از يک سو بيماري بر آن حضرت مستولي است، تب و ضعف بر آن حضرت فشار ميآورد؛ از سوي ديگر غم از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را ميفشارد؛ از طرف ديگر سر بريده شهداء را در جلوي چشمانش دارد.
کد خبر: ۲۴۸۴
۰۰:۰۰ - ۳۰ دی ۱۳۸۶
«امام علي بن الحسين عليه السلام» ملقب به «سجاد»، «زين العابدين»، و «سيد ساجدين»، در کربلا حدود 22 سال سن داشت.
آنچه بايد بدان توجه فراواني داشت اينکه آن حضرت، فقط در سفر کاروان امام حسين (ع) از مکه به کربلا، و در روزهاي منتهي به عاشورا بيمار بود. راز اين امر هم آن زمان آشکار شد که تمامي فرزندان و اهل بيت امام (ع) – حتي علي اصغر شش ماهه – در روز عاشورا به شهادت رسيدند و هنگامي که «شمر» با اراذلش به خيمهها حمله کرد ميخواست آن حضرت را بکشد که يکي از لشکريان دشمن به نام «حميد بن مسلم» - و نيز گفتهاند خود «عمر بن سعد» - بيماري حضرت را به شمر يادآور شد و با تلاش بسيار، مانع از شهادت ايشان گرديد.
پس بيماري حضرت سجاد (ع) تنها منحصر به همان چند روز بود؛ و زشت است براي شيعه اهل بيت (ع) که اين را نداند و از آن حضرت با القابي همچون «زين العابدين بيمار» ياد کند!
فرداي روز عاشورا «عمر بن سعد» جنازههاي لشکر خويش را جمع کرد و بر آنان نماز خواند و دفن کرد؛ و امام حسين (ع) و اصحاب او را همچنان در بيابان باقي گذاشت.
سپس هر يک از قبايل کوفه و عرب، براي آنکه خود را نزد «ابن زياد» عزيز کنند، سرهاي مطهر شهداء را بين خود تقسيم کردند و آنها را بر نيزه زدند و آماده حرکت شدند.
آنگاه زنان و کودکان اهل بيت (ع) را بدون حجاب مناسب بر شتران و چارپايان بدون زين نشاندند و همچون اسراي کفار به سوي کوفه بردند.
چون ابن سعد با اسيران نزديک کوفه رسيد مردم شهر براي تماشا جمع شده بودند. زني از اهل کوفه که از بلندي بر اسيران مشرف بود پرسيد: «شما اسيران کدام طايفهايد» گفتند:«اسيران آل محمد!» آن زن فرود آمد؛ چادر و مقنعه و جامههايي آورد تا خود را بپوشانند.
اينک، خود حال امام سجاد (ع) را تصور کنيد؛ از يک سو بيماري بر آن حضرت مستولي است، تب و ضعف بر آن حضرت فشار ميآورد؛ از سوي ديگر غم از دست دادن پدر و برادران و عموها و عموزادگان قلبش را ميفشارد؛ از طرف ديگر سر بريده شهداء را در جلوي چشمانش دارد؛ و از همه سختتر و دردناکتر اينکه – اين مظهر غيرت الهي – عمهها و خواهران خود را ميبيند که با آن وضع در معرض ديد خائنان و دشمنان هستند …
پيش از ورود اسرا به دارالحکومه، رأس مطهر امام حسين (ع) را در مقابل ابن زياد گذاشتند. وي عصايي از چون خيزران به دست گرفته بود و با آن بر لب و دندان امام ميزد.
اين جسارت وي، اعتراض بسياري از حاضران را برانگيخت. «زيد بن ارقم» صحابي پيامبر (ص) و از ياران اميرالمؤمنين (ع) در جنگ صفين بود و در آن هنگام پيرمرد شده بود به عبيدالله نهيب زد: «چوب خود را بردار! به خدا سوگند پيغمبر را ديدم که همين جاي چوب تو را ميبوسيد» و سپس شروع به گريستن کرد.
ابن زياد گفت:«اگر نه اين بود که پيرمردي خرف و ديوانه شدهاي گردن تو را ميزدم». زيد برخاست و در حالي که بيرون ميرفت گفت:«اي عرب! از امروز بنده شديد. پسر فاطمه را کشتيد و پسر مرجانه را امارت داديد. به خدا قسم نيکان شما را خواهد کشت و اشرار را به کار خواهد گرفت». ديگر از کساني که حضور داشت «انس بن مالک» بود که با ديدن سر مطهر امام (ع) و جسارت عبيدالله گريست و گفت:«شبيه ترين مردم است به پيغمبر».
سپس اسرا را بر ابن زياد وارد کردند. وي هنگامي که امام سجاد (ع) را ديد پرسيد:«کيستي؟» فرمود: «علي بن الحسين».
آن ملعون گفت:«مگر علي بن الحسين را خدا نکشت؟» امام فرمود:«برادري داشتم علي نام داشت. مردم او را کشتند». ابن زياد گفت:«خدا کشت» امام فرمود:«الله يتوفي النفس حين موتها» ابن زياد خشمگين شد و گفت: «در پاسخ من دليري ميکني؟ او را ببريد و گردن بزنيد». پس حضرت زينب گفت:«اي پسر زياد! هر چه خون از ما ريختي بس است» و امام را در آغوش گرفت و فرمود:«والله از او جدا نميشوم. اگر ميخواهي او را بکشي مرا نيز بکش».
ابن زياد کمي به آن دو نگريست و گفت:«عجبا که اين زن دوست دارد با برادرزادهاش کشته شود! او را رها کنيد که با اين بيماري که دارد خواهد مرد»… امام سجاد (ع) سپس رنج سفر به شام و غم اسيري و عذاب در دربار يزيد را تحمل کرد… و تا پايان عمر شريفش، همواره در اندوه مصيبت کربلا بود…
روايت کردهاند که مردي بطّال و دلقک در مدينه زندگي ميکرد که به هزل و مزاح خود مردم مدينه را ميخنداند. وي روزي گفت: «علي بن الحسين مرا مانده و عاجز گردانده است؛ چرا که هر چه تلاش کردم هيچ نتوانستم وي را به خنده انفکنم».
امام سجاد (ع) در محرم سال 94 (يا 95) هجري، هنگامي که 57 سال داشت، با زهر يکي از فرزندان «عبدالملک مروان» مسموم شد و در بستر احتضار افتاد.
حضرت در اين ايام، تمامي فرزندان خود را جمع کرد و فرزند بزرگوارش «محمد بن علي عليه السلام» - که او نيز در مصيبت کربلا حضور داشت و در آن زمان کودکي 4 ساله بود – را وصي خود قرار داد و وي را «باقر» ناميد و امر ساير فرزندان خود را به آن جناب واگذار کرد و به آنان موعظه و وصيت نمود.
سپس امام باقر را به سينه چسباند و فرمود:«تو را وصيت ميکنم به آنچه وصيت کرد مرا پدرم در هنگام شهادت خود و گفت که پدرش او را وصيت کرده بود به اين وصيت در هنگام وفات خود که: زنهار ستم مکن بر کسي که ياوري بر تو غير از خداوند ندارد».
آوردهاند که چون حضرت (ع) وفات کرد، تمامي مدينه در ماتمش عزادار گشت و مرد و زن و سياه و سفيد و صغير و کبير در مصيبتش نالان شدند و از زمين و آسمان آثار اندوه نمايان بود.
الا لعنة الله علي القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
منابع:
1. شيخ عباس قمي ؛ منتهي الآمال ؛ با کوشش و تلخيص آيةالله رضا استادي ؛ قم: دفتر نشر مصطفي، 1380
2. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلي الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364
3. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذويالقربي، 1378