سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

۱۷ حکایت زیبا و خواندنی درباره امام حسن (ع)

امام حسن علیه السلام نخستین فرزند امیرالمومنین(علیه السلام) و حضرت زهرا(س) و نخستین نوه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است. بنابر گزارش‌های تاریخی، نام «حسن» را پیامبر(ص) برای او برگزید و نزد ایشان محبوب ترین بود. او به مدت هفت سال با پیامبر(ص) همراه بود و در بیعت رضوان و ماجرای مباهله با مسیحیان نجران حضور داشت.
کد خبر: ۲۷۲۸۰۷
۱۶:۲۲ - ۱۲ شهريور ۱۴۰۱

«شیعه نیوز»: حسن بن علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) مشهور به امام حسن مجتبی (۳-۵۰ق) دومین امام شیعیان که ۱۰ سال (۴۰-۵۰ق) امام و حدود ۷ ماه خلیفه مسلمانان بود.

امام حسن علیه السلام نخستین فرزند امیرالمومنین(علیه السلام) و حضرت زهرا(س) و نخستین نوه پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است. بنابر گزارش‌های تاریخی، نام «حسن» را پیامبر(ص) برای او برگزید و او را بسیار دوست داشت. او هفت سال از عمر خود را با پیامبر(ص) همراه بود و در بیعت رضوان و ماجرای مباهله با مسیحیان نجران حضور داشت.

فضایل امام حسن(علیه السلام) در منابع شیعه و اهل سنت آمده است. او یکی از اصحاب کسا است که آیه تطهیر درباره آنان نازل شد و شیعیان آنان را معصوم می‌دانند. آیه اطعام و آیه مودت و آیه مباهله نیز درباره او و پدر و مادر و برادرش نازل شده است. او دو بار کل دارایی‌اش را در راه خدا بخشید و سه بار نیمی از اموالش را به نیازمندان داد. گفته‌اند به سبب همین بخشندگی‌ها، او را «کریم اهل بیت» خوانده‌اند. او ۲۰ یا ۲۵ بار پیاده به حج رفت.

از کرامات امام حسن (علیه السلام) می‌توان به حکایت‌هایی که در مورد ایشان در منابع دینی ذکر شده یاد کرد.

۱- معیار ارزش
روزی معاویه به امام حسن (علیه السلام) گفت: من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟ او گفت: بخاطر اینکه مردم دور من اجتماع کرده اند.
امام فرمود: هیهات، هیهات (چقدر این سخن تو دور از حقیقت است)‌ای فرزند جگر خوار! آنان که به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:
۱- از روی زور و اجبار، در دور تواند.
۲- از روی آزادی و اختیار. دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند. اما دسته دوم، گنهکارند واز فرمان خدا نافرمانی کرده اند. حاشا که من به تو بگویم: من بهترا تو هستم، زیرا درتو خوبی نیست تا من خوب‌تر از تو باشم، ولی بدان که خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نیک انسانی دور ساخته است.


۲- ترحم برحیوانات
نجیح گوید: حسن بن علی علیه السلام را دیدم که مشغول خوردن غذا بود و سگی روبروی او قرار گرفته بود، هر لقمه‌ای که می‌خورد یک لقمه هم به آن سگ می‌داد. عرض کردم: یابن رسول اللّه! این سگ را از خود دور نمی‌کنی؟ حضرت فرمود: رهایش کن، زیرا من از خداوند حیا می‌کنم که جانداری به من نگاه کند و من بخورم و به او نخورانم.

۳-خوش برخوردی

امام حسن علیه السلام دوستی شوخ طبع داشت. روزی به خدمت او رسید. امام علیه السلام فرمود: شب را چگونه صبح کردی؟ او در جواب گفت: یابن رسول اللّه! شب را بر خلاف رضای خود و خدا و شیطان به صبح آوردم. امام علیه السلام خندید و فرمود: چگونه؟ عرض کرد: خدای عزوجل دوست دارد که او را اطاعت کنم و مرتکب معصیت او نشوم و من چنین نیستم و شیطان دوست دارد معصیت خدا کنم و او را اطاعت نکنم و این چنین هم نیستم و خودم دوست دارم هرگز نمیرم و این گونه نمی‌باشم. از این داستان استفاده می‌شود که امام علیه السلام با همه ابهت و بزرگی که داشتند به گونه‌ای با دیگران برخورد می‌کردند که آن‌ها براحتی در محضر او بلکه با خود او شوخی می‌کردند و حضرت گوش می‌دادند و می‌خندیدند.

۴- پاسخ نیکی حضرت
انس بن مالک گوید: کنیزی از امام حسن (علیه السلام) شاخه گلی را به حضور آن حضرت آورد و اهداء نمود، امام حسن (علیه السلام) آن شاخه گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم من به حضرت عرض کردم، با اهداء یک شاخه گل ناچیز او را آزاد کردی؟ امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را (در قرآن) چنین ادب کرده و فرموده: اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها؛ هر گاه کسی به شما تحیت گوید، پاسخ آن را به طور بهتر بدهید سپس فرمود: تحیت بهتر همان آزاد کردن او است.


۵- فایده گذشت و ملاطفت
روی زمین کسی بهتر و محبوب‌تر از حسن بن علیّ علیهما السلام وجود ندارد
ابن عبّاس ضمن حدیثی حکایت کند:
روزی جمعی از بنی امیّه در محلّی نشسته بودند و در جمع ایشان یک نفر از اهالی شام نیز حضور داشت و امام حسن مجتبی علیه السلام به همراه عدّه ای از بنی هاشم از آن محلّ عبور می کردند، مرد شامی به دوستان خود گفت:: این‌ها چه کسانی هستند، که با چنین هیبت و وقاری حرکت می کنند، گفتند: او حسن، پسر علیّ بن ابی طالب علیه السلام است؛ و همراهان او از بنی هاشم می باشند.
مرد شامی از جای برخاست و به سمت امام حسن مجتبی علیه السلام و همراهانش حرکت نمود؛ و، چون نزدیک حضرت رسید گفت:: آیا تو حسن، پسر علیّ هستی؟
حضرت سلام اللّه علیه با آرامش و متانت فرمود: بلی.
مرد شامی گفت:: دوست داری همان راهی را بروی که پدرت رفت؟
حضرت فرمود: وای بر تو! آیا می دانی که پدرم چه سوابق درخشانی داشت؟
مرد شامی با خشونت و جسارت گفت:: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری.
در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت
امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز گذارید تا من بیایم.
پس از آن امام علیه السلام دست مرد شامی را گرفت و او رابه منزل آورد و پس از رفع خستگی و خوردن غذا، یک دست لباس نیز به او هدیه داد و سپس روانه اش نمود.
بعضی از اصحاب به حضرت مجتبی علیه السلام گفتند: یا ابن رسول اللّه! او دشمن شما بود، نباید چنین محبّتی در حقّ او شود.
حضرت فرمود: من ناموس و آبروی خود و دوستانم را با مال دنیا خریداری کردم
همچنین در ادامه روایت آمده است: پس از آن که مرد شامی رفت، به طور مکرّر از او می شنیدند که می گفت: روی زمین کسی بهتر و محبوب‌تر از حسن بن علیّ علیهما السلام وجود ندارد.

۶-اهمیت عزاداری و روضه برای امام حسن(ع)
حسنم غریب است حسنم مظلوم است
دانشمند توانا شهید حاج شیخ احمد کافی رضوان اللّه تعالی علیه فرمود: یکی از منبری های مهم تهران مرحوم حاج شیخ علی اکبر ترک بود خیلی منبر خوبی بود او دو خوبی داشت یکی آدم رشید بود دوم آدم متدینی بود، عالی بود، حاج شیخ علی اکبر تبریزی آن سال که من نجف بودم ایام فاطمیّه عراق می آمد فاطمیه اول را کربلا منبر می رفت فاطمیه دوم نجف، من از خودش ‍ شنیدم.
مرحوم حاج شیخ علی اکبر تبریزی می گفت:: من جوان بودم تبریز منبر می رفتم ماه رمضان تا شب بیست و هفتم ماه رمضان پیش نیآمد ما شبی نامی از آقا امام حسین ع. ببریم غرضی هم نداشتم زمینه حرف جور نشد منبراست گفت: همان شب بیست و هفتم رفتم خانه خوابیدم در عالم رو یا مشرف شدم محضر مقدس بی بی فاطمه سلام اللّه علی‌ها سلام کردم حضرت کِدرانه جوابم داد. گفتم بی بی جان من از آن نوکرهای بی ادب نیستم اسائه ادبی خیال نمی کنم از من سر زده باشد که از من کدر شده باشید. چرا این طور جواب مرا می دهید؟
حضرت فرمود: حاج شیخ مگر حسن پسر من نیست؟ فهمیدم کار از کجا آب خورده چرا یادی از حسنم نمی کنی؟ حسنم غریب است حسنم مظلوم است.

۷- پیر وکودکان
پیرمردی مشغول وضو بود، اما طرز صحیح وضو گرفتن را نمی‌دانست. امام حسن و امام حسین که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند. جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است، باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد، اما اگر مستقیما به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب رنجش خاطر او می‌شود، برای همیشه خاطره‌ی تلخی از او خواهد داشت. بعلاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دنده‌ی لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.
این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند. در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد می‌شنید. یکی گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است» دیگر گفت: «وضوی من از وضوی تو کاملتر است» بعد توافق کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حکمیت کند. طبق قرار عمل کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلو چشم پیرمرد گرفتند. پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است، و به فراست مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تاتثیر محبت بی شائبه و هوش و فطانت آن‌ها قرار گرفت. گفت: «وضوی شما صحیح و کامل است. من پیر مرد نادان هنوز وضو ساختن رانمی دانم. به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید مرا متنبه ساختیدمتشکرم»

۸- لیست اسامی شیعه
برادر زاده ام در رکاب امام حسین علیه السلام شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد
حذیفه یمانی حکایت کند:
روزی معاویه، امام حسن مجتبی صلوات اللّه و سلامه علیه را نزد خود احضار کرد؛ و، چون حضرت از مجلس معاویه مرخّص گردید، رهسپار مدینه شد و من نیز همراه آن حضرت بودم.
در مسیر راه، شتری جلوتر از ما حرکت می کرد؛ و حضرت بیش از هر چیز متوجّه و مواظب آن شتر بود و برای باری که بر پشت آن شتر حمل می شد اهمیّت بسیاری قائل بود.
عرض کردم: یاابن رسول اللّه! چرا برای بار این شتر اهمیّت زیادی قائل هستید، مگر در آن‌ها چیست؟
حضرت فرمود: داخل آن‌ها دفتری وجود دارد، که لیست اسامی تمام شیعیان و دوستان ما - اهل بیت عصمت و طهارت - در آن ثبت شده و موجود می باشد.
به ایشان گفتم: فدایت گردم، ممکن است آن را به من نشان دهی، تا ببینم آیا اسم من نیز در آن لیست هست یا خیر؟
امام علیه السلام فرمود: فردا صبح اوّل وقت مانعی ندارد.
پس هنگامی که صبح شد و من، چون سواد نداشتم، به همراه برادر زاده ام - که او نیز همراه کاروان و اهل خواندن و نوشتن بود - دو نفری نزد حضرت آمدیم.
امام مجتبی علیه السلام فرمود: برای چه در این موقع آمده اید؟
عرض کردم: برای وعده ای که دیروز عنایت نمودی.
فرمود: این کیست، که او را همراه خود آورده ای؟
گفتم: او برادر زاده ام می باشد.
امام علیه السلام بعد از آن دستور داد: بنشینید؛ و سپس به یکی از غلامان خود فرمود: آن دفتری که لیست اسامی شیعیان و دوستان ما در آن ثبت شده است، بیاور.
همین که آن دفتر را آورد و برادر زاده ام مقداری از آن را مطالعه و نگاه کرد، گفت:: این نام خودم می باشد که نوشته است.
گفتم: نام مرا پیدا کن؛ و او دفتر را ورق زد و چند سطری از آن راخواند و آن گاه گفت:: این هم نام تو؛ و من بسیار خوشحال و شادمان شدم.
حذیفه در پایان افزود: برادر زاده ام در رکاب امام حسین علیه السلام شرکت کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.


۹- نتیجه خوشحال کردن سگ
روزی امام حسن مجتبی علیه السلام در یکی از باغستان های شهر مدینه قدم می زد، که ناگاه چشمش به یک غلام سیاه چهره افتاد که نانی در دست دارد و یک لقمه خودش می خورد و یک لقمه هم به سگی که کنارش بود می داد تا آن که نان تمام شد.
حضرت با دیدن چنین صحنه ای، به غلام خطاب کرد و فرمود: چرا نان را به سگ دادی و مقداری از آن را برای خود ذخیره نکردی؟ غلام به حضرت پاسخ داد: زیرا چشم های من از چشم های ملتمسانه سگ خجالت کشید و من حیا کردم او این که من نان بخورم و آن سگ گرسنه بماند.
امام حسن علیه السلام فرمود: ارباب تو کیست؟
پاسخ گفت:: مولای من ابان بن عثمان است.
حضرت فرمود: این باغ مال چه کسی است؟
غلام جواب داد: این باغ مال ارباب و مولایم می باشد.
پس از آن حضرت اظهار داشت: تو را به خدا سوگند می دهم که از جایت برنخیزی تا من باز گردم.
سپس حضرت حرکت نمود و به سمت ارباب غلام رفت؛ و ضمن گفتگوهایی با ابان بن عثمان، غلام و همچنین باغ را از او خریداری نمود؛ و سپس به جانب غلام بازگشت و به او فرمود: ای غلام! من تو را از مولایت خریدم.
پس ناگاه غلام از جای خود برخواست و محترمانه ایستاد.
سپس حضرت در ادامه سخنان خود اظهار نمود: این باغ را هم خریداری کردم؛ و هم اکنون تو را در راه خداوند متعال آزاد نموده؛ و این باغ را نیز به تو بخشیدم.

۱۰- دو قصر سبز و قرمز در بهشت
محدّثین و مورّخین آورده ند: چون امام حسن مجتبی صلوات اللّه و سلامه علیه روزهای آخر عمر خویش را سپری می نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مبارکش به رنگ سبز متمایل گشته بود؛ و در این هنگام برادرش حسین سلام اللّه علیه کنار او حضور داشت؛ که ناگاه امام حسن علیه السلام گریان شد، حسین اظهار داشت: چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است؛ و چرا گریان هستی؟
فرمود: ای برادر! هم اکنون به یاد سخنی از جدّم رسول خدا افتادم؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتی گریستند. پس از آن امام حسین سلام اللّه علیه پرسید جدّم چه فرموده است؟
پاسخ داد: در ضمن سخنانی فرمود: آن هنگامی که به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جایگاه مو منین را مشاهده کردم، دو قصر بسیار زیبا و عظیم مرا جلب توجّه ساخت که یکی از آن‌ها زبرجدِ سبز رنگ و دیگری یاقوتِ قرمز بود.
از جبرئیل پرسیدم: این دو قصر زیبا برای چه کسانی است؟
جبرئیل اظهار داشت: یکی از آن‌ها برای حسن و آن دیگری از برای حسین می باشد.
گفتم: ای برادر، جبرئیل! پس چرا هر دو یک رنگ نیستند؟
ساکت ماند و جوابی نگفت، پرسیدم: چرا حرف نمی زنی و جواب مرا نمی دهی؟
گفت:: شرم دارم از این که سخنی بر زبان آورم.
پس او را به خداوند متعال سوگند دادم که علّت آن را بیان نماید.
پاسخ داد: آن ساختمانی که سبز رنگ است برای حسن ساخته شده، چون او را به وسیله زهر مسموم می کنند و هنگام رحلت رنگ بدن مبارکش سبز خواهد شد؛ و آن دیگری که قرمز می باشد برای حسین تهیّه شده، چون او را به قتل می رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد؛ و در این لحظه امام حسن مجتبی و برادرش حسین سلام اللّه علیهما و تمام کسانی که در آن مجلس حضور داشتند سخت گریستند.

۱۱- ترس از مرگ به جهت تخریب خانه
من مرگ را دوست ندارم؛ بلکه علاقه دارم همیشه سالم و زنده باشم، که هرگز چنین نخواهد بود
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
امام حسن مجتبی علیه السلام دوستی شوخ طبع داشت که مرتّب به ملاقات و دیدار آن حضرت می آمد و نیز در جلسات شرکت می کرد، تا آن که مدّتی گذشت؛ و هیچ خبری از این شخص نشد.
حضرت از این جریان متعّجب شد و از اطرافیان جویای احوال او گردید، تا آن که پس از گذشت چند روزی، مجدّدا آن شخص به ملاقات امام علیه السلام آمد.
حضرت جویای احوال او شد و به او فرمود: چند روزی است که به این جا نیامده ای، در چه حالت و وضعیّتی هستی؟ آیا مشکل و ناراحتی خاصّی برایت پیش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! در حالتی قرار گرفته ام که آنچه را دوست دارم، به آن دست نمی یابم؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمی دهم؛ و آنچه را هم که شیطان می خواهد برآورده نمی کنم.
امام حسن مجتبی علیه السلام تبسّمی نمود و فرمود: یعنی چه؟ منظورت چیست؟ توضیح بده
آن شخص گفت::، چون خداوند متعال دوست دارد که من بنده و مطیع و فرمان بر او باشم و معصیت او را نکنم؛ و من چنین نیستم؛ و شیطان دوست دارد که من در همه کارهایم معصیت خدا را نمایم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپیچی کنم و من چنین نیستم؛ و همچنین من مرگ را دوست ندارم؛ بلکه علاقه دارم همیشه سالم و زنده باشم، که هرگز چنین نخواهد بود.
در این هنگام یکی از اشخاصی که در آن مجلس حضور داشت، گفت:: یاابن رسول اللّه! چرا ما از مرگ ترسناک هستیم و آن را دوست نداریم؛ و گریزان هستیم؟
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:، چون شما دنیای خود را تعمیر و آباد کرده اید و آخرت را تخریب و ویران ساخته اید؛ و سپس افزود: این امر طبیعی است که، چون هیچ انسانی دوست ندارد از منزل و محلّی که آن را آباد کرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است، از آن دست برداشته و چشم پوشی کند و به محلّی خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مو منین و مقرّبین الهی نمی بیند.


۱۲-زنده نمودن دو مرده گنهکار
علیّ بن رئاب - که از راویان حدیث و از اصحاب امام صادق صلوات اللّه و سلامه علیه است - از آن حضرت روایت کند:
روزی شخصی به حضور شریف امام حسن مجتبی علیه السلام وارد شد و گفت:: چه چیزی حضرت موسی علیه السلام را در مقابل حضرت خضر علیه السلام عاجز و ناتوان کرد؟
امام مجتبی سلام اللّه علیه فرمود: مهمّترین آن، مسئله کنز آن دو برادر یتیم بود؛ و سپس حضرت دست خود را بر شانه آن شخص تازه وارد نهاد و اظهار داشت: آرام باش و خوب مشاهده و دقّت کن.
دکی بر زمین سائید، ناگاه زمین شکافته شد و دو نفر انسان غبار آلود، در حالی که روی تخته سنگی قرار گرفته بودند و از آن‌ها بوی تعفّن بسیار بدی به مشام می رسید، ظاهر گشتند، در حالی که به گردن هر یک از آن‌ها زنجیری بزرگ بسته شده و سر هر زنجیر در دست ماموری بود؛ و هر یک از آن دو نفر فریاد می کشید: یا محمّد! یا محمّد! صلی الله علیه و آله؛ و در مقابل هر یک از دو مامور به اسیر خود می گفت:: دروغ گفتید؛ و دروغ می گوئید.
پس از آن امام حسن مجتبی صلوات اللّه و سلامه علیه به زمین خطاب کرد و فرمود: ای زمین! این دورغگویان را در خود فرو بِبَر تا روزی که وعده الهی فرا رسد، که هرگز تاخیر و تقدّمی در آن نخواهد بود؛ فرا خواهد رسید؛ و آن روز موعود، روز ظهور و خروج حضرت مهدی، قائم آل محمّد - صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین؛ و عجلّ اللّه تعالی فی فرجه الشّریف - می باشد که فرا خواهد رسید.
سپس امام صادق علیه السلام در ادامه افزود: هنگامی که آن مرد، چنین صحنه ای را مشاهده کرد با خود گفت:: این سحر و جادو بود؛ و، چون خواست آن را برای دیگران بازگو کند، زبانش لال شد و دیگر نتوانست سخنی بر زبان خود جاری کند.

۱۳- غذای بهشتی
فرشته‌هایی غذاهاومیوه‌ها وتشت هاوآفتابه‌ها را آوردند
قبیصه روایت می‌کند که با حسن بن علی (علیه السلام) می‌رفتیم وآن جناب روزه بود (البته روزه در سفر جایز نیست وشایددر همان روز حرکت روزه بوده اند واز مدینه بیرون رفته اند) وهیچ توشه وآبی وهیچ چیزی جز مرکب سواری همراهش نبود.
وقتی شفق (بقیه نور خورشیدکه در طرف مغرب تا حدود یک ساعت ونیم از شب باقی است) پنهان شد ونماز عشا راخواند در‌های آسمانی باز شدوقندیل‌هایی آویخته شد وفرشته‌هایی غذاهاومیوه‌ها وتشت هاوآفتابه‌ها را آوردندوغذاهاچیده شدوازهرگرم وسردی آوردندوما هفتاد نفربودیم باآن جناب خوردیم تاهمه سیرشدیم و بدون آن که چیزی کم شوددوباره بالارفت.


۱۴- درخت خشک رطب داد
((صفار وقطب راوندی و دیگران از حضرت صادق (علیه السلام) روایت کرده اند که ((امام حسن (علیه السلام) در یکی از سفر‌ها که به عمره میرفت. مردی از فرزندان زبیر در خدمت آن حضرت بود و به امامت آن حضرت اعتقاد داشت در یکی از منازل بر سر آبی فرود آمدند نزدیک آن آب درختان خرما بود که از بی آبی خشک شده بودند برای آن حضرت زیر درختی فرش انداختند و برای فرزندان زبیر در زیر درخت دیگردر برابر آن جناب آن مرد نگاهی به بالای کرد وگفت:اگر این درخت خشک نشده بود از میوه آن میخوردیم. حضرت فرمود: رطب میخواهی؟ گفت::بلی. حضرت دست به سوی آسمان بلند کرد و دعایی کرد آن مرد نفهمید ناگاه آن درخت به اعجاز آن جناب سبز شد برگ آورد ورطب در آن به وجود آمد شتربانی که همراه ایشان بود گفت::به خدا سوگند جادو کرد. حضرت فرمود:: وای بر تو این جادو نیست حق تعالی دعای فرزند پیغمبر خود را مستجاب کرد.))پس آن مقداررطب از آن درخت چیدند که برای همه اهل قافله بس بود.

۱۵- توجه به خدا
امام حسن علیه السلام وقتی وضو می‌گرفت اعضای بدنش می‌لرزید و رنگش زرد می‌شد. گفته شد چرا به هنگام وضو اعضای بدن شما می‌لرزد و رنگ چهره شما زرد می‌شود؟ حضرت فرمود: حق است بر هر کسی که در برابر پروردگار می‌ایستد رنگش زرد شود و اعضایش به لرزه در آید؛ و هر گاه به درب مسجد می‌رسید سر خود را بالا می‌کرد و می‌گفت:: الهی ضیفک ببابک یا محسن قداتاک المسیئی، فتجاوز عن قبیح ماعندی بجمیل ما عندک یا کریم. خدایا مهمان تو به درب خانه توست،‌ای نیکوکار! گنهکار بسوی تو آمد پس به خوبی‌های خود از بدی‌های من در گذر.

۱۶- سر سفره امام مجتبی (علیه السلام)
عربی که صورتش خیلی زشت و قبیح منظر بود سر سفره امام حسن مجتبی آمد و از روی حرص تمام غذا را خورد و تمام کرد. امام حسن علیه السلام که کرامتش برای همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسید: تو عیال داری یا مجردی؟ گفت:: عیالمندم، فرمود: چند فرزند داری؟ گفت:: هشت دختر دارم که من به شکل از همه زیباترم، اما ایشان از من پرخورترند. امام تبسم فرمود: و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند:. این قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد.

۱۷- پوشیدن لباس‌های زیبا
ان اللّه جمیل، یحب الجمال، فاتجمل لربی
هرگاه امام حسن علیه السلام به نماز می‌ایستاد بهترین لباس خود را می‌پوشید.
به او گفته شد: یابن رسول اللّه چرا بهترین لباس خود را می‌پوشی؟
حضرت فرمود: ان اللّه جمیل، یحب الجمال، فاتجمل لربی.
خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد و من خود را برای خدا آراسته می‌کنم؛ و خداوند فرموده است: زینت‌های خود را بهنگام عبادت در برگیرید؛ و من دوست دارم بهترین لباسهایم را بپوشم.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: