۰

نسل سوم القاعده

کد خبر: ۶۸۷۶۹
۱۰:۳۵ - ۱۳ اسفند ۱۳۹۲
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز »،  به تازگی ابومحمد الجولانی، رهبر جبهه النصرت به فرمانده داعش و دیگر گروه های اسلامگرا در سوریه اولتیماتوم 5 روزه ای داد مبنی بر اینکه "یا به نبرد با جبهه النصرت پایان دهند یا از منطقه بیرون انداخته می شوند." این اولتیماتوم جدیدترین نشانه درگیری بین دو گروه اصلی القاعده در سوریه است.

 الجزیره نوشت: از اوایل سال 2014، جبهه النصرت که خود را از گروه های زیرمجموعه القاعده می خواند، کنار "ارتش آزاد سوریه" که تشکلی بیشتر ملی گرا و لیبرال است، ایستاده و علیه داعش (دولت اسلامی عراق و شام) جنگیده است.

خصومت بین دو گروه وابسته به القاعده که طی هفته های اخیر تبدیل به یک جنگ تمام عیار شده است، منعکس کننده شکاف عمیق ایدئولوژیک بین سازمان های داخلی القاعده است. عموم تحلیلگران بر این باورند که از بین 8 گروه مسلح اصلی در جناح اپوزیسیون سوریه، دو گروه جبهه النصرت و داعش از بقیه بسیار برجسته ترند. این تمایز، کمتر ناشی از قدرت نسبی آنهاست، زیرا در بین اپوزیسیون سوریه گروه های دیگری هستند که هم منابع تسلیحاتی بهتری دارند و هم از تعداد جنگجویان بیشتری برخوردارند. جبهه النصرت بیشتر از 6000 عضو فعال ندارد و تعداد اعضای داعش نیز حدود 7000 نفر است که در واقع فقط 4 هزار نفر آنها قابلیت رزمی دارند.

شهرتی که جبهه النصرت و داعش طی یک سال گذشته در رسانه های غربی و عربی کسب کرده اند، ناشی از وابستگی آشکار آنها به القاعده و ارتباطات قدرتمند آنها با سازمان های جهادی خارجی است که پیکارجو، سلاح و بودجه مالی را برای شان تامین می کنند. به طور ویژه، قساوت های جنایتکارانه داعش، از جمله آدم ربایی، ایجاد رعب و وحشت و واداشتن اجباری شهروندان غیرنظامی و گروه های اسلامی محلی به بیعت با این گروه، در افزایش بدنامی آن بی تاثیر نبوده است.

در مقابل، گفته می شود که پیکارجویان جبهه النصرت شهرت خود را به خاطر حملات سنگین علیه مواضع ارتش سوریه و نیروهای اطلاعاتی رژیم بشار اسد کسب کرده اند. همچنین مشهور است که این گروه به مردم جنگزده و از رمق افتاده سوریه، غذا و مایحتاج ضروری می رساند.

اگرچه هر دو گروه وفاداری خود به القاعده را اعلام کرده اند، تفاوت های آنها در میدان عمل که اخیرا به یک منازعه خونین منجر شده، نشان دهنده یک شکاف عمیق ایدئولوژیک بین آنهاست.

هسته مرکزی ایدئولوژی القاعده یعنی "جهاد جهانی" آشکارا رو به متلاشی شدن است. به بیان صریح تر، در چارچوب این ایدئولوژی، همزیستی بین مدل کلاسیک که اسامه بن لادن پایه ریزی کرد، و مدل مرکز زدایی که مورد حمایت ایمن الظواهری – و به طور خاص در مورد سوریه، ابو مصعب السوری- است، رو به خاتمه است.

در واقع تئوری های ظواهری و ابومصعب در این زمینه (اینکه هر کشور خود را مجاز به تشکیل نسخه ای خاص از القاعده بداند و از فرهنگ بومی برای تحکیم ساختارها و تاکتیک ها و استراتژی های متناسب با شرایط ویژه خود استفاده کند) در تقابل جدی با قلب ایدئولوژیکی خود القاعده برآمده است. این موضوع، احتمالا توان عملیاتی القاعده را کاهش خواهد داد.

"جبهه جهانی برای جنگ با یهودیان و صلیبیان" در سال 1988 تشکیل شد. در همان سال، نخستین نسل از پیکارجویان القاعده با عملیات های تروریستی در نایروبی و دارالسلام گام به عرصه مبارزه گذاشتند. القاعده از همان سال های نخستین بر بعد جهانی جهاد (هدف قرار دادن مواضع دشمن در سرزمین های دور دست) تاکید داشت. در این دوره، اغلب خطابه های بن لادن بر روی برانگیختن عداوت مسلمانان علیه آمریکا متمرکز بود. در همین دوره بود که القاعده با تشکیل مراکز آموزشی جهادی، ساختار فرماندهی مرکزی خود در افغانستان را تثبیت کرد.

دومین نسل القاعده، در سال 2003  و در پی تهاجم تحت رهبری آمریکا به افغانستان و عراق، پا به منصه ظهور گذاشت. در این دوره، آمریکا تلاش کرد تا عرصه را به بدنه رهبری و ساختار فرماندهی مرکزی القاعده در افغانستان و پاکستان تنگ کند. در نتیجه، شبکه های جهادی دیگری به شکل قارچ گونه ایجاد شدند که هرچند با القاعده مرتبط بودند، اما مراکز فرماندهی منطقه ای و مستقلی در عراق، یمن و مغرب اسلامی داشتند. ابومصعب السوری یکی از حامیان سرسخت مرکززدایی از ساختار فرماندهی القاعده بود. او در کتاب خود با عنوان "دعوت به مقاومت اسلامی" (سال 2004) نیز به این موضوع تاکید کرده است.

فرماندهی مرکزی القاعده با ظهور این شاخه های فرعی جدید و منطقه ای مخالفتی نکرد. ایمن ظواهری بسیار بیشتر از بن لادن به این نکته تمایل داشت که به جای غرب (دشمن در دور دست) بر روی جهان عرب (دشمن نزدیک) متمرکز شود. او تاکید داشت که "هر کشور، نسخه القاعده خاص خود را داشته باشد."

این نسل از القاعده که بیشتر از نسل نخست اهل قساوت و ستیزه بود، تکنیک های عملیاتی جدیدی را توسعه داد که بر اساس آن، حملات توسط گروه های کوچک – و حتی در مواردی به دست چند نفر- اجرا می شد. یکی دیگر از ابداعات این نسل، ایجاد "امارت های منطقه ای" بود؛ به نحوی که جهادیون می توانستند به مناطق بومی و محلی خود نزدیکتر شوند. این نسل، همچنین کشتار شهروندان غیرنظامی را نه تنها در عراق، بلکه حتی در مجتمع های مسکونی ریاض، هتل های امان و کافه های مراکش مشروع و جایز اعلام کرد. در نتیجه، خصومت کشورهای عربی و اسلامی با القاعده به طرز فزاینده ای افزایش یافت و القاعده از جلب حمایت های مردمی در بسیاری از مناطق ناکام ماند. بی دلیل نبود که بن لادن در پیام مشهور خود در رابطه با عراق (سال 2007) به خاطر افراط گرایی القاعده در عراق معذرت خواست و آن را محکوم کرد.

نسل سوم القاعده

القاعده بین سال های 2009 تا 2011 پا به بدترین دوران خود گذاشت. آغاز بهار عربی پایه اساسی و ایدئولوژیکی القاعده یعنی "باور به خشونت به عنوان وسیله ای برای سرنگونی رژیم های دیکتاتوری" را به لرزه انداخت. رویدادهای متعاقب بهار عربی – سرازیر شدن انبوه مردم به سمت صندوق های رای و ایجاد تغییرات سیاسی با ابزارهای صلح آمیز و دموکراتیک- عقب نشینی دیگری برای ایدئولوژی انقلابی و خونین القاعده به شمار می آمد. در همین دوران، کشته شدن ناگهانی اسامه بن لادن، ضربه ای اساسی را به شبکه های منطقه ای القاعده و فرماندهی مرکزی آن وارد کرد.

با این حال، موجی که بهار عربی به راه انداخت، در لیبی، یمن و سوریه نتایج تراژیکی بر جا گذاشت. القاعده به سرعت تلاش کرد تا از این خلاء قدرت ایجاد شده، نهایت بهره را ببرد. مناطق جدید مناقشه، به القاعده فضای کافی داد تا خود را سازماندهی مجدد کند و دوباره در عرصه جنگ ظاهر شود.در مورد سوریه، جنبش های جهادی ابتدا چندان توجهی به قیام مردمی نشان ندادند. القاعده این قیام را یک حرکت مسالمت آمیز دیگر، مشابه با انقلاب های عربی می دانست و پایانی مشابه را برای آن متصور بود.

اما نظامی شدن تدریجی قیام سوریه در اوایل سال 2012، جنبش های جهادی را ترغیب کرد تا از جناح و موضع مذهبی وارد مناقشه شوند. شدت برخورد رژیم سوریه با معترضان و غیاب هرگونه تدبیر و راهکار بین المللی برای توقف یا کاهش خشونت ها، مردم سوریه را بر آن داشت تا چشم خود را به روی "پروژه جهادیون" ببندند؛ پروژه ای که فقط در یک چیز با خود سوری های معترض مشترک بود: مخالفت با رژیم بشار اسد.در ادامه، جنبش های جهادی از "میهمانان ناخوانده" در مراحل ابتدایی به "پیکارجویان فعال علیه رژیم اسد" تبدیل شدند. این جهادیون با فضای سوریه چندان هم ناآشنا نبودند. مجاورت سوریه با عراق تحت اشغال آمریکا، این کشور را تبدیل به یک مقصد جذاب تروریستی کرده بود.

ظهور جبهه النصرت

در ژوئن 2011، یعنی درست در بحبوحه قیام سوریه، جهادیون برای نخستین بار در حلب نمایان شدند. در ژانویه 2012، ابو محمد الجولانی خبر تاسیس جبهه النصرت را اعلام کرد. جبهه النصرت به لحاظ ساختار، منابع مالی و تکنیک های جنگی با هیچ یک از دیگر جنبش های جهادی تشابهی نداشت.

جولانی بر خلاف دیگر جنبش های جهادی در عراق و شمال مالی، خبر از تاسیس یک امارت یا دولت اسلامی نداد. در عوض، او جبهه ای را برای جنگ با رژیم سوریه ایجاد کرد. از دیگر وجوه تمایز جبهه النصرت با دیگر گروه های جهادی سنتی، باید به تاکید این گروه به شعار "مقابله با ستمگر و مقاومت در برابر متجاوز" اشاره کرد. حال آنکه دیگر جنبش های جهادی خواستار سرنگونی حکومت مستقر و سپس تاسیس خلافت اسلامی بودند.داعش، به عنوان مثال، از مردم محلی و دیگر گروه های کوچکتر در مناطق تحت کنترل خود می خواست تا با امیر (فرمانده) کل این گروه یعنی ابوبکر البغدادی بیعت کنند. در مقابل، جولانی هرگز خود را امیر نخواند و فقط از عنوان "فرمانده جبهه النصرت" استفاده کرد.

جبهه النصرت در مدت کوتاهی توانست نفوذ خود را در سرتاسر سوریه بگستراند و به یکی از برجسته ترین نیروهای رزمی علیه رژیم تبدیل شود.با این حال نمی توان انکار کرد که جبهه النصرت دست به جنایت نزده و حقوق بشر را نقض نکرده است. در واقع این گروه مرتکب جنایات زیادی از جمله اعدام زندانیان شده است. جبهه النصرت همچنین تعدادی از فعالان سوری را دستگیر کرده است. در مواردی تنها جرم این فعالان این بوده که به جای پرچم جبهه النصرت، پرچم انقلاب سوریه را در دست داشته اند.

در هر حال، جبهه النصرت و داعش را باید جزو نمایندگان نسل سوم القاعده دانست که بر خلاف اسلاف خود، از رهبری مرکزی و منسجم برخوردار نیستند و اختلافات ایدئولوژیکی حتی آنها را به مواجهه مسلحانه علیه یکدیگر واداشته است. سرانجام این تقابل، نشان خواهد داد که نسل سوم القاعده به دست خود از بین می رود یا راهی جدید برای ادامه حیات می یابد.

منبع:  شفقنا

انتهای پیام/ ز.ح
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: