۰

نگرانی اصلی حضرت فاطمه(س) تبدیل شدن نظام امامت به نظام ابوجهلی بود

کد خبر: ۱۵۸۲۸۹
۱۲:۲۲ - ۲۸ بهمن ۱۳۹۶
به گزارش«شیعه نیوز»، حضرت زهرا(س) در خطبه فدکیه ویژگی هایی برای جامعه جاهل و صالح بیان کردند که توجه به آنها می تواند نمایی از این دو جامعه یا جوامع را در منظر حضرت صدیقه به نمایش بگذارد. دکتر محمد حسن زورق نویسنده کتاب «فاطمیت فاطمه و تاریخ» در گفت وگو با شفقنا دو جامعه جاهل و صالح از نگاه حضرت فاطمه(س) را مورد بررسی قرار داد و گفت: جهل به این معنی نیست که افراد گرفتار جاهلیت سواد خواندن و نوشتن ندارند یا نمی توانند اسم خود را تلفظ کنند، بلکه به این معنی است که جز ماده و زندگی دنیوی چیز دیگری را درک نمی‌کنند، متوجه فلسفه وجودی انسان، رابطه انسان با خدا به عنوان مبدأ آفرینش و وجود مطلق، دلیل پیدایش انسان، مسئولیت انسان برای ساختن خود براساس الگوهای الهی نمی شوند.

او اظهار کرد: جامعه هدایت شده، جامعه ای است که سعی کند خود را براساس معیارهای قرآنی بسازد. حضرت فاطمه(س) خود را براساس معیارهای قرآنی ساختند، اما ما گفتیم باید انباشت سرمایه شود تا بتوانیم سرمایه گذاری کنیم و به توسعه برسیم. در این میان عده ای قربانی شدند. این تئوری را از اروپایی ها و آمریکایی ها گرفتیم و به اجرا در آوردیم. حال عده ای در سطل زباله به دنبال یک لقمه نان می گردند و عده ای هم ماشین پورشه سوار می شوند، پس رویکرد ما فاطمی نبوده است.

او به نگرانی های حضرت فاطمه (س) اشاره و خاطرنشان کرد: نگرانی اصلی حضرت فاطمه این بود که نظام امامت به نظام دیگری تبدیل شود و به همین دلیل اعتراض کردند. ایشان نمی خواستند جامعه محمدی به جامعه ابوجهلی و ابولهبی و ابوسفیانی که قبل از بعث بود، تبدیل شود. ممکن است نمادها در جامعه ای تغییر کند، مثلا به جای بت خانه به مسجد بیایند اما چون روح دنیاگرایی، کوردلی، بدون خداپرستی و خداشناسی در چنین جوامعی وجود دارد، در هر صورت جاهل هستند.

متن گفت وگوی شفقنا با دکتر زورق را می خوانید:

* اعراب شبه جزیره، پیش از ظهور اسلام در شرایطی به سر می بردند که به دوران سیاه جاهلیت موسوم گشته بود. این دوران در مقطعی از تاریخ عربستان اتفاق افتاده بود و با ظهور پیامبر بزرگ الهی حضرت محمد(ص) به پایان رسیده بود، اما سوالم این است که به طور کلی جاهلیت تنها مربوط به همان زمان و مکان خاص می شود و قابل تکرار نیست؟

جامعه عربستان یک جامعه چند پاره بود و هر قسمتی از عربستان در یک وضعیت ویژه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قرار داشت، در جنوب شبه جزیره عربستان، کشور یمن با سابقه تمدن چند هزار ساله قرار دارد که مرکز تمدن، شهرنشینی و پیشرفت های در حد خود از نظر فنی بوده است. پیکره‌ی اجتماعی و فرهنگی یمن با سایر مناطق شبه جزیره عربستان تفاوت می کرده است. در قسمت‌های دیگر شبه جزیره عربستان مناطق مختلفی وجود دارد، از جمله شهر مکه که از ویژگی خاصی برخوردار است. مکه شهری است که در تاریخ، فلسفه پیدایش آن مهاجرت حضرت ابراهیم(ع) به این منطقه و اسکان حضرت هاجر و حضرت اسماعیل و پیدایش قریش و مسایلی از این قبیل بوده است.

موقعیت شهر مکه بر سر راه تجارتی بخور و از شمال به سمت جنوب بود، برعکس راه تجارتی ابریشم که از شرق به سمت غرب و بالعکس بوده است. برای کاروان های تجاری که از رم شرقی و پارس می آمدند، بهتر بوده که از مکه عبور کنند و خود را به صنعا برسانند و از طریق صنعا به مبادله کالاهای تجاری با هندوستان و قاره آفریقا بپردازند. این راه مهم مرکز مبادلات تجاری بوده است، چنانچه کاروان های تجارتی نمی خواستند از این مسیر حرکت کنند باید از طریق شمال به موازات دریای سرخ حرکت می کردند تا خود را به صنعا برسانند. شهر مکه گذشته از این موقعیت ممتاز جغرافیایی از نظر حمل و نقل، بافت یکدستی نداشته است، ما می توانیم دو اقلیت و یک اکثریت را در شهر مکه جستجو کنیم، اقلیت کسانی بودند که به میراث حضرت ابراهیم که توحید و خداپرستی است وفادار مانده بودند مثل عبدالمطلب، ابوطالب، حمزه، فاطمه بنت اسد، آمنه اینها چهره هایی هستند که قبل از اسلام نیز آنان را به عنوان چهره هایی وفادار به میراث حضرت ابراهیم می شناسیم. زمان حمله سپاه ابرهه به شهر مکه مردم به عبدالمطلب پناه می برند و او را فردی که مورد توجه خداست می شناسند. هنگامی که عبدالمطلب به ابرهه می گوید:«انا رب الابل و للبیت رب ان شاء یحفظه و یمنعه؛ من صاحب شترهای خودم هستم، اما این خانه صاحبی دارد» اشاره به این می کند که خدا نگهبان این خانه خواهد بود. البته اسامی که به عنوان اقلیت وفادار به میراث ابراهیم ذکر شدند از تیره بنی هاشم بودند، کسانی از تیره‌های دیگر که به این میراث وفادار باشند نیز بودند.

اقلیت دیگری در مکه اصلا موضوعی به نام ابراهیم، هاجر، اسماعیل و خدا پرستی برایشان مطرح نبوده است، معلقات سبعه و هفت قصیده ای که به دیوار کعبه آویخته بودند آیینه تمام نمای فرهنگ این اقلیت است. مسایل اساسی در این هفت قصیده مطرح شده، بخشی از آن به جنگ، خونریزی، قصاوت و شجاعت هایی که در جنگ ها از خود نشان دادند می‌پردازد که سمبل این بخش ابیات شمشیر است. بخش دیگری از این ادبیات تغزل های عاشقانه ای است که شاعر با معشوقه خود دارد و باکی ندارد که در شعر خود با صراحت بگوید که این معشوقه شوهر نیز داشته و من پنهانی بدون اطلاع شوهر با او ارتباط برقرار می کردم، بخشی هم غارت و مسایلی از این قبیل است.

شگفت انگیز است که کوچکترین اثر و نمادی از فلسفه وجودی این شهر در این ادبیات نمی‌بینیم. نکته جالب دیگر این است که قصایدی که به دیوار کعبه آویخته می شود همین قصاید است و قصاید دیگری وجود ندارد یعنی ادبیات حاکم بر فضای مکه همین ادبیات است. در این شرایط، در مکه دو اقلیت وجود داشتند، یک اقلیتی که مغلوب است، تنها در هنگام خطر زمانی که مردم چاره ای ندارند به آن پناه می برند، زیاد حضور ندارد و وفادار به میراث حضرت ابراهیم هستند. دو اقلیتی که کاملاً سکولار و لامذهب است و هیچ اعتقادی به ابراهیم، هاجر، اسماعیل و مسایلی از این قبیل ندارد. در آثاری که اقلیت دوم به وجود آورده هیچ اشاره ای به خدا، قیامت، معاد، صراط و موازین دینی نشده و در فرهنگ عامه نیز همین ویژگی وجود دارد، شراب خواری به شدت رواج داشته است. بین این دو اقلیت یک اکثریتی قرار می گیرند که در روز شادی و رفاه و برخورداری به آن اقلیت دنیا گرا می‌چسبیدند و در روز خطر به اقلیت خدا محور پناه می برند و بین این دو اقلیت سرگردانند. فرهنگ حاکم بر جامعه بین این دو اقلیت یک فرهنگ سکولار و دنیاگراست، جاهلیت همین سکولاریزم و دنیاگرایی است، جهل به این معنی نیست که افراد گرفتار جاهلیت سواد خواندن و نوشتن ندارند یا نمی توانند اسم خود را تلفظ کنند، بلکه به این معنی است که جز ماده و زندگی دنیوی چیز دیگری را درک نمی‌کنند، متوجه فلسفه وجودی انسان، رابطه انسان با خدا به عنوان مبدأ آفرینش و وجود مطلق، دلیل پیدایش انسان، مسئولیت انسان برای ساختن خود براساس الگوهای الهی نمی شوند. این جهل است که خطرناک نیز هست. ممکن است شخصی استاد فیزیک، شیمی، طب و حتی ریاضیات باشد اما گرفتار این جهل باشد. در مکه، قبل از بعثت، سررشته امور در دست اقلیتی که سکولار و دنیامدار بودند و خود را بسیار عاقل می‌دانستند، قرار داشت. اسم اصلی ابوجهل، ابوالحکم است و او را پدر حکمت می دانستند، ابوالحکم بسیاری از مسایل را می‌دانست اما آنچه باید می‌دانست که آن فلسفه آفرینش و خلقت انسان است، را نمی‌دانست و چون گرفتار جاهلیت عظیمی بود مسلمانان به او ابوجهل می‌گفتند.

* همانطور که اشاره ای داشتید در آن زمان افراد سرشناسی مدار جاهلیت بودند، به تیسفون و صنعا می رفتند، در تجارت بین المللی دست داشتند، در قحطی سواد در آن روز عربستان برخی اهل خواندن و نوشتن بودند و در حقیقت با سوادان روزگار خود محسوب می شدند، اما چرا گرفتار جاهلیت بودند و جاهلیت آنان به چه صورت بود؟

دچار جاهلیت بودند به این معنا که فلسفه وجودی آفرینش انسان و خلقت را نمی دانستند. آداب و عادت و رسومی که داشتند متناسب با همین جاهلیت بود به عنوان مثال شراب خواری در میان آنان رواج داشت و انقدر اعتیاد به شراب شدید بود که اول مقرر شد هنگام نماز مسح نباشد تا بدانند چه می گویند، به تدریج آیات حرمت شراب نازل شد و اینها بعد از اینکه اسلام آوردند کم کم دست از شراب خواری برداشتند. قمار در میان‌شان رواج داشت، عاص بن وائل در قمار به ابولهب کرد، انقدر باخت تا آخر خود را نیز باخت و بنده و عبد ابولهب شد. فحشا رواج داشت، زنانی بودند که رسماً پرچم هایی را بالای خانه هایشان برمی افراشتند بدین معنا که هر کسی آزاد است به این زنان مراجعه کند، رسمی نیز داشتند، زمانی که کودکی به دنیا می آمد آن زن از میان مشتریان یکی را به عنوان پدر فرزندش انتخاب می کرد؛ اینگونه است که زیاد بن ابیه و عمر و عاص به وجود می آیند، مثلاً چندین نفر در انعقاد نطفه عمربن عاص مشارکت داشتند و چون عاص بن وائل پول بیشتری به آن زن می داد، گفت که این شخص پدر فرزندم باشد.

قمار، شراب و فحشا رواج داشت و آنچه رواج نداشت عبادت خداوند بود، این جاهلیت است و هر جا که این ویژگی ها باشد حال شخص هر کسی که باشد جاهل است. اگر شخصی به فلسفه وجودی انسان پی نبرده باشد، راز خلقت انسان را نداند و آلوده به دنیاگرایی و سکولاریزم شده باشد، جاهل است. اگر کسی به عنوان دانشمند، فاضل و حکیم خیلی مطرح نشده اما فلسفه خلقت را می داند و خود را براساس الگوی صفات الهی می سازد، او جاهل نیست.

* حضرت زهرا(س) نیز نسبت به جهالت انسان ها و پس از آن جامعه در خطبه فدکیه هشدار دادند و در این خطبه  به دو جامعه اشاره کردند، جامعه جاهلی و جامعه صالح، از نظر حضرت زهرا(س) این جامعه جاهلی چه ویژگی هایی دارد؟

جامعه هدایت شده، جامعه ای است که سعی کند خود را براساس معیارهای قرآنی بسازد. حضرت فاطمه(س) خود را براساس معیارهای قرآنی ساختند؛ به عنوان مثال زمانی که می‌خواستند ایشان را به خانه شوهر ببرند، این مراسم، مراسم ویژه ای برای تمام دختران دنیا در تمام طول تاریخ است، اولین شبی که شوهرشان می خواهد عروس را ببیند عروس دوست دارد که در بهترین لباس خود باشد و در زیباترین وجه در مقابل شوهر خود ظاهر شود، این میل طبیعی است؛ حضرت فاطمه صدای فقیری را شنیدند که احتیاج به لباس داشت، حضرت فاطمه گزینه های مختلفی در مقابلشان وجود داشت، یک گزینه این بود که بگویند کسی به ایشان چیزی دهد، این همه زن در مدینه هست و همه هم مسلمان شدند، حضرت فاطمه این گزینه را انتخاب نکردند. گزینه دوم این بود که بگویند این لباس کهنه ای که داشتم را به این فقیر بدهم تا هم او به نیاز خود برسد و هم شب عروسی من خراب نشود، حضرت فاطمه این گزینه را نیز انتخاب نکردند. گزینه سوم این بود که لباس کهنه ای که همیشه می پوشیدند را بپوشند و لباس نو را به فقیر بدهند، حضرت فاطمه این کار را کردند چون قرآن می گوید: لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ؛ به برّ و نیکی نمی رسید مگر از آن چیزی که دوست دارید در راه خدا بگذرید. چون حضرت فاطمه سعی می کردند قرآن مجسم باشند و طبق معیارهای قرآن زندگی کنند. البته ما نمی توانیم مانند حضرت فاطمه و حضرت علی خود را کاملاً براساس معیارهای قرآن بسازیم ولی باید معیارهای قرآنی برای ما حرمت داشته باشد و تلاش کنیم که خود را براساس این معیارها بسازیم؛ به عنوان مثال حضرت فاطمه کنیزی داشتند به نام فضه. برده ها در زمان برده داری جزو اموال شناخته می شدند، ارسطو دسته‌بندی برای اموال دارد و می گوید اموال جاندار و بی جان، سپس می گوید اموال جاندار به دو دسته تقسیم می شوند آنهایی که هوش انسانی دارند یعنی غلام و کنیز، و کسانی که هوش انسانی ندارند یعنی حیوانات. اینها جزو اموال حساب می شدند، مال بودند یعنی صاحب مال می توانست برده خود را بزند یا بکشد؛ من نمی گویم که حضرت زهرا اینطور با برده‌ی خود عمل کنند، اگر خدمتکار به خانه ما بیاید چه می کنیم؟ به او می گوییم که باید این کارها را انجام دهد و خودمان هم به او نگاه می کنیم، اما حضرت فاطمه با فضه اینگونه رفتار نمی کردند، حضرت فاطمه به فضه می گفتند من یک روز همه کارها را می کنم تو عبادت کن چون تو هم بنده خدایی و تو هم باید با پرستش خدا خود را به یک رتبه وجودی بالاتر برسانی، به جای آن تو یک روز کار کن و من عبادت می کنم، این رویکرد فاطمی است.

* ما در حوزه ها و موقعیت های متفاوت دارای رویکردی فاطمی هستیم؟ مثلاً در تقسیم مواهب عمومی عدالت که یکی از اصلی ترین رویکردهای حضرت فاطمه(س) است را رعایت کردیم؟

برعکس، ما گفتیم باید انباشت سرمایه شود تا بتوانیم سرمایه گذاری کنیم و به توسعه برسیم. در این میان عده ای قربانی شدند. این تئوری را از اروپایی ها و آمریکایی ها گرفتیم و به اجرا در آوردیم. حال عده ای در سطل زباله به دنبال یک لقمه نان می گردند و عده ای هم ماشین پورشه سوار می شوند، پس رویکرد ما فاطمی نبوده است. درد اصلی حضرت زهرا جامعه بعد از رحلت پیامبر(ص) شاید هم دقیق تر بعد از فتح مکه بود، رویکرد مکه تغییر کرد و مسیر آن از مسیر نبوی فاصله گرفت. نگرانی اصلی حضرت فاطمه این بود که نظام سیاسی امامت که در زمان پیامبر وجود داشت، تغییر پیدا کند. نظام سیاسی پیامبر سلطنت نبود. در سلطنت نظامی سلطان به وسیله قوه قهریه قدرت را به دست می آورد و بر مردم حکومت می کند و مردم حق چون و چرا ندارند. بعدها سلطنت مطلقه به سلطنت مشروطه تبدیل شد و عملاً حرف آخر را شاه می زد؛ اما پیامبر شاه نبودند، پیامبر خلیفه هم نبودند چون خلیفه یعنی خلیفه رسول الله، پیامبرکه نمی توانستند جانشین خود باشند. پیامبر امام بودند، امام یعنی زمانی که مردم به صورت امت در می آیند آگاهانه و آزادانه از امام پیروی می کنند در مسیر سیر علی الله، این نظام امامت است.

حضرت فاطمه نگران این بودند که نظام امامت به نظام دیگری تبدیل شود و به همین دلیل بود که اعتراض کردند. نگرانی اصلی ایشان این بود که جامعه محمدی به جامعه ابوجهلی و ابولهبی و ابوسفیانی که قبل از بعث بود، تبدیل شود. ممکن است نمادها تغییر کند، مثلا به جای بت خانه به مسجد بیایند اما روح جامعه روح دنیاگرایی، کوردلی، بدون خداپرستی و خداشناسی باشد.

* حضرت در خطبه می فرمایند «شما محل چشیدن تشنگان و فرصتگاه طمعکاران و محل دستبرد شتابزدگان و جای پای دیگران بودید». در حقیقت این چهار صفت از دیگر ویژگی هایی است که حضرت صدیقه طاهره(س) برای جامعه جاهلی بر می شمارد، اینکه جامعه ای به سمت جاهلی برود یا هدایت و صالح شود، به چه فاکتورهایی بستگی دارد؟ از مجموع آنها می توان به ضعف یا قوت این جوامع در زمینه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی رسید؟  

زمانی که صحنه جنگ جهاد اصغر به جهاد اکبر تبدیل می شود اغلب پاها می لرزد، در صدر اسلام نیز همینطور شد. در انقلاب اسلامی نیز تاحدودی این تجربه را داریم. قبل از فتح مکه اصحاب پیامبر هم وحدت نظر و هم وحدت‌خطر داشتند، به یک معنی هم وحدت حقیقی و هم وحدت اعتباری داشتند. منظور از وحدت حقیقی وحدت نظر است یعنی همه اصحاب پیامبر چه آنهایی که از انصار هستند و چه آنهایی که از مهاجرین هستند، همه نظر مشترک داشتند، همه اینها بت ها را می بینند، بت ها ملموس و محسوس هستند، بت کده ها و آن مراسم خرافی که پیرامون بت کده هاست را می بینند و می دانند که از این بت ها کاری بر نمی آید چون خودشان بت ها را می شکنند و بت های چوبی را زیر دیگ غذا می گذارند و می سوزانند و اتفاقی نمی افتد، در عین حال وحدت اعتباری دارند یعنی خطر مشترک دارند، یعنی زمانی که قریش در جنگ بدر یا جنگ احد حمله می کند همه اینها به خطر می افتند. بعد از فتح مکه هر دو وحدت از بین رفت. اولاً وحدت نظر و وحدت حقیقی از بین رفت، برخی از اصحاب پیامبر که قریشی بودند و در بازار قریش هم دستی داشتند بر این عقیده بودند که اگر قریشی‌ها مسلمان شوند از یک‌سو خطر آنها برطرف می‌شود و از سویی دیگر برای اسلام فرصت هستند چون ثروت و امکانات و برده و عشیره و قبیله دارند، عده ای دیگر از اصحاب پیامبر عقیدشان بر این بود که این ظاهر قضیه است، اینها همان هدف هایی که در پوشش بت پرستی علیه مدینه داشتند حالا در پوشش خداپرستی خواهند داشت، می گویند الله اکبر ولی هدفشان این است که دوباره ما را به تسلط خود در بیاورند، اینها بیشتر از انصار بودند یا آن دسته از قریش بودند که خیلی تجربه مشترکی با اشراف قریش نداشتند. جامعه اصحاب پیامبر در زمان خود پیامبر تجزیه شد، کسانی مثل سهیب یونانی، سلمان پارسی و بلال حبشی معتقدند که ابوسفیان همچنان تهدید و یک خطر بزرگ و خارجی است که به خطر داخلی تبدیل شده است، کسانی مثل ابوبکر، عمر و عثمان معتقد بودند که ابوسفیان در حال حاضر فرصت است؛ چون مسلمان شده و حتی تخریب بتکده را که پیامبر به او می دهد رد نمی کند؛ اما به جای خود شخص دیگری را می فرستد که بت کده را تخریب کند، یعنی دو پاره شدند، این بخشی از اصحاب پیامبر که قریش را فرصت می دانستند پل پیروزی قریش شدند، یعنی همان ابوسفیان و هم گروه ها و هم فکرها از روی این پل عبور کردند، از صف دشمنان پیامبر خارج شدند و موسسان امپراطوری اموی گشتند در حالی که آن زمان دنبال قدرت بودند و حال که می گویند الله اکبر دنبال قدرت هستند، آنچه آن زمان و اکنون هم وجود نداشت حقوق خدا و قوانین شرعی و حقوق مردم بود.

حضرت فاطمه از این اختلاط و امتزاج حق و باطل نگران بودند و تلاششان این بود که به تاریخ این پیام را برسانند که آنچه اتفاق افتاد، آن نبود که باید اتفاق می افتاد، در حقیقت حضرت فاطمه می خواهند این حرف را به تاریخ بزنند که ما دو مدینه داریم، یکی مدینه النبی است که براساس معیارهای قرآنی باید ساخته شود و یکی هم مدینه العرب است که با نمادهای اسلامی ساخته شده ولی نهاد آن مشخص نیست که اسلامی باشد، فریب نخورید، مدینه العرب را با مدینه النبی اشتباه نگیرید. به همین دلیل حضرت فاطمه به معنی واقعی و دقیق کلمه فاطمه هستند، یعنی جدا کننده سرنوشت مدینه النبی از سرگذشت مدینه العرب هستند.

* در نگاهی مقایسه ای جامعه فعلی ایران را تا چه میزان هدایت شده می دانید؟

هنگامی که عرصه جنگ اصغر است، شرایطی وجود دارد و زمانی که عرصه جهاد اکبر است شرایط دیگری وجود دارد. تا قبل از فتح مکه مدینه مورد هجوم است، به آن حمله می شود، باید خون و شهید بدهد، همه در خطر هستند، چه کسی که در صف اول جهاد است و می رود و شهید می شود و چه کسی که در صف قرارندارد و در ستاد است، او هم در خطر است و خطرش کمتر است. در جهاد اصغر عده ای سرافراز شدند و به شهادت رسیدند و مردان بزرگی هم به شهادت رسیدند مثل حمزه عموی پیامبر در جنگ احد شهید شد، هر جنگی تعدادی شهید داشت، این جهاد اصغر است. اما از وقتی که مکه مسلمان شد و به تبع، اسلام آوردن قریش که گروه مرجع شیوخ قبایل عرب بودند تمام قبایل عرب به خاطر تغییر معادلات امنیتی و سیاسی در شبه جزیره آمدند و اظهار اسلام کردند، حال دیگر مدینه مرکز قدرت و ثروتشده و جبهه جهاد اصغر به جبهه جهاد اکبر تبدیل شده است؛ در این شرایط بسیاری پاهایشان می لرزد. در انقلاب اسلامی ایران نیز همین حالت اتفاق افتاد، در سال اول انقلاب ۱۷ شهریور و شهادت شهدای انقلاب اسلامی را در شهرهای مختلف داریم، غنیمتی این وسط نیست که بر سر آن دعوا شود، سال اول پیروزی انقلاب را که ببینیم انواع و اقسام مشکلات و خطرات مختلف وجود داشت، اقدامات تروریستی در کردستان و گنبد و سایر مناطق صورت می گرفت، هنوز این مسایل حل نشده بود که منافقین جنگ تروریستی را از سال ۶۰ شروع کردند، از شهریور ۱۳۵۹ جنگ تحمیلی شروع می شود و از زمین و هوا و دریا عراق به ایران حمله می کند، همه صحنه ها صحنه جهاد اصغر است و جوانانی که پیشتاز و فداکار هستند به جبهه ها می روند و شهید می شوند و روی میدان مین می روند، در پایان جنگ آرامشی برقرار می شود، مدیرانی از متن مردم پیدا می شوند و اشرافیت کهن کنار می رود، اینجا صحنه جهاد اکبر است. ممکن است که کسی در جهاد اصغر نمره اش بیست باشد و در جهاد اکبر رد شود، عکس قضیه الزاماً صادق نیست، کسی که در جهاد اصغر نمره نیاورده در جهاد اکبر هم نمره نمی آورد، اما کسی که در جهاد اصغر نمره آورده معلوم نیست که در جهاد اکبر نمره بیاورد، ۲ سفر خارجی می‌رود، در هتل ۵ ستاره از او پذیرایی می شود، رفاه و ثروت و امکانات را می بیند و با یک امضا اتفاقات زیادی ممکن است، رخ دهد. بزنگاه زمانی است که انقلاب ها به عرصه جهاد اکبر می‌رسند. در زمان پیامبر نیز همین اتفاق افتاد. تا زمانی که جنگ و جهاد و غزه است، بیشتر در مسیر بودند؛ اما هنگامی که افق های وسیع و بزرگی گشوده شد و برای اولین بار در تاریخ شبه جزیره عربستان یک قدرت نوین به وجود آمد و در چشم انداز آن دیده می شد که این قدرت، آینده بالنده ای خواهد داشت، آن اتفاقاتی که نباید بیفتد افتاد.

* امر به معروف و نهی از منکر مصلحت جامعه و بنا به گفته حضرت واجب است، اگر ما گاهی برعکس این کار را انجام دادیم یعنی بزرگترین مصداق امر به معروف و نهی از منکر را به بهانه مصلحت تعطیل کردیم، مجاز هستیم و اصلا در امر به معروف و نهی از منکر در هر سطحی مصلحت جایز است؟

بله این هم هست.

* نشانه های آن در جامعه به چه صورت هست؟

بحث را شما مطرح کردید شما هم آن را کامل کنید. شما بفرمایید که نشانه های آن چیست!

* شما محقق و پژوهشگر در این زمینه هستید و در جزئیات و کلیات این موضوع تحقیق داشتید…

کسی که کلیت را می داند جزئیات هم می داند چون کلیات از جزئیات تشیکل شده، شما بفرمایید که نشانه های آن چیست؟

* حضرت زهرا(س) در خطبه فدکیه علاوه بر بیان ویژگی های جامعه صالح و فاسد شده، بیان می کنند که در زمینه امر به معروف و نهی از منکر، ذبح حقیقت به بهانه مصلحت در روی گرداندن جامعه صالح به سمت جاهلی به مرور نقش خواهد داشت. نادیده گرفتن یا بیان نکردن حقیقت به بهانه مصلحت و به دلیل منفعت، چه میزان در جامعه اسلامی کشورمان دیده می شود؟

یک منحنی به نام منحنی نوآوری و گرایش وجود دارد، زمانی که تمام افراد جامعه به یک پدیده جدید گرایش پیدا می کنند به ۳ درصد اولیه نوآوران، به ۱۲ درصد بعدی نوگرایان، ۳۴ درصد بعدی بزرندگان اولیه، به ۳۶ درصد بعدی بزرنگان ثانویه و به ۱۵ درصد واقعی سنت گرایان می گوییم، تا نوآوران به وجود نیایند نوگرایان پیدا نمی شوند، تا نوگرایان پیدا نشوند بزرندگان اولیه پیدا نمی شوند همه اینها لایه های طرفدار تغییر هستند، بزرندگان ثانویه کسانی هستند که می بینند نیمی از جامعه گرایش پیدا کرده، این روند نشان می دهد که کل جامعه به این پدیده جدید نیز گرایش پیدا می کند؛ بنابراین اعلام گروش می کنند ولی اعلام گروش آنان از نوع گرایش لایه های طرفدار تغییر نیست، فرصت طلبانه است، بعضی وقت ها این تحولات در فضای ادراکی صورت می گیرد و به فضای واقعی سرایت می کند، فضای ادراکی درک ما از واقعیت است و فضای واقعی خود واقعیت است. اگر امر به معروف و نهی از منکر در جامعه ای وجود داشته باشد پذیرندگان ثانویه که فرصت طلب هستند جانشین پذیرندگان اولیه نمی شوند و مقدرات جامعه را تغییر نمی دهند، به گونه ای که ممکن است نمادها حفظ شود ولی جان مایه جامعه و مسیر جامعه تغییر کند، مثل اینکه کاروانی می رود و روی پرچم آن نوشته شده که هدف من اصفهان است و با همان پرچم به سمت دیگری حرکت کند، پرچم را تغییر نداده ولی راهش را عوض کرده، ممکن است که بگوید الله اکبر ولی به سمت خدا نرود. این اتفاقات ممکن است بیفتاد کما اینکه در صدر اسلام این اتفاقات افتاد.
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: