۰
استفتاء/آیت الله سید محمد صادق روحانی

چرا حضرت زهرا(سلام الله علیها) درخطبه خود، از هجوم به خانه اش و شكستن سینه اش چيزى نفرمود؟

به نقل از پایگاه اطلاع رسانی آیت الله سید محمد صادق روحانی
کد خبر: ۱۷۵۲۷
۱۱:۲۷ - ۲۸ ارديبهشت ۱۳۸۹
سؤال: آيا تاريخ سخنرانى و هنگامه خطبه درخشان حضرت فاطمه عليهاالسلام در مسجد پيامبر، پيش از هجوم سپاه استبداد به خانه آن بانوى بزرگ بود يا پس از آن؟ اگر پس از آن بود آيا دليل نقلى قاطعى در اين مورد داريم؟ در صورتى كه پاسخ، آرى باشد، از نتيجه اين پاسخ، دو اشكال ديگر پديدار مى‏شود: 1. چرا آن حضرت در خطبه درخشانش - كه همه حقايق را بر كوير دل‏ها باراند - از هجوم به خود و خانه‏اش و نيز شكستن دنده‏اش چيزى نفرمود؟ ب. چگونه آن بانوى بزرگ با آن دنده و پهلوى آسيب‏ديده و با آن دل‏شكسته و داغدار، توانست بر روى پاى خود ايستاده و آن‏گونه با قامت برافراشته و روحيه توانا به مسجد برود و در برابر آن جمعيت انبوه و آن شرايط پراختناق حكومت كودتا، آن خطبه درخشان را بخواند و توفانى در دل‏ها پديد آورد؟ به نظر مى‏رسد قرائن خارج از خطبه صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليهاالسلام و نيز قرائنى كه از درون آن دريافت مى‏گردد، نشانگر آن است كه آن خطبه نورافشان و حكيمانه پس از گرفتن بيعت زورمدارانه از اميرمؤمنان عليه‏السلام بوده است، اينك اگر به نظر شما دلائلى هست كه نشانگر آن است كه خطبه آن بانوى بزرگ دانش و معنويت پس از يورش به‏خانه‏اش بوده، آن دلايل كدام است؟

جواب: حقيقت اين است كه فاطمه زهرا عليهاالسلام دو خطبه درخشان و روشنگر و پربار داشته است: الف. خطبه نخست، خطبه‏اى است طولانى و جامع، كه در مسجد پيامبر بيان شده است، و خطبه دوّم خطبه‏اى است كه در خانه‏اش در برابر انبوه زنان مهاجر و انصار بيان گرديده، كه گويى چند روز پيش از شهادت جانسوزش به عيادت او رفته بودند. از منابع متعدد تاريخى و روايى آشكار مى‏گردد كه يورش به خانه آن بانوى بزرگ، سه بار بوده است، و آن جنايت بزرگ‏تر در يورش سوّم روى داد كه باعث بيمارى و بسترى شدن آن حضرت شد و سرانجام به شهادت جانسوزش انجاميد! و خطبه درخشان آن حضرت در مسجد پيامبر پيش از يورش سوّم و آن رويداد زشت‏تر و ظالمانه‏تر بود. ب. با اين بيان پاسخ اشكال دوّم آمد، و باقى مى‏ماند اشاره شود به شكستگى دنده و آزردگى بازو و پهلو، كه آن را اميرمؤمنان به هنگام مراسم غسل پيكر پاك او دريافت و همانسان كه روايات به حقيقت تصريح دارد، پس از شهادت او برملا شد و سر زبانها افتاد. اما چرا آن حضرت در خطبه روشنگر و توفنده‏اش با زنان مدينه به يورش برخانه خويش و رويدادهاى ظالمانه مربوط به خودش نپرداخت، چون آن بانوى درايت از حق‏پذيرى و هدايت آن گروه خودكامه و نيز فرصت‏طلبان و بى‏تفاوت‏ها مأيوس بود؛ درست همان‏گونه كه در آغاز سخن نورانى‏اش به صراحت آن را بيان كرد و چنين فرمود: «أَصْبَحْتُ ـ وَاللّه‏ِ ـ عائِفَةً لِدُنْياكُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ شَنَأْتُهُمْ بَعْدَ أنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحا لِفُلُولِ‏الْحَدِّ، وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ، وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الْآراءِ، وَ زَلَلِ الْأَهْواءِ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخَطَ‏اللّه‏ُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ*» لاجَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رِبْقَتَها، وَ حَمَّلْتُهُمْ أَوْقَتَها، وَ شَنَنْتُ عَلَيْهِمْ عارَها...»؛ (احتجاج طبرسى/ ج 1/ ص 286.) به خداى سوگند! در حالى شب را به سپيده آوردم كه از دنياى شما بيزار، و به مردنمايان شما، به‏خاطر عملكردشان خشمگين هستم. آنان را در فراز و نشيب‏هاى زندگى آزمودم، و به دور افكندم و امتحان نمودم و خشمگين شدم. راستى چه زشت است كندى شمشيرها در برابر بيداد! و چه ناپسند است به‏شوخى گرفتن سرنوشت دين و جامعه پس از تلاش و جديّت در راه آن! و چه‏ناگوار است سر بر سنگ خارا زدن و كار بیحاصل نمودن، و آن‏گاه شكاف برداشتن نيزه‏ ها و تسليم شدن در برابر بيداد! و چه دردناك است تباهى عقيده، و انحراف انديشه و تزلزل اراده‏ها! و چه بد چيزى براى خود از پيش فرستادند كه خدا بر آنان خشم گرفت و در عذاب او ماندگار خواهند بود. آرى، من شرايط را چنين نامطلوب و ظالمانه نگريستم و مسئوليت آن را به گردن خودشان افكندم، و بار گران گناه آن را بر دوش آنان نهادم، و رهاورد شوم و عار و ننگ آن را بر عهده خودشان قرار دادم. پس بينى آنان بريده و زخم‏خورده باد و هماره از رحمت خدا دور باشند.

(كسى كه سخنان تاريخ نگاران مسلمان و روايات رسيده در مورد رويدادهاى تلخ پس از رحلت پيامبر را پى‏گيرى كند، فكر نمى‏كنم در اين مورد دستخوش ترديد گردد. اينك به برخى از آنچه در اين مورد آمده است مى‏نگريم: 1. مرحوم «كلينى» ( مرحوم «محمّد بن يعقوب رازى»، مشهور به «ثقة الْإسلام كلينى»، صاحب كتاب كافى از دانشمندان نامدار مذهب اهل بيت است، كه در سال 329 از هجرت در بغداد جهان را بدرود گفت و اينك قبرش در بازار بغداد است.)به سند صحيح از امام كاظم در باب مولد فاطمه عليهاالسلام حديث دوّم، چنين آورده است: «إنَّ فاطمه صِدِّيْقَةٌ شَهِيدةٍ»؛ فاطمه عليهاالسلام صديقه شهيد است. و مرحوم مجلسى در «مرآة العقول» پس از توصيف خبر فوق به درستى و صحيح بودن، در شرح اصول كافى چنين مى‏نويسد: بى‏ترديد اين خبر دلالت بر اين دارد كه فاطمه عليهاالسلام، شهيد راه حق است؛ و اين از اخبارِ متواتر است، و سبب آن هم اين است كه پس از غصب خلافت و انحصار قدرت از سوى جريان سقيفه، قنفذ درب خانه فاطمه عليهاالسلام را چنان بر شكم آن بانوى بزرگ زد كه پهلوى آن حضرت شكست و بر اثر آن، فرزندش را كه پيامبر محسن ناميده بود، ناخواسته از دست داد و دستخوش بيمارى گرديد و سرانجام به شهادت رسيد. (اصول كافى/ ج 5/ ص 315.) آن‏گاه مرحوم مجلسى به بيان رواياتى از علماى شيعه و اهل سنّت مى‏پردازد كه اين موضوع را تأييد مى‏كند. از آن جمله روايتى است طولانى از «سليم بن قيس هلالى» كه فرازى از آن چنين است: فاطمه عليهاالسلام شهيد راه خداست، و سبب آن هم اين است كه پس از غصب خلافت به وسيله جريان سقيفه، قنفذ برده عمر فاطمه عليهاالسلامرا زد و به شدت هُل داد و در نتيجه آن جنايت، دنده‏اى از پهلوى آن حضرت شكست و بر اثر آن، جنين خود را افكند، و دستخوش بيمارى گرديد و به شهادت رسيد. ( اصول كافى/ ج 5/ ص 315.) 2. و نيز از جمله آن روايات بسيار، اين روايت طولانى است كه مرحوم صدوق، از ابن‏عبّاس و او از پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آورده است كه فرازى از آن چنين است: ... و هنگامى‏كه فاطمه‏ام را مى‏بينم، به‏ياد مى‏آورم آن ظلم و بيدادى را كه پس از رحلت من در حق او انجام مى‏شود، گويى مى‏نگرم كه زور و ذلّت از سوى ظالمان بر خانه او واردشده، حرمت او درهم‏شكسته، حقوق او غصب گرديده، از ارث خود بازداشته شده، و پهلويش را مى‏شكنند و فرزندش را به دنيا نيامده، مى‏كشند! و او نداى دادخواهى سرمى‏دهد و مى‏گويد: وامحمّداه! امّا كسى به دادخواهى و نداى مظلوميت او پاسخ مثبت نمى‏دهد! و او از ظلم و شرارت استبداد پناه و دادرس مى‏جويد، اما كسى به او پناه نمى‏دهد و دادش را از بيدادگران نمى‏ستاند. (صدوق/ متوفى 381 هجرى/ أمالى/ ج مجلس 24/ ص 100 - 99.) 3. و نيز از جمله آن روايات بسيار، زيارتنامه فاطمه عليهاالسلام است كه مرحوم سيّدبن طاووس در كتاب «اقبال الْأعمال» آن را آورده است، كه فرازى از آن چنين است: وَ صَلِّ عَلىَ الْبَتُولِ الطّاهِرَة... تا مى‏فرمايد: الْمَغْصُوبِ حقُّها، و الْمَمْنُوعِ إرْثُها أَلْمَكْسُور ضِلْعُها... ؛ ( ... و نيز چنين آمده است: «السَّلامُ عَلَيْكِ يا سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمِيْنَ! السَّلامُ عَلَيْكِ يا والِدَةَ الْحُجَجِ عَلَى النّاسِ أَجْمَعينَ! السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ، الْمَمْنُوعَةُ حَقُّها! أَللّهُمَّ صِلِّ عَلى أَمَتِكَ وَ ابْنَةِ نَبِيِّكَ وَ زَوْجَةِ وَصِىِّ نَبِيِّكَ، صَلاةً تَزْلِفُها فَوْقَ زُلْفى عِبادِكَ الْمُكَرَّمِيْنَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَ الْأَرَضِيْنَ.» اقبال/ ص 152. براى او چند زيارتنامه ديگر از امامان نور رسيده، كه در كتاب‏هاى دعا و زيارات آمده است.) و درود بفرست بر فاطمه بتول، همان بانوى پاك و پاك‏منش و پاك‏روش...، همان بانويى كه حقوق او غصب شد، و از ميراث پدرى بازداشته شد، و در فشار بيدادگران دنده‏اش شكست... اما روايات بيانگر برافروختن آتش بر درب خانه فاطمه عليهاالسلام، فشردن آن حضرت ميان در و ديوار، اسقاط جنين او - كه ملازم با شكسته شدن دنده و پهلوى اوست - بسى فراوان است. اين روايات را علماى شيعه و اهل سنّت آورده‏اند. در اين رابطه به كتاب مرحوم شيخ الطّائفه ابوجعفر طوسى در تلخيص شافى بنگريد كه چنين مى‏نويسد: شيعه و علماى شيعه بر اين رويداد غمبار اتفاق نظر دارند كه فاطمه عليهاالسلام، هدف بيداد «عمر» قرار گرفت و او چنان ظالمانه بر شكم دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زد كه جنين او را - كه محسن ناميده شده بود - ساقط نمود و به شهادت رساند. آرى، روايت بيانگر اين واقعت تلخ، و آوردن هيزم براى به آتش‏كشيدن خانه فاطمه عليهاالسلام كه گروهى از دوستداران اهل بيت در آن پناه جسته بودند، در ميان رهروان مذهب اهل‏بيت عليهم‏السلام مشهور و معروف است... تا مى‏نويسد: البته ما اين روايت را از طريق علماى اهل سنّت از جمله «بلاذرى» آورديم، و روايات علماى شيعه در اين مورد بسيار است و هيچ اختلافى هم در ميان آنان در اين مورد نيست. (تلخيص شافى/ ج 3/ ص 76.) مسعودى، مؤلف كتاب معروف «مروج الذّهب» در كتاب ديگر خودش، به نام «اثبات الوصيّة» چنين مى‏نويسد: پس، طرفداران خليفه به سوى منزل اميرمؤمنان عليه‏السلام روى آوردند و بر آن خانه يورش بردند و با به آتش كشيدن درب خانه، آن حضرت را زورمدارانه از خانه‏اش بيرون آوردند، و سرور بانوان بهشت، فاطمه عليهاالسلامرا ميان در و ديوار فشردند تا فرزندش محسن را سقط نمود... ، ( اثبات الوصيّة/ ص 122.) (عباس عموى پيامبر از اميرمؤمنان پرسيد: چرا عمر از حقوق كارگزارانش، به عنوان ماليات كاست، امّا از حقوق و مزاياى «قُنفذ» چيزى نكاست و آن را به‏طور كامل پرداخت، آن حضرت برگرد خويش نظاره كرد، و در حالى كه جام ديدگانش لبريز از اشك گرديد و فروباريد، در پاسخ او فرمود: «شَكَّرَ لَهُ ضَرْبَةً ضَرَبَها فاطِمَةَ بِالسَّوطِ، فَماتَتْ وَ فِى عَضُدِها أَثَرُهُ كَأَنَّهُ الدُّمْلُج.» پرداخت كامل حقوق «قنفذ» براى قدرشناسى از او به‏خاطر تازيانه‏هاى بيدادى بود كه بر پيكر فاطمه نواخت؛ به‏گونه‏اى كه وقتى دخت محبوب پيامبر جهان را بدرود گفت، اثر آن تازيانه بيداد در بازوى او بسان بازوبند نمايان بود. كتاب سُليم بن قيس/ ص 134.))
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: