۰

روایت های شیرین از شیوه جذب جوانان توسط آیت الله نصرالله شاه آبادی(ره)

آیت الله نصرالله شاه آبادی از فقها و مبلغان حوزه علمیه بود که در عرصه های گوناگون تبلیغی، فرهنگی و... نقش برجسته ای در تعالی اجتماع داشت.
کد خبر: ۱۹۲۸۱۶
۱۱:۱۴ - ۱۷ مرداد ۱۳۹۸

به گزارش «شیعه نیوز»، مرحوم آیت الله نصرالله شاه آبادی از علما و مدرسان و مبلغان سرشناس حوزه های علمیه و فرزند عارف کامل، حضرت آیت الله شاه آبادی، سال گذشته ندای حق را لبیک گفت، ولی آنچه در مراسم های تشییع و ترحیم ایشان به چشم می خورد، حضور گسترده جوانان در این مراسم بود که بازتاب بسیاری در فضای مجازی داشت.


مجالس خاص ایشان و مریدان بسیاری که از جمعیت جوانان و اقشار مختلف و خاص جامعه بودند از نکات جالبی بود که قطعا آگاهی و آشنایی با شیوه جذب این عالم وارسته و عارف، درس ها و نکات بسیار شنیدنی را برای طلاب خواهد داشت.
حجت الاسلام محمدرضا شاه آبادی فرزند مرحوم شاه آبادی به خاطرات خود و همچنین ویژگی های شخصیت علمی، اخلاقی والد خود پرداخته است که متن آن به این شرح است:

با عرض سلام خدمت حضرت عالی، مرحوم آیت الله شیخ نصرالله شاه آبادی از خاندان اهل فضل و کمالات علمی و عرفانی و تبلیغی بودند؛ در ابتدای بحث کمی از خاندان ایشان بگویید.

به نام خدا، مرحوم شیخ نصرالله شاه آبادی پدر بزرگوار بنده بودند که متاسفانه ماه ها است از فقدان این شخصیت برجسته که بسیاری از ابعاد وجودی و تبلیغی ایشان بر مردم و به خصوص طلاب مغفول مانده است می گذرد.
بله ایشان در یک خاندان اهل علم و فضل به دنیا آمدند. پدر ایشان محمد علی شاه آبادی و جد ایشان میرزا محمد جواد اصفهانی بودند و متعلق به محله حسین آباد اصفهان؛ مرحوم آشیخ احمد بیدآبادی از مفاخر و نوابغ روزگار بوده است که در 13 سالگی تمام علمای اصفهان اجتهاد ایشان را تایید می کنند و در سن 18 سالگی مرحوم پدر ایشان تایید کرد و تاخیر آن را منوط به تایید همه مراجع دیگر بوده است. ایشان در اجازه اجتهاد می نویسد که .. که پیش از اینکه به مرحله بلوغ برسی مجتهد بودی . مرحوم شیخ احمد استاد عموی پدر ما بوده اند که استاد مرحوم شاه آبادی بود.
خاطره ای از مرحوم امام نقل شده که فرمودند این اساتید و بزرگان هستند که در تربیت شخصیت و روحیه افراد موثراند؛ مرحوم امام راحل نقل می کردند که مرحوم آشیخ احمد به قم آمده بود؛ ایشان سنگین و درشت هیکل بود و با الاغ این سوی و آن سوی می رفتند؛ مرحوم شاه آبادی افسار الاغ را می گرفت که ما اعتراض کردیم که . مردم شمار را می شناسند این کار را نکنید، به حدی اصرار کردیم راضی شد که پشت الاغ آقا راه برود؛ این مساله بیانگر آن است که احترام به برادر بزرگتر که استاد ایشان بوده است چه اهمیتی دارد.
این مسایل برای بزرگان ما بسیار مهم بوده است؛ زمانی که امام راحل با پرواز انقلاب از پاریس به فرودگاه آمدند، مرحوم آیت الله پسندیده از پله های هواپیما بالا رفت به استقبال برادر؛ تمام تلوزیون ها و شبکه های خبری به شکل مستقیم تصاویر را پخش می کردند؛ همه منتظر ورود حضرت امام بودند ولی امام نیز راضی نشدند که جلوتر از اخوی خویش بروند و مرحوم حاج احمد آقا و شهید مطهری ایشان را مشایعت کردند تا ایشان به پایین بروند؛ بعد از ایشان بود که مرحوم امام از پله های هواپیما پایین آمدند.
ابوی نقل می کردند که مرحوم امام در نجف به منزل ما آمدند تا بازدید پس بدهند؛ دو ساعت به ظهر بودکه به منزل ما آمدند؛ در اتاق که نشسته بودند که مشاهده کردند بالای سر ایشان عکس مرحوم پدر بالای تاقچه بود؛ امام پس از مشاهده عکس پدر از این سمت اتاق به سمت دیگر آمد و تمام مدت دو زانو در مقابل عکس پدر نشستند.
وقتی کتب اخلاقی و عرفانی امام را می بینیم به خصوص زمانی که در این کتب به وصف ونام مرحوم شاه آبادی استاد خود می رسند از القابی چون »شیخ کامل و بزرگوار ما شاه آبادی روحی له الفدا« استفاده می کنند.

حوزه: خاندان شاه آبادی از مفاخر و اعاظم دین بودند؛ ریشه های خانوادگی اهل علم تا چه می توانند در سرنوشت سایر اعضای خانواده تاثیر بگذارد؟
به تبع قطعا همین گونه است و قطعا این خانواده تاثیرات مهمی بر روحیه تک تک اعضا خواهد داشت؛ پدر و عمو و جد ما همه از بزرگان دین بودند.
مادر ایشان مرحومه مریم السادات روحانی صبیه آیت الله العظمی حاج سید صادق روحانی قمی که شاگرد مرحوم شیخ انصاری بودند و ایشان نیز بزرگ قم بودند و مراجعات مردم به دست با کفایت ایشان انجام می شد. از طرف مادری نیز مادر ایشان نواده میرزای قمی بود. دایی های ایشان از بزرگان قم بودند؛ مرحوم میرزا محمود و سید ابوالحسن و سید ابوالقاسم و حاج آقا احمد روحانی از سادات بزرگ قم بودند که در قم جزو محترمین و علما و فضلای حوزه به حساب می آمدند و مرجع مردم بودند؛ خانه ایشان در منطقه چهارمردان محل رفت و آمد مردم بود. مسجد آقا را ایشان تاسیس کرد که مدرسه و مسجدی که مرحوم حاج آقا صادق بنا کرد به نام حوزه علمیه امام صادق و مسجد آقا تاسیس شد که بزرگانی در این حوزه تحصیل کردند؛ این مسجد توسط فرزندان و آیت الله مهدی روحانی و سپس ابوی در این مسجد اقامه جماعت کردند و چند سالی است که بنده و اخوی حوزه را اداره می کردند.

 

مرحوم میراز محمد علی شاه آبادی چند فرزند داشتند؟
مرحوم میرزا محمد علی شاه آبادی دارای 17 فرزند شامل 10 پسر و 7 دختر بودند؛ از 10 پسر 7 پسر به کسوت روحانیت درآمدند؛ مرحوم آیت الله شیخ محمد جواد که فرزند بزرگ ایشان بود که در زمان حیات ایشان از دنیا رفتند؛ مرحوم آیت الله حسین شاه آبادی هم در سن 33 سالگی از دنیا رفت. مرحوم آیت الله حاج آقا محمد شاه آبادی از بزرگان حوزه علمیه قم بودند که سالها شاگردانی چون آیت الله مومن و آیت الله استادی و آیت الله خرازی در درس خارج ایشان شرکت می کردند که ایشان نیز در سال 90 رحلت کردند.
شهید شیخ مهدی شاه آبادی نیز از فضلای قم بود که در تهران و فضای انقلاب حضور یافت و سپس نماینده مردم تهران در مجلس بودند؛ ایشان از مجاهدان نستوه انقلابی بودند که در جزیره مجنون به شهادت رسیدند.
حاج آقا روح الله شاه آبادی نیز در قم و نجف تحصیل کرده بودند و در نجف از نزدیکان امام راحل بود؛ پس از انقلاب دولت بعث ایشان را اخراج کرد و سپس ایشان به قم آمدند؛ ایشان شخصی زاهد و بسیار متوسل بوند و به همه سفارش دعای توسل را داشتند تا مشکلات آنها حل شود و به درجات کمالی برسند؛ ایشان نیز دو سال پیش رحلت کردند.
آیت الله حاج آقا نورالله شاه آبادی در قید حیات هستند و در تهران زندگی می کنند؛ ایشان نویسنده زبردستی هستند و کتب بسیاری در خصوص اخلاق و اعتقادات و تفسیر قرآن نوشته اند و شاگردان بسیاری را در سالهای عمر با برکت خود تربیت کرده اند؛ تاسیس مدرسه موسوی از جمله خدمات ایشان بوده است؛ ایشان مجمع اسلامی را در لندن تاسیس کردند.
عموی دیگر ما مهندس حسن شاه آبادی بود؛ مهندس عباس شاه آبادی نیز امروز در قید حیات است و عموی دیگر آقا عبدالله شاه آبادی است.

از اینجای بحث بیشتر به مرحوم والد بپردازیم؛ از ایشان بیشتر بگویید، ایشان چه خصوصیات درونی داشتند که در عرصه های فردی و اجتماعی به چنین جایگاهی رسیدند؟ طبعا پیش نیازهای خانوادگی و درونی نیز در این زمینه دخیل است.
ایشان متولد 1310 بودند؛ دوران ابتدایی را در دبستان توفیق در تهران گذراند و سپس وارد حوزه شد؛ اساتید ایشان در تهران در دوره سطح عبارتند از آیت الله میرزا ابوالحسین شعرانی، شیخ حسن زهیرالدینی، شیخ محمد علی لواسانی، شیخ حسن ظهیرالدینی، شیخ حسین کنی، سید حسن احمدی، میرزا ابوالفضل نجم آبادی، میرزا هدایت الله وحید گلپایگانی، شیخ عباس تهرانی، میرزا مهدی آشتیانی(فیلسوف شرق) و آسید کاظم عصار. ایشان در محضر این اساتید از سن 12 سالگی تا 18 سالگی سطوح اولیه حوزه را به پایان رساند. در همان سالها چند ماه به قم رفتند و در دروس مرحوم آیات عظام بروجردی، حجت، سید محمدتقی خوانساری و شیخ عباسعلی شاهرودی شرکت کردند و به درخواست پدر به تهران بازگشتند و از فضایل پدر استفاده کردند؛ در سال 28 که پدر ایشان رحلت کردند به قم بازگشتند و در همان دروس اساتید شرکت کرد؛ البته دل ایشان هوای نجف و حوزه هزارساله نجف را داشت و پس از چند ماه قم را به مقصد نجف اشرف ترک کرد و این ترک 20 سال طول کشید.

حضور علمی ایشان در نجف چگونه بود؟
_ در نجف نیز ایشان در مدرسه بزرگ آخوند حجره گرفتند؛ سکونت گزیدند و برخی از دروس را نزد بزرگانی چون سید علی بهشتی و کفایه را مجددا نزد سید محمد روحانی طی کردند که یک دروه کفایه ایشان مرور بود که یک ماه نیز بیشتر طول نکشید؛ سپس ایشان به درس خارج فقه و اصول آیت الله خویی حاضر شد و در فقه و اصول و تفسیر و... پس از مدتی در جلسات استفتائات آیت الله خویی شرکت می کرد و علاوه بر درس ایشان در درس آیات حلی و شیرازی نیز حاضر شدند.


درسال 44 که امام وارد نجف شد با اینکه مرحوم والد آن سال یکی از اساتید مطرح نجف به حساب می آمد ولی با ورود امام تصمیم گرفت که با شرکت در درس امام به رونق و گرمی درس بیافزایند و به لذا با دوستانشان با آیات راستی کاشانی و شهید اسدالله مدنی، خاتم یزدی و جعفری اراکی و اشرفی شاهرودی در درس امام شرکت کردند؛ با وجود این شاگردان و البته تدریس خاص امام درس ایشان نیز رونق ویژه ای گرفت .


هم مباحثه ای های ایشان در نجف آیات شامل شهید عزالدین بحرالعلوم و سید علا الدین بحرالعلوم (که به دست صدام شهید شدند)، مرحوم مقدسی تبریزی و مصطفوی کاشانی، نوری، نبوی و سید ابراهیمی و جعفری و آیت الله شیخ حسین راستی کاشانی بودند.
مرحوم آقا بزرگ تهرانی در ( نقباء البشر فی القرن الرابع ‌عشر) از والد ما به عنوان یکی از فضلای نجف یاد می کند.

ایشان در نجف تدریس هم داشتند؟
تدریس ایشان شامل دروس سطوح و لمعه و رسایل و منظومه و اسفار و.. مشهور بود که روزانه گاهی به 10 درس می رسید و از صبح تا شب مشغول مباحثه و درس بود. ایشان شب های پنجشنبه از دروس امتحان می گرفت و اگر طلاب موفق بودند ادامه می داد و اگر موفق نبودند مهلت دوباره مباحث و مطالعه می دادند تا درس بعدی را بگویند.


در سال 1349 از ایشان برای حضور در پاکستان دعوت شدند و مرحوم حجت الاسلام والمسلمین میرزا مهدی پویا روحانی مشهور کراچی از ایشان دعوت کرد؛ علت نیز آن بود که در نجف طلاب مملو از طلاب شبه قاره شده بود و آنها می خواستند که از مقدمات آغاز کنند؛ ایشان معتقد بودند که در آن زمان برای صرف جویی انرژی و هزینه سعی کردیم حوزه پویا و قوی در پاکستان تاسیس کنیم و طلاب مقدمات را در همانجا ببینند و استعدادی خوب را رهسپار نجف کنیم و مابقی را در خود پاکستان به کار گیرند.


مرحوم آیت الله خویی از این طرح استقبال کردند؛ در همین راستا نامه ای به مردم پاکستان نوشتند و مرحوم والد را به عنوان وکیل خود در پاکستان معرفی کردند و به روحانیون و علما و طلاب خواستند که از ایشان کمال استقبال شود ایشان در آن زمان با عده ای از دوستان این سفر را آغاز کردند.
ایشان 4 ماه در آنجا بودند و پس از سه ماه حضور به مالاریا مبتلا شدند و برای معالجه به ایران بازگشتند و پس از معالجه متوجه شدند که دولت پهلوی ایشان را ممنوع الخروج کرده است و حتی به نجف هم نمی توانستند بروند. در آن سال مرحوم حجت الاسلام شهید سلطانی شاگرد ایشان در آنجا ماند و حوزه را دایر کرد و طرح هایی که داشتند انجام داد و موفق هم بود که بعدها توسط سپاه صحابه به شهادت رسید.

حضور ایشان در تهران چگونه رقم خورد و چه فعالیت هایی در تهران و در آن شرایط خاص فرهنگی داشتند؟
ایشان در تهران حضور یافتند و به طبع باید در یک مرکز فرهنگی و تبلیغ همچون مسجد فعالیت تبلیغی خود را دنبال کنند؛ در اینجا بود که مدارس مختلفی از جمله مسجد پدری شان در مسجد جامع پیشنهاد شد و ایشان نیز به دلیل محضورات اخلاقی قبول نکردند به آنجا برود. ایشان علاقه ای به اسامی و عنوان ها در اداره یک مسجد و منبرهای بزرگ و مشهور نداشت بلکه واقعا به دنبال خدمت و ادای تکلیف و بارها و بارها این امر را در زندگی شخصی و تبلیغی خود ثابت کرده بود و هیچ کسی نبود که این امر را منکر شود.


در اینجا نیز ایشان هم استخاره گرفتند که به کدام مسجد بروند؛ از جمله این مساجد، مسجد امیرآباد و... بود که حتی به اسم ایشان کلنگ زدند ولی ایشان گفت بنای من بر استخاره است. در همین حین بود که یکی از رفقا در مشهد گفت که برای یک مسجد در خیابان پامنار دنبال امام جماعت می گردند و چه کسی از شما بهتر!؛ ایشان می فرمودند در حرم استخاره کردند و از قضا استخاره ایشان برای حضور در این مسجد خوب آمد؛ همان زمان عده ای از محترمین و بازاریان قصد مقدمه چینی برای ارایه بحث یعنی قبول حضور من در مسجد آنها را داشتند که به آنها گفتم، برای مسجد پامنار(لاریجانی) آمدید؟ جواب آنها مثبت بود؛ بنده هم به آنها گفتم مشکلی نیست و بنده نیز به این مسجد می آیم؛ پاسخ مثبت من برای آنها تعجب داشت! و سپس شروع به تعریف از مسجد کردند و گفتند که این مسجد دالان بازار است و ...؛ سپس اشک ریختند و گفتند که من 20 سال نجف درس نخواندم که دالان بازار صرافی کنم؛ وظیفه ای به گردن بنده است که آن هم خدمت به خلایق است؛ به همین خاطر باید این وظیفه را انجام دهم .

 

شیوه مسجد داری و تبلیغ ایشان چگونه بود؟
اصرار دارم که این سیره را بیان کنم زیرا برای طلاب به خصوص طلاب دوران بسیار مهم و کارگشا است؛ ایشان می فرمودند که اطراف محله پامنار و ناصر خسرو مرکز گاراژ های مسافرخانه و مسافربری بود. در آن زمان وقتی به نماز ایستادم یک نفر اظهار گدایی کرد؛ یکی از مسجدی ها برای گدای اولی پول جمع کرد و پس از نماز دوم نیز امر به همین منوال ادامه یافت.


اینجا بود که گفتم گدایی ممنوع است و هر کسی در راه مانده و ابن السبیل است به اینجا بیاید؛ در همین زمینه یک نفر را مامور کردم که وی را به گاراژ ببرد و هزینه سفر وی را نیز پراخت کند؛ گاهی اوقات ایشان می فرمود که 15 نفر می گفتند که ابن السبیل هستیم؛ وقتی آنها را به گاراژ بردند سه نفر فقط ماندند و در نهایت همان سه نفر هم گاراژ را ترک کردند.


سپس قبض نوشته ها را مشاهده کردیم که پول جمع می کردند و گفتند که این پول برای حقوق خادم است که گفتم این را هم جمع کنید! خادم مسجد هم از این کار ناراحت شد و گفت که حقوق خود را از کجا بگیرم؟ به او گفتم که چقدر حقوق می گیری ؟گفتم من به تو 200 تومان حقوق می دهم؛ سپس به پول هایی برخوردم که آنها را باز نکرده بودم؛ مشاهده کردم که در آن نوشته که برای فلانی ...؛ به آنها گفتم که من گدایی را از مسجد جمع کردم، حالا شما برای من گدایی می کنید؟ من گدا نیستم و نیازی به این پول ها و حقوق شما ندارم؛ وقتی مردم مشاهده کردند که ایشان اقبالی به این مسایل ندارند اشتیاق آنها به ایشان چند برابر شد. ایشان اهمیتی به این مسایل نمی داد و از محل وجوهات ارتزاق می کردند.

ایشان در میان جوانان بسیار محبوب بودند؛ رمز این موفقیت تبلیغی در میان جوانان چه بود؟ در آن زمان و در تهران چگونه با آن مظاهر فساد و جوانانی که در معرض فسادهای اخلاقی و هجمه کمونیست ها و غربی ها بودند برخورد کردند؟
بله در آن زمان هجمه های بسیاری بر جوانان جامعه ما وارد می شد و تهران در صف اول مواجهه با این تفکرات بود؛ بی دین ها، کمونیست ها و مدهای روز غربی و بیتل ها و هی پی ها و... در خیابان های تهران جولان می دادند؛ رویکرد دینی آنها بسیار ضعیف بود و بسیاری از آنها حتی نمی دانستند که نماز چیست؟ ولی ایشان با روحیه ای که داشت به طرف جوانان می رفت و منتظر نبود جوانان بیایند.


ایشان راه می رفت در منطقه پامنار و از احوال آنها جویا می شدند؛ ایشان به مردم و مسجدی ها هم می گفتند که شما عمرتان را کردید و رشد تان را کردید و تغییر دادن شما کار مشکلی است ولی این جوانان نورس هستند و ما می توانیم جوری رفتار کنیم که در مسیر مستقیم باشد؛ سپس به مسجدی ها سفارشاتی می کردند که چگونه با جوانان برخورد کنند؛ ایشان می فرمودند اگر جوانی به مسجد آمد، نمازخوان 40 ساله بهتر است کنار برود و جای خود را به آن جوان در صف اول بدهد؛ ایشان هویت بخشی به جوانان را یک اصل می دانست و بر این باور درست اصرار داشت که اگر به جوانان عزت نفس و جایگاه بدهیم آنها هم در مسیر درست قرار می گیرند.

جالب است که چگونه روحانی که پدر ایشان از اعاظم عرفانی بود و خود ایشان نیز در مراتب عالی عرفانی قرار داشت چگونه با جوانان هی پی و.. که مدل های خاصی داشتند برخورد می کرد؟ همین امروز هم این امر هنر بسیاری می خواهد؛ تازه الوات آن سالهای تهران هم داستان خود را داشتند.


جوانان با مدل ها و مدهای مختلف آیت الله شاه آبادی را دوره کرده بودند و ایشان هم می گفتند که اگر اهل نماز باشید و مسجدی باشید با موهایتان کار ندارم.
ایشان نقل کرد که شب ماه رمضانی بود که از مسجد به سمت منزل می رفتم چند رفیق مسجدی هم با من همراه بودند؛ صدای قهقه و داد و بیداد از قهوه خانه بلند بود و حاضران در قهوه خانه مشغول قمار بازی بودند؛ کرکره قهوه خانه نیمه بالا بود و این نشان، برای کسانی بود که بدانند که خبری در این قهوه خانه است و هر کسی نباید در این محل حضور یابند.


ایشان گفتند که می خواهم بروم داخل قهوه خانه؛ همراهان اصرار کردند که حاجی این کار را نکنید زیرا در شأن شما نیست که با این افراد دهان به دهان شوید؛ شان شما با این کار حفظ نخواهد شد؛ ولی ایشان گفتند که من رفتم و کرکره را بالا زده و وارد قهوه خانه شدم؛ سلام کردم و همه هم جواب سلام دادند.
به آنها گفتم یا لوتی های قدیم لوتی بودند و شما می خواهید ادای آنها را دربیاورید یا اصلا شما لوتی نیستید ! تعجب کرده بودند و منتظر بودند که ببینند چرا این سخن را مطرح کردم. به آنها گفتم که لوتی های قدیم برای کسی که به آنها اظهار علاقه می کرد جان می دادند؛ ولی با اینکه من این همه به شما علاقه دارم اصلا به سراغ من نمی آیید! من این مدت در این محل بودم ولی هیچ کدام از شما به خانه من نیامدید؛ خانه من در اختیار شمااست؛ از شب اول ماه رمضان محل چای و زولبیا در خانه ما برپا می شود هرکدام از شما که به دیدن من بیاید قدمش روی چشم. اگر مویی از لوطی های قدیمی دارید باید به خانه من بیاید؛ فردا شب هم منتظر شما هستم.


ایشان نقل می کردند که خانه من از شب نیمه رمضان به بعد جایی برای نشستن دیگری نبود؛ بنده هم سی شب برای آنها صحبت کردم؛ شب آخر عذرخواهی کردم و گفتم که می ترسم خدمتی به شما نکرده باشم ولی یکی از آنها گفت که خیلی ناشکری؛ زیرا به خود خدا قسم تا شبی که پای خود را در منزل شما نگذاشته بودم تا به حال سجده حق نکرده بودم ولی پس از حضور در خانه شما بود که نماز خواندم و همه افراد هم مثل من هستند.

چرا ایشان این همه به قشر جوان علاقه نشان می داد؟ به خصوص جوانان این نسل به این راحتی با یک روحانی پا به سن گذاشته ارتباط نمی گیرد! قطعا رمز و رازی در این ارتباط وجود داشت!
بله درست است؛ ایشان به طور کلی علاقه بسیار خاصی به جوانان و تبلیغ و اثرگذاری روی این قشر داشت؛ حتی تلاش ایشان در زمینه سازی معرفتی در بین نوجوانان نیز بسیار بود؛ ایشان این رویه را از ابتدا دنبال کردند و تا آخر عمرشان هم همین گونه بودند؛ ایشان 87 ساله بود و وقتی به خانه ایشان می آمد و می دیدند خانه پر از جوانان بود؛ همه جوان ها تلفن آنها را داشتند و ایشان هم شماره همه آنها را داشتند و احوال همه آنها را می پرسید؛ دقیقا مثل یک رفیق با آنها همراه بود؛ جذبه های معنوی و صفای باطن و یک رنگی و علم و دانش و ... همگی باعث شده بود که جوانان حس کنند یک تکیه گاه همیشه در دسترس و رفیق امنی را در کنار خود دارند؛ ایشان ضمن اینکه تقیدات مذهبی را کاملا داشت ولی به گونه ای بود که جوانان به راحتی مسایل خود را به ایشان می گفتند.
خیلی نکته مهمی است که یک مبلغ، حلاّل مشکلات باشد نه اینکه فقط در زمانی که یک جوان با ظاهر خاصی وارد می شود یا کاری کرده است صرفا نقش سرزنش کننده را داشته باشیم که قطعا اگر چنین شد، جوانان، جذب ما نخواهند شد.
ایشان با جوانان اخت و رفیق بود؛ جوانان می گفتند که ما رفیق حاج آقا هستیم و از لفظ مرید استفاده نمی کردند؛ در دوره قبل از انقلاب، ایشان منزل پدری را از ورثه خرید و یک مدرسه در آنجا تاسیس کرد و در آن منطقه علوم قرآنی و معارف اسلامی پسرانه و دخترانه را عوض کرد و بسیار تاثیرگذار بود؛ منزل پدری در سراج الملک داشتند که ایشان از ورثه خرید و به عنوان مکتب قرارداد؛ نام این مرکز را به نام جامعة الامام المنتظر قرار دادند که پس از انقلاب در آنجا درمانگاه خیریه تاسیس کردند.

تشییع پیکر پاک ایشان با حضور گسترده جوانان همراه بود که به شدت اشک می ریختند. این جوانان کجا با ایشان آشنا شدند زیرا چهره های ظاهری متفاوتی در میان این افراد بود.
_ اگر می خواهید پاسخ خود را که سوال بسیاری نیز می باشد را بگیرید بگذارید تا از یک شب رمضانی بگوییم تا خودتان به اصل مطلب برسید.
شب های ماه رمضان که ایشان در قم تشریف داشتند یک سری از فضلای حوزه شب ها پس از افطار در بحث علمی ایشان شرکت می کردند و جلسات و مباحثات علمی دا شتند؛ معمولا هم این جلسات تا ساعت 12 شب ادامه داشت.
شب چهارم که من در تهران مهمان بودم رفتم تا برگشتم صبح شده بود و آن شب به جلسه بحث ابوی نرسیدم. فردا شب ساعت 12 و نیم رفتم و دیدم که مقابل درب ایشان موتور سیکلت های متعدد است. رفتم دیدم که جوانان مختلف با قیافه های مختلف دور تا دور حاج آقانشسته اند و حاج آقا با آنها صحبت می کنند.
جوانان قیافه هایی داشتند که در اماکن مذهبی کمتر رویت می شد . حاج آقا به یکی از آنها گفت بخوان و خود حاج آقا روضه خواند و سپس محفل دوستانه به سینه زنی مبدل شد؛ حاج آقا هم پیراهن اش را درآورد و سینه زدند و مجلس خیلی باحالی شد.
پس از آن، از حاج آقا سوال کردم که این جوانان چگونه سر از خانه ما درآوردند؟ حاج آقا هم گفت که وقتی رفقای بحث ما رفتند متوجه صدای خنده چند جوان از داخل کوچه شدم؛ به خادم منزل گفتم که بگو ببین چه خبر است و به آنها بگو که آیت الله شاه آبادی با شما کار دارد.
یکی دوتای آنها جرات کرده بودند و آمده بودند در منزل؛ تصور آنها این بود که حاج آقا می خواهد آنها را مواخذه کند که آیا خجالت نمی کشید که این موقع شب در ماه رمضان این چنین بگو و بخند راه انداخته اید؟ دو نفر از آنها با اضطراب به منزل آمدند و سلام کردند؛ گفتم بیایید بالا؛ وقتی آمدند به آنها گفتم که شما سیگار می کشید؟ چیزی نگفتند؛ من هم قوطی سیگار را آوردم و به آنها تعارف کردم ولی بر نداشتند؛ من هم سیگار را برداشتم و پرت کردم و گفتم که من شب های رمضان تا صبح نمی خوابم؛ وقتی درس طلبه ها تمام می شود من هم بی خواب می شوم؛ از شما می خواهم گعده خود را بیاورید اینجا.
جوان ها گفتند که ببخشید مزاحم شما شدیم! ولی به آنها گفتم که شما مزاحم نیستید حقیقتا دوست دارم بیایید اینجا؛ وقتی آخوندها رفتند بیاید اینجا دور هم باشیم؛ این محفل تا زمانی که ایشان زنده بودند با حضور گسترده جوانان دیگری که به جمع آنها پیوستند ادامه داشت؛ این جوانان همان افرادی بودند که با چهره های خاص به پهنای صورت اشک می ریختند؛ در زمانی که این اتفاق افتاد، ایشان 72 ساله بودند.

از سجایای خاص اخلاقی ایشان تواضع خاص این عالم ربانی بود؛ کمی در این خصوص بگوئید
ایشان واقعا خودش را هیچ می دید نه اینکه بخواهد نقش بازی کند؛ ایشان مقابل مردم خود را هیچ می دید و برای خودش هیچ شأنی قائل نبود؛ هر کسی به ایشان مراجعه می کرد و می گفت ما چند نفری هستیم و آیا برای ما صحبت می کنید، می رفتند؛ هر کسی هرجا دعوتشان می کرد می رفتند.
در سالها آخر ایشان با ویلچر حرکت می کردند؛ دوستان ایشان را برای بندر دیلم دعوت کردند؛ بنده خودم چند سفر همراه ایشان رفتم؛ یک منطقه دور افتاده و گرم بود ولی به این دلیل که چند جوان بی ریا و بدون تشکیلات و تبلیغات ایشان را در مسجد خود دعوت کرده بودند، ایشان نیز این دعوت را پذیرفتند؛ ایشان 4 بار دعوت این جوانان را قبول کردند؛ از تهران به اهواز می رفتند و 3 ساعت با ماشین به بندر دیلم می رسیدند؛ متاسفانه امروز برخی از فضلا هستند که پس از دعوت از مسجد و محفل سوال می کنند.
خیلی ها به من می گفتند شما سفارش کنید ولی می گفتم که شما اگر بروید راحت تر کار شما انجام می شود. ایشان با کسالتی که داشت همه جا می رفت؛ همیشه می گفتند که وصیت و اخلاق پیامبر را ببینید که ایشان هیچ شأنی برای خود قائل نبود.
هیچ جا از خبرگانی بودنشان سخنی نمی گفتند و اهل ارایه خود و سوابق و اظهار فضل های آنچنانی نبود؛ واقعا همیشه و همه جا با مردم بود. اگر چند جوان می گفتند که می خواهیم به کربلا برویم و ایشان هم با آنها می رفت و چند سفر کربلای ایشان با جوانان بود.

برویم سر بحث شوخ طبیعی ایشان که شهره عام و خاص بود؛ ایشان به شدت شوخ طبع و مردمی بود و شاید یکی از دلایل جذاب بودن تبلیغ ایشان برای جوانان همین روحیه خودمانی و مردمی ایشان بود.
_ برای تبلیغ رفتن مهم نیست که چه چیزی می گویی بلکه مهمتر آن است که چه میکنی! رفتارهای یک مبلغ اگر با ریا همراه باشد نتیجه عکس خواهد داشت؛ ولی ایشان با مردم یکی بود؛ ظاهر و باطن ایشان به شدت شفاف بود و جوانان نیز این زهد رفتاری و یک رنگی ایشان را بسیار دوست داشتند.
ایشان از ریاکاری و رفتارهای ریاکارانه بسیار مخالف بودند؛ همیشه می گفتند که یکی از مضرات تبلیغ برای روحانی این است که درون و برون ایشان یکی نباشد.یعنی در بیرون بسیار با جلال و جبروت باشد ولی در داخل نه یا برعکس؛ اگر در بیرون از منزل با مردم خوش رفتار بودند همین رفتار را درون منزل و با نزدیکان خود نیز داشتند و به هیچ وقت اهل نقش بازی کردن نبود.
مثلا ایشان سیگار می کشید و هیچ وقت مخفی نمی کرد و سعی نمی کرد که این مساله را مخفی کند؛ بسیاری از جوانان بودند که با همین مساله حس می کردند که ایشان حال آنها را درک می کند ولی روح بلند و آسمانی ایشان بود که در مرحله بعد جوانان را جذب می کرد.

با وجود وضعیت جسمانی که در اواخر عمر داشتند، از نشاط و تحرک ایشان کم نشد؟
_ ایشان با نشاط بودند به خصوص در خدمت رسانی به مردم بسیار با نشاط بود و در خدمت به مردم برای خودشان هیچ شانی قائل نبودند و خودشان را خادم مردم می دانستند. تلفن ایشان و درب خانه ایشان شبانه روز به روی مردم و جوانان باز بود؛ هر کس که می خواست می آمد اگر کسی هم خجول بود ایشان باب صحبت را باز می کرد. ایشان وقتی در تهران بود یک قاب شعری از شیخ بهایی را خیلی دوست داشتند و می گفتند که این شعر، صریح روایات ما است که در باب باز کردن گره مشکلات مردم بود؛ سربرگ کاغذهای ایشان این شعر بود که «چو استاده ای دست افتاده گیر».
"انسان دوستی "ایشان فراگیر بود؛ ایشان می گفت که من نوع بشر را دوست دارم؛ هر کسی که هست با هر قشر و نوعی مورد توجه ایشان بود؛ همیشه در خدمت به مردم پیشقدم بود؛ مردم و جوانان نیز به راحتی مشکلات خود را به ایشان می گفتند.
در زمان جنگ کانتینرهای مختلف را سالی چند مرتبه به جبهه می بردند؛ به پشت جبهه و خانواده ایتام و... کمک های شایانی می کردند.
جالب است که بدانید دوران کودکی من مصادف شد با حضور دو یتیمی که به منزل ما آمده و من هم با آنها بزرگ شدم؛ ایشان 300 ، 400 خانواده یتیم را تحت پوشش داشت؛ ایشان مرتبا به خانواده های ایتام سرکشی می کردند.

حاج آقا در منزل هم همین قدر شوخ و سرزنده و اهل انس بودند؟
_ ایشان پدر ما بودند ولی با ما رفیق بودند؛ حتی با من و بچه های من هم رفیق بودند؛ بچه های ما لذت می بردند که با حاج آقا بازی می کنند؛ ایشان جاذبه ای خاص داشتند که بچه ها جذب ایشان می شدند؛ بچه ها هم با حاج آقا مانوس بودند و بحث ارادت پدر و فرزندی جای خودش ولی واقعا با حضور و زندگی با ایشان حال می کردیم؛ گاهی دوازده شب می شد و خوابم نمی برد؛ در همین حال بود که به منزل پدر می رفتم و در کنار ایشان لحظات را به خوبی می گذراندیم.
به طور کلی ایشان سخت گیر نبود و هیچ وقت به ما کاری تحمیل نکرد و به حدی حسن رفتار در زندگی داشت که تصوری که غیر از اینکه راه پدر را ادامه بدهیم چیز دیگری نبود؛ سیستم تربیتی و رفتار ایشان باعث شد که ما هم همین سلک را داشته باشیم و ایشان هم اخلاق و رفتارش را الگو قراردهیم.
ایشان 10 فرزند داشتند که محمد علی اخوی بزرگتر ما در تهران است و مقداد نیز مدیر حوزه علمیه امام صادق(ع) است؛ جواد هم در مشهد هستند؛ بنده نیز محمد رضا هستم.

مواضع ایشان در خصوص انقلاب و نظام اسلامی چگونه بود؟
_ ایشان به طور خلاصه انقلابی پیش از انقلاب است؛ از دوره ای که نهضت امام از سال 42 در نجف با امام راحل همراه بود؛ پیش از مسایل نواب صفوی با آنها رفیق بود و وقتی در نجف آمدند هم جزو مؤیدین حرکت امام راحل بود؛ به قول آقای معزی که از شاگردان ایشان در نجف بود می گفت که مرحوم آیت الله شاه آبادی چون با مراجع ارتباط داشت و صراحت لهجه داشت و رک بود به عنوان همزه وصل بود و نگذاشت که بین نهضت و مراجع کدورتی پیش بیاید و اگر حرفی بود در نطفه ساکت می کرد و تا زمانی که بود هیچ مشکلی پیش نیامد.
سپس ایشان در پاریس به دیدار امام رفت؛ ایشان نیز جز متحصنین دانشگاه تهران بود؛ ایشان پس از انقلاب برای حفظ اموال عمومی و مردم تشکیل کمیته داد و فعالیت شبانه روزی داشت؛ سپس تا سال 63 در دادگاه مبارزه با رباخواری ریاست کرد.

حجت الاسلام محمدرضا شاه آبادی فرزند مرحوم شاه آبادی

نگاه و دید عرفانی ایشان به چه شکلی بود؟
ایشان همیشه بر این نکته تاکید می کردند که روح عرفان توحید است؛ می گفتند یعنی خداباورباشی و خدا را ببینی ولاغیر؛ همیشه توصیه ایشان این بود که آقایان طلاب خداباور باشید و خدا خالق خدا است، روزی دهنده و عزت دهنده، بزرگ کننده و آرامش بخش است؛ یعنی اینجوری نیست که اگر تصور کردید چنانچه به این سمت و آن سمت بچرخید عزیز تر خواهید شد؛ بلکه همه ما فقیر الی الله هستیم.
ایشان می گفتند که در عنایات حضرت حق را با تمام وجود و با گوشت و پوست و استخوان لمس کرده ام؛ ایشان بر این باور مطلق بود که هیچ کسی جز خدا در حالات او موثر نیست؛ همیشه می گفت که حقیقت توحید خداباوری است. ایشان می فرمود که خدا می گوید من خلق کردم و برخی چیزها دست خودم است؛ ایشان همیشه می فرمودد که همه ما در این دنیا وظیفه ای به عهده داریم که باید انجام دهیم؛ ایشان می گفت که باید به اندازه توان و ظرفیت خود ماموریت مان را انجام دهیم و مابقی آن را چه برای خود و چه در راستای ماموریت را خداوند هدایت خواهد کرد.
مرحوم پدر ما جایی نمی رفت؛ دعوت هم که می کردند و.. جایی نمی رفت حتی زمانی که خداوند به یکی از مریدان ایشان فرزندی عطاکرده بود گفتند که من نمی آیم و وقتی که به سمت مسجد می روم بچه را بیاورید تا سرکوچه برای او اذان بگویم؛ این را هم بگویم که در عالم بچگی مثل همه بچه ها دوست داشتم پدر ما همه جا برود و مردم تجلیل اش کنند ولی ایشان جایی نمی رفت. به ایشان می گفتیم که برخی مکه می روند و خداوند به برخی از مردم اولاد می دهد
، همه دوست دارند که شما در مجالس آنها حضور یابید؛ تصور می کردیم که اگر شما به این مجالس نروید مریدان شما کم می شوند؛ همین لحظات بود که ایشان گفتند این حرف را آویزه گوش کن که من یک وظیفه دارم که اقامه جماعت کنم و برای مردم صحبت کنم و نفوس مستعده را تربیت کنم؛ ولی روزی رساندن و عزت دادن و... دست کس دیگری است؛ انسان مسیری که خدا برای او مشخص کرده را باید طی کند و مابقی دست خدا است.

ایشان در تبلیغ خود فنون و به قول معروف فوت های کوزه گری داشتند، یکی از آنها که باعث این همه جذب مخاطب شد را بیان کنید.
_ یکی از نکات دیگر این بود که رفقا می گویند که در برخی از شهرها به ما بی احترامی شده است ولی آقا می فرمود که هیچ وقت و در هیچ شهری به من بی احترامی نشد؛ طلاب سوال می کردند که چگونه این اتفاق برای شما افتاد. در اینجا بود که ایشان یکی از آن رموز تبلیغی را بیان کردند. ایشان می گفتند سلام بهترین سلاح در مقابل برخوردهای بالقوه ناپسند است؛ زیرا وقتی از دور به کسی می رسید و به او دست تکان می دهید و سلام می کنید قطعا طرف مقابل نیز این حرکت را با نیت خیر همراه می کند و هیج وقت به شما بی احترامی نمی کند.
ایشان همیشه به سمت مردم می رفتند و مردم نیز با ایشان برخورد خوبی داشتند؛ ایشان به همه سلام می کرد و در روابط اجتماعی تفاوتی در برخورد نداشت؛ حتی در مواجهه با افراد لاابالی نیز ارتباط خود را حفظ می کردند.

در مباحثی که پیرامون تبلیغ ایشان بیان شد به نظر می رسد که یک تضاد در برخورد و جذب افراد لا ابالی و غربی وجود داشت؛ چگونه این افراد با همان ظاهرها در مجالس ایشان حضور می یافتند.
_ ایشان می گفت همین جوان های هی پی و بیتل که در مجالس ما می آیند هیچ وقت با این سوال مواجه نشدند که چرا موهای سرتان را بلند گذشته اید؛ بلکه در همان اول به آنها گفتم که موهای پیامبر هم بلند بود که همین جمله آنها را جذب می کرد.
ایشان در مواجهه با آقای خلخالی و در حالی که به این جوانان گفته بود چارقد سرتان کنید و آنها هم گفته بودند که از دوستان شاه آبادی هستیم، گفتند که اگر فرض کنیم که حضرت حجت آمده اند آیا همه اصحاب و افرادی که گردآگرد حضرت و در صفوف مختلف هستند به یک شکل چهره و قیافه هستند؟
ایشان مشی پیامبر را در تبلیغ مد نظر داشتند که با مهربانی و شفقت دل ها را به دست بیاورند.
در همسایگی جد ما دکتری زندگی می کرد که برای دخترش معلم موسیقی گرفته بود و دختر او هر روز پیانو می زد و صدایش به منزل می رسید؛ ایشان به دکتر همسایه گفته بود که این خانه مزاحم ما است و دکتر گفت که چهاردیواری اختیاری است؛ ایشان هم در مسجد به مردم گفتند که ایشان را امر به معروف کنند و هر روز افرادی به منزل ایشان می رفتند که ایشان را امر به معروف می کردند؛ این امر صلح طلبانه به حدی بود که دکتر روز سوم خانه را فروخت و رفت.

بیماری ایشان چه بود و بر اثر چه بیماری رحلت کردند؟
_ ایشان مبتلا به قند شدند و پزشکان نیز متاسفانه با روش های ازن درمانی و... طول دادند و یک سال گفتند باید پای ایشان قطع شود و امکان انسداد عروق و التیام رگ ها و... وجود داشت؛ همین وضعیت را تحمل کردند و بسیار اذیت شدند. و متاسفانه به خاطر مشکلاتی که در امر درمان پیش آمد ایشان را از دست دادیم.

منبع: HAWZAH NEWS
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: