۰

110روز زندان برای اتهامی که هیچ گاه ثابت نشد!

گفتگو با روحانی آزاد شده از بند سعودی ها
کد خبر: ۱۹۴۰۵
۲۳:۳۶ - ۲۲ آبان ۱۳۸۹
این روحانی آزاد شده از بند وهابیون سعودی گر چه ساعاتی پس از رسیدن به قم خستگی کاملا در وی مشهود بود و بنا برگفته خود حدود سه شبانه روزی را استراحت نکرده بود، اما صمیمانه پذیرای ما برای انجام این مصاحبه شد. او که در اثنای سفر عمره اواسط ماه شعبان سال جاری در مدینه دستگیر شده بود، همچنین از حالات خویش در زندان سعودی ها برایمان سخن گفت و البته متذکر شد که زندان با وجود همه سختی ها و غصه هایی که برایم در کشوری غریب داشت، اما فرصتی ناب هم برایم بود که ...

آن چه در پی می آید بخش‌هایی از مهم ترین قسمت های سخنان تفصیلی ایشان است که آن ها را با خبرنگار مرکز خبر حوزه در میان گذاشته است؛

*مقدمات سفر چگونه فراهم شد؟

بنده اصالتا اهل منطقه خلیل شهر شهرستان بهشر هستم، اما خودم متولد قم می باشم و هم اینک در گرگان ساکن هستم. خب آرزوی سفر عمره برای همه وجود دارد و برای من هم طبعا همین گونه است.

بنده در برنامه اعزام به عمره مرکز مدیریت حوزه ثبت نام کرده و به لطف الهی در قرعه کشی اسمم در آمده بود. اما این که پول این سفر چگونه جور شد خودش داستانی دارد. من قبل از این برنامه، یک لب تاب خریده بودم به قیمت 700 هزار تومان که آن را به قیمت 500 هزار تومان فروختم ، مابقی پول هم به طریقی از جایی برایم فراهم شد. خلاصه توفیقی شد و ما در قالب کاروانی از قم به این سفر معنوی مشرف شدیم.

*غربتی که در و دیوار مدینه فریاد می زند

 شاید باورتان نشود، روز اولی که من پایم را بر سرزمین وحی گذاشتم از این که در مدینه هستم حقیقتا مات و مبهوت بودم؛ مدینه ای که ما خودمان این همه در روضه ها و سخنرانی ها از آن یاد می کردیم .

*با شیعه مشکل داشتند، با روحانی شیعی ایرانی به طریق اولی!

محل اسکان ما هتل درة الاندلس مدینه بود و من هم مسئول اتوبوس شماره 2 کاروان شدم . بنده ملبس به سفر آمده بودم هر چند در اتوبوس لباس شخصی می پوشیدم، اما به تعبیر روحانی کاروانمان آقای آقای معین شیرازی که می گفت، هر یک عمامه در مدینه حکم یک تانک دارد، وقتی به حرم مشرف می شدیم معمم بودم. واقعیت هم این گونه بود که روحانی کاروانمان گفته بود، چرا که سعودی ها تفکر و دیدشان نسبت به یک روحانی شیعه منفی است و اصلا نمی خواهند یک روحانی در جمع مردم و کلا چشم دیدن روحانی شیعه را ندارند به ویژه آن که ملبس هم باشد .

*بغضی که در حرم نبوی گلویم را گرفت!

انشاالله که این زیارت قسمت همه شود . اولین بار که حرم پیغمبر را می بینی مدام با خودت می گویی فلانی خوابی یا بیدار؟! تو کجا این جا کجا ؟!

چقدر در روضه ها و دعاها و زیارت عاشورا گفتی که خدایا قسمت ما کن بریم مدینه.

من خیلی شهرها رفته ام برای تبلیغ و سخنرانی و به عراق هم 4 باری رفته ام، ولی همان شب اول که وارد شهر مدینه شدم این احساس در من ایجاد شد که کوله باری از غم روی دلت نشسته است.انگار در و دیوار می خواهد خفته ات کند. می خواهی گریه کنی گریه ات نمی گیرد ،می خواهی بخندی اصلا دلت شاد نیست . واقعا خیلی فضای این شهر غریب است و کسی که برای اولین بار به مدینه می رود این را به خوبی درک می کند. هر چند شاید در دفعات بعد این حس غربت کمتر احساس شود.

به رفقا گفتم که زیارت شب اول اصلا به من نچسبید، چون وقتی داخل حرم نبوی در حال نماز و قرآن خواندن یک کسی می آید و مرتب می گوید، چرا این جا نماز می خوانی . بعد تا می دیدند که یک ایرانی هستی ایراد گیری شان شروع می شد. نمی دانم انگار ما ایرانی ها از روی پیشانی مان نوشته که کجایی هستیم و لذا سریع ما را می شناختند و ...!

یادم هست که چند نفر عرب سنی رو به حرم پیامبر پایشان را دراز کردند و با این حال شیخ امر به معروفشان فقط به من می گفت که رو به قبله بنشین . اصلا معلوم بودکه حضور این ها بیشتر برای حال گیری شیعه ها و به خصوص ایرانی هاست.

در یکی دو روز اول کار ما این بود که می رفتیم حرم و برمی گشتیم، هتل تا این که شب سوم میلاد آقا امام زمان فرارسید.

*اگر غلام علی نیست خاک بر سر او!

بچه ها همه می دانستند که من خوش صدا هستم و مداحی هم می کنم. مدیر هتل هم که این را فهمید بنده خدا همه برنامه هایش برای جشن میلاد در هتل را بر محور من تنظیم کرد، یعنی هم مداحی و هم مجری گری و .. را به من محول کرد به جز برنامه سخنرانی که با حاج آقای معین شیرازی بود.

در آن شب کاروان اصفهان هم به ما ملحق شد و برنامه مشترکی را با حضور کاروان های قم و اصفهان برگزار کردیم .

علاوه بر یک شعر بسیار زیبا از ژولیده نیشابوری که خواندم، شعر معروف شیعه نامه، استاد سازگارا را با شور و حال عجیبی برای حضار قرائت کردم که فکر کنم، بعدا خواندن همین شعر برایم دردسر ساز شد.

در بخش پایانی این شعر بسیار زیبا آمده است؛

مهر حیدر مهر داور می شود/ مهر حیدر شیعه پرور می شود

شیعه در گفتار شمشیر علی است/ شیعه در آیینه تصویر علی است

شیعه هر جا پا گذارد با علی است / اول و آخر کلامش یا علی است

 و حسن ختام برنامه هم این بیت شد که؛

شهی که بگذرد از نه سپهر اختر او / اگر غلام علی نیست خاک بر سر او

این شعر را که خواندم برخی رفقا گفتند، خلیلی! مگر تو نمی دانی که این جا همه سنی اند و کارمندان هتل هم می شنوند. خب من خیلی این شعر را با آب و تاب می خواندم .

خلاصه این شب هم گذشت، رسید به روز میلاد . روز میلاد زیارت دوره داشتیم برای دیدن مسجد قبا و مسجد ذو قبلتین و منطقه احد.

ساعت 7 صبح اتوبوس آمد برای رفتن به زیارت دوره، اما من چون شب قبلش به بعثه حضرت آیت الله صافی گلپایگانی قول سخنراین را دادم، زیارت دوره را نیمه تمام گذاشتم  و ساعت 10 صبح خودم را به محل بعثه رساندم.

شام میلاد صاحب الزمان (عج) قرار بود که گروهی از کاروان، زیارت دوره های تاریخی اطراف حرم را بروند و انصافا هم آقای معین شیرازی دایرة المعارف وقایع تاریخی مدینه بود، مثلا می دانست که کجا سیلی به صورت حضرت زهرا (س) زدند و کجا ...

*کنجکاوی برای یک سوال و آغاز ماجرایی چند ماهه

ساعت حول و حوش 11 شب بودکه از درب باب السلام حرم پیامبر وارد شدیم و تا پس از سلام و زیارتی از درب باب البقیع خارج شویم. در همان حالی که وارد می شدیم چند متری مانده به قبر پیامبر (ص) یک جوانی از من سوال پرسید که دایره طلایی روی قبر پیغمبر برای چیست؟

من تاحالا خب به این مساله دقت نکرده بودم کنجکاو شدم بروم ببینم که قضیه چیست. خب کفش هایم هم در دست بود، آمدم جلوی ضریح و  جلوی نرده همین طور که داشتم داخل ضریح را نگاه می کردم یک دفعه «شیخ امر به معروف و نهی از منکر» سعودی ها آمد و به من گفت؛ از این جا برو گفتم برای چی گفت؛ چرا کفش در دستت هست و باید از این جا حرکت کنی

این را هم بگویم که من کلا آدم خنده رو و شادی هستم و حتی در زندان هم با وجود فضای غمباری که وجود داشت، سعی می کردم روحیه ام را حفظ کنم.

من یک لحظه نگاه کردم عقب که دیدم همان شیخ دارد به ما خیره خیره نگاه می کند . فکر کنم از این که نگاهش کردم خوشش نیامد، ما دیگر داشتیم از درب باب البقیع خارج می شدیم که دیدم آمد و گفت من چند دقیقه ای با شما کار دارم که این آقای جعفری مدیر کاروان که با بنده بود به وی گفت: ایشان (بنده) کاری نکرده و برای چه باید با شما بیاید.

طرف من را برد داخل حرم . قسمت بالای باب المکه ساختمان هیئت امر به معروف و نهی از منکر و از همین جا هم آزار و اذیت هایشان شروع شد...

*5 ساعت بازداشت برای نوشتن یک گزارش !

ساعت 11 و 25 دقیقه من را داخل ساختمان هیئت بردند تا ساعت 5/4 صبح. چند نفری در اتاق بودند، یکی گزارش می نوشت و آن یکی  می خواند ، دیگری گزارش نمی پسندید و آن را پاره می کرد در این حین مرتب به این ها زنگ هم می زدند که مثلا حجم گزارش کم است و این طور باید باشد و .. به هر ترتیبی که بود گزارشی را بعد از 4 ساعت نوشتند. من روحم هم خبر نداشت که در آن گزارش چه نوشتند. به آن ها گفتم من چه کاری کردم که این همه من را نگه داشته اید و همچنین گفتم که گفتم، نماینده سفارت ایران و مترجم باید بیاید که اصلا به حرف های من اعتنایی نمی کردند و اجازه صحبت هم زیاد نمی دادند.

بعد که گزارش را تکمیل کردند، یک درجه دار آمد و من را تحویل او دادند. بعدا فهمیدم که او رییس شرطه های داخل حرم بوده است.

باورتان نمی شود، وقتی می دیدم که زایران به ویژه ایرانی ها داخل صحن و حیاط حرم نشسته اند و حتی برخی روحانیون را می دیدم خیلی ناراحت بودم و حس عجیبی داشتم که معلوم نبود مرا کجا می‌برند. اما خب خودم را دلداری می دادم که چیزی نیست و انشا الله خیلی زود من را آزاد می کنند.

*... و زخم زبان ها شروع شد

در دفتر شرطه امنیت حرم که آمدیم و زخم زبان های اینها شروع شد و چند تا سرباز جوان بودند که بدترین اهانت ها را به شیعه و ایرانی جماعت می کردند.

از این که من شیعه بودم و آن ها اهانت می کردم توی دلم می گفتم که بمیرید از این غیظ و کینه ای که دارید.

بعد از حدود 45 دقیقه تا یک ساعتی که گذشت، خودرویی آمد و من را با آن به مقصدی که نمی دانستم کجاست و چیزی از آن هم نمی گفتند بردند. بعد از گذشت دقایقی فهمیدم که در شرطه یا همان پاسگاه مرکزی شهر مدینه هستم.

حال خیلی بدی داشتم . آن جا به من گفتند؛ عمامه ات را بردار و همچنین موبایل من را هم گرفتند. وارد شرطه مرکزی که شدیم همان ابتدا یکی از سربازها توهین زشتی به من کرد و البته چون می دانست من روحانی ایرانی هستم به این اهانت خود ادامه می داد.

بعد از لحظاتی ضابط این ها آمد و گفت؛ می خواهی به کسی زنگ بزنی و من هم گفتم بله ! تلفن زدم و نماینده بعثه آقای شافعی نیا آمد. ایشان مسئول رسیدگی به زایرین ایرانی بود که احیانا در عربستان دستگیر می شدند و یا مشکلی برایشان پیش می آمد.

*اتهامی که به من بستند!

ایشان رو به من گفت که بر اساس حرف های این ها ، اتهام شما این است که شما مقابل قبر پیامبر (ص) با بالا آوردن کفش خود بی احترامی کردی و به تذکر آن ها هم توجهی نکردی و در عین حال همین بی احترامی را هم مقابل قبر عمر و ابوبکر مرتکب شدی.

 من از تعجب داشتم، شاخ درمی آوردم . همان جا گفتم اگر می شود آقای جعفری (مدیر کاروان ) بیاید چرا که او همراهم بوده و می تواند شهادت دهد من چنین کاری نکرده ام ایشان هم آمد و پاسپورتم را هم آورد و گفت من شاهد بودم که خلیلی کاری نکرده است.

فرد ضابط سعودی هم فقط اظهارات ما را نوشت و  بعد بازجویی اش را انجام داد و رفت . آقای شافعی به من گفت؛ نگران نباش فردا آزاد می شوی که من گفتم اگر قرار است فردا برویم محکمه خب من امشب بروم هتل فردا خودم می آیم البته فایده نداشت  و باید شب را در بازداشتگاه سپری می کردم.ما را به طبقه بالای بازداشتگاه بردند . در یک اتاق 20 متری بیش از 50 نفر از ملیت های مختلف در آن جا داده بودند. وضعیت غذا و بهداشت محیط که حقیقتا در حد افتضاح و بدتر از آن بود.

باورش سخت است، اما روی یک پلاستیک بزرگ غذای همه زندانی ها را می ریختند و همه باید از غذای نامطبوع زندان بدون قاشق میل می کردند!!

دو روز بعد یکی از بچه های زندانی که افغانی بود، گفت؛ من برگه ات را در دست یکی از سربازها دیده ام تو باید بروی سجن عام آن هم به اتهام اهانت به اصحاب رسول‌

روز بعد در مرحله تحقیق و بازجویی، 35 روز برای من بریده بودند و این یعنی این که بعد از این مدت دوباره باید به دادگاه بروی و احتمال تمدید آن است.

انگار دنیا را روی سر من خراب کردند. به پدرم زنگ زدم با حالت اندوه و بغضی گفتم، مگر شما برای من دعا نمی کنید. پدرم هم گفت، ما برایت دعا کردیم 35 روز برایت بریده اند و گرنه معلوم نبود که چه می شد!

*فکر کنید به تبلیغ رفته ام

خب من هم در آغاز ماجرا، قوانین این ها را نمی دانستم به همین خاطر وقتی هم با همسرم تلفنی صحبت کردم گفتم انشاالله خیر است، ما را که نیمه شعبان گرفتند و 24 رمضان هم بر می گردم فکر کنید که این مدت را به تبلیغ رفته ام.

به تدریج که اطلاعات را از زندانی ها راجع به چگونگی قوانین این ها می گرفتم بر من مسلم شد که چند ماهی را در زندان وهابی ها باید آب خنک بخورم !

با این حال باز هم صبر می کردم و یک کویتی شیعه هم در بند ما بود که انصافا خیلی به من روحیه می داد.

پس از گذشت 12 روز که با آن وضعیت اسفناک روحی و جسمی در بازداشتگاه بودم از شرطه مرکزی من را به سجن عام (زندان عمومی ) بردند که مصادف با 27 شعبان بود.

*رضایت اجباری برای پذیرش حکم ظالمانه !

دقیق یادم نیست که یازدهم یا دوازدهم ماه مبارک رمضان بود که ما را به محکمه بردند، اما جلسه اول گفتند؛ مترجم نیست باید بروید دفعه بعد بیایید. به خاطر همین مسایل ، من را 4 بار به محکمه بردند و بعد از این همه آمدن و بردن گفتند؛ حکم شما 5 ماه زندانی و 150شلاق است . قاضی گفت حکم را موافقی؟ گفتم چه موافق باشم و چه مخالف، فایده ای ندارد  و شما کار خود را می کنید بنابراین انگشت رضایت اجباری را بر روی حکم زدم . چون می دانستم اگر مخالفتی کنم پرونده به تجدید نظر می رود و اصلا معلوم نیست چه زمانی این فرآیند طول بکشد و چه بسا از سال هم فراتر رود.

*خواندن قرآن و ادعیه آرامم می کرد

بدون اغراق عرض می کنم که در فضای زندان وقتی دلم می گرفت، خواندن قرآن و مفاتیح آرامم می کرد. علت به زندان افتادن برخی افراد هم واقعا جالب بود .

یک شیعه مدینه ای بود که به اتهام حدود داشتن ده تا قرص مسکن، هفت سال در زندان بود.

یا فرد دیگری به نام ابو عرب که 8 سال محکوم شده بود و پس از 4 سال عفو به او خورده بود و قرار بود به زودی آزاد شود.

خلاصه ما در زندان در یک اتاق محقر 18 نفری بودیم که همه شیعه و به غیر از خودم و دو نفر ایرانی دیگر، بقیه افراد از شیعیان منطقه اوالی مدینه بودند که عموما به خاطر مسایل خیلی جزیی به زندان افتاده بودند . مثلایکی با برادرش دعوا کرده بود و او را چند سال به زندان محکوم کرده بودند!

 آن جا بود که فهمیدیم چقدر نظام حقوقی و قضایی سعودی ها، بی در و پیکر است!

در زندان جمع گرم و صمیمی خوبی داشتیم و فکر می کنم خدا به من لطف کرد که در زندان مرا در بین وهابی ها قرار نداد.

بهترین بهانه برای سبک شدن در فضای غربت زای زندان این بود که بنشینی و زیارت عاشورایی و یا دعای کمیلی را بخوانی و چند قطره اشکی بریزی.

*زندان برایم فرصتی ناب بود

شاید باورتان نشود در چند ماهی که زندان بودم حسرت می خوردم که چه فرصت هایی را در طول زندگی ام برای بندگی بهتر از دست داده م و چه کارهایی را برای محبت به خانواده ام می توانستم انجام دهم و انجام ندادم .

احساس می کنم که همین زندان هم تلنگر خوبی از این جهت برای من پس از سپری کردن 30 سال از عمر بود.

پس از آزادی از زندان و آمدن به ایران که خدمت آیت الله مکارم رسیدیم خدمت ایشان عرض کردم که «زندان درّ گرانی است به هر کس ندهند»

ایشان هم به بنده فرمودند؛ آن طور که در زندان می شود خدا را عبادت کرد جای دیگر نمی شود و لذا عبادت در زندان یک عبادت خالصانه است.

از این رو به نظرم این 110 روز ، جدای از سختی ها و محنت هایی که طبعا داشت، یک فرصت برایم محسوب می شد . جالب است من نیمه شعبان دستگیر شدم و اول ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و زهرا بر اساس قانونی که در عربستان وجود دارد و پس از گذشت نیمی از مدت حبس فرد بیگانه،  می توان او را مشمول عفو کرد و به کشورش بازگرداند ، از زندان آزاد شدم.

البته در همه این مدت ، بچه های سفارت با من در تماس بودند و پول می فرستادند و تا حدی هم پیگیر بودند که من آزاد شوم. در این بین دفتر رییس جمهور و رییس قوه قضاییه و برخی دفاتر مراجع عظام تقلید هم پیگیر ماجرا بودند که لازم است از زحمات همه این بزرگواران تشکر کنم.

روال جاری در عربستان این گونه است افراد آزاد شده از ملیت های مختلف را به جده می فرستد و آن ها را تحویل سفارت خانه کشور متبوع می‌دهند و تا قبل از سوار شدن به هواپیما غل و زنجیر آن ها را باز نمی کند . جالب و تاسف بار این است که با این اوضاع اسفباری که از لحاظ مسایل حقوق بشری دارند، باز هم کسی در دنیا و مجامع حقوق بشری متعرض این ها نمی شود و حال آن که بگذریم.

*دفعه بعد برای جمع آوری توشه می روم!

اگر یک بار دیگر خدا توفیقی دهد و به سفر عمره مشرف شوم از آن جا که احساس کردم این بار سهل انگاری کرده و از فرصت ها خوب استفاده نکرده ام، لذا بار دیگر که بروم انشاالله برای جمع کردن توشه خواهم رفت.البته احتمال زیادی وجود دارد که دفعه بعد در بدو ورود به عربستان و انگشت نگاری تا حدودی من را اذیت کنند، چون بالاخره یک جورهایی سابقه داریم دیگر!

*اتهامی که فقط متوجه شیعیان می شود

بد نیست این را هم بدانید که هیچ زایری در مکه و مدینه به اتهامی که من را دستگیر کردند ، دستگیر نمی شود، مگر زایر شیعی و اعتقادم این است که هیچ زایر ایرانی به قبور شیخین و به خصوص پیامبر رحمت (ص) اهانتی نمی کند.

حال آن که ما خودمان دیدیم که برخی از این سنی ها مقابل قبر پیامبر (ص) به گونه ای رفتار می کنند که برداشتی جز توهین از آن نمی توان کرد.

*چرا به داد من نمی رسید؟!

در دادگاه هم حرف من با این ها این بود که اصلا شما فرض کنید من شیعه و مسلمان نیستم . آیا انسان عاقل، کاری می کند که خودش را در دردرسر و گرفتار بیندازد و در کشور غریب آن هم به دور از خانواده و خویشان، کاری کند که در بند بیفتد. شاید برایتان جالب باشد که این ها اصلا حرفی برای گفتن نداشتند و جواب درستی به من در قبال دفاعیه سه صفحه ای که خطاب به شیخ دادگاه نوشتم نداشتند . در این دفاعیه من خطاب به قاضی به عربی و به کمک یکی از زندانیان عرب زبان نوشتم که من مورد ظلم واقع شده ام. چرا به داد من نمی رسید؟!

منیع : حوزه نیوز
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: