۰

آیا امام علی( علیه السلام ) باغ خود را برای کمک به فقیری فروخت و در پی آن مورد اعتراض حضرت فاطمه( سلام الله علیها ) قرار گرفت؟

کهن‌ترین منبعی که این روایت در آن نقل شده، «أمالی» شیخ صدوق(م 381ق) است؛ ترجمه این روایت به شرح زیر است: امیر المؤمنین على( علیه السلام ) براى انجام کارى به مکه آمد. عربى بادیه‌نشین را دید که به پرده‌هاى کعبه آویخته و می‌گوید: اى صاحب خانه! این خانه خانه تو و این میهمان میهمان تو است، و هر میزبانى باید از میهمان خود پذیرایى کند...
کد خبر: ۲۱۲۹۷۳
۰۷:۵۱ - ۲۵ دی ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
پرسش
می‌گویند: روزی حضرت علی( علیه السلام ) به خاطر فشار فقرا یکی از باغ‌ها یا زمین‌های خود را فروخت و بین فقرا تقسیم کرد. حضرت زهرا( سلام الله علیها ) از این امر مطلع و ناراحت شده که چرا حضرت علی( علیه السلام ) چیزی برای خانواده برنداشتند؛ چرا که به نظر در مضیقه بودند و به حضرت علی( علیه السلام ) فرمودند که ما را هم مانند یکی از فقرا حساب می‌کردید. جبرئیل بر پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) نازل شدند که حضرت فاطمه( سلام الله علیها ) را دریاب و به او بگو حق ندارد که با ولیّ ما این‌گونه سخن بگوید؛ زیرا او برای ما آن کار را انجام داده است. سؤال این است: 1. آیا تأمین زندگی نزدیکان واجب‌تر از فقرا نبوده است؟ اولی القربی بعد از مساکین. 2. آیا این حرف‌ها از حضرت فاطمه( سلام الله علیها ) که ایشان را بری از خطا و اشتباه می‌دانیم می‌تواند صادر شود؟
پاسخ اجمالی
کهن‌ترین منبعی که این روایت در آن نقل شده، «أمالی» شیخ صدوق(م 381ق) است؛ ترجمه این روایت به شرح زیر است:
امیر المؤمنین على( علیه السلام ) براى انجام کارى به مکه آمد. عربى بادیه‌نشین را دید که به پرده‌هاى کعبه آویخته و می‌گوید: اى صاحب خانه! این خانه خانه تو و این میهمان میهمان تو است، و هر میزبانى باید از میهمان خود پذیرایى کند. پروردگارا! امشب پذیرایى از مرا آمرزش من قرار ده. امیر المؤمنین به یاران خود فرمود: «آیا سخن این اعرابی را شنیدید؟» گفتند: آرى. فرمود: «خداوند گرامی‌تر از آن است که خواسته میهمانش را بر نیاورد».
حضرتشان شب دوم نیز همان فرد را دید که به رکن کعبه چسبیده و می‌گوید: اى کسى که در عزت خود چنان عزیزى که از تو عزیزترى نیست! مرا به عزت خود عزتى ارزانى فرما که کسى نداند چگونه عزتى است. پروردگارا! من به حق محمد و آل محمد به تو متوسل می‌شوم چیزى را به من ببخش که کسى جز تو آن‌را نمی‌بخشد و چیزى را از من برگردان که کسى جز تو نمی‌تواند آن‌را برگرداند.
امیر المؤمنین به یاران خود فرمود: «به خدا سوگند این سخنان همان ترجمه اسم اعظم خداوند از لغت سریانى است که حبیب من رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) به من خبر داده است. این مرد عرب از خداوند بهشت را خواست که به او عطا فرمود و تقاضا کرد دوزخ را از او برگرداند و خداوند پذیرفت».
شب سوم باز آن فرد در کنار همان رکن کعبه دیده شد که می‌گوید: اى پروردگارى که هیچ مکانى گنجایش او را ندارد و هیچ جا از او خالى نیست و بیرون از هر کم و کیف است! به این بادیه‌نشین چهار هزار درهم روزى فرماى.
در این هنگام امام علی( علیه السلام ) پیش آن مرد عرب رفت و گفت: «اى مرد! از خداوند پذیرایى خواستى که به تو ارزانى فرمود و بهشت را خواستى که به تو لطف کرد و از او خواستى دوزخ را از تو برگرداند و پذیرفت اکنون دیگر چرا از خداوند چهار هزار درهم می‌خواهی؟!»
بادیه‌نشین پرسید: تو کیستى؟
فرمود: «من على بن ابی طالب هستم».
گفت: به خدا سوگند به دنبال تو بودم و خواسته‌ام را به تو خواهم گفت.
فرمود: «بگو».
گفت: هزار درهم براى کابین زنم، هزار درهم دیگر برای بازپرداخت وام، هزار درهم براى خرید خانه‌ و هزار درهم آخر را براى سرمایه کار می‌خواهم!
على( علیه السلام ) فرمود: «تمام این خرج‌ها لازم است و چون از مکه بیرون آمدى به خانه‌ام در مدینه بیا».
بادیه‌نشین یک هفته در مکه ماند و سپس به مدینه آمد و بانگ برداشت چه کسى مرا به خانه امیر المؤمنین على راهنمایى می‌کند؟ حسین بن على( علیه السلام ) از میان کودکان برخاست و فرمود: «من پسرش هستم و خانه‌اش را نشانت می‌دهم». بادیه‌نشین پرسید: پدرت کیست؟ فرمود: «امیر مؤمنان على بن ابی طالب». پرسید: مادرت کیست؟ فرمود: «فاطمه زهرا سرور زنان جهان». پرسید: پدر بزرگت کیست؟ فرمود: «محمد بن عبدالله بن عبد المطلب که پیامبر خداست». پرسید: مادر بزرگت کیست؟ فرمود: «خدیجه دختر خویلد». پرسید: برادرت کیست؟ گفت: «حسن بن على». بادیه‌نشین گفت: همه نیکی‌هاى جهان در کنارت می‌باشد. پیش امیر مؤمنان برو و بگو: فردی که در مکه به او قولی داده بودی، بر در خانه است. حسین( علیه السلام ) وارد خانه شد و گفت: «پدر جان! بادیه‌نشینی بر در خانه است و می‌گوید که شما قولی به او داده‌ بودید!». على( علیه السلام ) گفت: «اى فاطمه! آیا چیزى هست که این بادیه‌نشین بخورد؟» گفت: «به خدا سوگند نه». على( علیه السلام ) جامه پوشید و بیرون آمد و فرمود: «سلمان فارسى را خبر کنید». سلمان آمد. على به او فرمود: «همان باغى که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) درختان آن‌را برایم کاشته‌اند، براى فروش به بازرگانان عرضه کن». سلمان به بازار رفت و باغ را در معرض فروش قرار داده و به دوازده هزار درهم فروخت. على( علیه السلام ) آن بادیه‌نشین را خواست و چهار هزار درهمی را که تعهد کرده بود، به او پرداخت و چهل درهم نیز براى هزینه او پرداخت و این خبر به مستمندان مدینه رسید و جمع شدند.
مردى از انصار این خبر را به فاطمه داد. فاطمه فرمود: «خدایت خیر دهد». على( علیه السلام ) نشست و بقیه درهم‌ها مقابل او بر زمین ریخته بود و چون یارانش جمع شدند، على( علیه السلام ) به هر یک از ایشان مشتى می‌داد، تا آن‌جا که حتى یک درهم باقى نماند. و چون على( علیه السلام ) به خانه برگشت، فاطمه( سلام الله علیها ) گفت: «پسر عمو! باغى که درختانش ‌را پدرم برایت کاشته بود فروختى؟!» گفت: «آرى به بهتر از آن در دنیا و آخرت فروختم».
پرسید: پولش کجاست؟ فرمود: «به افرادی دادم که حیا کردم که آنان برای خواسته خود شرمسار شوند و قبل از آنکه چیزی بخواهند مبلغی به آنان پرداختم». فاطمه فرمود: «من و دو پسرم گرسنه‌ایم و می‌دانم که شما هم مثل ما گرسنه‌اى! آیا یک درهم نیز سهم ما نمی‌شد؟!» و به دنبال این سخن، دامن على را گرفت. على( علیه السلام ) فرمود: «دامنم را رها کن». گفت: «نه، به خدا سوگند تا پدرم میان ما داوری کند».
در این هنگام جبرئیل به حضور پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) آمد و گفت: اى محمد! خدایت سلام می‌رساند و می‌فرماید: «از سوى من به على سلام برسان و به فاطمه هم بگو: که سزاوار نیست دامن على را بگیرى». همین که پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) وارد خانه شد و دید فاطمه دامن او را گرفته است، فرمود: «دخترکم! سزاوار نیست که دامن على را بگیرى».
فاطمه گفت: «پدر جان! باغى که براى او کاشته‌ بودید را به دوازده هزار درهم فروخته و حتى درهمی هم براى ما باقى نگذارده که با آن خوراکى براى خود فراهم آوریم». پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «جبرئیل از سوى خدایم به من سلام ‌رساند و گفت تا به على سلام برسانم و به تو بگویم که این کار براى تو شایسته نیست». فاطمه گفت: «از خدا آمرزش می‌خواهم و هرگز این کار را انجام نخواهم داد». فاطمه( سلام الله علیها ) می‌گوید: «پدر و همسرم از خانه بیرون رفتند، و هر یک به سویى روانه شدند. چیزى نگذشت که پدرم برگشت و هفت درهم سیاه آورد و فرمود: اى فاطمه! على کجاست؟ گفتم از خانه بیرون رفت. فرمود: این درهم‌ها را بگیر و چون پسر عمویم آمد به او بگو با آن براى شما خوراک بخرد. چیزى نگذشت که على( علیه السلام ) باز آمد و پرسید: پسر عمویم این‌جا بود که چنین بوى دل‌انگیزی به مشامم می‌خورد؟ گفتم: آرى و چیزى به من داد که با آن براى ما خوراک بخرى. على( علیه السلام ) فرمود: به من بده و من همان هفت درهم سیاه را به او دادم. گفت: به نام خدا و سپاس فراوان فرخنده خداوند را. این روزى ماست که خداى عزّ و جلّ عنایت فرموده است».
على فرمود: «اى حسن! برخیز و با من بیا». آن دو به بازار رفتند. ناگاه به مردى برخوردند که وام می‌خواست. على( علیه السلام ) به حسن( علیه السلام ) فرمود: «پسرم! چیزى به او بدهیم؟» گفت: «آرى». على( علیه السلام ) درهم‌ها را به او وام داد. حسن( علیه السلام ) پرسید: «تمام درهم‌ها را به او دادی؟!» فرمود: «آرى پسرکم. آن‌کس که مقدار کمى می‌بخشد، تواناست که مقدار بسیار هم لطف کند...».[1]
در ارتباط با این روایت باید به چند نکته توجه داشت:
1. از جهت سندی ضعیف بوده و برخی از راویان آن توثیق نشده‌اند. در ضمن آخرین راوی چگونه از گفت‌وگوهای اندرونی امام و همسرشان گزارش تهیه کرده است.
2. در این روایت، تصریح به مخالفت حضرت فاطمه( سلام الله علیها ) با امیر المؤمنین( علیه السلام ) وجود دارد که با زهد و تقوا و عصمت فاطمه( سلام الله علیها ) منافات دارد. همچنین مخالف با آیاتی مانند آیه تطهیر است که در شأن اهل بیت( علیه السلام ) نازل شده است. هرچند که بتوان توجیهاتی برای آن ذکر کرد که علامه مجلسی(ره) به برخی از آنها اشاره کرده است.[2]
3. گزارشی وجود ندارد که امام علی( علیه السلام ) در زمان حیات پیامبر اسلام( صلی الله علیه و آله و سلم )، خصوصاً در اوائل هجرت، باغی در تملک خود داشته باشند. علاوه بر آن؛ در اوائل هجرت، مکه در اشغال کفار بوده و رفت و آمد امام با اصحابش به آن‌جا متصور نبوده است.
4. مدتی قبل از فتح مکه و بعد از فتح خیبر، پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فدک را به فاطمه( سلام الله علیها ) بخشیده بود و با داشتن این ملک شخصی، دیگر ایشان از فقرا به شمار نمی‌آمدند که بخواهند چنین رفتاری انجام داده و به حضرت علی( علیه السلام ) اعتراض کنند.
5. با همه این اشکالات؛ ضرب ید در روایت، به معنای کتک زدن نیست، بلکه نوعی معنای مجازی است.[3]
[1]. شیخ صدوق، الامالی، ص 467 – 470، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش؛ فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج ‏1، ص 124 – 126، قم، انتشارات رضی، چاپ اول، 1375ش.
[2]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏41، ص 47، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[3]. «و من المَجَازِ: ضَرَبَ عَلى یَدَیْه: أَمْسَکَ»؛ حسینی زبیدی، محمد مرتضى‏، تاج العروس من جواهر القاموس، ج ‏2، ص 166، بیروت، دارالفکر، چاپ اول‏، 1414ق.

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: