۰

جلوه‏ هايي از علم گسترده امام جواد عليه السلام

يحيي گفت: همچنين روايت‏شده است که: «ابو بکر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند.» حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است که درست‏ باشد، زيرا بهشتيان همگي جوانند و پيري در ميان آنان يافت نمي‏شود.
کد خبر: ۱۹۹۸
۰۰:۰۰ - ۱۸ آذر ۱۳۸۶

1- فتواي قضائي امام و شکست فقهاي درباري
امام جواد -عليه السلام- غير از مناظراتش، گاه از راههاي ديگر نيز بي مايگي فقها و قضات درباري را روشن نموده برتري خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مي‏کرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت‏» را در افکار عمومي تثبيت مي‏نمود.

از آن جمله فتوايي بود که امام در مورد چگونگي قطع دست دزد صادر کرد که تفصيل آن بدين قرار است:

«زرقان‏» (1) که با «ابن ابي دؤاد» (2) دوستي و صميميت داشت، مي‏گويد: يک روز «ابن ابي دؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالي که به شدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو کردم که کاش بيست ‏سال پيش مرده بودم!

پرسيدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد! گفتم: جريان چه بود؟

گفت: شخصي به سرقت اعتراف کرد و از خليفه (معتصم) خواست که با اجراي کيفر الهي او را پاک سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن علي‏» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد: دست دزد از کجا بايد قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.

گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فامسحوا بوجوهکم و ايديکم‏» (3): «صورت و دستهايتان را مسح کنيد» تا مچ دست است.

گروهي از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مي‏گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولي گروهي ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فاغسلوا وجوهکم و ايديکم الي المرافق‏» (4): «صورتها و دستهايتان را تا آرنج ‏بشوييد» تا آرنج است.

آنگاه معتصم رو به محمد بن علي (امام جواد) کرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟ گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار کرد و قسم داد که بايد نظرتان را بگوييد.

محمد بن علي گفت: چون قسم دادي نظرم را مي‏گويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست‏بايد باقي بماند. معتصم گفت: به چه دليل؟

گفت: زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مي‏پذيرد: صورت (پيشاني) ، دو کف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت‏بزرگ پا) . بنا بر اين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستي براي او نمي‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداي متعال مي‏فرمايد:

«و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» (5): «سجده گاهها (هفت عضوي که‏سجده بر آنها انجام مي‏گيرد) از آن خداست، پس، هيچ کس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نکنيد)» (6) و آنچه براي خداست، قطع نمي‏شود.

«ابن ابي دؤاد» مي‏گويد: معتصم جواب محمد بن علي را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند (و ما نزد حضار، بي آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمساري و اندوه) آرزوي مرگ کردم! (7)


2- حديث‏ سازان رسوا مي‏شوند!
نقل شده است که پس از آنکه مامون دخترش را به امام جواد تزويج کرد (8) در مجلسي که مامون و امام و يحيي بن اکثم و گروه بسياري در آن حضور داشتند، يحيي‏به امام گفت:
روايت‏ شده است که جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مي‏رساند و مي‏گويد: «من از ابوبکر راضي هستم، از او بپرس که آيا او هم از من راضي است؟» نظر شما درباره اين حديث چيست؟ (9)

امام فرمود: من منکر فضيلت ابوبکر نيستم، ولي کسي که اين خبر را نقل مي‏کند بايد خبر ديگري را نيز که پيامبر اسلام در حجة الوداع بيان کرد، از نظر دور ندارد.

پيامبر فرمود: «کساني که بر من دروغ مي‏بندند، بسيار شده‏اند و بعد از من نيز بسيار خواهند بود. هر کس به عمد بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثي از من براي شما نقل شد، آن را به کتاب خدا و سنت من عرضه کنيد، آنچه را که با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را که مخالف کتاب خدا و سنت من بود، رها کنيد.»

امام جواد افزود: اين روايت (درباره ابوبکر) با کتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مي‏دانيم در دلش چه چيز مي‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديکتريم‏.» (10)
آيا خشنودي و ناخشنودي ابوبکر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از پيامبر بپرسد؟ ! اين عقلا محال است.

يحيي گفت: روايت‏شده است که: «ابوبکر و عمر در زمين، مانند جبرئيل در آسمان هستند.»

حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت ‏شود، چرا که جبرئيل و ميکائيل دو فرشته مقرب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهي از آن دو سر نزده است ‏و لحظه ‏اي از دايره اطاعت ‏خدا خارج نشده ‏اند، ولي ابوبکر و عمر مشرک بوده ‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده ‏اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستي سپري کرده ‏اند، بنابر اين محال است که خدا آن دو را به جبرئيل و ميکائيل تشبيه کند.

يحيي گفت: همچنين روايت‏شده است که: «ابو بکر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند.» (11) درباره اين حديث چه مي‏گوييد؟

حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است که درست‏ باشد، زيرا بهشتيان همگي جوانند و پيري در ميان آنان يافت نمي‏شود (تا ابوبکر و عمر سرور آنان باشند!) اين روايت را بني اميه، در مقابل حديثي که از پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم درباره حسن و حسين -عليهما السلام- نقل شده است که «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل کرده ‏اند.

يحيي گفت: روايت‏ شده است که «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است.‏»

حضرت فرمود: اين نيز محال است؛ زيرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد صلي الله عليه و آله و سلم و همه انبيا و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت ‏با نور اينها روشن نمي‏شود ولي با نور عمر روشن مي‏گردد؟!

يحيي اظهار داشت: روايت‏ شده است که «سکينه‏» به زبان عمر سخن مي‏گويد (عمر هر چه گويد، از جانب ملک و فرشته مي‏گويد.)

حضرت فرمود: من منکر فضيلت عمر نيستم؛ ولي ابوبکر، با آنکه از عمر افضل است، بالاي منبر مي‏گفت: «من شيطاني دارم که مرا منحرف مي‏کند، هرگاه‏ ديديد از راه راست منحرف شدم، مرا به راه درست ‏باز آوريد».

يحيي گفت: روايت‏ شده است که پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبري مبعوث نمي‏شدم، حتما عمر مبعوث مي‏شد.» (12)

امام فرمود: کتاب خدا (قرآن) از اين حديث راست ‏تر است، خدا در کتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامي را که از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح... » (13) از اين آيه صريحا بر مي‏آيد که خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممکن است پيمان خود را تبديل کند؟ هيچ يک از پيامبران به قدر چشم به هم زدن به خدا شرک نورزيده‏ اند، چگونه خدا کسي را به پيامبري مبعوث مي‏کند که بيشتر عمر خود را با شرک به خدا سپري کرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالي که آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم.‏»

باز يحيي گفت: روايت ‏شده است که پيامبر فرمود: «هيچگاه وحي از من قطع نشد، مگر آنکه گمان بردم که به خاندان خطاب (پدر عمر) نازل شده است.‏»، يعني نبوت از من به آنها منتقل شده است.

حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا امکان ندارد که پيامبر در نبوت خود شک کند، خداوند مي‏فرمايد: «خداوند از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولاني بر مي‏گزيند.» (14) (بنابر اين، با گزينش الهي، ديگر جاي شکي براي پيامبر در باب پيامبري خويش وجود ندارد.)

يحيي گفت: روايت‏ شده است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «اگر عذاب نازل مي‏شد، کسي جز عمر از آن نجات نمي‏يافت.‏»

حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام که تو در ميان آنان هستي، خداوند آنان را عذاب نمي‏کند و نيز مادام که استغفار مي‏کنند، خدا عذابشان نمي‏کند.» (15) بدين ترتيب تا زماني که پيامبر در ميان مردم است و تا زماني که مسلمانان استغفار مي‏کنند، خداوند آنان را عذاب نمي‏کند. (16)


3- پاسخ گويي سريع
اربلي رحمة الله در کتاب « کشف الغمّة» از محمّد بن طلحه نقل کرده است:

مأمون يک سال بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام به بغداد آمد. روزي به قصد شکار از شهر خارج شد و در مسير راه از کوچه اي عبورش افتاد که بچه ها در آنجا بازي مي کردند و حضرت جواد عليه السلام با آنها ايستاده بود و در آن هنگام يازده سال بيشتر از عمر شريفش نگذشته بود.

بچّه ها با مشاهده ي مأمون همگي پراکنده شده و فرار کردند، ولي حضرت جواد عليه السلام از جاي خود حرکت نکرد. مأمون نزديک آمد و نگاهي به آن حضرت نمود و گفت: اي پسر چرا به همراه بچّه ها فرار نکردي؟

امام عليه السلام فوراً جواب داد: راه تنگ نبود تا با رفتن خود آن را وسيع گردانم و گناهي مرتکب نشده ام تا از عقوبت آن بترسم و گمانم به تو نيکو است که کسي را بدون گناه ضرر نمي رساني.

مأمون از آن سخنان شيوا و محکم او بسيار تعجّب کرد و پرسيد: اسم تو چيست؟ فرمود: نام من محمّد است. عرض کرد که فرزند چه کسي هستي؟ فرمود: من فرزند علي بن موسي الرضا هستم.

مأمون بر پدر آن حضرت درود و رحمت فرستاد و به سوي مقصد خود روانه شد، چون از آبادي دور شد بازِ شکاري را به دنبال درّاجي (پرنده اي است شبيه کبک) فرستاد، باز از ديدگان او براي مدتي ناپديد گشت و وقتي برگشت در منقارش ماهي کوچکي بود که هنوز آثار حيات در وجودش مشاهده مي شد، خليفه از ديدن آن بسيار تعجب کرد، سپس آن را در دستش گرفت و از همان راهي که آمده بود برگشت.

چون به آن محل که حضرت جواد عليه السلام را ملاقات کرده بود رسيد بچّه ها را ديد که مثل سابق آنجا را ترک گفته و فرار نمودند ولي اين بار هم آن حضرت از جاي خود حرکت نکرد و همانجا ايستاد. خليفه نزديک آمد و سؤال کرد: در دست من چيست؟

فرمود: «خداوند تبارک و تعالي به مشيت خود در درياي قدرتش ماهي هاي کوچکي را مي آفريند و باز شکاري پادشاهان آن را صيد مي کنند و پادشاهان آن را در ميان دست پنهان مي کنند تا فرزندان اهل بيت نبوّت را با اين وسيله امتحان کنند.»

چون مأمون اين کلمات را از آن حضرت شنيد تعجب کرد و ضمن نگاه عميقي که به او کرد گفت: براستي که فرزند امام رضا عليه السلام هستي و احسان خود را به آن حضرت دو چندان کرد. (17)

پي نوشت:
1) زرقان (بر وزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده که مردي محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعي محسوب مي‏شده است (مجلسي، همان کتاب، ج 50، ص 5، پاورقي) .
2) ابن ابي دؤاد (بر وزن غراب) در زمان خلافت مامون، معتصم، واثق و متوکل عباسي، قاضي بغداد بوده است (مجلسي، همان کتاب، ص 5، پاورقي)
3) سوره مائده: آيه 5.
4) سوره مائده: آيه 5.
5) سوره جن: آيه 18.

6) مسجد (بکسر جيم: بر وزن مجلس، يا بفتح جيم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناي محل سجده است، و همان طور که مسجدها و خانه خدا و مکاني که پيشاني روي آن قرار مي‏گيرد، محل سجده هستند، خود پيشاني و شش عضو ديگر نيز که با آنها سجده مي‏کنيم محل سجده محسوب مي‏شوند و به همين اعتبار در اين روايت «المساجد» به معناي هفت عضوي که با آنها سجده مي‏شود، تفسير شده است. نيز در دو روايت ديگر از امام صادق-عليه السلام-در کتاب کافي و همچنين يک روايت در تفسير علي بن ابراهيم قمي «المساجد» به همين هفت عضو تفسير شده است. شيخ صدوق نيز در کتاب «فقيه‏» ، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسير نموده است. همين معنا را از «سعيد بن جبير» و «زجاج‏» و «فراء» نيز نقل کرده‏اند. ضمنا بايد توجه داشت که اگر تفسير «المساجد» به هفت عضو ياد شده، جاي خدشه داشت، حتما فقهائي که در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گيري بر کلام امام بودند، اشکال مي‏کردند. بنا بر اين چون هيچ گونه اعتراضي از طرف فقهاي حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مي‏شود به نظر آنان نيز «المساجد» به معناي هفت عضو سجده بوده و يا لااقل يکي از معاني آن محسوب مي‏شده است. (پيشواي نهم حضرت امام محمد تقي-عليه السلام-، مؤسسه در راه حق، ص 26-29، به نقل از: تفسير صافي، ج 2، ص 752-تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440-تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 372) .

7) پيشواي نهم... ، همان صفحات-طبرسي، مجمع البيان، شرکة المعارف الاسلامية، 1379 ه. ق، ج 10، ص 372-عياشي، کتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولي محلاتي، قم، مطبعة علمية، ج 1، ص 320-سيد هاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن، قم، مطبوعاتي اسماعيليان، ج 1، ص 471-مجلسي، همان کتاب، ج 50، ص 1-5-قزويني، همان کتاب، ص 294-شيخ حر عاملي، وسائل الشيعة، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 18، ص 490 (ابواب حد السرقة، باب 4) .

8) در مورد اين ازدواج در صفحات آينده بحث‏خواهيم کرد.
9) علامه اميني در کتاب الغدير (ج 5، ص 321) مي‏نويسد: اين حديث دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاذ است.
10) «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (سوره ق: 16) .
11) علامه اميني اين حديث را از برساخته‏هاي «يحيي بن عنبسة‏» شمرده و غير قابل قبول مي‏داند، زيرا يحيي شخصي جاعل حديث و دغلکار بوده است (الغدير، ج 5، ص 322) . «ذهبي‏» نيز «يحيي بن عنبسه‏» را جاعل حديث و دغلکار و دروغگو مي‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احاديثش را مردود معرفي مي‏کند (ميزان الاعتدال، الطبعة الاولي، تحقيق: علي محمد البجاوي، دار احياء الکتب العربية، 1382 ه. ق، ج 4، ص 400) .

12) علامه اميني ثابت کرده است که راويان اين حديث دروغگو بوده ‏اند (الغدير، ج 5، ص 312 و 316) .
13) «و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منک و من نوح‏» (سوره احزاب: 7)
14) «الله يصطفي من الملائکة رسلا و من الناس‏» (سوره حج: 75)
15) «و ما کان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما کان الله معذبهم و هم يستغفرون‏» (سوره انفال: 33)

16) طبرسي، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350 ه. ق، ج 2، ص 247-248-مجلسي، بحار الانوار، الطبعة الثانية، تهران، المکتبة الاسلامية، 1395 ه. ق، ج 50، ص 80-83-قرشي، سيد علي اکبر، خاندان وحي، چاپ اول، تهران، دار الکتب الاسلامية، 1368 ه. ش، ص 644-647-مقرم، سيد عبد الرزاق، نگاهي گذرا بر زندگاني امام جواد-عليه السلام-، ترجمه دکتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1370 ه. ش، ص 98-100.

17) کشف الغمّه: ج 2 ، ص 344.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: