
۵۰.احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیرنظر)، همان، ج ۱، ص ۳۹۰ (ماده «ابوتراب»). محتمل است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، علی (علیه السلام) را در دو نوبت «ابوتراب» خوانده باشد: یک نوبت در مسجد، و نوبت دیگر در غزوه ذوالعشیره، ر.ک: ابن هشام، همان، ج ۲، ص ۲۵۰، پاورقی ۴.
۵۱.برای نمونه ر.ک: منقری، همان، ص ۳۳۴.
۵۲.ر.ک: احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیرنظر)، همان، ج ۱، ص ۳۹۰ (ماده «ابوتراب»).
۵۳.همان، ج ۸، ص ۱۰۱ ۱۰۲ (ماده «رافضی، رافضیه»).
۵۴.ر.ک: سید جعفر شهیدی، از دیروز تا امروز؛ مجموعه مقالات، تهران، نشر قطره، ۱۳۷۲، ص ۱۴۳.
۵۵.ر.ک: احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیرنظر)، همان، ج ۸، ص ۱۰۲ (ماده «رافضی، رافضیه»)، همچنین ر.ک: ابن بابویه قمی، همان، ص ۶۰.
۵۶.ابوالحسن علی بن اسماعیل الاشعری، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلّین، تصحیح هلموت ریتر، چ سوم، قیسبادن، دارالنشر فرانز شتاینر، ۱۴۰۰ ق / ۱۹۸۰ م، ص ۱۶.
۵۷.احمد صدر حاج سید جوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج ۸، ص ۱۰۳ (ماده «رافضی، رافضیه»). همچنین: ر.ک: ابن داعی حسنی، همان، ص ۳۴۳۵.
۵۸.ر.ک: ابوخلف اشعری قمی، همان، ص ۷۶۷۷.
۵۹.احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج ۸، ص ۱۰۴ (ماده «رافضی، رافضیه»).
۶۰.ر.ک: نصیرالدین ابوالرشید عبدالجلیل قزوینی رازی، نقض…، تصحیح میرجلال الدین محدث، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۵۸، ص ۲۱۴۲۱۵.
۶۱.احمد صدرحاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج ۴، ص ۲۷۲ (ماده «تشیع»).
۶۲.لویس معلوف، المنجد، افست، تهران، انتشارات اسماعیلیان، ۱۳۶۵، ج ۲، ص ۶۳۲ (ماده «متاوله»).
۶۳.سید محسن الامین، همان، ج ۱، ص ۲۰.
۶۴.لویس معلوف، همان، ج ۲، ص ۶۳۲ (ماده «متاوله»).
۶۵.عزالدین ابن الأثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، بیروت،دارصادر، داربیروت، ص ۲۹۵.
۶۶.واژه «سنت» از «سنن» به معنای طریق (راه) اخذ شده است. ر.ک: ابن منظور، همان، ج ۶، ص ۴۰۰ (ماده «سنن»).
۶۷.احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران (زیر نظر)، همان، ج ۲، ص ۶۱۴ (ماده «اهل سنت و جماعت»)
۶۸.همان.
۶۹.«من عبدالله علیّ امیرالمؤمنین، الی شیعته من المؤمنین و هو اسم شرّفه اللّه فی الکتاب، فانه یقول «و انّ من شیعته لابراهیم.» و انتم شیعه النبیّ محمد… إسم غیر مختصّ، و امر غیر مبتدع…». هادی کاشف الغطاء، مستدرک نهج البلاغه، نجف، مطبعه الراعی، ۱۳۵۴ ق، جزء ۲، ص ۲۹. برای آگاهی بیش تر در این باره ر.ک: محمدرضا حکیمی، حماسه غدیر، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۹۶ق، ص ۱۶۷۱۸۴.
۷۰.ر.ک: ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ، کتاب العثمانیه، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، بیروت، درالجیل، ۱۳۷۴ ق، مقدمه محقق، ص ۵ / علی اکبر دهخدا، همان، ج ۹، ص ۱۳۸۹۴ (ماده «عثمانی»).
۷۱.برای آگاهی بیش تر ر.ک: منقری، همان، ص ۵،۱۲ و ۱۴۶.
۷۲.ر.ک: جاحظ، همان، مقدمه محقق، ص ۵.
۷۳.گفتنی است که «ابوجعفر محمدبن عبدالله الاسکافی» (متوفای ۲۴۰ق) در پاسخ به عثمانیه یاد شده، و در دفاع از تشیع، کتاب «المعیار و الموازنه فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) و بیان افضلیته علی جمیع العالمین بعدالانبیاء و المرسلین» را به رشته تحریر درآورد.
۷۴.ر.ک: استانلی لین پول، همان، ص ۱۶۹۱۷۷.
۷۵.ابن داعی حسنی، همان، ص ۲۸. همچنین ر.ک: غلامحسین مصاحب، همان، ج ۱، ص ۱۵۶۱ (ماده «رافضی»). برای آگاهی بیش تر درباره معنای «ناسبی» و ویژگی های آن ر.ک: یوسف بن احمد البحرانی، الشهاب الثاقب فی بیان معنی الناصب، تحقیق مهدی الرجائی، قم، مهدی رجائی، ۱۴۱۹ ق /۱۳۷۷ش.

منبع : مجله معرفت، شماره ۶۵ , حامد منتظری مقدّم.

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: