۰

سه وصیت مسلم بن عقیل به عمربن سعد

کد خبر: ۷۹۱۷۴
۱۶:۲۶ - ۰۵ آبان ۱۳۹۳
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز»، چون مسلم از حضور مأموران ابن زیاد مطّلع شد، شمشير کشید و از خانه بیرون آمد و با مأموران به نبرد پرداخت. پس از مدتی نبرد، بُكَير بن حُمرانِ اَحمرى، به سوی مسلم حمله برد و ضربتى بر دهان مسلم وارد آورد؛ در اثر این ضربت، لب بالاى مسلم قطع شد و دندانهاى پيشين مسلم افتاد و لب پايين او نیز مجروح گردید. مسلم هم ضربتى بر سر و ضربتى ديگر بر گردن بکیر، فرود آورد و او را به شدت زخمی کرد. سپاهيان، چون اوضاع را چنين ديدند، شروع به سنگباران مسلم از پشت بام خانه ها کرده، بسته هاى نِى آتش زده به سويش پرتاب می­ کردند. مسلم، به ناچار به داخل كوچه آمد و با آنان به نبرد پرداخت.

 در این هنگام محمّد بن اشعث بانگ بر آورد: «اى مسلم! تو در امانى.» اما مسلم امان آنان را مورد اعتماد ندانست و گفت مرا به امان فاجران، نيازى نيست و سپس در حالی که اشعاری از حَمران بن مالك خَثعَمى را که در روز نبرد خثعم و بنى عامر سروده بود می خواند« سوگند ياد كرده­ام كه جز به آزادگى، كشته نشوم  / گرچه مرگ را ناخوش می دارم/ خوش ندارم كه به من نيرنگ بزنند يا فريب بخورم/ و با آب گوارا، آب گرم و تلخ را مخلوط كنم/ هر فردی، روزى، مرگ را ملاقات می کند/ با شما نبرد می كنم و از سختى، هراسى ندارم،» بار دیگر بر کوفیان حمله ور شد.به وى گفتند: «به راستى كه نيرنگ و فريبى نيست»؛ ولى مسلم، بِدان توجّه نكرد. سرانجام به نقلی، پس از ديدن جراحت هاى بسیار، مسلم بر زمین افتاد و به نقلی دیگر، کوفیان به مسلم که بر اثر جراحات بسیار و خستگی شدید ناتوان شده بود، هجوم آوردند. پس مردى از پشت بر وى ضربتى زد و مسلم به زمين افتاد و به اسارت گرفته شد.

پس از اسارت، مسلم را سوار بر اَسترى کردند در این هنگام اشك از چشمان مسلم سرازير شد. عبيداللّه بن عبّاس به وى گفت: «شخصی به مانند تو که پذیرای چنین کار پر خطری شده برای اسارت و کشته شدن بی تابی نمی کند.»  مسلم گفت: «گرچه ذره ای زيان و گرفتارى را براى خود نمی پسندم؛ اما به خدا قسم، بی تابی ام براى خودم نیست، بلکه براى حسينی است كه به خاطر نامه من به سوی کوفه رهسپار گردیده است.»

مسلم بن عقيل را به دارالاماره بردند؛ پس از ورود به دارالاماره، مسلم طلب آب کرد. عُمارة بن عُقبه، غلامى به نام قيس را صدا زد تا برای مسلم آب بیاورد غلام كوزه اى آب آورد و پس از ریختن آب در کاسه، آن را به دست مسلم داد؛ اما هر گاه مسلم می خواست آب بنوشد، آب از خون لبان زخمی اش، رنگین می شد. وقتى براى بار سوم، ظرف را پر از آب كرد و خواست بنوشد، دندانهاى پیشین مسلم در ظرف افتاد. پس مسلم از نوشیدن آب صرف نظر کرد و گفت: «سپاس خدای  را که اگر اين آب، روزی ام بود، آن را می نوشيدم.»

مسلم بن عقيل را بر ابن زياد وارد كردند. ابن زياد گفت: «اى مسلم ! براى بر هم زدن وحدت مردم آمده اى؟» مسلم گفت: «براى اين نيامدم؛ ليكن مردم اين شهر، نامه نوشتند كه پدرت، خون هايشان را ريخته و آبرويشان را بر باد داده است. آمديم تا امر به معروف و نهى از منكر كنيم.» ابن زياد گفت: «تو را چه به اين كارها؟» سپس سخنان دیگری میانشان رد و بدل شد؛ تا اینکه عبیدالله بدون اعتنا به امان ابن اشعث، دستور شهادت مسلم را صادر کرد.

مسلم چون شهادت خود را قطعی دانست از عبیدالله خواست تا عمر بن سعد را به جهت خویشاوندی، وصی خود قرار دهد. اما عمر بن سعد، نپذیرفت. ابن زياد عمر بن سعد را خطاب کرد و گفت: «برخيز و نزد عموزاده ات برو[و وصایتش را بپذیر].» عمر بن سعد برخاست و نزد مسلم رفت. مسلم گفت: «[اول اینکه] از زمانی كه به كوفه وارد شده ام، 700 درهم بدهكارم؛ آن را ادا كن. [دوم اینکه] جنازه ام را از ابن زياد، تحويل بگير و به خاك بسپار؛ [و سوم اینکه] پیکی را به سوى حسين(علیه السلام) بفرست تا او را [از پیمان­شکنی مردم کوفه باخبر ساخته از میانه راه] برگرداند.

عمر بن سعد، وصایای مسلم را براى ابن زياد باز گفت. ابن زياد به عمر بن سعد گفت: «مال تو، اختيارش با توست هر كارى می خواهى بكن. درباره حسين(علیه السلام) نيز، اگر او کاری با ما نداشته باشد، ما هم با او كارى نداريم و امّا جنازه مسلم، شفاعت تو را در اين باره نمی پذيرم؛ زيرا او تلاش كرد كه ما را نابود كند.». برخی دیگر از منابع بر این اعتقادند که مسلم بن عقیل از محمد بن اشعث خواسته بود تا فردی را به سوی امام حسین(علیه السلام) بفرستد و ایشان را از پیمان شکنی کوفیان باخبر سازد.

منبع: مهر

انتهای پیام/ ز.ح
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: