سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

شاخص‌هاي امامت در تفكر شيعي

علي رباني گلپايگاني
کد خبر: ۱۵۴۶۰
۲۲:۳۴ - ۲۰ آذر ۱۳۸۸
امام علي(ع) در خطبة سوم نهج‌البلاغه هنگامي كه مردم براي بيعت با او به عنوان خليفه پيامبر(ص) اجتماع كرده بودند، فرمود: «اگر حضور شما جمعيت انبوه نبود كه با آن حجت بر من تمام شده و در نپذيرفتن مقام خلافت عذري ندارم و نيز اگر خداوند از عالمان پيمان نگرفته بود كه بر ستمگري ظالمان و پايمال شدن حقّ مظلومان، سكوت نكنند، مسئوليت خلافت و امامت را نمي‌پذيرفتم».
 
امامت، يكي از آموزه‌هاي مهمّ اسلامي است كه از ديرزمان، مورد اهتمام و بحث و تحقيق مذاهب و متفكران اسلامي بوده است، در اين ميان، شيعة اماميه براي امامت، اهداف، رسالت‌ها و شاخص‌هايي را تعريف كرده است كه به سبب آنها، امامت در تفكر شيعي از جايگاه و اهميت ويژه‌اي برخوردار شده است و اگر ديگر مذاهب اسلامي، امامت را از واجبات فقهي مي‌دانند، شيعه آن را از اصول اعتقادي مي‌شمارد. اجراي احكام و حدود اسلامي، برقراري امنيت و گسترش عدالت و دفاع از كيان اسلام و مسلمين، از مهم‌ترين اهداف امامت و مسئوليت‌هاي امام است كه شيعه و اهل سنت بر آنها توافق دارند، امّا شيعه، علاوه بر امور ياد شده، «تبيين معارف و احكام اسلامي» و صيانت فكري و معنوي اصول و فروع اسلامي را نيز از اهداف امامت و رسالت‌هاي امام مي‌شمارد و بلكه آن را مهم‌ترين فلسفة امامت مي‌داند. بديهي است كه تحقق اين آرمان به صورت مطلوب، بدون برخورداري امام از «علم كامل» نسبت به معارف و احكام اسلامي و «عصمت علمي و عملي» او امكان‌پذير نخواهد بود. از سوي ديگر، عصمت و علم كامل به شريعت، از صفات دروني است و تشخيص آن براي افراد، از طريق متعارف ممكن نيست؛ بدين جهت راه تعيين امام، منحصر در «نصّ شرعي» است و نصّ شرعي نيز متفرّع بر «نصب الهي» مي‌باشد.

بر اين اساس، مهم‌ترين شاخصه‌هاي امامت در تفكر شيعي عبارتند از: علم كامل به احكام و معارف اسلامي، عصمت علمي و عملي، نصب الهي و نصّ شرعي. برتري داشتن امام بر افراد مشمول امامت او نيز از ديگر شاخص‌هاي مهم امامت است كه برخي از متكلمان غيرشيعي نيز در حدّ شرط كمال يا شرط لزوم، به صورت مقيد پذيرفته‌اند.

در ساليان اخير برخي از نويسندگان كه پيداست مطالعات چنداني دراين‌باره نداشته‌اند، مدعي شدند كه مفهوم امامت، در جهان تشيع دچار استحاله گرديده و در صفات امام و شاخص‌هاي امامت، تحول رخ داده است. بدين صورت كه در قرن اول و دوم، امام با اوصافي غير از آنچه در قرن‌هاي سوم و چهارم و پس از آن شهرت و رسميت يافته است، معرفي شد. آنچه در آن دوران مطرح بود، عمل به قرآن، حق‌مداري، عدالت، تهذيب‌نفس، اقامة دين، عقل درايتي در مقابل عقل روايتي و افضليت علمي بود و از نصب الهي و نصّ شرعي، عصمت و علم غيب، به عنوان اوصاف امام و شاخص‌هاي امامت سخني به ميان نيامده بود. اين اوصاف چهارگانه، توسط متكلمان شيعه در قرن‌هاي سوم و چهارم مطرح شده، به تدريج در شمار شاخص‌هاي رسمي امامت شيعي قرار گرفته و جزء بديهيات و مسلّمات مذهب شده است.

براي اثبات اين مدعا به سه روايت استناد شده است؛ يكي سخن امام علي(ع) در خطبة سوم نهج‌البلاغه است كه هنگامي كه مردم براي بيعت با او به عنوان خليفه پيامبر(ص) اجتماع كرده بودند، فرمود: «اگر حضور شما جمعيت انبوه نبود كه با آن حجت بر من تمام شده و در نپذيرفتن مقام خلافت عذري ندارم و نيز اگر خداوند از عالمان پيمان نگرفته بود كه بر ستمگري ظالمان و پايمال شدن حقّ مظلومان، سكوت نكنند، مسئوليت خلافت و امامت را نمي‌پذيرفتم».

آنچه در اين سخن امام علي(ع) در ارتباط با امامت مطرح شده، دو چيز است: نداشتن عذر سكوت و قعود با وجود ياوران بسيار و مسئوليت عالمان دين در دفاع از حقوق مظلومان و محرومان و مبارزه با ستمگران. نكتة مهم اين است كه اميرالمؤمنين(ع) در اين سخن، خود را به عنوان عالم دين معرفي مي‌كند، نه فردي معصوم و منصوب از جانب خداوند.

دليل دوم، سخن امام حسين(ع) است كه در معرفي امام فرموده است: «و امام، مجري عدالت و پيرو حق است و نفس خويش را براي خدا به بند كشيده است».

در اين سخن امام حسين(ع) نيز از اوصاف چهارگانة متكلمان در مورد امامت، ذكري به ميان نيامده است.
دليل سوم، سخني است كه هم از امام علي(ع) روايت شده و هم از امام حسين(ع)؛ در آن كلام، فلسفة امامت و حكومت بيان شده است كه عبارت است از: «اصلاح امور مردم، دفاع از مظلومان و تأمين امنيت آنان در برابر ظالمان، آشكار نمودن معالم (نشانه‌هاي) دين و اقامة حدود شرعي»: «لنري المعالم من دينك، و نُظهر الإصلاح في بلادك، فيأمن المظلومون من عبادك، و تُقام المعطّلة من حدودك».

بر اساس اين‌گونه سخنان در بيان اوصاف امام و شاخص‌هاي امامت از اهل بيت(ع)، شيعيان آن دوران نيز از ويژگي‌هاي امام و شاخص‌هاي امامت تلقي‌اي جز مطالب مزبور نداشتند و امام را با اوصاف و شاخص‌هاي چهارگانة كلامي (نصب الهي، نصّ شرعي، عصمت و علم غيب) نمي‌شناختند.

اين دو تلقي از امامت، پي‌آمد مهمّ ديگري نيز در زمينة اسوه بودن امام دارد، زيرا بنابر تلقي اول كه اوصاف امام جنبة بشري و عادي دارند، اسوه بودن امام براي مردم كاملاً ممكن است، زيرا اسوه بودن، منوط به هم‌سنخي و مشابهت ميان امام و مأموم است و اينكه مأموم بتواند خود را به رتبة امام برساند. اوصافي در سخنان ياد شده از امام علي و امام حسين(ع) براي امام بيان شده است، همگي قابل تعميم‌اند و ديگران هم مي‌توانند به آنها دست يازند، ولي اوصافي كه متكلمان براي امام بيان كرده‌اند، جنبة فرابشري و قدسي دارد و دست يافتن به آن براي ديگران ممكن نيست؛ در اين صورت چگونه مي‌توانند امام را اسوة زندگي خود قرار داده، به او اقتدا كنند و امام گونه شوند؟
 
 
ارزيابي و نقد

1. متكلمان اماميه كه در اين بحث، مورد نظر مي‌باشند، آن دسته از متكلماني‌اند كه آثار و آراي كلامي آنان، به عنوان عقايد رسمي شيعة اماميه به شمار مي‌رود. شيخ مفيد، سيد مرتضي، شيخ طوسي، ابوالصلاح حلبي، محقق طوسي، ابن ميثم بحراني، سديد الدين حمصي، علامه حلي و فاضل مقداد، از برجسته‌ترين متكلمان اماميه در قرن‌هاي چهارم تا نهم هجري بوده‌اند، آن چنان‌كه آثار و آراي آنان، همواره مورد توجه و استناد شيعيان اماميه بوده است.

اگر چه هيچ يك از آنان از مقام عصمت برخوردار نبوده و مجال نقد و نظر در آراي كلامي آنان وجود دارد و چه بسا، پاره‌اي از ديدگاه‌هاي آنان نيز مورد نقد پسينيان قرار گرفته است، اما در مجموع، نمايندگان و سخن‌گويان رسمي كلام شيعه اماميه به شمار مي‌روند. هيچ‌يك از اين متكلمان، علم غيب را به عنوان يكي از اوصاف لازم امام و شاخص‌هاي ضروري امامت به شمار نياورده‌اند، بلكه آشكارا، آن را رد كرده‌اند. شيخ مفيد گفته است: «امامان اهل بيت(ع) از ضماير برخي افراد آگاه بودند و حوادث را قبل از وقوع آنها مي‌دانستند، ولي اين مطلب، از صفات لازم و شرايط امامت آنان نيست، در حالي كه خداوند آنان را مورد اكرام ويژه خود قرار داده و چنين معرفت‌هايي را به آنان عطا كرده است تا موجب لطف در اطاعت از آنها و موجب تأييد امامت‌شان باشد. با اين حال، نبايد آنان را «عالم غيب» ناميد، زيرا اين نام، مخصوص خداوند است كه بالذات آگاه به اشياء عالم است».1

آنچه در متون كلامي شيعه در باب علم امام، مورد تأكيد واقع شده، اين است كه امام، بايد نسبت به معارف و احكام شريعت، علم كامل و بالفعل داشته باشد و نيز بايد به مصالح و مفاسد امور مردم و اصول و موازين مديريت سياسي، آگاهي كافي داشته باشد. اين متكلمان، نه تنها آگاهي امام از حقايق غيبي (جز معارف و احكام شريعت) را از صفات لازم امام ندانسته‌اند، بلكه آگاهي امام از زبان‌هاي فنون و حرفه‌هاي مختلف را نيز از شرايط لازم امامت نشناخته‌اند.2 البته سخن در شرط بودن اين آگاهي‌ها در امامت است، نه آگاه بودن امام از آنها.

اصولاً عده‌اي از متكلمان، صفت عصمت را بي‌نياز كننده از مطرح نمودن علم، به عنوان يكي از اوصاف امام دانسته و آن را در شمار صفات امام و شرايط امامت بيان نكرده‌اند.3

اينجاست كه بايد از ايشان خواست تا دليل خود را مبني بر اينكه متكلمان اماميه، علم غيب را يكي از اوصاف امام دانسته‌اند، بيان كند.

2. اعتقاد شيعه به نصّ الهي و نصّ شرعي در باب امامت، از ابتكارات متكلمان اماميه در قرن‌هاي سوم و چهارم نبوده، بلكه از نخستين روزهايي كه مسئلة امامت، مورد اختلاف مسلمانان قرار گرفت، مورد توجه و تأكيد امامان اهل بيت(ع) و شيعيان آنان بوده است. يكي از روشن‌ترين دلايل تاريخي اين مطلب، احتجاج دوازده نفر از بزرگان مهاجرين انصار با ابوبكر است كه همراه مشورت با اميرالمؤمنين(ع) و توصية ايشان در مسجدالنبي و در حضور شماري از مسلمانان انجام گرفت.

آنان در احتجاج خود، بيش از هر چيز بر منصوب بودن اميرالمؤمنين(ع) به مقام امامت توسط پيامبر گرامي(ص) تأكيد ورزيده‌اند.4 حديث غدير و حديث منزلت، از مهم‌ترين نصوص امامت علي(ع) است كه آن حضرت و ديگر امامان اهل بيت(ع) و نيز شيعيان، در قرن‌هاي اول و دوم و قرون ما بعد، به آن استناد كرده‌اند. اميرالمؤمنين(ع) در شوراي شش نفره كه توسط خليفه دوم براي انتخاب خليفة پس از او تعيين شده بود، با استناد به حديث غدير و منزلت و دلايل ديگر، بر اينكه امامت، حق او است، احتجاج كرده‌اند.5 حضرت زهرا(س)، امام حسن(ع)، امام حسين(ع)، عبدالله بن جعفر، عمار بن ياسر، اصبغ بن نباته و ديگران نيز به حديث غدير بر امامت علي(ع) احتجاج كرد.6 مناظرة هشام بن حكم با عمروبن عبيد معتزلي در اين باره كه امام بايد منصوب از جانب خداوند باشد، مشهور است. هشام تصريح كرده است كه او، اساس اين مناظره را از امام صادق(ع) آموخته است.

امام رضا(ع) با استناد به اينكه امام، بايد از صفات والايي چون عصمت و علم كامل به احكام شريعت برخوردار باشد و شناخت اين صفات از توان مردم بيرون است، بر لزوم تعيين امام از جانب خداوند و معرفي او توسط پيامبر استدلال كرده است. امام عصر(عج) نيز با استناد به اينكه غرض از تعيين امام، اين است كه فردي مصلح كه امكان و احتمال تبهكاري در او راه نداشته باشد، به امامت برگزيده شود و گزينش چنين فردي از توان مردم بيرون است، بر نظرية انتخاب در امامت، خط بطلان كشيده است.7

3. در احاديث بسياري كه از امامان اهل بيت(ع) روايت شده، ضرورت وجود امام و پيشواي معصوم در ميان امت اسلامي مورد تأكيد قرار گرفته است. اگر چه در بيشتر اين روايات، واژة عصمت به كار نرفته، ولي مفاد و مضمون آن بيان شده است، همان‌گونه كه دربارة نبوت نيز با اينكه عصمت نبي، في‌الجمله از مسائل مورد اتفاق مذاهب اسلامي است و آنان بر اين مطلب به آيات قرآن استناد مي‌كنند، ولي اصطلاح آن در قرآن نيامده است؛ چنان‌كه در سنت نيز رايج نبوده است. بنابراين، آنچه در بحث عصمت پيامبر و امام مطرح مي‌باشد، حقيقت آن است نه مفهوم و اصطلاح آن و اين مضمون متضافر و بلكه متواتر است كه زمين هيچ‌گاه از فردي از خاندان پيامبر(ص) كه عالم به احكام دين باشد، تا از تحريف‌هاي جاهلان يا معاندان، جلوگيري كند و حق را از باطل بازشناساند، خالي نخواهد شد.8

اميرالمؤمنين(ع) در «نهج‌البلاغه»، در موارد گوناگون بر امامت و مرجعيت علمي اهل بيت(ع)، به دليل اينكه حق را به خوبي مي‌شناسند، و گمراهي و انحراف در آنان راه ندارد و پيروي از آنان رستگاري و نجات است، تأكيد كرده است.9 امام رضا(ع)، آشكارا معصوم بودن امام را يادآور شده و تأكيد نموده است كه پيامبران و امامان، مصداق آية: «أفمن يهدي الي الحقّ أحقّ أن يتّبع امّن لايهدّي إلّا أن يُهدي فمالكم كيف تحكمون؛10 پس آيا كسي كه به سوي حق رهبري مي‌كند سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد، يا كسي كه راه نمي‌يابد مگر آنكه هدايت شود؟» مي‌باشند. اين آيه، يكي از دلايل افضليت و عصمت امام مي‌باشد. امام(ع) فرموده است، خداوند بدان جهت پيامبران و امامان را به ويژگي عصمت آراسته است تا حجت او بر مردم باشند. آن حضرت، با استناد به آية «لاينال عهدي الظالمين؛11 پيمان من به بيدادگران نمي‌رسد».

بر لزوم معصوم بودن امام و نفي شايستگي غيرمعصوم در عهده‌دار شدن مقام امامت، استدلال كرده است.12

يكي از آياتي كه متكلمان بر عصمت امام بر آن استدلال كرده‌اند، آية «أطيعوا الله و أطيعوا الرّسول و أولي‌الأمر منكم؛13 اي كساني كه ايمان آورده‌ايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياي امر خود را [نيز] اطاعت كنيد»، است. در روايات اهل بيت(ع) «اولي الامر» به اميرالمؤمنين(ع) و امامان از نسل او تفسير شده است.14 با توجه به دلايل و شواهد ياد شده، چگونه مي‌توان گفت، عصمت به عنوان يكي از صفات امام در قرن‌هاي اول و دوم مطرح و شناخته شده نبوده و در قرن سوم و چهارم توسط متكلمان شيعه مطرح شده است؟!

4. آشكار ساختن نشانه‌هاي دين، اصلاح معيشت و معنويت مردم، دفاع از مظلومان و برقراري امنيت و گسترش عدالت كه در سخنان اميرالمؤمنين(ع) و امام حسين(ع) و ديگر امامان معصوم(ع)، به عنوان اهداف امامت و رسالت‌هاي امام بيان شده است، اولاً: نافي اهداف ديگري، چون تبيين معارف و احكام اسلام و بازشناساندن حق از باطل نمي‌باشد؛ چنان‌كه اين مطالب، در ديگر سخنان آنان بيان شده است و ثانياً: متكلمان شيعه نيز از اين اهداف و وظايف غافل نبوده‌اند، ولي از آنجا كه اين مطالب، مورد اتفاق شيعه و اهل سنت بوده است، آنان بر آنچه از مختصات تفكر شيعي به شمار مي‌رود، تأكيد بيشتري داشته‌اند.12

5. آنچه از كلام امام علي(ع) در خطبة شقشقيه كه فرمود: «و اگر ... خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و بر ياري گرسنگان ستمديده بشتابند...»، به دست مي‌آيد، اين است كه امام(ع)، يكي از عالمان اسلامي است و اينكه، همة عالمان اسلامي در برابر مظلومان مسئوليت دارند، ولي بر اينكه علم امام(ع). از نظر كميت و كيفيت با علم ديگران همانند است و علم او به معارف و احكام اسلامي، جنبه عادي دارد و او از علم لدنّي و نيز از علم به حقايق غيبي برخوردار نيست، دلالت ندارد. سخنان امام(ع) در موارد ديگر، خلاف اين مطلب را مي‌رساند؛ چنان‌كه در خطبه قاصعه آمده است كه پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «تو آنچه را من مي‌بينم، مي‌بيني و آنچه را من مي‌شنوم، مي‌شنوي، ولي تو پيامبر نيستي».16
مضافاً دو كاربرد خاص و عام دارد؛ كاربرد خاص آن، به امامان اهل بيت(ع) اختصاص دارد و كاربرد عام آن، ديگر عالمان اسلامي را هم شامل مي‌شود.

6. از اينكه در سخن امام حسين(ع) در بيان اوصاف امام، از نصب الهي، نصّ شرعي و عصمت به عنوان صفات امام(ع) ياد نشده است، استفاده نمي‌شود كه آن حضرت، اين اوصاف را براي امام لازم نمي‌دانسته است، زيرا امام(ع) در مقام بيان همة صفات امام نبوده است. امام حسين(ع) آن سخن را در شرايطي ايراد كرده است كه اكثريت مردم، انتخاب و بيعت را به عنوان راه تعيين امام پذيرفته بودند، و امام(ع) كه در مقام خطابه يا جدال احسن بود، مي‌بايست دربارة امامت، مطالبي را بيان كند كه مورد قبول همگان باشد و حجت را بر آنان تمام كند. چنان‌كه اميرالمؤمنين(ع) نيز در احتجاج با معاويه و پيروان او، به همين شيوه احتجاج كرده است.

7. يكي از نويسندگان دربارة اسوه بودن امام براي مردم گفته است: «اسوه بودن زماني است كه سنخيت و تشابهي بين امام و مأموم ممكن باشد. اين مشابهت، در امكان رسيدن به مرتبة امام براي مأمومين است. وقتي اين صفات در آنها به حدي باشد كه متكلمين فرموده‌اند، ديگر، اسوه بودن از آن وجودهاي محترم برمي‌خيزد».17 در اينكه سنخيت و مشابهت ميان امام و مأموم، نقش تعيين‌كننده‌اي در تحقق اهداف امامت و تربيت افراد دارد، سخني نيست؛ بدين جهت است كه خداوند، پيامبران را از جنس بشر برگزيده است، نه از جنس فرشته: «ولو جعلناه ملكاً لجعلناه بشراً»؛18 و اگر او (پيامبر) را فرشته‌اي قرار مي‌داديم حتماً وي را [به صورت] مردي در مي‌آورديم». ولي اين مطلب كه الگوپذيري، آنگاه امكان دارد كه مأموم بتواند در مرتبه وجودي امام قرار گيرد، هيچ‌گونه دليل عقلي، تجربي يا وحياني ندارد و ادعايي بيش نيست، بلكه دلايل قطعي، آن را مردود مي‌سازد.

اميرالمؤمنين(ع) آشكارا يادآور شده است كه او، از شيعيان نخواسته است تا در صفات كمال، هم پاية او باشند، زيرا آنان، توانايي آن را ندارند؛ «بدانيد كه شما توان آن را نداريد» آنچه امام(ع) از پيروان خود خواسته و در توان آنهاست، برگزيدن راه پرهيزكاري، پاكدامني، مجاهدت و سداد است؛ «ولي به وسيلة ورع، كوشش در راه تقوي، پاك‌دامني و استقامت و پايداري، مرا ياري كنيد». 19

وقتي امام سجاد(ع) كه از سرآمدان بشر در عبادت و زهد است، دربارة اميرالمؤمنين(ع) مي‌فرمايد: «چه كسي توانايي آن را دارد كه چون علي(ع) عبادت كند»!20 چگونه مي‌توان از ديگران انتظار داشت كه خود را به رتبة كمال آن حضرت برسانند؟

امام حسين(ع) كه فرموده است: «در روش و نگرش من براي شما، اسوه است»، در جاي ديگر، خود را به عنوان يكي از خاندان نبوت معرفي كرده است؛ كساني كه خداوند، جهان را به خاطر آنان (يا به واسطه آنان) آفريده و به واسطة يا به خاطر آنان نيز پايان خواهد داد؛ «بنا فتح‌الله و بنا يختم»؛ آيا اين ويژگي كه امام(ع) آن را در احتجاج با حاكم مدينه و مروان بن حكم كه از او مي‌خواستند بايزيد، به عنوان خليفة پيامبر و پيشواي مسلمانان بيعت كنند، فرموده است، از اوصاف عادي بشري است و دسترسي به آن براي ديگران امكان‌پذير است؟

اميرالمؤمنين(ع) آشكارا فرموده است كه هيچ‌يك از افراد امت اسلامي را نمي‌توان با اهل بيت پيامبر(ص) مقايسه كرد؛ «لا يقاس بآل محمّد(ص) من هذه الامّة أحدٌ». اگر امكان دسترسي مأموم به مرتبة وجودي امام، شرط امكان اسوه بودن امام براي مردم باشد، اين مطلب در باب اسوه بودن پيامبر نيز شرط خواهد بود؛ در آن صورت، بايد افراد بتوانند خود را به مرتبة وجودي پيامبر برسانند و گيرنده و حامل وحي و شريعت شوند. در نادرستي اين مطلب ترديدي نيست و نادرستي لازم، دليل منطقي بر نادرستي ملزوم است و اين سخن كه اسوه بودن پيامبر، در جنبة بشري اوست «أنا بشرٌ مثلكم» نه در جنبة دريافت وحي و شريعت، كه نمي‌توان چون او شد، اشكال پيشين را برطرف نمي‌سازد، زيرا حاصل سخن مذكور اين است كه با اينكه افراد نمي‌توانند از خصلت فوق بشري او الگوبرداري كنند و به آن نايل شوند؛ در اين صورت، داشتن صفات فوق بشري در پيامبر، مانع از اسوه بودن در جنبة بشري نيست. اين سخن را در مورد امام نيز مي‌توان گفت. بنابراين، بر متكلمان اماميه در اثبات صفاتي فوق بشري، چون عصمت و علم لدني براي امام، اشكالي وارد نخواهد بود.


پي‌نوشت‌ها:

٭ برگرفته از: افق حوزه، ش 103.
1. بحارالأنوار، ج 25، ص 104.
2. ر.ك: الذخيرة في علم الكلام، ص 429؛ الاقتصاد الهادي الي طريق الرشاد، ص 310؛ تلخيص المحصل، ص 430؛ قواعد المرام في علم الكلام، ص 179؛ المنقذ من التقليد، ج 2، صص 290 ـ 295، الشافي في الامامة، ج 1، صص 163 ـ 165.
3. ر.ك: كشف المراد، ارشاد الطالبين، اللوامع الإلهية، تقريب المعارف، شرح الحق، گوهر داد، حق اليقين شبّر.
4. ر.ك: شيخ صدوق، خصال، ابواب دوازده گانه، حديث 4، صص 228ـ232.
5. ر.ك: ابن ابي الحديد، شرح نهج‌البلاغه، ج 6، ص 134، علّامه اميني، الغدير، ج 1، صص 327ـ331.
6. اميني، همان، ج 1، صص 396ـ415.
7. طبرسي، الاحتجاج، ج 2، ص 464.
8. ر.ك: شيخ صدوق، كمال‌الدّين و تمام النعمة، ج 1، صص 321 و 224.
9. نهج‌البلاغه، خطبه‌هاي 87، 97 و 239.
10. سورة يونس (10)، آية 35.
11. سورة بقره (2)، آية 124.
12. كليني، اصول كافي، ج 1، ص 157،  فأبطلت هذه الآية امامة كلّ ظالمٍ الي يوم القيامة و صارت في الصفوة.
13. سورة نساء (4)، آية 59.
14. طبرسي، همان، ج 1، ص 299؛ كليني، همان، ج 1، صص 143 و 146، باب «فرض طاعـ[ الائمـ[».
15. جهت آگاهي بيشتر در اين باره به فصلنامه انتظار، شماره 6 مقاله «متكلمان اسلامي و فلسفه امامت»، از نگارندة اين سطور رجوع شود.
16. نهج‌البلاغه، خطبة 192 (قاصعه).
17. روزنامة شرق، ش 713، مقالة «بازخواني امامت در پرتو نهضت حسيني».
18. سورة انعام (6)، آية 9.
19. نهج‌البلاغه، نامة 45.
20. مقتل الحسين، مقرّم، ص 144.
 
ماهنامه موعود شماره 106
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
sepideh
۱۲:۱۶ - ۱۳۹۱/۰۲/۰۴
خیلی جامع و عالی