۰

آیا حضرت فاطمه( سلام الله علیها ) بعد از شهادت امام حسین( علیه السلام )، این جمله را در باره ایشان فرمودند: «یا بنی قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک‏»؟

بنابر تحقیق و جست‌وجو در منابع حدیثی و تاریخی که در دسترس ما بود؛ حسین بن حمدان‏ خصیبی (متوفای 334ق) اولین فردی بود که با سند خودش از سعید بن مسیّب مشابه چنین گزارشی را ارائه کرده است. اعتبار یا عدم اعتبار این خبر بستگی به عواملی دارد...
کد خبر: ۲۰۵۱۷۶
۰۷:۵۷ - ۰۹ آذر ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
پرسش
این کلامی که از حضرت زهرا( سلام الله علیها ) درباره امام حسین( علیه السلام ) نقل شده است آیا صحیح است و از ایشان است؟ «بنی قتلوک، ذبحوک، و من الماء منعوک».
پاسخ اجمالی
بنابر تحقیق و جست‌وجو در منابع حدیثی و تاریخی که در دسترس ما بود؛ حسین بن حمدان‏ خصیبی (متوفای 334ق) اولین فردی بود که با سند خودش از سعید بن مسیّب مشابه چنین گزارشی را ارائه کرده است. اعتبار یا عدم اعتبار این خبر بستگی به عواملی دارد؛ مانند نگاه ما به اصل کتابی که آن‌را برای اولین‌بار نقل کرده است؛ یعنی کتاب «الهدایة الکبری» خصیبی؛ در خصوص این کتاب از قدیم، اظهار نظرهاى شدیدى نسبت به محتواى آن وجود داشته، آن‌را غیر معتبر و غلوّ آمیز دانسته و برخى آن‌را از کتب فرقه منحرف نصیریه می‌دانند.
پاسخ تفصیلی
بنابر تحقیق و جست‌وجو در منابع حدیثی و تاریخی که در دسترس ما بود؛ حسین بن حمدان‏ خصیبی (متوفای 334ق) اولین فردی بود که با سند خودش از سعید بن مسیّب[1] مشابه چنین گزارشی را ارائه کرده است.[2]
و طبق برخی از نسخه‌ها، جمله «یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوک‏» در آن وجود دارد (در این‌باره نکاتی تذکر داده می‌شود). مؤلفان دیگری نیز این گزارش را به نقل از او مطرح کرده‌اند.[3] اصل خبر سعید بن مسیّب به شرح زیر است:
هنگامى که امام حسین( علیه السلام ) شهید شد و مردم در سال بعد براى اعمال حج رفتند. من به حضور حضرت على بن الحسین( علیه السلام ) مشرف شدم و به آن بزرگوار گفتم: اى مولاى من! موسم حج نزدیک شده. شما چه دستورى به من می‌دهى؟ آن‌حضرت فرمود: «برو حج بجاى بیاور».
من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در آن زمانی که مشغول طواف کعبه بودم، ناگاه با مردى مواجه شدم که دست‌هایش قطع و صورتش نظیر شب تار بود. وى به پرده‌هاى کعبه آویزان شده بود و می‌گفت: اى خدایى که پروردگار کعبه‌اى، مرا بیامرز، گرچه می‌دانم مرا نمی‌آمرزى، گرچه ساکنان آسمان‌ها و زمین و آنچه را که آفریده‌اى براى من شفاعت نمایند؛ زیرا جرم من خیلى بزرگ است!
سعید بن مسیب می‌گوید: من و عموم مردم دست از طواف برداشتیم و در اطراف آن مرد اجتماع کردیم و به او گفتیم: واى بر تو! اگر تو ابلیس می‌بودى، جا نداشت که از رحمت خدا مأیوس شوى. تو کیستى و گناه تو چیست؟ و گریان شد و گفت: من خود را با این گناه و جنایتى که انجام داده‌ام، بهتر می‌شناسم. ما گفتیم: گناه خود را براى ما بگو.
گفت: در آن موقع که امام حسین( علیه السلام ) از مدینه خارج و متوجه عراق شد، من ساربان (شتربان) آن‌حضرت بودم. وقتى امام حسین( علیه السلام ) براى وضو گرفتن می‌رفت لباس خود را نزد من می‌گذاشت. من بند لباس آن‌حضرت را دیدم به قدرى می‌درخشید که چشم‌ها را خیره می‌کرد. من دوست داشتم که آن بند لباس برای من باشد. تا این‌که وارد کربلا شدیم و آن‌حضرت شهید شد و آن بند لباس با آن بزرگوار بود.
من خود را در مکانى پنهان نمودم. وقتى شب فرا رسید و از مخفی‌گاه خود خارج شدم و در آن صحنه نورى را بدون ظلمت و روزى را بدون شب دیدم و جسد کشتگان روى زمین افتاده بود. من به علت آن شقاوت و خباثتى که داشتم، به یاد آن بند لباس افتاده و در دل خود گفتم: به خدا قسم! من به دنبال حسین( علیه السلام ) می‌گردم، شاید آن بند لباس در لباس او باشد و من آن‌را غارت کنم.
من همچنان به صورت کشتگان نگاه می‌کردم تا این‌که با جسد حسین( علیه السلام ) مصادف شدم و دیدم از ناحیه صورت به روى زمین افتاده است. ولى جسد مقدّسش سر ندارد. نور آن‌حضرت می‌درخشید و بدنش غرقه به خون بود. بادها به بدن مبارکش می‌وزید. با خویشتن گفتم: به خدا قسم! این حسین است. وقتى به لباس آن‌حضرت نگاه کردم، دیدم همان‌طور است که دیده بودم. نزدیک آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند لباس را غارت نمایم. ولى دیدم آن‌حضرت چندین گره به آن زده است.
من همچنان سعی می‌کردم تا یک گره از آنها را باز کردم. ناگاه دیدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوى آن بند لباس را گرفت که من نتوانستم دست مقدسش را رد کنم و به بند لباس دست یابم. نفس ملعون من، مرا وادار نمود تا چیزى به دست آورم و دست‌هاى حسین را به‌وسیله آن قطع نمایم. لذا شمشیر شکسته‌اى را برداشتم و دست راست مقدس آن‌حضرت را به وسیله آن از بند جدا کردم.
سپس دست آن مظلوم را از بند لباس دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند لباس را باز کنم. ولى دیدم آن‌حضرت دست چپ خود را دراز کرد و آن‌را گرفت، چون من نتوانستم آن بند لباس را غارت کنم، لذا آن شمشیر شکسته را برداشتم و دست چپ مبارک او را بریدم و از آن بند لباس جدا نمودم. دست خود را دراز کردم که آن‌را برگیرم. ناگاه دیدم زمین دچار لرزه شد و آسمان به اهتزاز آمد. ناگاه شور و شین و گریه و صدایى به گوشم خورد که می‌گفت:
«وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبیحاه! وا حسیناه! وا غریباه‏! یا بنى‏ قتلوک‏ و ما عرفوک‏، و من شرب الماء منعوک».‏
وقتى من با این منظره مواجه شدم بی‌هوش شدم و خود را در میان کشتگان انداختم. پس از این جریان سه نفر مرد و یک زن را دیدم که خلائق در اطراف آنان ایستاده بودند و زمین از صورت‌هاى مردم و بال‌هاى ملائکه پر شده بود. ناگاه شنیدم یکى از ایشان می‌گفت: «اى پسرم! اى حسین! جد، پدر، برادر و مادرت به فداى تو باد». ناگاه دیدم حسین( علیه السلام ) در حالى که سرش به بدن مبارکش پیوسته بود، نشست و فرمود:
«لبیک یا جداه یا رسول الله، و یا ابتاه یا امیر المؤمنین، و یا اماه یا فاطمة الزهراء، و یا اخاه المقتول بالسم، علیکم منى السلام».
سپس حسین( علیه السلام ) گریان شد و فرمود:
«یا جداه قتلوا و الله رجالنا، یا جداه سلبوا و الله نسائنا، یا جداه نهبوا و الله رحالنا، یا جداه ذبحوا و الله اطفالنا». ناگاه دیدم آنان در اطراف امام حسین نشسته و براى مصیبت آن‌حضرت گریه می‌کردند. حضرت زهرا( سلام الله علیها ) می‌فرمود: «یا ابتاه، یا رسول الله! آیا نمی‌بینى امت تو با فرزندان من چه عملى انجام داده‌اند؟ آیا به من اجازه می‌دهى من از خون محاسن حسینم بگیرم و پیشانى خود را به‌وسیله آن خضاب نمایم؟ و خدا را در حالى ملاقات نمایم که با خون فرزندم خضاب کرده باشم؟».
پیامبر( صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: «تو از خون حسین بگیر، ما نیز خواهیم گرفت».
من ایشان را دیدم که از خون محاسن حسین( علیه السلام ) می‌گرفتند و حضرت‏ زهرا آن خون را به پیشانى خود مالید. پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) و حضرت علی( علیه السلام ) و امام حسن( علیه السلام ) نیز خون رنگین حسین را به گلو و سینه و دست‌هاى خود تا آرنج خود می‌مالیدند.
سپس شنیدم رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) می‌فرمود: «فداى تو گردم اى حسین! به خدا قسم خیلى براى من ناگوار است که تو را با سر بریده، دو جبین تو غرقه بخون، گلوى تو خون آلود، به قفا افتاده‌اى، شن و ریگ بدن تو را پوشانده‌اند، تو کشته ‌شده‌اى و دو کف دست تو را مقطوع بنگرم. اى پسر عزیز! چه کسى دست راست و چپ تو را بریده است؟».
حسین( علیه السلام ) در جواب رسول خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) این واقعه را بیان کردند. هنگامى که پیامبر خدا( صلی الله علیه و آله و سلم ) سخن حسین( علیه السلام ) را شنید، به شدت گریان شد و در میان کشتگان به سوى من آمد و به من فرمود: «اى‏ ساربان! مرا با تو چه کار!؟ تو آن دو دستى را قطع کردى که جبرئیل و عموم ملائکه یک مدت طولانى آنها را می‌بوسیدند و اهل آسمان‌ها و زمین‌ها آنها را باعث خیر و برکت می‌دانستند. آیا براى تو کافى نبود که این ملعون‌ها این ذلت و خوارى را بر حسین( علیه السلام ) وارد کردند، زنان پرده‌نشین او را خارج کردند. اى ساربان! خدا روى تو را در دنیا و آخرت سیاه کند! دست و پاهاى تو را قطع نماید و تو را در ردیف آن گروهى قرار دهد که خون ما را ریختند و در مقابل خدا جرات پیدا کردند».
هنوز نفرین آن‌حضرت تمام نشده بود که دست‌هاى من شُل شدند و این طور احساس نمودم که صورت من نظیر شب تاریک سیاه شده است و به این حالت باقى مانده‌ام. من نزد این کعبه آمده‌ام که شفیع من شود، در صورتى که می‌دانم خدا هرگز مرا نخواهد آمرزید!
راوى می‌گوید: احدى در مکه باقى نبود مگر این‌که جنایت این مرد را شنید و به وسیله لعنت کردن او به خدا تقرب جست. هر یک از آن مردم به او می‌گفتند: اى لعین! همین جنایتى که انجام دادى براى تو کافى خواهد بود.
درباره درستی یا نادرستی این روایت به مطلبی توجه داده می‌شود:
1. در نسخه الهدایة الکبری که موجود است و ما به آن دسترسی داریم؛ تنها عبارت «وَا ابْنَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ» آمده است،[4] اما علامه مجلسی عبارت این بخش را چنین آورده است: «وَا ابْنَاهْ وَا مَقْتُولَاهْ وَا ذَبِیحَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا غَرِیبَاهْ یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَا عَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوک».[5]‏ ایشان این نقل را روایت می‌کند از بعضی از نوشته‌های اصحاب شیعه امامیه «رُوِیَ فِی الْکِتَابِ الْمَذْکُور»؛[6] یعنی «رُوِیَ فِی‏ بَعْضِ مُؤَلَّفَاتِ أَصْحَابِنَا»[7] که در دو صفحه قبل آورده است. احتمالاً همین کتاب الهدایة الکبری خصیبی باشد.
گفتنی است؛ اصل این جمله یا شبیه آن در أخبار دیگر نیز آمده است.[8]
2. اعتبار یا عدم اعتبار این خبر بستگی به عواملی دارد؛ مانند نگاه ما به اصل کتابی که آن‌را برای اولین‌بار نقل کرده است؛ یعنی کتاب «الهدایة الکبری» خصیبی؛ در خصوص این کتاب از قدیم، اظهار نظرهاى شدیدى نسبت به محتواى آن وجود داشته، آن‌را غیر معتبر و غلوّ آمیز دانسته و برخى آن‌را از کتب فرقه منحرف نصیریه می‌دانند. نجاشی با آنکه یکی از کتاب‌های وی را کتابی در تاریخ ائمه اطهار( علیه السلام ) می‌داند، اما می‌گوید: «حسین بن حمدان؛ ابوعبدالله، فاسد المذهب است».[9]
از این‌رو برخی معتقدند: «به نظر می‌رسد انتشار این روایات [در کتاب الهدایة‌ الکبری] می‌تواند بیشترین اثر را در معرفی چهره‌اى مشوّه از تاریخ تشیع و به دنبال آن انزجار عمومی مسلمانان از این مکتب تابناک که با جان‌فشانی‌های ائمه معصومین( علیه السلام ) بر جای مانده داشته باشد».[10]
برخی دیگر نیز گفته‌اند: «فهرست‌نویسان، کتاب "الهدایة الکبرى" را در ردیف آثار خصیبى نیاورده‌اند بلکه وى کتاب الهدایه داشته و احتمالاً مطالبى بر آن افزوده شده است».[11]
3. به هر حال؛ اگر بگوییم روایت ضعیف است، دلیل قطعی بر جعل و تکذیب نیست،[12] و از سوی دیگر با آنکه راوی مستقیم این ماجرا، فرد جنایتکاری است که گزارش او را نمی‌توان به صورت مسلّم پذیرفت، اما با این وجود مطلب خلاف دین و غلوّ آمیزی در این گزارش دیده نمی‌شود تا به صورت قطعی اعلام کنیم که چنین گزارشی مورد پذیرش ما نیست.
[1]. سعید بن مسیّب از کسانی است که در حیات اصحاب رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم ) فتوا می‌داد. محمد بن یحیى بن حبّان ‏گفت: سعید بن مسیّب در روزگار خود بزرگ علماى مدینه و بهترین آنان در فتوا بوده و او را فقیه الفقهاء می‌گفته‌اند. ر.ک: ابن سعد هاشمی بصری، محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبرى، ج ‏5، ص 89، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق.
[2]. خصیبى، حسین بن حمدان‏، الهدایة الکبرى‏، ص 207 – 209، بیروت، البلاغ‏، 1419ق.
[3]. عالمان حدیثی دیگر نیز از او نقل کرده‌اند؛ نک: بحرانى، سید هاشم بن سلیمان‏، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج ‏3، ص 79، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، چاپ اول‏، 1413ق؛ مجلسى، محمد باقر‏، بحار الأنوار، ج ‏45، ص 316، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم، 1403ق.
[4]. «وَ إِذَا بِالْأَرْضِ تَرْجُفُ وَ السَّمَاءَ وَ إِذَا بِجَلَبَةٍ عَظِیمَةٍ وَ بُکَاءٍ وَ نِدَاءٍ یَقُولُ وَا ابْنَاهْ وَا حُسَیْنَاه‏»؛ الهدایة الکبرى‏، ص 208.
[5]. بحار الأنوار، ج ‏45، ص 317.
[6]. همان، ص 316.
[7]. همان، ص 314.
[8]. نک: أبو اسحاق اسفراینی، نور العین فی مشهد الحسین، ص 71، تونس، مطبعة المنار؛ مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر، ج ‏4، ص 137.
[9]. نجاشی، احمد بن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة(رجال نجاشی)، ص 67، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ ششم، 1365ش.
[10]. نک: حسین بن حمدان خصیبی و کتاب «الهدایة الکبری»، مجله طلوع، زمستان 1384، شماره 16.
[11]. نک: اعجاز ائمه( علیه السلام ) و روایات مربوط به آن، مجله طلوع، تابستان 1385، شماره 18 و پاییز 1385، شماره 19.
[12]. نکته در خور توجّه، تفاوت سخنان جعلى با احادیث ضعیف است. حدیث ضعیف؛ یعنى حدیثى که قابل اعتماد نباشد؛ امّا آیا حتماً ساختگى است و یا تنها براى ما، ناشناخته و غیرقابل اطمینان است، روشن نیست. گاه حدیثى در کتابى بی‌نام و نشان، نقل می‌شود؛ امّا محتواى قابل قبولى دارد و انگیزه‌اى براى جعل آن‏ نمی‌توان یافت و کسى هم متّهم به ساختن آن، نشده است. در این‌جا، حدیث را «ضعیف» می‌خوانیم؛ امّا نمی‌توانیم آن‌را جعلى بدانیم. نک: استادان دانشکده علوم حدیث‏، آشنایى با حدیث، ص 136 – 137، قم، موسسه علمى فرهنگى دار الحدیث، سازمان چاپ و نشر، چاپ اول، 1390ش.

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: