۱

شهادت امام صادق علیه‎السلام در خانه‎ ی پدر بزرگ

کد خبر: ۷۷۴۲۷
۲۱:۰۷ - ۲۸ شهريور ۱۳۹۳

SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز :

به گزارش سرویس وبلاگ های شیعه نیوز، بلاگر وبلاگ امام جعفر صادق علیه السلام در قالب خاطره ای این چنین نوشت :

حدوداً سی سال پیش بود؛ شاید دو سه سال، کمتر 6 یا 7 ساله بودم . شاید هنوز مدرسه نمی‎رفتم. پدربزرگ خدا بیامرزم در اصفهان، یک یا دو سال متوالی، در روزهای قبل (یا بعد) از شهادت امام صادق علیه‎السلام، عزاداری مفصلی می‎گرفت. گرچه برای سروصدا و خودنمایی نبود ولی صدایش در اصفهان پیچیده بود. یادم هست که برو و بیای مفصلی داشت و من خودم را در جولان‎های یک مرد کوچک، آن‎گونه می‎دیدم که انگار روضه را من می‎چرخانم! البته در آن روزهایی که خواب نمی‌ماندم!

آن وقت‎ها شیخ حسین انصاریان معروف بود؛ ولی هنوز "استاد شیخ حسین انصاریان" نشده بود. شیخ –که هنوز دوستش می‎دارم- سخنرانی می‎کرد و جناب آقای محسن طاهری (که نمی‎دانم چرا دوست ندارم بگویم "حاج" محسن طاهری) هم مداحی می‎کرد. ایشان هم هنوز برای خودش "حاج محسن طاهری" نشده بود! که همو را نیز، به خاطر انتساب خدمتگزاری‎اش به اهل بیت علیهم السلام هنوز دوست می‎دارم.

مردم صبح اول وقت می‎رفتند خانه‎ی همسایه‎ی کناردستی -که آن هم خانه‎ی بزرگی بود- صبحانه می‎خوردند و بعد می‎آمدند در خانه‎ی مرحوم پدربزرگ –که خدایش رحمت کند- پای مجلس عزای امام صادق روحی فداه. هرکس زودتر می‎آمد، می‎توانست برود در حیاطی به زیبایی باغچه و گل و سبزه.

حیاطی که هنوز در گوشه‎ی ذهن کودکی‎ام به وسعت صفای پدر بزرگ، باصفا و پر از طراوت است. گل‎های رنگارنگش را می‎بینم و آن‎همه شور و اشتیاق کودکی را با آن‎همه شیطنت با همبازی‎های قد و نیم‎قد؛ در حیاطی که برای من، تمام اصفهان در آن خلاصه می‌شد. همان اصفهانی که سالی یکی دوبار-کمتر یا بیشتر- می‎رفتیم و مهمان پدربزرگ می‎بودیم.

اگر اشتباه نکنم این عزاداری یک دهه طول می‎کشید و در این ده روز، گاهی خواب می‎ماندم و زمانی که چشم باز می‎کردم، می‎دیدم آن‎همه آدم همان‎جایی نشسته‎اند که ما دیشب رخت خواب انداخته بودیم. می‎خواهد مهمان‎خانه باشد، می‎خواهد حال خانه باشد. آری! وسط روضه از خواب بیدار می‎شدم. روضه‎ای در خانه‎ای بزرگ با حیاطی بزرگ و مهمانخانه‎ای بزرگ در خانه‎ای به اندازه‎ی دوست داشتنی‎ها و شوخ طبعی‎های یک پدربزرگ.

خانه‎ی پدربزرگ به سه بخش عمده تقسیم می‎شد؛ بخش اول مهمان‎خانه‎ای در بالای خانه که با 9 یا 8 پله به حال وصل می‎شد. تعداد پله‎ها را از آن‎جایی یاد دارم که مسابقه‎ی کوکانه‎ی ما این بود که چه کسی می‎تواند از پله‎های بالاتری بپرد پایین! عرض پله‎ها بزرگ بود. حالا که فکر می‎کنم حداقل 30-40 سانتی‎متر بیشتر از عرض پلکان معمولی آپارتمانی بود. موکت قرمز رنگش را یادم هست که ای‎کاش آبی بود! بخش دوم، حال بزرگی بود که چندین در را در خود جا می‎داد. دو یا سه در به اتاق‎ها راه می‎یافت و یکی به آشپزخانه. نور گیر (یا همان پاسیو) کنار آشپزخانه بود.

تا جایی که در خاطرم مانده، حال خانه یک مستطیل بود. یک گوشه‎اش می‌شد پله‎های مهمان‎خانه؛ یک گوشه‎ی آن آشپزخانه و گوشه‎ی دیگر که به سرویس و حمام می‎رسید را خوب یادم نیست و آن سوی عرض حال مستطیلی، روبروی پله‎های مهمان‎خانه یک راهرو بود که به حیاطِ شور و اشتیاق کودکی‎های نوه‎های پدر بزرگ می‎رسید.

از حرف‎های سخنران و مداح چیزی یادم نیست؛ ولی منبرش را یادم هست که کجا بود. گوشه‎ی   حیاطی که علاوه بر در اصلی خانه، خانه را به کوچه‌‎ای قدیمی راه می‌داد؛ آن‎هم با درب‎های قدیمی. کوچه‎ای که صدای سخنران را می‎شنید و من نمی‎دانم این کوچه در تمام عمرش که خیلی قدیمی نشان می‎داد، چقدر از امام صادق علیه‎السلام شنیده بود.

خلاصه ما بودیم و اشتیاق؛ ما بودیم و  مردم و فامیل و پدریزرگ و حیاطی پر از گل‎های ارادتمند به آستان اهل بیت علیهم‎السلام. ما بودیم و  شیخ حسین؛ ما بودیم و مداح؛ ما بودیم و یک کوچه با همسایه‎ای همراه و هم‎دل؛ ما بودیم و... که همه دل داده بودیم به نام امام صادق سلام الله علیه؛ ما بودیم و شور زنده کردن نام امام و شعور توسل به حجت خدا آن هم با اقتدا به پدربزرگ.

نمی‎دانم چه شد که چراغ توفیق آن روضه در سال‎های بعدش خاموش شد! هر چه بود خاطره‎ای بود دل‎نشین که امید دارم خداوند به خاطر رضایت من (1) از کار پدربزرگ عزیزم، من را نیز شریک آن کار بزرگ فراموش نشدنی کند. کار بزرگی که هیچ مرد میدانی ادامه‎اش نداد...

(1)قال مولانا امیرالمؤمنین علیه‎السلام: الرَّاضِي‏ بِفِعْلِ قَوْمٍ كَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُم
‏ (وسائل الشيعة   ج‏16  ص  141)

منبع: وبلاگ امام جعفر صادق علیه‎السلام

انتهای پیام / ع . آ
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
یاسین وجدانی رنجبر
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۰۵
واقعا ازجمله های زیبا ودلنشين همچنین خاطرات شنیدنی استفاده کردی.