۰

باز باران، با ترانه...

کد خبر: ۲۶۲۹
۰۰:۰۰ - ۱۰ بهمن ۱۳۸۶

باز باران با ترانه
مي خورد بر بام خانه
يادم آيد کربلا را
دشت پر شور و نوا را

گردش يک روز غمگين
گرم و خونين
لرزش طفلان نالان
زير تيغ و نيزه ها را

باز باران با صداي گريه هاي کودکانه
از فراز گونه هاي زرد و عطشان
با گهرهاي فراوان
مي چکد از چشم طفلان پريشان

پشت نخلستان نشسته
رود پر پيچ و خمي در حسرت لب‌هاي ساقي
چشم در چشمان هم آرام و سنگين
مي چکد آهسته از چشمان سقا
بر لب اين رود پيچان

باز باران
باز باران با ترانه
آيد از چشمان مردي خسته جان

هيهات بر لب
از عطش در تاب و در تب
نرم نرمک مي چکد اين قطره ها روي لب

شش ماهه طفلي
رو به پايان

مرد محزون
دست پر خون مي فشاند
از گلوي نازک شش ماهه
بر لب هاي خشک آسمان با چشم گريان

باز باران
باز هم اينجا عطش

آتش شراره
جسمها افتاده بي سر پاره پاره
مي چکد از گوشها باران خون و کودکان بي گوشواره

شعله در دامان و در پا مي خلد خار مغيلان
وندرين تفتيده دشت و سينه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق و سيلي
چهره ها از بارش شلاق‌ها گرديده نيلي
دراين صحراي سوزان

مي دود طفلي سه ساله
پر زناله

پاي خسته
دلشکسته
روبرو بر نيزه ها خورشيد تابان

مي چکد از نوک سرخ نيزه ها
بر خاک سوزان

باز باران باز باران
قطره قطره مي چکد از چوب محمل
خاک‌هاي چادر زينب به آرامي شود گل
مي رود اين کاروان منزل به منزل

مي شود از هر طرف اين کاروان هم سنگ باران

آري آري
باز سنگ و باز باران

آري آري
تا نگيرد شعله ها در دل زبانه
تا نگيرد دامن طفلان محزون را نشانه

تا نبيند کودکي لب تشنه اينجا اشک ساقي
بر فراز خيمه برگونه ها
بر مشک ساقي
کاش مي باريد باران

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: