۰

شرح آیه (لا اکراه فى الدین) در تفسیر المیزان

علامه طباطبایی در ذیل آیات 256 و 257 سوره بقره اظهار می دارند: در جمله : (لا اکراه فى الدین )، دین اجبارى نفى شده است ، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف ، یک کلمه است و آن عبارت است از (اعتقادات )، و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد،
کد خبر: ۲۷۳۴۰۸
۱۴:۳۷ - ۰۳ مهر ۱۴۰۱

به گزارش «شیعه نیوز»، علامه طباطبایی در ذیل آیات 256 و 257 سوره بقره اظهار می دارند: در جمله : (لا اکراه فى الدین )، دین اجبارى نفى شده است ، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف ، یک کلمه است و آن عبارت است از (اعتقادات )، و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد،

 در این بخش از تفسیر المیزان آمده است:

آیات 256 و 257 بقره

256- لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى فمن یکفر بالطغوت ویؤ من باللّه فقد استمسک بالعروه الوثقى لا انفصام لها و اللّه سمیع علیم

257- اللّه ولى الذین امنوا یخرجهم من الظلمت الى النور و الذین کفروا اولیاؤ هم الطغوت یخرجونهم من النور الى الظلمت اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون

ترجمه آیات

هیچ اکراهى در این دین نیست ، همانا کمال از ضلال متمایز شد، پس هر کس به طغیانگران کافر شود و به خدا ایمان آورد، بر دستاویزى محکم چنگ زده است ، دستاویزى که ناگسستنى است و خدا شنوا و دانا است . (256)

خدا سرپرست و کارساز کسانى است که ایمان آورده باشند، ایشان را از ظلمت ها به سوى نور هدایت مى کند و کسانى که (به خدا) کافر شده اند، سرپرستشان طاغوت است که از نور به سوى ظلمت سوقشان مى دهد، آنان دوزخیانند و خود در آن بطور ابد خواهند بود.(523)

بیان آیات

معناى رشد و غى و فرق آن دو با هدایت و ضلالت

لا اکراه فى الدین قد تبین الرشد من الغى …

(اکراه ) به معناى آن است که کسى را به اجبار وادار به کارى کنند.

کلمه رشد که هم با ضمه (راء) و هم با ضمه (راء و شین ) خوانده مى شود به معناى رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است ، مقابل (رشد) کلمه (غى ) قرار دارد، که عکس آن را معنا مى دهد، بنابر این رشد و غى اعم از هدایت و ضلالت هستند، براى اینکه هدایت به معناى رسیدن به راهى است که آدمى را به هدف مى رساند، و ضلالت هم (بطورى که گفته شده ) نرسیدن به چنین راه است ولى ظاهرا استعمال کلمه رشد در رسیدن به راه اصلى و وسط آن از باب انطباق بر مصداق است .

ساده تر بگویم : یکى از مصادیق رشد و یا لازمه معناى رشد، رسیدن به چنین راهى است ، چون گفتیم رشد به معناى رسیدن به وجه امر و واقع مطلب است و معلوم است که رسیدن به واقع امر، منوط بر این است که راه راست و وسط طریق را پیدا کرده باشد، پس رسیدن به راه ، یکى از مصادیق وجه الامر است .

پس حق این است که کلمه (رشد) معنائى دارد و کلمه (هدایت ) معنائى دیگر، الا اینکه با اعمال عنایتى خاص به یکدیگر منطبق مى شوند، و این معنا واضح است و در آیات زیر کاملا به چشم مى خورد: (فان آنستم منهم رشدا) (و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل ).

و همچنین کلمه (غى ) و (ضلالت ) به یک معنا نیستند، بلکه هر یک براى خود معنائى جداگانه دارند، اما این دو نیز با اعمال عنایتى مخصوص ، در موردى هر دو با یک دیگر منطبق مى شوند، و به همین جهت قبلا گفتیم که (ضلالت ) به معناى انحراف از راه (با در نظر داشتن هدف و مقصد) است ، ولى (غى ) به معناى انحراف از راه با نسیان و فراموشى هدف است ، و (غوى ) به کسى مى گویند که اصلا نمى داند چه مى خواهد و مقصدش چیست .

نفى اکراه و اجبار در دین

و در جمله : (لا اکراه فى الدین )، دین اجبارى نفى شده است ، چون دین عبارت است از یک سلسله معارف علمى که معارفى عملى به دنبال دارد، و جامع همه آن معارف ، یک کلمه است و آن عبارت است از (اعتقادات )، و اعتقاد و ایمان هم از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد،

چون کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهرى است ، که عبارت است از حرکاتى مادى و بدنى (مکانیکى )، و اما اعتقاد قلبى براى خود، علل و اسباب دیگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد و محال است که مثلا جهل ، علم را نتیجه دهد، و یا مقدمات غیر علمى ، تصدیقى علمى را بزاید.

علت اینکه در دین اکراه نیست

و در اینکه فرمود: (لا اکراه فى الدین )، دو احتمال هست ، یکى اینکه جمله خبرى باشد و بخواهد از حال تکوین خبر دهد، و بفرماید خداوند در دین اکراه قرار نداده و نتیجه اش حکم شرعى مى شود که : اکراه در دین نفى شده و اکراه بر دین و اعتقاد جایز نیست و اگر جمله اى باشد انشائى و بخواهد بفرماید که نباید مردم را بر اعتقاد و ایمان مجبور کنید، در این صورت نیز نهى مذکور متکى بر یک حقیقت تکوینى است ، و آن حقیقت همان بود که قبلا بیان کردیم ، و گفتیم اکراه تنها در مرحله افعال بدنى اثر دارد، نه اعتقادات قلبى .

خداى تعالى دنبال جمله (لا اکراه فى الدین )، جمله (قد تبین الرشد من الغى )، را آورده ، تا جمله اول را تعلیل کند، و بفرماید که چرا در دین اکراه نیست ، و حاصل تعلیل این است که اکراه و اجبار – که معمولا از قوى نسبت به ضعیف سر مى زند – وقتى مورد حاجت قرار مى گیرد که قوى و ما فوق (البته به شرط اینکه حکیم و عاقل باشد، و بخواهد ضعیف را تربیت کند) مقصد مهمى در نظر داشته باشد، که نتواند فلسفه آن را به زیر دست خود بفهماند، (حال یا فهم زیر دست قاصر از درک آن است و یا اینکه علت دیگرى در کار است ) ناگزیر متوسل به اکراه مى شود، و یا به زیردست دستور مى دهد که کورکورانه از او تقلید کند و…

و اما امور مهمى که خوبى و بدى و خیر و شر آنها واضح است ، و حتى آثار سوء و آثار خیرى هم که به دنبال دارند، معلوم است ، در چنین جائى نیازى به اکراه نخواهد بود، بلکه خود انسان یکى از دو طرف خیر و شر را انتخاب کرده و عاقبت آن را هم (چه خوب و چه بد) مى پذیرد و دین از این امور است ، چون حقایق آن روشن ، و راه آن با بیانات الهیه واضح است ، و سنت نبویه هم آن بیانات را روشن تر کرده پس ‍ معنى (رشد) و (غى) روشن شده ، و معلوم مى گردد که رشد در پیروى دین و غى در ترک دین و روگردانى از آن است ، بنابراین دیگر علت ندارد که کسى را بر دین اکراه کنند.

دلالت آیه شریفه بر اینکه اسلام دین شمشیر و خون و اکراه و اجبار نیست

و این آیه شریفه یکى از آیاتى است که دلالت مى کند بر اینکه مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست ، و اکراه و زور را تجویز نکرده ، پس سست بودن سخن عده اى از آنها که خود را دانشمند دانسته ، یا متدین به ادیان دیگر هستند، و یا به هیچ دیانتى متدین نیستند، و گفته اند که : اسلام دین شمشیر است ، و به مساله جهاد که یکى از ارکان این دین است ، [استناد] نموده اند، معلوم مى شود.

آیه (لا اکراه فى الدین …) با آیات وجوب جهاد و قتال نسخ نشده است

جواب از گفتار آنها در ضمن بحثى که قبلا پیرامون مساله (قتال ) داشتیم گذشت ، در آنجا گفتیم که آن قتال و جهادى که اسلام مسلمانان را به سوى آن خوانده ، قتال و جهاد به ملاک زورمدارى نیست ، نخواسته است با زور و اکراه دین را گسترش داده ، و آن را در قلب تعدا بیشترى از مردم رسوخ دهد، بلکه به ملاک حق مدارى است و اسلام به این جهت جهاد را رکن شمرده تا حق را زنده کرده و از نفیس ‍ ترین سرمایه هاى فطرت یعنى توحید دفاع کند، و اما بعد از آنکه توحید در بین مردم گسترش یافت ، و همه به آن گردن نهادند، هر چند آن دین ، دین اسلام نباشد، بلکه دین یهود یا نصارا باشد، دیگر اسلام اجازه نمى دهد مسلمانى با یک موحد دیگرى نزاع و جدال کند، پس اشکالى که آقایان کردند ناشى از بى اطلاعى و بى توجهى بوده است .

انتهای پیام

از آنچه که گذشت این معنا روشن شد که آیه مورد بحث یعنى (لا اکراه فى الدین ) به وسیله آیه اى که جهاد و قتال را واجب مى کند نسخ نشده است ، و قائلین به نسخ اشتباه کرده اند.

یکى از شواهد بر اینکه این آیه نسخ نشده ، تعلیلى است که در خود آیه است ، و مى فرماید: (قد تبین الرشد من الغى )، (رشد) و (غى ) از هم جدا شده اند و معقول نیست آیه اى که مى خواهد این آیه را نسخ کند فقط حکمش (حرمت ) را نسخ کرده ، ولى علت حکم باقى بماند و اینکه مى بینیم علت حکم باقى مانده براى اینکه مساله روشن شدن (رشد) از (غى ) در اسلام چیزى نیست که برداشته شود، پس آیه : (فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم ) یا آیه (و قاتلوا فى سبیل اللّه ) چون نمى تواند در ظهور حقانیت دین اثرى داشته باشد، پس آن وقت نخواهد توانست حکمى را که معلول این ظهور است بردارد، و اصلا چه ارتباطى میان آیات جهاد با آن مساله هست ؟.

و به عبارتى دیگر در آیه شریفه ، جمله (لا اکراه فى الدین ) اینطور تعلیل مى شود، که چون حق روشن است ، بنابراین قبولاندن حق روشن ،اکراه نمى خواهد، و این معنا چیزى است که حالش قبل از نزول حکم قتال و بعد از نزول آن فرق پیدا نمى کند پس روشنائى حق ، امرى است که در هر حال ثابت است و نسخ نمى پذیرد.

انتهای پیام

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: