سایر زبان ها

شهروند خبرنگار

صفحه نخست

سرویس خانواده شیعه

سرویس شیعه شناسی

دیده بان شیعیان

سرویس عکس

سرویس فیلم

صوت

سردبیر

صفحات داخلی

فرمانروایی ری یا کشتن امام حسین (ع)

کد خبر: ۱۲۷۶۴۴
۰۹:۳۹ - ۱۱ مهر ۱۳۹۵
شیعه نیوز: تاریخ الطبری به نقل از عمّار دُهْنی ، از امام باقر علیه السلام : عبید اللّه بن زیاد، فرمان روایی ری را به عمر بن سعد بن ابی وقّاص سپرد و فرمان [ حکومت ] را به او داد و گفت: مرا از این مرد ( یعنی حسین علیه السلام ) ، آسوده کن. عمر گفت: مرا معاف بدار ؛ امّا ابن زیاد نپذیرفت . عمر گفت: امشب را به من مهلت بده. به او مهلت داد . عمر ، در کارش اندیشید و چون صبح شد ، نزد ابن زیاد آمد و آنچه را بِدان فرمان یافته بود ، پذیرفت . سپس عمر بن سعد ، به سوی امام علیه السلام ، روانه شد .

تاریخ الطبری :عُقْبه بن سَمعان می گوید : سبب خارج شدن عمر بن سعد به سوی حسین علیه السلام ، این بود که عبید اللّه بن زیاد ، او را بر چهار هزار تن از کوفیان ، گماشته بود تا آنان را به سوی دَستَبی (۱) ببرد و با دیلمیان که به دستَبی رفته و بر آن جا ، چیره شده بودند ، رویارویی کند. ابن زیاد ، فرمان حکومت ری را به نام عمر نوشت و فرمان حرکت را به او داد. او بیرون رفت و در حمّام اَعیَن ، خیمه لشکر را بر پا کرد. هنگامی که ماجرای امام حسین علیه السلام پیش آمد و ایشان ، به سوی کوفه حرکت کرد، ابن زیاد، عمر بن سعد را فرا خواند و گفت: به سوی حسین ، حرکت کن . هنگامی که از کار ما و او فارغ شدیم ، به سوی فرمان روایی خود می روی . عمر بن سعد به او گفت: خدایت رحمت کند ! اگر می توانی مرا معاف بداری، معاف بدار. عبید اللّه به او گفت: آری ؛ به شرط آن که فرمان [ حکومت ری ] را به ما ، باز گردانی . هنگامی که ابن زیاد ، این را گفت، عمر بن سعد گفت: امروز را به من ، مهلت بده تا بیندیشم . او باز گشت تا با خیرخواهانش ، مشورت کند . با هیچ کس مشورت نکرد، جز آن که او را [ از پذیرش این کار ، ]باز داشت . حمزه پسر مُغَیره بن شُعبه که خواهرزاده اش بود ، آمد و گفت: ای دایی ! تو را به خدا سوگند می دهم که مبادا به سوی حسین ، حرکت کنی و خدایت را نافرمانی کرده ، قطع رَحِم کنی! به خدا سوگند، اگر همه دنیا و زمین و دارایی هایش ، از آنِ تو باشد و از آنها دست بشویی، برایت بهتر است از آن که خدا را دیدار کنی ، در حالی که [ ریختن ] خون حسین علیه السلام را به گردن داری ! عمر بن سعد به او گفت: بی گمان ، به خواست خدا ، این کار را می کنم . هشام می گوید: عَوانه بن حَکَم ، از عمّار بن عبد اللّه بن یَسار جُهَنی ، از پدرش نقل می کند که گفت : بر عمر بن سعد ، وارد شدم .

او فرمان یافته بود تا به سوی حسین علیه السلام برود . به من گفت: امیر ( ابن زیاد ) به من فرمان داده که به سوی حسین بروم ؛ ولی من نپذیرفته ام . به او گفتم: کار درستی کرده ای . خدا ، هدایتت کند ! به گردن دیگری بینداز . انجام نده و به سوی حسین ، مرو. از نزدش بیرون آمدم. کسی نزدم آمد و گفت: این ، عمر بن سعد است که مردم را برای حرکت به سوی حسین ، فرا می خوانَد . پس نزد او رفتم. نشسته بود و هنگامی که مرا دید، رویش را برگردانْد . دانستم که تصمیم به حرکت و رویارویی با حسین علیه السلام گرفته است. لذا از نزدش بیرون آمدم. عمر بن سعد ، به سوی ابن زیاد رفت و گفت: خداوند ، کارت را به صلاح دارد ! تو ، این کار و عهد فرمان روایی را به من سپرده ای و مردم ، آن را شنیده اند. اگر صلاح می بینی، آن را تنفیذ کن و کس دیگری را از میان بزرگان کوفه ، به سوی حسین ، روانه کن، که من برای تو در جنگ ، سودمندتر و با کفایت تر از آنها نیستم. سپس ، تنی چند را نام بُرد . ابن زیاد به او گفت: بزرگان کوفه را به من معرّفی نکن و برای فرستادن کسی ، از تو مشورتی نخواسته ام . اگر با لشکر ما می روی، برو ؛ و گر نه ، فرمانِ ما را باز گردان . عمر نیز چون پافشاری او را دید، گفت: می روم . عمر ، با چهار هزار نفر ، حرکت کرد و فردای روز رسیدن حسین علیه السلام به نینوا ، به آن جا رسید .

الفتوح :حسین علیه السلام ، بُرَیر را به سوی عمر بن سعد فرستاد . بُرَیر ، به عمر بن سعد گفت: ای عَمر ! آیا می گذاری که خاندان نبوّت ، از تشنگی جان بدهند و مانعِ آنان می شوی که از آب فرات بنوشند و ادّعای شناختن خدا و پیامبرش را می کنی؟ ! عمر بن سعد ، ساعتی به زمین، چشم دوخت . سپس ، سرش را بلند کرد و گفت: به خدا سوگند، من ، این را به یقین می دانم که هر کس با آنان بستیزد و حقّشان را غصب کند، ناگزیر ، در دوزخ خواهد بود ؛ امّا وای بر تو ، ای بُرَیر! آیا نظرت این است که فرمانداری ری را رها کنم تا به کسی جز من برسد ؟ ! در خود نمی بینم که بتوانم از این مُلک ، در گذرم . سپس ، چنین سرود : عبید اللّه ، مرا ، نه کسی دیگر را از قبیله اش ، فرا خواندتا در این زمان و فوری ، به سرزمینی بروم . به خدا سوگند ، نمی دانم چه کنم ، و منمیان دو کار بزرگ ، حیران مانده ام ! (۲) آیا فرمان رواییِ ری را با همه علاقه ام ، وا نَهَمو یا نکوهیده ، از ریختن خون حسین ، باز گردم ؟ در کُشتن حسین ، دوزخ است ، بی هیچ مانعیامّا فرمان روایی ری هم [ مایه ] چشمْ روشنیِ من است. بُرَیر بن حُضَیر ، به سوی حسین علیه السلام باز گشت و گفت: ای فرزند پیامبر خدا ! عمر بن سعد ، راضی شده که در برابر فرمان روایی ری ، تو را بکُشد .

۱- .دَستَبی : دشتْ آبی ؛ دستَوا . امروزه دشت قزوین نامیده می شود که در جنوب شهر قزوینْ واقع است و بویین زهرا و آوَج در آن قرار گرفته اند (ر . ک : جغرافیای تاریخی سرزمین های خلافت شرقی ، ص ۲۳۹) .

انتخاب  از کتاب : دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ جلد
منبع: شفقنا
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: