۱

شرح جزییات بیشتری از مقتل امام حسین(ع)

مقتل های ابی مخنف و شیخ صدوق و سید بن طاووس از مقتل های مهمی است که برای امام حسین (ع) نوشته شده است.
کد خبر: ۲۳۷۱۲۵
۱۳:۳۸ - ۰۴ شهريور ۱۳۹۹

به گزارش «شیعه نیوز»، مقتل های ابی مخنف وشیخ صدوق وسید بن طاووس از مقتل های مهمی است که برای امام حسین (ع) نوشته شده است.

 از میان این مقاتل،لهوف سید بن طاووس با جزییات بیشتری مقتل امام حسین(ع) را شرح داده است:

در ترجمه لهوف آمده است:
پس از شهادت «عباس» بود که حسین علیه السلام، تجاوزکاران آتش افروز را به پیکار فراخواند، و سپاه اموی از هر سو بسان مور و ملخ بر او هجوم بردند و آن حضرت نیز هر تجاوزگری را که به جنگ او آمد، طعمه شمشیر ستم سوز خویش ساخت تا آنجایی که در کارزار دفاعی اش بسیاری از سپاهیان اموی را به خاک هلاک افکند. آن گرانمایه عصرها و نسل ها، صف های دشمن حق ستیز را در هم می نوردید و این سروده ی شور انگیز و درس آموز را می خواند:القتل اولی من رکوب العارو العار اولی من دخول النارمردگ آزادمنشانه بهتر از ذلت پذیری، و تن سپردن به خفت و خواری است؛ و با همه ی این ها تن سپردن به ذلت، باز هم بهتر از پذیرفتن آتش شعله ور دوزخ و رسوایی روز رستاخیز است.

یکی از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شجاعت بی نظیر آن حضرت می گوید: من در همه ی عمر خویش هیچ قهرمان محاصره شده و هیچ پیشوای یکه و تنهایی بسان حسین علیه السلام را ندیده ام که در سوگ یاران و جوانان خاندانش نشسته باشد و در همانحال با قوت قلب و پایمردی تزلزل ناپذیری در برابر سپاه بی شمار دشمن ددمنش ایستاده و از حق و عدالت دفاع کند.آری، در همان شرایط دشوار، سواره نظام سپاه اموی به آن قهرمان تنها هجوم می برد و آن حضرت با شمشیر ستم سوزش کار را بر آنان به گونه ای سخت می کرد که آنان بسان گله بزها و بزغاله هایی که از برابر شیری خشمگین بگریزند، از برابر پیشوای آزادی می گریختند و با این که آن بزرگوار تنها بود و شمار دشمنانش به سی هزار تن می رسید، به گونه ای بر آنان می تاخت و کار را بر آنان سخت می گرفت و عرصه را تنگ می کرد که آن سپاه بی شمار بسان مور ملخ از برابرش پراکنده می شدند و آن حضرت ناگزیر به جایگاه خویش باز می گشت و می فرمود: «لا حول و لا قوه الا بالله العلی الظعیم.»

درس آزادگی در دانشگاه عاشورا

آن گرانمایه ی عصرها و نسل ها همچنان به جهاد قهرمانانه ی خویش ادامه داد تا «شمر» به سرکردگی گروهی میان او و سراپرده اش جدایی افکند و میان او و خاندانش سنگر گرفت.این جا بود که آن حضرت ندا داد که:«ویحکم یا شیعه آل أبی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونو احرارا فی دنیاکم هذه و ارجعوا الی أحسابکم ان کنتم عربا کما تزعمون.»هان ای دنباله روهای دودمان بیداد پیشه ی ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهره ای ندارید و از محاسبه ی روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیای خویش اندکی آزادمرد باشید؛ و اگر از آن هم بی بهره اید، پس به ریشه و تبار خویش بازگردید اگر خود را از امت عرب می پندارید، و جوانمردی و غیرت عربی را پاس دارید.پس از این سخن تکاندهنده ی حسین علیه السلام شمر گام به پیش نهاد و گفت: هان ای پسر فاطمه! چه می گویی؟«ما تقول یابن فاطمه؟»آن حضرت فرمود:«أقول: انی اقاتلکم و تقاتلوننی و النساء لیس علیهم جناح…»سخن من این است که: من در حال دفاع هستم و با شما تبهکاران می جنگم و شما نیز به جنگ من آمده اید و بر بانوان حرم پیامبر و این کودکان، حتی به پندار شمایان هم گناهی نیست؛ پس تا من زنده ام گروه های فشار و دسته های اراذل و اوباش را از هجوم به سرا پرده ام بازدارید.«شمر» گفت: این سخن تو درست است و چنین خواهد شد.آن گاه بود که سپاه اموی از هجوم بر خیمه ها و غارت سراپرده ی خاندان رسالت باز ایستاد، و دگر باره به پیکاری سخت بر ضد پیشوای آزادی دست یازید و آن حضرت نیز بر آنان تاخت و در همانحال که از فشار خستگی و تشنگی و فراتر از هفتاد زخم کاری، دستخشوش ضعف جسمی شده بود، اندکی آب خواست، اما آنان از دادن اندکی آب هم خودداری ورزیدند، و همچنان جنگ نابرابر، بیرحمانه و ناجوانمردانه خود را ادامه دادند.

سالار شایستگان دیگر توان ایستادن نداشت که از جنگ باز ایستاد و درست در آن لحظه بود که سنگی از سوی سپاه اموی آمد و بر پیشانی نورانی او نشست و خون جاری شد! آن حضرت دامن جامه ی خویش را بالا زد تا خون پیشانی را بگیرد، که به ناگاه تیر سه شاخه و زهر آگینی آمد و قلب نازنین قلب تپنده آزادگی و عدالت را نشانه رفت. اینجا بود که ندای حسین علیه السلام به آسمان برخاست که:«بسم الله، و بالله، و علی مله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم»به نام خدا و با یاری خدا و بر راه و رسم پیامبر خدا.و آن گا سر به جانب آسمان بلند کرد و نیایشگرانه گفت:«اللهم انک تعلم انهم یقتلون رجلا لیس علی وجه الارض ابن بنت نبی غیره»خدایا، تو خود می دانی که اینان مردی را به خون می نشانند که جز او بر گستره ی گیتی، فرزند دخت فرزانه ی پیامبری نیست.دست مبارک را به آرامی آورد و از پشت سر، آن تیر سه شاخه اش را که بر قلبش نشانه رفته بود، بیرون کشید؛ اما با بیرون آمدن آن، خون، فواره زد و با فروریختن خون قلب، توان از کف داد و از جهاد و دفاع قهرمانانه باز ایستاد.هر کدام از سرکردگان سپاه شوم اموی سر رسید، از کشتن آن حضرت روی گرداند؛ چرا که با همه ی خشونت و دنباله روی شان، گویی باز هم هیچ کدام خوش نداشتند که به تنهایی ننگ کشتن سمبل نورافشان مهر و بشر دوستی و بزرگ پرچمدار دفاع از حقوق و حرمت لگدمال شده ی انسان را در آن شبستان سرد و خاموش به جان بخرند و با ریختن خون پاک او خدای دادگر را دیدار کنند.

در این هنگام عنصر پلیدی به نام «مالک بن نسر» بر آنحضرت گذر کرد و به پیشوای رادی و جوانمردی ناسزا گفت و با شمشیر حق ستیزش به گونه ای بر سر آن بزگورار فرود آورد که کلاه و پوشش سرش را شکافت و به سر مبارک رسید وآن را پر از خون کرد.حسین علیه السلام پارچه ای خواست و به وسیله ی آن زخم تازه ی سر مبارک را بست، آن گاه کلاه خود را گرفت و بر روی آن نهاد و عمامه اش را بر آن بست.در یان شرایط بود که سپاه خشونت کیش استبداد اندکی دست از فشار و بیداد کاست، اما بار دیگر بازگشت و آن آموزگار والایی ها را در حلقه محاصره گرفت.

شهامت و شهادت عبدالله

در همان لحظاتی که حسین علیه السلام بر شهادتگاه، خود با لب تشنه و غرق در خون در انتظار شهادت بود، یادگار ارجمند برادرش، «عبدالله»، فرزند امام حسن که کودکی هوشمند بود، از سراپرده بانوان بیرون آمد و شتابان خود را به عموی گرانمایه اش حسین علیه السلام رسانید.عمه اش «زینب» خود را به او رساند تا وی را به خیمه ها بازگرداند، اما او پایداری کرد و بازنگشت و فریاد برآورد که:«لا والله لا افارق عمی!»به خدای سوگند از عمویم جدا نخواهم شد و او را تنها نخواهم گذاشت!دراین هنگام یکی از تجاوزکاران اموی مسلک به نام «بحر بن کعب» به سوی حسین علیه السلام روی آورد تا آن حضرت را با شمشیر هدف گیرد، که «عبدالله» فریاد برآورد: هان ای پلیدزاده! آیا می خواهی عمویم را به شهادت برسانی؟آن عنصر پلید نیز شمشیری بر آن کودک محبوب فرود آورد و عبدالله دست خود را سپر ساخت که دستش از بدن جدا شد! او در حالی که دستش تنها به پوست آویزان بود، فریاد برآورد که: عموجان مرا دریاب!حسین علیه السلام او را در آغوش کشید و بر سینه چسبانید و فرمود: یادگار برادرم! بر آنچه در راه خدا بر تو فرود آمده است شکیبایی پیشه ساز و آن را به فال نیک بگیر و خیر بدان که خدای پر مهر به زودی تو را بر پدران و نیاکان شایسته کردارت خواهد [ صفحه ۱۹۳] رساند.و آن گاه «حرمله» گلوی آن کودک محبوب را در آغوش حسین علیه السلام هدف تیر بیداد خود ساخت و سرش را از پیکرش جدا کرد!

در این هنگام بود که خشن ترین و شرورترین مهره ی سپاه استبداد «شمر» به خیمه های حسین علیه السلام و خاندان او یورش برد و با نیزه اش به شکافتن و دریدن آن ها پرداخت، آن گاه نعره بر آورد که:«علی یالنار احرقه علی من فیه»برای من آتش بیاورید تا این خیمه ها و کسانی که در آن هستند، همه را به آتش بکشم.پیشوای آزادی با پیکر غرق در خون فریاد برآورد که:«یابن ذی الجوشن، أنت الداعی بالنار لتحرق علی اهلی، احرقک الله بالنار.»هان ای پسر «ذی الجوشن»! آیا تو هستی که برای به آتش کشیدن خیمه ها و خاندان و عزیزان من آتش می خواهی؟برو که خدای دادگر تو را به آتش خشم خود بسوزاند.کار شرارت و بیداد «شمر» به جایی رسید که «شبث» از فرماندهان فرصت طلب سپاه پیش آمد و او را به باد سرزنش گرفت و او شرمسار گردید و از آتش زدن خیمه ها در آن شرایط چشم پوشید و بازگشت.

هنگامی که پیکر نازنین پیشوای آزادی از زخم های عمیق و بی شمار و باران تیر و چوبه ی تیرها یکپارچه پوشیده شد، و دیگر تاب و توان دفاع و حرکت برای آن قهرمان بی هماورد میدان ها باقی نماند، یکی از سپاهیان استبداد به نام «صالح مزنی» خود را به حسین علیه السلام نزدیک ساخت و با نیزه اش پهلوی مبارک آن آموزگار رادی ها را هدف گرفت و به گونه ای زد که آن حضرت از فراز زین با سمت راست چهره و گونه ی شریف اش بر زمین فرود آمد، آن گاه سر بلند کرد و لب به نیایش گشود که:«بسم الله، و بالله و علی مله رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.»به نام خدای یکتا و به یاری ذات بی همتای او و با

پایداری بر راه و رسم خدا پسندانه ی پیامبر

خدا. سپس سر از روی خاک برداشت، و درست در این لحظه های حساس و دردناک بود که دخت فرزانه علی علیه السلام، زینب سراسیمه از سراپرده ی خاندان پیامبر بیرون آمد، و فریاد برآورد که:«وا أخاه وا سیداه، و اهل بیتاه، لیت السماء اطبقت علی الارض، و لیت الجبال تدکدکت علی السهل.»ای داد برادرم!ای وای سالارم!ای بیداد از گرفتاری خاندانم!ای کاش آسمان بر زمین فرو می ریخت!و ای کاش کوه ها فرو می پاشید و بیابان ها ویران می شد.

دیدار خدا با چهره ای سرخ فام

در این لحظه بود که «شمر» یا خشن ترین مهره ی سپاه استبداد نعره بر آورد که: «ما تنظرون بالرجل؟»دیگر در مورد این بزگ مرد در انتظار چه هستید؟ چرا کار او را تمام نمی کنید؟ با این آتش افروزی جدید یورش و حشیانه ی دیگری آغاز شد و سپاه ظلمت از هر سو بر آموزگار رادی ها حمله ور شد.در آن غوغای ستم و سیاهی استبداد هراس انگیز مذهبی «زرعه بن شریک» از مهره های سپاه شمر با شمشیرش شانه ی چپ پیشوای عدالت را هدف گرفت، و آن حضرت نیز برای دفاع از حق حیات خویش او را هدف قرار داد که به خاک هلاکت افتاد.عنصر دیگری شانه و گردن مقدس آن حضرت را به گونه ای با شمشیر تاریک اندیشی و خشونت هدف گرفت که آن سرو برافراشته ی والایی و پروا بر چهره نازنین اش بر زمین افتاد، و این جا بود که آن سمبل سرفرازی دیگر توان و تحرک را از [ صفحه ۱۹۶] دست داد، و هر چه افتان و خیزان کوشید تا از جای برخیزد، دیگر نتوانست.

پس از آن، تاریک اندیش دیگری خود را به پیشوای نور و رستگاری نزدیک ساختو با قساوتی بهت آور نیزه اش را بر گلوگاه آن حضرت فشرد؛ آن گاه به این بی رحمی و شقاوت بسنده نکرد و با تیری گلوگاه نازنین آزادی و سرفرازی را نشانه رفت و آن را به گلوگاه او نشاند.آن قامت برافراشته عدالت بر زمین افتاد، اما به هر زحمت و تلاشی بود دگر باره برخاست و نشست و با دست نازنین – که دیگر توان یاری و همکاری را نداشت – آن تیر ستم را از گلوی خویش بیرون کشید و در حالی که دو کف دست را بر زیر گلو می گرفت، و پس از لبریز شدن از خون، سر و چهره ی خویش را رنگی می ساخت، می فرمود:«هکذا ألقی الله مخضبا بدمی، مغضوبا علی حقی.»می خواهم این گونه در حالی که به خون خویش سرخ فام و گلگون هستم و حقوق و آزادی و امنیت من پایمال شده است و در دفاع از آن در تلاش و جهاد هستم [ صفحه ۱۹۷] به دیدر خدا نایل آیم.

واپسین لحظه ها

در اوج میدانداری سپاه استبداد بود که فرمانده خشونت پیشه ی آن «عمر بن سعد» به یکی از مزدوران خود که در جانب راست او ایستاده بود گفت: «انزل ویحک الی الحسین فارحه.»وای بر تو! چرا ایستاده ای؟ فرود آی و حسین را راحت کن. .دراین هنگام بود که «خولی» به پیش تاخت تا سر مقدس پیشوای آزادی را از پیکرش جدا سازد، اما سخت دستخوش لرزه و رعشه شد و توان دست یازیدن به آن جنایت هولناک را در خود نیافت.جلاد تاریک اندیشی به نام «سنان» بر گودی قتلگاه فرود آمد و با شمشیر استبداد بر گلوی نازنین قلب تپنده یآزادی و عدالت زد و در حالی که می گفت:«و الله انی لا جتز رأسک و اعلم انک ابن رسول الله و خیر الناس أبا و اما.»هان ای حسین! من با این که می دانم تو فرزند پیامبر خدا هستی و پدر و مادرت بهترین و والاترین انسان ها هستند، سرت را جدا خواهم کرد؛ و آن گاه سر نازنین او را از پیکرش جدا ساخت.سراینده ای در وصف این سوگ سهمگین چنین می سراید:فای رزیه عدلت حسینا غداه تبیره کفا سنانکدام سوگ فاجعه باری در جهان هستی می تواند با سوگ سهمگین شهادت حسین علیه السلام برابری کند، آن گاه که دست های بیداد پیشه «سنان» سر نازنین آن حضرت را از پیکرش جدا نمود؟

انتخاب وبررسی شفقنا از کتاب های لهوف ، قیام جاوید، مقل شیخ صدوق

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
نظرات بینندگان
ناشناس
United States
۱۸:۵۵ - ۱۳۹۹/۰۶/۰۴
أَ تَرْجو أَمَةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً = آیا امّتی که حسین (ع) را کشته
شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ = روز حسابرسی، آرزوی شفاعت جدّش را دارد؟!
فَلا وَ اللّٰهِ لَيْسَ لَهُمْ شَفيعٌ = هرگز! به خدا سوگند کسی شفیع‌شان نشود
وَ هُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِی الْعَذابِ = و روز رستاخیز در عذاب خواهند بود
وَ قَدْ قَتَلُو الْحُسَيْنَ بِحُكْمِ جَوْرٍ = [چون] حسین (ع) را به حکم ستم کشتند
وَ خالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ الْكِتابِ = و حکم‌شان مخالف حکم کتاب [خدا] بود
سَتَلْقا يا يَزيدُ غَدًا عَذاباً = ای یزید! فردا شکنجۀ دردناکی خواهی دید
مِنَ الرَّحْمانِ يا لَکَ مِنْ عَذابِ = از سوی [خدای] رحمان و آنهم چه عذابی!