۰

خاطرات شگفت فرزند آیت‌الله گلپایگانی از پدر

شمارش معکوس برای برگزاری «کنگره فقیه آگاه» به منظور تجلیل از شخصیت عظیم‌الشأن مرجع روش ضمیر شیوه مرحوم آیت‌الله گلپایگانی (ره) آغاز شده
کد خبر: ۴۵۸۲۷
۱۲:۴۲ - ۱۷ آبان ۱۳۹۱
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز» به نقل از حوزه نیوز، کمتر از 24 ساعت دیگر، علما، مراجع، شخصیت‌های دینی و علمی دور هم جمع می‌شوند تا ابعاد و زوایای پاسدار و نگهبان حوزه‌های علمیه و آموزه‌های شیعی در عصر خفقان رضاشاهی و سال‌های سخت دوران تبعید امام خمینی (ره) را بررسی نمایند.

 خاطرات شگفت حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدباقر گلپایگانی فرزند آن مرجع فقید را در آستانه برگزاری  کنگره فقیه آگاه منتشر می‌کند.

 *ستار العیوب

در زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری موسس حوزه علمیه قم مرحوم حاج شیخ نماز و روزه‌ای را به مرحوم والد واگذار می‌نماید که ایشان یک نفر را پیدا کند و یک سال نماز و یک ماه روز را ادا نماید.

مرحوم آقا هم یک نفر ظاهرالصلاح و متدین را پیدا می‌کند و وجهی را به او می‌دهد که نماز را بخواند و روزه را بگیرد، مدتی از این قضیه گذشت، شخص اجیر داخل کوچه راه می‌رفت و توجه نداشت که من پشت سر ایشان هستم و داشت سیگار می‌کشید، سیگار را خاموش کرد تا رسیدیم به یک دو راهی و تقاطعی، ایشان متوجه شد من پشت سرشان هستم، سلام علیک و احوال پرسی کرد و گفت؛ آقا نماز و روزه‌ای که به من واگذار نمودید، یکسال نمازش را خوانده‌ام و امروز آخرین روز، روزه است و اگر امروز را روزه بگیریم دیگر تمام شده در حالی که چند دقیقه پیش داشت سیگار می‌کشید مرحوم آیت‌الله گلپایگانی نقل فرمودند؛ وقتی او این حرف را زد به رویش نیاوردم که شما چند دقیقه قبل سیگار می‌کشیدید و از طرفی نیز تمکن نداشتم که شخص دیگری را اجیر نمایم، لذا خودم هم یکسال نماز را خواندم و هم یک ماه روز را گرفتم.

* با نیازمندان

مرحوم والد می‌فرمودند؛ زمان حاج شیخ عبدالکریم چون من داماد حاج شیخ میرزا مهدی بودم، حاج شیخ می‌پنداشت که میرزا مهدی حتماً از من حمایت مالی می‌کند و از طرف دیگر چون استفتائات حاج شیخ به دست من بود و تا قسمتی را از شب در خدمت حاج شیخ بودم حاج میرزا مهدی می‌پنداشت که مرحوم حائری ما را تغذیه می‌کند، خلاصه ما در این میان می‌سوختیم، خیلی بدهکار شده بودیم و زندگی به سختی سپری می‌شد.

در این زمان من در کوچه برای درس می‌رفتم، یک آقایی یک تومان به من بخشید و یک تومان آن موقع قابل توجه بود به گونه‌ای که تخم‌مرغ چهل تا یک ریال بود، یعنی یک تومان جهارصد تخم‌مرغ می‌شد، در اندیشه فرو رفتم که یک تومان را چطور بین طلبکاران تقسیم کنم، ناگاه نیازمندی به من رسید و گفت، آقا من وضعم خوب نیست، من ابتدا می‌خواستم نصف پول را به او بدهم دیدم می‌گوید: خدا شاهد است زن و بچه من چند شب است گرسنه خوابیده‌اند، با خودم گفتم من بدهکار هستم، اما با عنایت امام زمان بچه‌های من گرسنه نخوابیده‌اند لذا یک تومان را به او دادم، پس از این احساس کردم در کارم گشایش شده است.

 * بلندنظری و گشاده‌دستی

یکی از ائمه جمعه می‌گفت: هنگامی که فرزند اولم به دنیا آمد شدیداً در تنگنای مالی بودم به گونه‌ای که قابله به خانه ما آمده بود و  دو تومان می‌‌خواست و من آن دو تومان را نداشتم، از شرم خانه را ترک گفتم و به سوی حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) رفتم، تا در حرم شریف از وضعم گلایه کنیم پس از برگشتن از حرم کسی به من رجوع کرد و گفت: شما آقای گلپایگانی را می شناسید؟ گفتم بله، گفت این هفتصد و پنجاه تومان را به ایشان بپردازید، من پول را دریافت کردم و دیگر نفهمیدم فاصله بین حرم و خانه آقا را چگونه پیمودم، به درخانه آقا رسیدم زنگ زدم داخل شدم و در محضر آقا نشستم و گفتم، این هفتصد و پنجاه تومان را کسی داده تا به آستانتان تقدیم کنم، آقا دریافت کردند، شمردند و دوباره به من بازگرداندند! به ایشان گفتم آقا هفتصد و پنجاه تومان است، «کنایه از اینکه پول انبوهی است»،  آقا فرمودند؛ می‌دانم: پول را گرفتم و با سرافرازی و سرور به خانه بازگشتم و گفتم این پول قابله و این هم پول دواها، پدرخانم ما دید انقلابی در حال ما رخ داده آن بینوائی آغاز و این توانایی فرجام رازی دارد از من پرسید و برایش تعریف کردم.

 * بقیة‌السلف

یک روزی در محضر مرحوم والد سر سفره نشسته بودیم و در حالی که داشتند غذا میل می‌‌فرمودند شروع کردند به انا لله وانا الیه راجعون گفتن، دو سه بار این کلمه را تکرار کردند و بعد از چند لحظه لا اله الا الله گفت: خدمتشان عرض کردم، چرا این کلمات را تکرا فرمودید؟ اظهار داشتند: تمام علمائی که با من رفاقت و آشنایی داشتند و از دنیا رفته‌اند همین الان از در هال آمدند و از در دیگری خارج شدند در حالی که همه سلام مرا می‌کردند، علمایی مانند، حاج شیخ عبدالکریم، آقای فیض، آقا سید ابوالحسن، شیخ ابوالقاسم، آقای بروجردی و ... تمام علمائی که با من رابطه داشته‌اند.

من عرض کردم، آقا این به خاطر این است که شما بقیة‌‌السلف هستید و این آقایان از شما توقع دارند، انشاء‌الله دلیل بر طولانی شدن عمر شماست، آقا در جواب فرمودند، شما هم با این چیزها دلتان را خوش کنید، کنایه از اینکه من هم به زودی به آنان ملحق می‌شوم.

 * قدر زنت را بدان

زمانی آقا خودشان به مراجعه‌کنندگان پول می‌دادند، اگر کسی برای گرفتن پول زیادی مراجعه می‌کرد و درخواست نابجا داشت، ایشان به شیوه بسیار بزرگوارانه‌ای با او برخورد می‌کرد و بسیار ملیح جواب می‌داد تا ناراحت نشود، یک وقت مردی پیش آقا آمد و گفت: «خانم من زایمان دارد و هزینه زایمان را ندارم» آقا مقداری به او پرداختند، چندی گذشت دوباره آمد و گفت: زنم زایمانش فرا رسیده و من تهیدستم، آقا دوباره از او دستگیری کردند، باز چند صباحی سپری شد خدمت آقا رسید و گفت: موقع حمل زن من رسیده است این دفعه نیز آقا به او عنایت کردند؛ تا دفعه چهارم که رسید آقا پس از کمک به او فرمودند: قدر این خانم را بدان در این سال چهار با برای تو زائید!

 *تواضع در اوج اقتدار

مرحوم آیت‌الله حرم پناهی شخصی را برای دریافت کمک به محضر آقا فرستاد، آن شخص پس از بازگشت از محضر آقا به آقای حرم پناهی گله کرده بود.

شبی آقا به دیدار آقای داماد؛ رفتند آن وقت آقای حرم‌پناهی گلایه آن شخص را به محضر آقا ابراز نمود، پس از آن آقا شخصا‍ به خانه آن فرد می‌روند و از او دلجویی می‌کند.

 *بسترم را کنار منبر درس بگذارید!

آقای مسجد جامعی گفت: من خدمت آیت‌الله گلپایگانی (ره) آمدم، دیدم ایشان دندان درد بسیار سختی داشتند و برای اینکه از فشار دندان درد راحت باشند، شال مانندی را به دندانشان بسته بودند، دور اتاق قدم می‌زدند و مکاسب مطالعه می‌کردند.

من یه ایشان گفتم با این دندان درد مطالعه می‌کنی؟ گفتند من وقتی مطالعه می‌کنم همه دردها را فراموش می‌کنم، تازه این مهم نیست من یک وقت تب بسیار شدیدی داشتم و سخت بیمار بودم، با این حال برای اینکه از درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بی‌بهره نمانم گفتم: بسترم را پشت منبر حاج شیخ نهادند تا از درس ایشان استفاده کنم.

 *حضور در درس حتی هنگام مرگ فرزند

پدرم فرزندی به نام سید باقر (همنام پدرشان) داشتند، او به حوض آب می‌افتد و خفه می‌شود، آقا که هیچ گاه در درس تاخیر نمی‌کردند، درس آن روز را تنها با پنج دقیقه تاخیر آغاز کردند و از تاخیرشان این گونه پوزش خواستند: «مرا ببخشید امروز دیر آمدم فرزندی داشتم به حوض افتاد و خفه شد او را به غسالخانه و پس از غسل و کفن و دفن او برای درس آمدم».

انتهای خبر/ ن

 
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: