۰

جريانهاي جديد وهابيت از ديدگاه دکتر عصام العماد

عصام العماد، محقق و دانشمند يمني الاصلي است. وي در خانواده‌اي زيدي مذهب به دنيا آمد و در نوجواني به وهابيت گرايش يافت. او پس از مدتي با مذهب شيعه اثنا عشري آشنا شد و به اين مکتب گرويد و از آن پس تحقيقات خود را وسعت بخشيده، مناظرات و گفت‌وگوهاي پرشماري را با پيروان ديگر مذاهب به ويژه وهابيت به انجام رسانده و در اين زمينه کتاب نيز تأليف کرده است.
کد خبر: ۱۲۹۴
۰۰:۰۰ - ۲۳ مهر ۱۳۸۶

«شیعه نیوز»: تقريباً از سال 1950 در وهابيت يک جريان جديدي مطرح شده است. چون قبل از آن وهابيت بر اساس کتاب توحيد محمد بن عبدالوهاب شکل گرفته بود.

مي‌دانيم که توحيد نزد همه مسلمانان به عنوان يک اصل وجود داشته و دارد و در اين خصوص کتاب‌هاي بسياري نوشته شده است. از جمله کتاب توحيد فخر الدين رازي، کتاب توحيد زمخشري و اصولاً تفاسير علماي پيشين حتي تفسير قرطبي و همچنين تفسير علماي کلامي از جمله تفسير محمد غزالي طوسي، همه در مورد توحيد سخن گفته‌اند، ولي تلقي وهابيت اين بود که در زمان گذشته توحيد اسلامي به خوبي مطرح نشده است، ولي ويژگي‌ جريان جديد اين است که آن‌ها معتقدند وهابيت تنها يک بعد توحيد را بيان کرده و مورد تأکيد قرار داده است، در حالي که بايد به نياز مسلمانان توجه کرد تا بدانيم که کدام معنا از توحيد مد نظر بوده و به همين خاطر همه پيامبران آمده‌اند.

محمد بن عبدالوهاب در يک خانواده مذهبي به دنيا آمد و زندگي کرد. پدرش از علماي برجسته حنبلي بود. برادر او نيز از علماي درجه يک عصر خود بود. محمد بن عبدالوهاب در خانواده‌اي زندگي کرد که همه عالم بودند.

اولين مسأله‌اي که محمد بن عبدالوهاب بيان کرد، مسأله توحيد بود. او معتقد بود که توحيد اثنا عشري‌ها، ماتريدي‌ها و اشعري‌ها غير از توحيد پيامبران است و مسلمانان با گذشت زمان از توحيدي که پيامبران معرفي کرده‌اند، منحرف شده‌اند و بعد هم مسائلي مانند شفاعت، استغاثه، توحيد الوهيت به معناي توحيد ربوبيت را مطرح کرد و گفت: همه مسلمانان معتقدند که علت بعثت حضرت رسول (ص) همان توحيد الوهيت بوده است.

اين جريان ادامه داشت تا اينکه سيد قطب ظاهر شد. سيد قطب شاعر و تخصص او ادبيات، نمايش‌نامه نويسي و نقد ادبي بود؛ اما تخصص او علوم اسلامي نبود و حتي عليه اسلام هم کتاب نوشته بود. وي در سن 45 سالگي با اسلام آشتي کرد و مسلمان شد. سيد قطب مي‌گفت چون من کافر و ضد اسلام بوده‌ام و کتاب‌هايي عليه اسلام نوشته‌ام، روز تولد من همان روزي است که به اسلام گرديدم.

به زودي بزرگان وهابيت متوجه خطر تفکرات سيد قطب شدند. بزرگان وهابيت، مانند شيخ ربيع مدخلي، شيخ سليمان عوده، شيخ عثيمين، شيخ بن باز، شيخ مقبل وادعي گفتند قبلاً توحيد محمد بن عبدالوهاب در سراسر جهان مطرح بوده است و سيد قطب کتابي بر ضد وهابيت ننوشته و اصلاً شايد کتاب‌هاي محمد بن عبدالوهاب را نديده باشد، ولي او به تفسير آيات توحيدي پرداخته و بنا به گفتة آقاي ربيع مدخلي هرکس که کتاب تفسير قرآن ايشان را خوانده، ضد وهابيت شده است. اين واقعيتي است که من و دوستانم که قبلاً وهابي بوديم، اين مسأله را تجربه کرده‌ايم و واقعاً عمل سيد قطب خنثي کردن توحيد وهابيت است.

در هنگام اعدام از سيد قطب پرسيدند که شما جاهليت عرب را در قرن بيستم مطرح کرديد، مگر در عربستان توحيد نيست؟ سيد قطب خنديد و گفت: اين توحيد صحرايي و بدوي است نه آن توحيدي که پيامبر (ص) براي آن فرستاده شدند!

پس از آن حکومت عربستان دچار يک اشتباه بزرگ شد و به محمد، برادر سيد قطب که متأثر از تفکرات او بود، اجازه تبليغ و بسط تفکرات سيد قطب را در کشور عربستان داد و او هم تفکرات سيد قطب را به سراسر جهان منتقل و پخش کرد.

محمد قطب داراي 60 تأليف است و او نيز همچون برادرش در مصر محکوم به اعدام بود، ولي با رفتن جمال عبدالناصر از اعدام رهايي و از مصر اخراج شد. به علت مشکلات دو کشور مصر و عربستان و از آنجا که حکومت مصر مخالف پادشاهي بود، عربستان از محمد قطب استقبال کرد و قصه از اينجا شروع شد. ربيع مدخلي که بزرگ‌ترين مورخ وهابيت در قرن بيستم است، مي‌گويد: بزرگ‌ترين اشتباه وهابيت استقبال از محمد قطب بوده است.

محمد قطب فردي آرام و متفکر بود و در مقايسه با سيد قطب که کمي تندرو بود او همان فکر را با نرمش و ملايمت مطرح مي‌کرد. با ورود محمد قطب به عربستان، ربيع مدخلي متوجه خطر محمد قطب شد و به حکومت عربستان هشدار داد که اگر محمد قطب در اين کشور بماند، تفکرات محمد بن عبدالوهاب نابود خواهد شد، ولي آن‌ها متوجه نشدند و به اين مسأله اهميت ندادند، هر چند محمد قطب را در مدينه محصور کرده بودند.

نظر سيد قطب در مسأله توحيد درست برخلاف محمد بن عبدالوهاب بود، هرچند آن را آشکارا به زبان نياورده بود. او معتقد بود که نبايد توحيد فقط در حد مسايل مربوط به قبرستان مطرح شود.

بنا به تعبير غزالي مصري، بيشتر توحيد محمد بن عبدالوهاب به قبرستان پرداخته است و نقل مي‌کند که در الجزاير پيروان نظريات محمد بن عبدالوهاب در قبرستان عمليات انتحاري انجام مي‌دهند و قبور را از بين ببرند. در يمن هم همين کار تکرار شد و مورد تمسخر قرار گرفتند که مسلمانان در قدس و لبنان عمليات انتحاري انجام مي‌دهند و وهابيان در قبرستان!

سيد قطب توحيد القصور و توحيد القبور را مطرح کرد و همه چيز از اينجا شروع شد. او مي‌گفت پيامبران توحيد قبور را مورد توجه خود قرار نداده‌اند. حضرت موسي (علیه السلام ) که به مصر آمد در آنجا اماکن متبرکه خيلي زياد بود، ايشان مسأله توسل، استغاثه و شفاعت را مطرح نکردند، بلکه جهت اصلي توجه خود را مبارزه با فرعون قرار داد. اگر منظور از بعثت پيامبران توحيد قبور بود، پس چرا قرآن و حتي سيرة پيامبران بر اين مدعا دلالت ندارد؟

سيد قطب استدلال مي‌کند که وقتي از يکي از سرداران اسلام در جنگ قادسيه و هنگام فتح ايران مي‌پرسند، براي چه به اينجا آمديد؟ نگفت براي تخريب حرم‌گاه‌ها! در صورتي که در ايران آن روز و در آيين زرتشت اماکن متبرکة‌ زيادي وجود داشته و مسأله استغاثه و توسل مطرح بوده است، بلکه پاسخ آن‌ها اين بود که جئنا لنخرج العباد من عباده العباد الي عباده رب العباد. سيد قطب توحيد قبور را توحيد پادشاهان معرفي کرد. چون آنان واقعاً عاشق توحيد قبور بودند.

با گذشت زمان تفکرات سيد قطب مطرح شد و ربيع مدخلي به ابعاد اين مسأله پي‌برد. او مي‌گفت: هر کس اول کتاب سيد قطب را بخواند و سپس کتاب محمدبن عبدالوهاب را بخواند، مسخره مي‌کند و مي‌گويد کتاب‌هاي محمد بن عبدالوهاب بار علمي ندارد.

يکي از کساني که نزد محمد قطب درس مي‌خواند، سلمان عوده بود. او در وهابيت، مثل شهيد بهشتي براي شيعيان است! سلمان عوده از توحيد محمد بن عبدالوهاب به نام توحيد صحرايي و بدوي ياد مي‌کرد. اين تعبير در سراسر عربستان، يک انقلاب به وجود آورد.

مسأله به آنجا رسيد که برخي در داخل عربستان مطرح کردند که شخص سني مذهب اگر توحيد و عقايد محمد بن عبدالوهاب را بررسي کند، مي‌گويد اينجا بحثي از توحيد نيست. اينجا بحث قبرستان، توسل و استغاثه است. طبيعي است که به سراغ کتاب‌هاي ديگران برود. تا آنجا که برخي به طعنه گفتند: شايد مادر محمد بن عبدالوهاب، او را در قبرستان به دنيا آورده که اين قدر از قبرستان صحبت مي‌کند!

عامل ديگري که باعث شده تفکرات محمد بن عبدالوهاب زير سؤال برود، برادر ايشان سليمان بن عبدالوهاب بود. سليمان که برادر بزرگ محمد است، فردي حنبلي مذهب با گرايش‌هاي صوفيانه و به اعتراف خود وهابيان از محمد بن عبدالوهاب عالم‌تر بود.

از طرف ديگر او عاشق محمد بن عبدالوهاب بود؛ يعني اگر بگويند شيعيان که بر ضد محمد بن عبدالوهاب کتاب نوشته‌اند از سر دشمني بوده است؛ يا اگر صوفي‌ها عليه او کتاب نوشته‌اند، شايد به دليل دشمني بوده (چون سران صوفيه را به عنوان بت معرفي کرده بود)، ولي در مورد سليمان نمي‌توان اين حرف را زد؛ او براساس برادري بر ضد برادر خود کتاب نوشته و مسايلي منبايي مطرح کرده است. سليمان ابتدا به برادر خود نامه‌هايي خصوصي فرستاد و در آن‌ها به او تذکر داد که وي مشکلات فکري دارد و سپس در ردّ او کتاب نوشت که اين مسأله براي وهابيان خيلي گران تمام شد.

محمد بن عبدالوهاب بر اساس مبناي فکري دو شخصيت تربيت شده است: يکي ابن تيميه و دومي ابن حنبل.

سليمان بارها تکرار کرد که او و محمد هر دو کتاب‌هاي اين دو را خوانده، ولي برداشت او و برادرش با هم متفاوت بوده است. وي معتقد بود که محمد آن متون را به طور کامل متوجه نشده است.

شيخ محمد غزالي مصري اين مسأله را ثابت کرده و روي اين نکته انگشت گذاشت که ابن تيميه از لحاظ علمي خيلي بالاتر از محمد بن عبدالوهاب بوده، چرا که علوم مختلفي همچون کلام، منطق و فلسفه را خوانده بود. از طرف ديگر او در شهري زندگي مي‌کرده که توسل و استغاثه به شکلي افراطي مطرح بود. چرا که در آنجا بزرگان حضور داشتند و ابن عربي نيز در آن شهر دفن است. با اين همه ابن تيميه به کشتن شيعيان و صوفيان فتوا نداد.

سليمان از اين مسأله استفاده کرد و به برادر خود گفت که تو مخالف ابن تيميه هستي! چرا که او هيچ موقع کشتن شيعيان و صوفيان را مطرح نکرد و به مناطق مسلمانان حمله نبرد، در صورتي که تو حمله کردي و کشتن آن‌ها را جايز مي‌داني.

وهابيان مي‌گويند که شايد پس از کتاب‌هاي شيعيان و سيد قطب، کتاب‌هاي سليمان بيشترين اثر را در اطرافيان محمد بن عبدالوهاب گذاشته است. چالش ديگر وهابيت آن است که متفکري سني مذهب به نام محمد سعيد رمضان البوطي کتابي مبنايي با نام «السلفيه مرحله زمنيه مبارکه لا مذهب اسلامي» نوشت که وهابي‌ها مي‌گفتند؛ اين کتاب بعد از کتاب‌هاي سيد قطب و سليمان بيشترين لطمه را به وهابيت زد؛ زيرا نويسنده باز يک سني مذهب بود که ثابت کرد اصلاً سلفيه مذهب نيست، بلکه صرفاً يک روش است. و اين روشي است که مي‌توان در هر دين و مذهبي از آن استفاده کرد و اصلاً نام‌گذاري يک آيين به نام سلفيه بدعت است.

انتقاد ديگر او اين بود که روش وهابيان با روش عالمان سلف مخالف است و از طرف ديگر در بين خود علماي سلف نيز اختلاف بوده است. وهابيان وقتي مي‌گويند بايد به سلف برگرديم، انسان را به صحرا و دريا مي‌کشد! چرا که ما مي‌دانيم همه مذاهب اسلامي موجود در همين قرن زندگي کرده‌اند. حتي در ميان ياران پيامبر نيز اختلاف بوده است. اگر سلفي‌ها بگويند ما ميان آن‌ها گزينش کرده‌ايم، به آنها گفته مي‌شود اين گزينش بر چه اساسي است؟ آيا سلف يعني احمد بن حنبل؟! اگر اثنا عشريه بگويند به سلف رجوع مي‌کنيم، دوازده نفر را مستند به پيامبر و منتخب الاهي مي‌دانند؛ ولي دليل و ملاک گزينش احمد بن حنبل و بخاري از ميان حداقل يک ميليون نفر چيست؟

نکته مهم ديگر درباره وهابيت اين‌که در سال‌هاي اخير کتاب‌هاي جديدي به وسيله وهابيان درباره فرقه ناجيه نوشته نشده است، چرا که برخي متفکران وهابي در ناجي بودن وهابيت تشکيک کرده‌اند! از جمله رهبر بزرگ آنان سلمان عوده، کتابي نوشته بنام «صفه القرباء». اين کتاب خيلي جالب است و تاکنون حداقل ده نفر از وهابيان جهان بر رد اين اثر کتاب نوشته‌اند. يعني اينها به جايي رسيده‌اند که بر ضد خودشان هم کتاب مي‌نويسند، البته اين مسأله به 11 سپتامبر و بيست سالگذشته برمي‌گردد، يعني در دوره اوج تفکر وهابيت.

بعد از حادثه 11 سپتامبر نيز اين نوشته‌ها بيشتر شد، ولي اغلب جنبه سياسي دارد و از سوي وهابيان انقلابي و بر‌ ضد امريکاست.

ما مي‌دانيم که سال‌ها پيش به دليل گسترش تفکر سيد قطب، غزالي و محمد سعيد رمضان دو جريان در درون وهابيت ايجاد شد، يکي جريان وهابيت انقلابي و ديگري جريان وهابيت درباري. مبناي فکري وهابيت درباري محمد بن عبدالوهاب است، چون تفکر او خود به خود به تفکر درباري کشيده مي‌شود. جنگ فقط با قبرستان است و اصلاً به قصر کاري ندارد. محمد بن عبدالوهاب خود نيز به پادشاهان و رهبران سياسي آل سعود پيوسته بود و با محرومان و مستضعفان مي‌جنگيد، ولي بعد از ورود کتاب‌هاي سيد قطب جرياني جديد ايجاد شد و ورود محمد قطب تکميل کننده آن بود. وهابيان درباري مي‌گويند اينها حقيقت توحيد را نشناخته‌اند.

اکنون در کشورهاي عربي براي عقايد محمد بن عبدالوهاب کلاس درس برگزار مي‌کنند و براي آن‌ها نيروي نظامي درست کرده‌اند. الآن در يمن، الجزاير، مصر و عربستان براي اين تفکر پادگان‌هاي نظامي دارند!

بن لادن نيز از کساني است که نزد شاگردان محمد قطب درس خوانده است. وي در طول تحصيلاتش کم کم متوجه کتاب‌هاي سيد قطب شد و بعد از خواندن آن‌ها ديگر امريکا را به تمسخر مي‌گرفت.

در نامه بن لادن خطاب به بن باز، اين لحن را به خوبي مي‌توان ديد. اين نامه قبل از حادثه 11 سپتامبر است. درباره دولت آن‌ها در افغانستان نيز شيخ ربيع مدخلي در نامه‌اي خطاب به بن باز مي‌گويد: اين دولت، دولت ما نيست! اين توحيد محمد بن عبدالوهاب نيست! اين توحيد سيد قطب است! و ربيع مدخلي کسي است که بن باز مي‌گويد جنبش‌هايي که ربيع مدخلي قبول ندارد من نيز قبول ندارم!

البته در جريان دولت طالبان در افغانستان عناصري از هر دو نوع جريان وهابيت حضور داشتند، يعني هم توحيد درباري بود و هم توحيد قطبي يا انقلابي، ولي نزاع اين دو جريان از مدت‌ها پيش شکل گرفته و ادامه دارد. به عنوان نمونه بايد از شخصي به نام عبدالله عزام نام برد که قبل از حوادث 11 سپتامبر کشته شد. وي در نامه‌هاي متعددي به رد شيخ ربيع مدخلي پرداخته است.

نکته مهم ديگر اين‌که در ميان شخصيت‌هاي وهابيت درباري، چهره‌سازي‌هاي متعددي صورت گرفته که در اين زمينه علاوه بر بن باز و ربيع مدخلي، بايد از جامي هم ياد کرد که حتي به نام او جرياني از وهابيت به نام جاميه شناخته مي‌شوند و از مشخصات آن‌ها افراط در تفکرات درباري و عشق آنان به کاخ و قصر سلاطين است و وهابيان قطبيه بر ضد آنان کتاب‌هاي بسياري نوشته‌اند.

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: