سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

آمنه بنت شرید که بود؟

آمنة بنت شرید(آمنه دختر شرید)، همسر عمرو بن الحمق(یکی از یاران خاص امام علی) بود که داستان درگیری او با معاویه و اطرافیانش و به چالش کشیدن آنها در برخی کتب تاریخی بیان شده است. او سرانجام بعد از تحمل چند سال زندان هنگام برگشت از دمشق، در شهر حمص به طور مشکوکی جان سپرد.
کد خبر: ۱۹۵۵۸۷
۱۲:۴۰ - ۱۳ شهريور ۱۳۹۸

شیعه نیوز: آمنة بنت شرید(آمنه دختر شرید)، همسر عمرو بن الحمق(یکی از یاران خاص امام علی) بود که داستان درگیری او با معاویه و اطرافیانش و به چالش کشیدن آنها در برخی کتب تاریخی بیان شده است. او سرانجام بعد از تحمل چند سال زندان هنگام برگشت از دمشق، در شهر حمص به طور مشکوکی جان سپرد.

پاسخ تفصیلی
آمنة بنت شرید(آمنه دختر شرید)، همسر عمرو بن الحمق(یکی از یاران خاص امام علی) بود که داستان درگیری او با معاویه و اطرافیانش و به چالش کشیدن آنها در برخی کتب تاریخی بیان شده است. او سرانجام بعد از تحمل چند سال زندان هنگام برگشت از دمشق، در شهر حمص به طور مشکوکی جان سپرد. در یکی از کتاب‌های تألیف شده در قرن سوم هجری، ماجرای این شیر زن این‌گونه نقل شده است:
بعد از آن‌که امام علی( علیه السلام ) به شهادت رسید، معاویه شیعیان آن‌حضرت را مورد تعقیب قرار داد. یکی از این افراد تحت تعقیب، عمرو بن حمق خزاعی بود که از دست او گریخته و معاویه به دنبال آن، همسرش آمنة بنت شرید را دست‌گیر و به مدت دو سال در زندان دمشق زندانی کرد. بعد از آن بود که عمرو بن حمق به اسارت سپاهیان معاویه درآمده و سپس به شهادت رسید و سر او برای معاویه فرستاده شد که اولین سری بود که بعد از اسلام برای دیگری فرستاده می‌­شد! هنگامی که سر عمرو نزد معاویه رسید، او این سر را نزد همسرش آمنه که در زندان بود فرستاد و به نگهبان زندان گفت: این سر را به دامنش انداخته و دقت کن تا هر آنچه او می­‌گوید را به خاطر سپرده و برایم نقل کنی! نگهبان نیز همین دستور را انجام داد. آمنه ساعتی را برای شوهرش به گریه و زاری پرداخته و سپس دستش را بر سر او کشیده و گفت: چقدر اندوهناکم که او را در دنیای دون کوچک شمردند و از طرف حکومت او را در تنگنا قرار دادند. شما او را به مدت طولانی از من دور نگه داشتید و اکنون پیکر بی‌­جانش را به من هدیه می‌­دهید! پس درود بر آن‌که هیچ‌گاه محبتم به او کاسته نشده و امروز نیز او را فراموش نخواهم کرد!
ای نگهبان! این سر را به معاویه برگردان و بدون آن‌که مخفی‌­کاری کنی، این پیغام مرا به او بگو: خدا فرزندانت را بی­‌پدر کند و خانواده­‌ات را از تو دور گرداند و گناهت بخشوده نشود. نگهبان نزد معاویه رفته و -طبق دستور قبلی- تمام سخنان این بانوی شجاع را برای او بازگو کرد.
معاویه بعد از شنیدن این سخنان دستور داد تا آن زن را به نزد او آورند. آن بانو نزد معاویه حاضر شد، در حالی‌که مردمانی گرد معاویه بودند؛ از جمله شخصی به نام «ایاس بن حسل» که به دلیل عارضه‌­ای که در دهانش بود، صورتش متورم بوده و به سختی سخن می­‌گفت.
معاویه -با لحنی تهدیدآمیز- به آمنه گفت: ای دشمن خدا! تو همانی که سخنانی به نقل از او شنیده­ام؟!
آمنه گفت: بلی! پشیمان هم نشده‌­ام، عذر هم نمی‌­خواهم، انکار هم نمی‌کنم! به جانم سوگند که اگر خدا بپذیرد، تا توانسته‌­ام علیه تو دعا کرده‌­ام و پروردگار نیز ناظر بر کردار بندگان است و من نیز هنوز تمام مجازات تو را نچشیده‌­ام و بدان که خدا با عذابی سهمگین به دنبال تو است!
معاویه از او رو برگرداند. ایاس به معاویه گفت: این زن را هم بکش که سوگند به خدا شوهرش بیش از او استحقاق مجازات را نداشت(او از شوهرش هم بدتر است)!
آمنه رو به ایاس کرده و هنگامی که تورم دهان او را دید، با لحنی تمسخر آمیز به او گفت: وای بر تو و خاک بر سرت! تو اکنون که گویا در میان صورتت قورباغه‌­ای خفته! از معاویه می‌­خواهی که همان‌طور که دیروز شوهرم را به شهادت رساند، امروز مرا نیز به قتل برساند؟! و سپس این آیه از قرآن را تلاوت کرد: «إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ»؛[1] تو می‌­خواهی در زمین گردنکشی کنی و نمی­‌خواهی از آشتی­دهندگان باشی! معاویه با شنیدن این سخنان، خنده‌­اش گرفته و به او گفت: خدا پاداشت دهد! از این‌جا بیرون برو و دیگر در دیار شام خبری از تو نشنوم!
آمنه گفت: ‏به پدرم سوگند که از این‌جا بیرون رفته و دیگر در دیار شام سخنی از من نخواهی شنید؛ زیرا نه شام را دوست دارم و نه هیچ فردی از بستگانم در این‌جا است که نزد او باشم؛ این‌جا وطنم نیست و خانه‌­ای در آن ندارم و دیه‌­ای که باید در این سرزمین به من پرداخت شود، بسیار سنگین است؛ در این‌جا چشم روشنی نداشتم و این‌جا نزدت برنخواهم گشت؛ زیرا هر کجا که تو باشی من نخواهم بود!
معاویه با اشارۀ انگشتانش به او فهماند که از آن‌جا برود. آمنه هنگامی که از آن‌جا بیرون می‌­رفت، با خود زمزمه می­‌کرد: از رفتار معاویه در شگفتم که چون زبانش از جوابم درماند، با انگشتانش به من اشاره می‌­کند که خارج شوم! سوگند به خدا که شوهرم عمرو (فردای قیامت) با کلامی شیوا که از تیزی آهن برنده‌­تر باشد به نبرد با او خواهد پرداخت و گرنه من دختر شرید نیستم! در این هنگام اسود هلالی که مردی سیاه ­چرده، بی‌­مو، گردن باریک و پیسی‌­زده­ بود سخن او را شنیده، رو به او کرده و گفت: روی سخنت با چه فردی است؟ آیا به امیرالمؤمنین معاویه توهین می­‌کنی؟! خدا تو را لعنت کند!
آمنه رو به او کرده و گفت: خاک بر سرت و دماغت بریده­ باد! آیا مرا لعنت می­‌کنی! در حالی‌که لعنت پروردگار در میان بدنت و از سر تا نوک پایت تو را فرا گرفته است! خفه شو، ای حشرۀ زشت! چه ذلیل و خوار است آن‌که شخصی مثل تو را یار و یاور خویش قرار داده!....
اسود هلالی با شنیدن این سخنان شوکه شده، با نگاهی تعجّب آلود به آمنه می­‌نگریست و سپس از اطرافیانش پرسید که این زن کیست؟ که آنان آمنه را به او معرفی کردند و او از ترس زبان شیوایش، شروع به معذرت­‌خواهی از آمنه کرد. آمنه پاسخ داد که عذرخواهی تو را پذیرفتم و اگر دوباره سخنی بر زبان آوری، من هم به سخنانم ادامه خواهم داد و آبرویت را بیش از این خواهم برد و دیگر هیچ عذرخواهی را هم قبول نکرده و از هیچ فردی هم نخواهم هراسید!
این جریان به گوش معاویه هم رسید و او به اسود گفت: تو آیا گمان می­‌کردی که هیچ‌گاه با فردی مواجه نخواهی شد که در سخن گفتن بر تو پیروز شود؟! ... چرا قبل از این‌که مجبور به غلط کردن و عذرخواهی شوی، سخن گفتن با او را رها نکردی؟!
اسود پاسخ داد که سوگند به خدا، همان‌گونه است که تو می­‌گویی! من تا کنون هیچ‌گاه با زنی مانند این زن برخورد نکرده بودم. او قلبی قدرت‌مند، زبانی آهنین و جوابی سرکوب‌گر در اختیار داشت! مرا به شدت در ترس و هراس فرو برد و تا توانست به من دشنام گفت!
بعد از این ماجرا، معاویه به یکی از اطرافیانش به نام «عبید بن اوس» رو کرده و گفت: پول بسیاری در اختیار این زن قرار بده تا او زبانش را نسبت به ما نگه‌دارد و وامهایش را بپردازد و به آسانی به وطنش بازگردد! و سپس دست به دعا برداشته! و گفت: خدایا شر زبان او را از من کوتاه کن!
هنگامی که پیک معاویه همراه با مقداری پول نزد آمنه رسید، آمنه گفت: از معاویه در شگفتم که از طرفی شوهرم را می‌­کشد و از طرف دیگر برایم پول و جایزه می‌­فرستد! ... سپس عازم منطقه جزیره (واقع در شمال عراق) شد که در بین راه و هنگام عبور از شهر حمص به دلیل بیماری طاعون!! در آن شهر کشته شد.[2]

[1]. قصص، 19.
[2]. ابن طیفور، أحمد بن أبی طاهر، بلاغات النساء، ص 87، انتشارات الشریف الرضی، قم، بی‌­تا.

 

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: