۰

داستان تشرف محمد بن عیسی بحرینی خدمت امام مهدی( عجه الله تعالی فرجهم الشریف ) چه بوده و در چه کتابی آمده است؟

این داستان را علامه مجلسی(ره) به نقل از برخی افراد که از نظر ایشان مورد وثاقت بوده است، به شرح زیر نقل می‌کند: زمانی که بحرین در تصرّف فرنگیان(اروپایی‌ها) بود، فردی از مسلمانان را به فرمانداری آن‌جا برگزیدند تا انگیزه بیشتری برای آبادانی آن داشته و بهتر بتواند به وضع اهالى این منطقه رسیدگى کند. این شخص، ناصبی(دشمن ائمه اطهار) بود و وزیری داشت که از خود او دشمنی‌اش با اهل‌بیت( علیه السلام ) بیشتر بود؛ از این‌رو با اهل بحرین که دوست‌دار اهل‌بیت( علیه السلام ) بودند دشمنی می‌کرد و از هر فریب و نیرنگ برای نابودی شیعیان بهره می‌جست.
کد خبر: ۲۰۵۰۹۱
۰۹:۴۲ - ۰۷ آذر ۱۳۹۸

شیعه نیوز:
پرسش
لطفاَ سند و متن داستان تشرف محمد بن عیسی بحرینی خدمت امام زمان( عجه الله تعالی فرجهم الشریف ) را بیان کنید.
پاسخ اجمالی
این داستان را علامه مجلسی(ره) به نقل از برخی افراد که از نظر ایشان مورد وثاقت بوده است، به شرح زیر نقل می‌کند:
زمانی که بحرین در تصرّف فرنگیان(اروپایی‌ها) بود، فردی از مسلمانان را به فرمانداری آن‌جا برگزیدند تا انگیزه بیشتری برای آبادانی آن داشته و بهتر بتواند به وضع اهالى این منطقه رسیدگى کند. این شخص، ناصبی(دشمن ائمه اطهار) بود و وزیری داشت که از خود او دشمنی‌اش با اهل‌بیت( علیه السلام ) بیشتر بود؛ از این‌رو با اهل بحرین که دوست‌دار اهل‌بیت( علیه السلام ) بودند دشمنی می‌کرد و از هر فریب و نیرنگ برای نابودی شیعیان بهره می‌جست.
روزی این وزیر با اناری خدمت حاکم رسید و این انار را به او داد؛ حاکم دید که بر روی پوست انار نوشته شده است: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، ابوبکر و عمر و عثمان و على خلفاء رسول الله». وقتی حاکم به دقت آن‌را نگریست، دید که این عبارت به‌طور طبیعى در پوست انار نوشته شده، به‌گونه‌ای که گمان نمی‌رفت ساخته دست بشر باشد و از این جهت در شگفت ماند! و به وزیر گفت: این انار، دلیل روشن و برهان محکمی بر ابطال مذهب رافضی‌ها (شیعیان) است. نظر تو درباره مردم بحرین چیست؟
وزیر گفت: اینان افرادی متعصب می‌باشند و منکر دلایل هستند، دستور بدهید آنان را حاضر کنند و این انار را به آنان نشان دهید، اگر پذیرفتند و به مذهب ما درآمدند به جهت هدایت آنان به ثواب زیادی نائل می‌شوید، و چنانچه نپذیرفتند آنها را در پذیرش یکی از سه چیز مخیّر کنید: یا با ذلت و خواری [مانند یهودیان و مسیحیان] جزیه پرداخت کنند، و یا جواب روشنی بر خلاف این برهان که نمی‌توان آن‌را نادیده گرفت‏، ارائه نمایند، و یا این‌که مردان آنها کشته شوند و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند و اموالشان را به غنیمت گیریم.
حاکم نظر وزیر را مورد تحسین قرار داد و پسندید و دستور احضار علما و نیکان و مردمان شریف و بزرگان شیعه را داد و أنها حاضر شدند و انار را به آنها نشان داد و گفت: اگر جواب کافى و قانع‌کننده‏اى نیاورید یا باید کشته شوید و اسیر گردید و اموالتان ضبط شود، و یا مانند کفّار جزیه بپردازید. آنها وقتی انار را دیدند سخت متحیّر شدند و نتوانستند جوابی بدهند و رنگ از صورتشان پرید و بدنشان به لرزه افتاد.
سپس بزرگان آنها به حاکم گفتند: سه روز به ما مهلت بده شاید بتوانیم جوابى که مورد پسند واقع شود بیاوریم‏ و گرنه هر طور می‌خواهى میان ما حکم کن. حاکم هم به آنها مهلت داد. بزرگان بحرین در حالی‌که ترسناک و سراسیمه و متحیّر بودند، از نزد حاکم بیرون آمده جلسه‌ای بر پا کردند و به مشورت پرداختند. آن‌گاه بنا گذاشتند که‏ از میان نیکان و زاهدان بحرین ده نفر و از میان آن ده نفر هم سه نفر را انتخاب کنند. به یکى از آن سه نفر گفتند تو امشب را رو به بیابان بگذار و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به‌وسیله امام زمان یارى بخواه! او هم رفت و شب را به صبح آورد و چیزى ندید ناچار برگشت و جریان را به آنها اطلاع داد.
شب دوم هم نفر دوم را فرستادند و او نیز مانند شخص نخست برگشت و خبرى نیاورد و بر اضطراب و پریشانى آنها افزود. آن‌گاه نفر سومى را که مردى پاک‌سرشت و دانشمند بود و نامش محمد بن عیسى بود، خواستند و او شب سوم را با سر و پاى برهنه روى به بیابان نهاد. آن شب، شب تاریکى بود. محمد بن عیسى تمام شب را مشغول دعا و گریه و توسل به خدای تعالی بود که شیعیان را از آن بلاها رهایى بخشد، و حقیقت مطلب را براى آنها روشن سازد و براى همین، متوسّل به صاحب الزمان( عجه الله تعالی فرجهم الشریف ) گردید.
در آخر شب ناگاه دید مردى او را مخاطب ساخته و می‌گوید: «اى محمد بن عیسى! چه شده که تو را بدین حالت می‌بینم، و براى چه به این بیابان آمده‌اى؟»، گفت: اى مرد! مرا به حال خود واگذار. من براى کار بزرگ و مطلب مهمى بیرون آمده‌ام که آن‌را جز براى امام خود نمی‌گویم، و شکایت آن‌را نزد کسى می‌برم که بتواند این راز را بر من‏ آشکار سازد.
آن مرد گفت: «اى محمد بن عیسى! صاحب الامر من هستم. مقصودت را بگو».
گفت: اگر تو صاحب الامر هستی داستان مرا می‌دانى و نیازى ندارى که من آن‌را شرح بدهم.
فرمود: «آرى، تو به جهت مشکلى که انار براى شما ایجاد کرده و مطلبى که بر آن نوشته شده، و تهدیدى که حاکم بحرین نموده است به بیابان آمده‌اى!».
محمد بن عیسى وقتى این را شنید به طرف او رفت و عرض کرد: آرى، اى آقاى من! شما می‌دانید که ما چه حالى داریم شما امام و پناهگاه ما می‌باشید و قادر هستید که این خطر را از ما برطرف سازید، بداد ما برس!
فرمود: «اى محمد بن عیسى! وزیر ملعون درخت انارى در خانه خود دارد. قالبى از گِل به شکل انار در دو نصف ساخته و در داخل هر نصفى از آن، قسمتى از آن کلمات را نوشته است، آن‌گاه آن قالب گِلی را روى انار نهاده و در وقتى که انار کوچک بود داخل آن گذاشته و آن‌را محکم بسته است. آن‌گاه به تدریج که انار بزرگ شده آن نوشته در پوست انار تأثیر گذاشته تا به این صورت درآمده است! فردا می‌روى نزد حاکم و به او می‌گویى: جواب تو را آورده‌ام ولى حتماً باید در خانه وزیر باشد. وقتى به خانه وزیر رفتید به سمت راست خود نگاه کن که اتاقی می‌بینى. به حاکم بگو: جواب تو در همین اتاق است. وزیر نمی‌خواهد اجازه بدهد که داخل این اتاق شوید ولی تو اصرار کن! و سعی کن که از آن بالا بروى، وقتی دیدی وزیر خودش بالا رفت تو هم با او بالا برو و او را تنها مگذار مبادا از تو جلو بیافتد! هنگامى که وارد اتاق شدى‏ در دیوار آن کیسه‌ای سفید هست؛ آن‌را بردار که خواهى دید قالب گِلى انار که براى این نقشه ساخته است در آن کیسه است. سپس آن‌را جلو حاکم نهاده و انار مورد نظر را داخل آن بگذار تا حقیقت مطلب براى او روشن گردد! و به حاکم بگو: ما معجزه دیگرى هم داریم و آن این‌که داخل این انار جز خاکستر و دود چیزى نیست، اگر می‌خواهى صحت آن‌را بدانى به وزیر بگو آن‌را بشکند، وقتى وزیر آن‌را شکست دود و خاکستر آن به صورت و ریش او می‌پاشد».
وقتى محمد بن عیسى این سخنان را از امام شنید بسیار شادمان گردید و دست امام را بوسید و با مژده و شادى مراجعت نمود. صبح، به خانه حاکم رفتند و محمد بن عیسی همان‌طور که امام دستور داده بود عمل کرد، سپس حاکم رو کرد به محمد بن عیسى و پرسید: چه کسى این را به تو خبر داد؟ گفت: امام زمان ما و حجت پروردگار. پرسید: امام شما کیست؟ او هم یک یک ائمه را به وى معرّفى کرد تا به امام زمان( عجه الله تعالی فرجهم الشریف ) رسید. حاکم گفت: دستت را دراز کن تا من گواهى دهم که نیست خدایى مگر خداوند یگانه و این‌که محمد بنده و پیامبر او است. خلیفه بلا فصل بعد از او امیر المؤمنین علی( علیه السلام ) است، آن‌گاه اقرار به تمام ائمه تا آخر آنها نمود و ایمانش نیکو گشت. سپس دستور داد وزیر را به قتل رساندند و از مردم بحرین معذرت خواست و نسبت به آنها نیکى نمود و آنها را گرامى داشت.[1]
این حکایت نزد اهل بحرین مشهور و قبر محمد بن عیسى در آن‌جا معروف است و مردم به زیارت آن می‌روند.[2]
در پایان باید گفت تشرفاتی که از قول عالمان شیعه نقل می‌شود معمولاً دارای سند مصطلح فقهی و دانش رجال نیست تا در مورد صحت سند آن گفت‌وگو کرد. پذیرش این گزارش‌ها تنها با تکیه بر مورد اعتماد بودن نقل‌کننده و شهرت میان مردم امکان‌پذیر است.
اما درباره این‌که آیا در غیبت کبرى(طولانى) امام زمان( عجه الله تعالی فرجهم الشریف )؛ ممکن است کسى خدمت آن‌حضرت برسد، باید گفت: دانشمندان شیعه عقیده ندارند که امام زمان حتى براى دوستان پاک‌سرشت خود هم آشکار نمی‌شود، بلکه امکان این‌که حضرت را ببینند و او را نشناسند یا بشناسند وجود دارد.[3]

[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 52، ص 178 - 180، بیروت، دار إحیاء التراث العربی‏، چاپ دوم، 1403ق.
[2]. همان.
[3]. ر. ک: «ارتباط با امام زمان ( عجه الله تعالی فرجهم الشریف )»، 1029؛ «رؤیت امام زمان ( عجه الله تعالی فرجهم الشریف )»، 2768؛ «ارتباط با امام زمان( عجه الله تعالی فرجهم الشریف )»، 8175.

 

T

ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: