۰

غرب و تروریسم سلفی؛ از همکاری تا هراس

پس از بیداری اسلامی، نوعی ابهام استراتژیک در مواضع آمریکا نسبت به گروه‌های سلفی وجود دارد. از طرفی این گروه‌ها با توجه به دشمنی با ایران در راستای منافع آمریکا قرار دارند، و از طرف دیگر تهدید این گروه‌ها، متوجه غرب نیز هست.
کد خبر: ۶۸۰۴۴
۱۰:۵۲ - ۰۳ اسفند ۱۳۹۲
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز:

به گزارش «شیعه نیوز»، اسلام سیاسی، اصطلاحی جدید است که تلاش دارد مبانی نظری متفاوتی در مواجه با سیطره مدرنیسم و آموزه سکولاریسم درجهان ارائه داده و همچنین با ایجاد مقاومت اسلامی، در برابر استعمار به مبارزه بپردازد. لذا تلاش احیاگران مسلمان برای احیای تمدن اسلامی و بازگرداندن اسلام به عرصه زندگی سیاسی، برای غربیان همراه با افول سلطه آنان بوده و برای نابهنجار و ارتجاعی نشان دادن اسلام سیاسی، از واژگانی چون بنیادگرایی و رادیکالیسم اسلامی استفاده کردند.

در قسمت اول به معرفی مبانی و ریشه های شکل گیری تروریسم سلفی پرداختیم. دیدیم که تررویسم سلفی، قرائتی ناقص، رادیکال و نص محورانه از متون دینی است که در اثر مواجهه به بحران دنیای جدید، برخی مسلمانان را به سوی افراط سوق داده است، و لذا نمی توان آن را در گفتمان کلان اسلام سیاسی قرار داد. در این قسمت تلاش داریم تا با مطالعه تعامل غرب و تروریسم سلفی، به ابعاد تلاش نظام سلطه برای تغییر فرایند اسلام گرایی و تامین منافع استراتژیک غرب بپردازیم.

جهاد در افغانستان؛ شکل گیری القاعده و طالبان

اولین مواجهه غرب با اسلام گرایان سلفی، به شکل مشخص به مبارزه مجاهدین افغانستان با اشغالگران ارتش سرخ شوروی باز می گردد. ایالات متحده قبل از تجاوز شوروی به افغانستان، سیاست خاصی در ارتباط با آن نداشت و این کشور از جایگاهی در سیاست خارجی آمریکا برخوردار نبود. (علی آبادی، 1375: 259)

اما با آغاز تجاوز شوروی سابق به افغانستان، آمریکا سیاست خود را تغییر داده و به حمایت از مجاهدین پرداخت و با محکوم کردن تجاوز شوروی، خواستار خروج آن از افغانستان گردید. کشورهای عربی این جنگ را جهاد نام نهادند و تبلیغات بسیار وسیعی را علیه شوروی و حکومت افغانستان به راه انداخته و پیرو آن حدود 50 هزار نفر از نیروهای مذهبی و تندروی کشورهای اسلامی برای جهاد به افغانستان اعزام شدند.

آمریکا در دوران جهاد از طریق پاکستان، به حمایت مالی و تسلیحاتی از گروه‌های مجاهدین پرداخت و در پی ضربه زدن به رژیم کمونیستی کابل و اتحاد جماهیر شوروی بر آمد. در واقع استراتژی ایالات متحده آمریکا در دوران جنگ سرد و در چارچوب نظام دوقطبی، بر محور پیشگیری از گسترش کمونیسم تعریف شده بود. این امر از سوی تصمیم گیرندگان سیاست خارجی آمریکا با ترس از نفوذ کمونیسم و گسترش حوزه نفوذ شوروی توجیه می گردید.(سجادی، 1380 :218)

در واقع برای مبارزه با کمونیسم، میان گروههای مجاهدین عرب- افغان و آمریکا پیوندی استراتژیک برقرار گردید. اهداف و منافع آمریکا، مقابله با اتحاد جماهیر شوروی و جبران جنگ ویتنام و همچنین دور کردن کانون بحران خاورمیانه از منطقه فلسطین و معرفی افغانستان به عنوان کانون جدید توجهات بود.

ثمره مهم مبارزه مجاهدین با شوروی، در شکل گیری شبکه ای از مبارزان مسلمان که برای جهاد با کفر خود را به افغانستان می رساندند، متبلور گردید. (سازمان خدمت و بعدها القاعده) ثمره دیگر این مبارزه که به ویژه پس از پیروزی مجاهدین و آغاز درگیری ها و اختلافات میان مجاهدین ظاهر شد، گروه طالبان بود. چنانچه خواهیم دید در شکل گیری هر دو مورد فوق، نظام سلطه و آمریکا نقشی اساسی را ایفا نمود.

اسلام گرایان جهادی ابتدا در جریان جهاد علیه شوروی در افغانستان، با آمریکا بر سر مبارزه با کفر کمونیسم به اشتراک منافع رسیدند. نتیجه این جنگ ظهور القاعده و طالبان بود، که در واقع دست پرورده دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، عربستان و پاکستان بود.

در واقع در پی حمله شوروی به افغانستان، روندی آغاز شد که منتهی به ایجاد گروه القاعده شد. در تشکیل القاعده علاوه بر اشخاص که رهبری و مدیریت سازمان را عهده دار بودند، دولت های متعددی مانند عربستان، پاکستان و ایالات متحده نیز همکاری بسیار موثری داشتند.

در ابتدای آغاز جهاد در افغانستان 1982، دفتر «مکتب الخدمت» با هدف آموزش، پشتیبانی و تجهیز مجاهدین عرب برای جنگ با شوروی، توسط عبداله عزام، مبلغ وهابی، تشکیل شد. در حالی که عبدالله عزام شخصیت سیاسی - معنوی دفتر خدمت بود، جانشین او یعنی اسامه بن لادن، به عنوان عنصری تشکیلاتی – عملیاتی، توانست چندین هزار جوان عرب مسلمان و پول زیادی را جمع آوری کند. هم او بود که در سال 1988 سازمان القاعده را با هدف عضوگیری و حمایت مالی از مجاهدین بازگشته از افغانستان، برای تداوم مکتب خدمت تأسیس کرد.

البته برای نخستین بار عبدالله عزام در 1987 مفهوم القاعده را مطرح کرد: «هر اصلی، نیاز به یک گروه پیشگام دارد که آنرا اجرا کند. هیچ ایدئولوژی ای از یک گروه پیشگام، که برای پیروزی آن آماده فدا کردن همه چیزش باشد، بی نیاز نیست. این گروه در راه پرخطر برای رسیدن به هدف، پرچم به دست می گیرد؛ چون خدا مقرر کرده که باید چنین کاری انجام دهند. این گروه، قاعده استواری برای رسیدن به جامعه اسلامی مورد نظر تشکیل می دهد». (هاشمی نژاد، 1391).

وجه نامگذاری سازمان القاعده برگرفته از توصیف این سازمان در یکی از متن‌های آن است که تشکیلات القاعده را «قاعدة الجهاد»، یعنی اساس و بنیان نبرد اسلامی توصیف می‌کند. این درحالی است که خود اعضا این سازمان آن را «جبهه بین‌المللی جهاد علیه یهودیان و صلیبیان» می‌نامند.

ثمره دیگر جنگ افغانستان، گروه طالبان است. در واقع جنگ و مقاومت اسلامی در برابر کمونیست‌ها، طالبان را هرچند به شکل حاشیه ای، به میدان نبرد کشاند. در واقع طالبان به عنوان یک نیروی اجتماعی، برخاسته از شرایط اجتماعی، فرهنگی و سیاسی جامعه افغانستان بود، نه نیروهای بی‌‌گانه و خارج از مرز افغانستان، که البته از طلبه های مدرسه های دینی پاکستان که عمدتا متاثر از اندیشه وهابی عربستان و مکتب دیوبندی شبه قاره بودند، تشکیل شده بود. (کاظمی، 1388)

طالبان پس از 1994م به کمک پاکستان و تأمین مالی عربستان سعودی به یک قدرت موثر نظامی تبدیل شد. این گروه توانست با تکیه بر حمایت های متحدین عربی و غربی خود، در نزاع های داخلی میان مجاهدان پس از پیروزی بر کمونیسم، قدرت را در افغانستان قبضه نماید. آمریکایی ها، طالبان را به چشم  یک سد مستحکم در برابر منافع روسیه و ایران در افغانستان نگاه می کردند.

مهمتر از همه این که طالبان در آن زمان قول داده بودند تا درهای افغانستان را برای ساخت یک خط لوله عظیم نفت و گاز از آسیای مرکزی به افغانستان و پاکستان باز بگذارند. این وظیفه‌ای بود که آمریکا بر گردن طالبان نهاده بود تا از این طریق کشورهای آسیای مرکزی را از مسیر افغانستان و پاکستان (و نه ایران) به بازارهای بین‌المللی وصل کند. (میلی، 1377: 11)
آمریکا به عنوان هژمون لیبرال، هدف خود را گسترش جهانی شدن و جهان شمولی لیبرال دمکراسی در حوزه های جهانی و ارزش های جهانی لیبرال دمکراسی قرار می دهد و مشکل دنیای معاصر را خشونت، بنیادگرایی و عدم دموکراسی می داند، لذا نمی تواند با گروههای تروریستی هم پیمان گردد.

از نظر نویسندگان کتاب «بن لادن، حقیقت ممنوع»، ظهور طالبان و اسامه بن لادن را باید در قضیه نفت جست و جو کرد. از همین منظر استدلال می شود که حکومت طالبان در افغانستان در یک وحدت نفتی با آمریکا قرار داشت. عملا ارتباط سری ایالات متحده آمریکا - طالبان باعث گردید تا بسیاری سیا و وزارت امور خارجه آمریکا را پدر خوانده طالبان قلمداد کنند. (نصرتی نژاد، 1381).

تردید؛ شروع عملیات های ضدآمریکایی

دوران اتحاد ائتلاف آمریکا و اسلام گرایان سلفی (القاعده-طالبان) که از دهه 1980 م آغاز شده بود در دهه 1990 دچار چالش هایی گردید. هر چند چشم اندازهای اختلافات، نشانگر جدا شدن راه آمریکا و سلفی ها بود، اما دو طرف در تمام دهه 1990 یکدیگر را تحمل نمودند. بعد از تشکیل امارت اسلامی افغانستان توسط طالبان و اعلام سیاست سخت گیرانه این گروه بر علیه زنان، دختران و سلب آزادی ‌های مردم و ده ‌ها احکام ضد بشری از طرف آن، ایالات متحده آمریکا، حکومت طالبان را به رسمیت نشناخت.

از طرفی با پایان یافتن جنگ افغانستان، مبارزان عرب احساس می کردند از سوی سازمان اطلاعات آمریکا و عربستان سعودی مورد خیانت قرار گرفته اند. مهمترین این فراز و نشیب ها در روابط القاعده با حامیان خود در مسأله جنگ خلیج فارس و ورود نظامیان آمریکا به منطقه و عربستان بوده است.

بن لادن به حکومت عربستان انتقاد کرد که پای کافران را به کشور اسلامی عربستان و منطقه مسلمان نشین خاورمیانه گشوده است. لذا به نشانه اعتراض به حاکمان سعودی، دعوت حسن ترابی را پذیرفت و به سودان رفت.

القاعده در سودان فرصت یافت خود را تقویت و تثبیت نماید و سازمان خود را در برخی دیگر از کشورها از جمله کشورهای آفریقایی (مصر و سازمان جهاد به رهبری ایمن الظواهری) گسترش داد و در سال 1994 مجددا به افغانستان بازگشت.

بعد از دریافت حمایت «مؤمنانه» از طرف طالبان، بن لادن به افغانستان رفت و به عنوان متحدی برای طالبان شناخته شد. پس از آن سازمان القاعده به طرح ریزی و آماده شدن برای هدف قرار دادن مستقیم آمریکا پرداخت. القاعده با استفاده از شبکه های ارتباطی اش و همچنین با توجه به تجربیاتش از حمله نیروهای اسلامگرای القاعده با حمله به نیروهای آمریکایی حاضر در سومالی، در ماه آگوست سال 1998، اولین حمله بزرگش را علیه آمریکا ترتیب داد. منفجر کردن همزمان سفارتخانه های آمریکا در پایتخت کنیا و پایتخت تانزانیا و عملیات ضد آمریکایی بعدی القاعده در سال2000 در سواحل یمن و علیه ناو جنگی یو اس اس کول صورت گرفت.
در یک فرایند دوطرفه، آمریکا عملا باعث تقویت و گسترش فعالیت تروریست های سلفی می شود و از سوی دیگر فعالیت های تروریستی، بیشتر بهانه های آمریکا برای مداخله نظامی را توجیه پذیر تر می سازد.

هرچند این حمله موجب کشته شدن هفده خدمه آمریکایی ناو شد، اما عکس العملی جدی از طرف واشنگتن صورت نگرفت. فلذا سازمان القاعده به برنامه ریزی گسترده تر برای حملات مفصل تر به آمریکا ادامه داد. با تمام فراز و نشیب هایی که در رابطه القاعده با حامیان گذشته خود، یعنی عربستان، پاکستان و ایالات متحده به وجود آمد، همچنان تعامل آن ها با یکدیگر حفظ شد و حمایت این سه کشور از القاعده ادامه یافت.

آنها در مسائل و موضوعات مهم از جمله چچن، بوسنی، کوزوو و تشکیل حکومت طالبان با ایالات متحده منافع مشترکی داشتند. بدین ترتیب القاعده رابطه ای را که از دوران جنگ شوروی با حکومت های پشتیبان خود آغاز کرده بود، با فراز و نشیب هایی تا سال 2001 و رخداد حادثه 11 سپتامبر در این سال حفظ کرد.

اسلام هراسی

حوادث 11 سپتامبر را می توان پایان دوره گذار سیاست خارجی آمریکا دانست. این حادثه با خلق دشمن جدیدی به نام تروریسم، زمینه را برای بهره برداری آمریکا از سیاستهای خود از نظام بین الملل با توجه به مفهوم تروریسم فراهم کرد. چه اینکه دشمن تراشی و ایجاد دشمن فرضی، یکی از لازمه های تعقیب استراتژی توسعه طلبانه غرب و به ویژه ایالات متحده است. از اینرو، خاورمیانه مرکز ثقل سیاست خارجی آمریکا پس از حادثة 11 سپتامبر شد؛ چرا که آمریکا ارزش‌های هویتی خود را در تعارض با ارزش و هنجارهای مردم این منطقه یافته است. (jervis،2003: 187)

بر همین مبنا تلاش گردید، برای تحکیم هژمونی ایالات متحده، از اسلام و مسلمانان یک تهدید جهانی بزرگ ساخته شود. در رویکرد دگرسازی از اسلام گفته می شود: همانگونه که آمریکا از پایان جنگ جهانی دوم با تهدیدات فزاینده اتحاد شوروی، مواجه بود و دشمنان خود را به عنوان امپراتوری شیطانی محور شرارت می خواند (موسوی شفائی، 1388: 128)، اکنون و به ویژه پس از 11 سپتامبر، عمدتا به بهانه بنیادگرایان اسلامی و مبارزه با تروریسم، به جنگ طلبی آمریکا افزوده شده است.

از نظر استراتژیست های آمریکایی، آنها با تهدید شبکه های فراملی تروریستی بنیادگرایی اسلامی مواجه هستند. لذا یک این همانی میان تهدیدات کمونیسم در نیمه قرن بیستم، و اسلام گرایی در ابتدای قرن بیست و یکم صورت می گیرد. (Kurth، 2005) این دشمن سازی، عامل وحدت بخش در جهان غرب است که نهایتا با تحکیم هژمونی آمریکا باعث می شود، سیطره جهانی آمریکا محفوظ بماند.

لذا از این منظر، فعالیت های گروههای تروریستی اسلامی همچون القاعده، حتی اگر ارتباط پنهانی و مستقیمی با اوامر آمریکایی ها نداشته باشد، باعث تقویت سیاست های آمریکا و تعمیق ارزشهای لیبرال دموکراسی و هراس افکنی از تمامی اندیشه های معنوی و دینی می گردد.

پس از حادثه 11 سپتامبر، موج اسلام هراسی گسترده که در ابتدا واکنشی احساسی به حادثه 11 سپتامبر تلقی می شد، از شاکله محدود و غیررسمی خود بیرون آمده و به شکل هدفمند و در چارچوب های رسمی و قانونی تجسم یافت. چهره عریان و خشن اسلام هراسی، بعد از حادثه 11 سپتامبر عیان گردید و اصطلاح اسلام هراسی به شکل گسترده در محافل علمی رایج شد.
از نظر نویسندگان کتاب «بن لادن، حقیقت ممنوع»، ظهور طالبان و اسامه بن لادن را باید در قضیه نفت جست و جو کرد. از همین منظر استدلال می شود که حکومت طالبان در افغانستان در یک وحدت نفتی با آمریکا قرار داشت.

تقابل گرایان غربی معتقدند که مبارزه میان اسلام و غرب صرفاً بر سر منابع سیاسی و مادی نیست؛ بلکه برخورد فرهنگ ها و تمدن ها است. از نظر هانتینگتون مهمترین تعارض ها، در مرزهای فرهنگی جداکننده تمدن غرب از تمدن های غیر غربی روی خواهد داد. آنها با ایجاد فضای هنجاری و سیاست عمومی مبتنی بر اسلام هراسی معتقدند مبارزه کنونی با جهان اسلام بخشی از یک رویارویی گسترده تر میان غرب دموکراتیک و دوستان سکولار او از یک سو، و استبداد شرقی از سوی دیگر است. (ر ک: جرجیس، 1382)

بر این مبنا تمامی دخالت ها و تجاوزات نظامی نظام سلطه در کشورهای اسلامی، به بهانه مبارزه با تروریسم و گسترش دموکراسی توجیه می شود. اما واقعیت تجربه شده این است که تلاش برای استقرار دموکراسی از طریق حضور نظامی غرب در خاورمیانه، به افزایش خشونت و تروریسم انجامیده است. بنابراین ایجاد دمکراسی و مدرنیزاسیون در خاورمیانه، راه حل مشکل تروریسم نیست.

بلکه باعث بدتر شدن وضع می شود. چرا که رادیکالیسم اسلامی خود محصول مدرنیزه شدن و ناشی از بحران بی هویتی است که در جامعه در حال انتقال انجام می شود. آن گونه که تروریست های 11 سپتامبر همگی در فضای اروپای دمکراتیک رادیکال شده و با اعتقادات دمکراسی آشنا بودند.

بنابراین دمکراسی بیشتر به معنی بیگانگی، رادیکالیسم و تروریسم بیشتر است. (فوکویاما، 1386: 114) غرب نظاره گر بیطرف در جهان اسلام نبوده است، بلکه با اقدامات تهاجمی خود به سرزمینهای اسلامی، تصور بنیادگرایان را به خود قوام بخشیده است.

لذا در یک فرایند دوطرفه، آمریکا عملا باعث تقویت و گسترش فعالیت تروریست های سلفی می شود و از سوی دیگر فعالیت های تروریستی، بیشتر بهانه های آمریکا برای مداخله نظامی را توجیه پذیر تر می سازد. بنابراین هرچند فعالیت های تروریستی سلفی ها باعث ایجاد صدمات و رخنه های امنیتی برای ایالات متحده شده، اما در فضای جهانی، زمینه را برای برتری جویی های کلان نومحافظه کاران صهیونیست - مسیحی فراهم نموده است.

تحولات بیداری اسلامی: ابهام استراتژیک

چنانچه دیدیم بعد از حوادث یازدهم سپتامبر، نام اسامه بن لادن با دلخراش‏ ترین، سازمان یافته‏ترین و وسیع‏ترین حمله تروریستی قرین گردید. نقض گسترده حقوق بشر در افغانستان، حمله به مراکز دیپلماتیک، فعالیت های تروریستی گسترده در سطح جهان و دلایل دیگر از این دست باعث گردید، تا در سیاست های آمریکا در قبال طالبان و القاعده تجدیدنظر صورت گیرد. (نصرتی نژاد، 1381: 72 - 75)

تقریبا از سال 2001 تا 2009، و به ویژه در دوران ریاست جمهوری بووش همواره تلاش می گردید تا از فعالیت های گروههای سلفی در راستای استراتژی کلان اسلام هراسی بهره برداری شود. اما از آغاز اعتراضات مردمی و شروع آنچه «بهار عربی» یا «بیداری اسلامی» خوانده می شود، «جنبش جهانی جهادی» هم توسعه یافته و در گوشه و کنار خاورمیانه، آسیای مرکزی، آفریقا و ... بروز و ظهور یافته است.
اولین مواجهه غرب با اسلام گرایان سلفی، به شکل مشخص به مبارزه مجاهدین افغانستان با اشغالگران ارتش سرخ شوروی باز می گردد. ایالات متحده قبل از تجاوز شوروی به افغانستان، سیاست خاصی در ارتباط با آن نداشت و این کشور از جایگاهی در سیاست خارجی آمریکا برخوردار نبود.

سازمان القاعده امروز نیز شباهت چندانی با سازمان القاعده دهه 1990م ندارد. شاخه های القاعده هم اکنون در افغانستان، پاکستان، سوریه، یمن، عراق، مصر، تونس، نیجریه، مالی، اندونزی، کنیا، فیلیپین، سومالی و ... حضور داشته و به اقدامات تروریستی مبادرت می کنند. گسترش روزافزون این فعالیت ها باعث گردیده است تا مرتبا درباره تروریسم نوین با ویژگی های  فراملی بودن، ابتنای بر افراط گرایی مذهبی، دسترسی به سلاح های کشتار جمعی و ... هشدار داده شود.

لذا اینک آمریکا درباره تروریسم سلفی دچار ابهامی استراتژیک است. از یکسو این گروههای منتسب به القاعده، مجری عملیات های خشونت بار در جهان اسلام است، که با هدف ضربه زدن به وحدت اسلامی و افزایش تعارض میان ملت ها و دولت های خاورمیانه صورت می گیرد.

لذا غرب و ایالات متحده بار دیگر مانند دهه 1980، با گروه های تروریستی القاعده و به اصطلاح جهادگران سلفی، اشتراک منافع پیدا کرده اند. این بار هدف مشترک پدید آمده میان آمریکا و القاعده، تضعیف جبهه مقاومت و ایجاد مانع در برابر گسترش نفوذ ایران به عنوان محور این جبهه است. لذا از این بعد گروههای جهادی، با توجه به ضدیت با شیعیان، کاملا در راستای منافع و اهداف منطقه ای آمریکا قرار دارند.

در مقابل اما آمریکا به عنوان هژمون لیبرال، هدف خود را گسترش جهانی شدن و جهان شمولی لیبرال دمکراسی در حوزه های جهانی و ارزش های جهانی لیبرال دمکراسی قرار می دهد و مشکل دنیای معاصر را خشونت، بنیادگرایی و عدم دموکراسی می داند، لذا نمی تواند با گروههای تروریستی هم پیمان گردد. به ویژه اینکه در درون چرخه های سیاست گذاری خارجی ایالات متحده در زمینه سازش میان اسلام سیاسی و دموکراسی، تردیدهای فراوان وجود دارد.

گفتمان ایالات متحده آکنده از اشارات ضمنی به رفتار سیاسی اسلام گرایان است، که اسلام انقلابی را ضد دموکراتیک و فردگرا معرفی می کند. (آمریکا و اسلام سیاسی، جرجیس) از طرف دیگر، تجربه جهاد در افغانستان منجر به سربرآوردن یک تهدید تروریستی جهانی به نام القاعده گردیده است. اینک نیز این هراس وجود دارد که پیروزی گروههای سلفی در سوریه، چه نتیجه ای در بر خواهد داشت. تضمینی وجود ندارد که این گروههای سلفی و تروریستی، متوجه اسرائیل نشوند.

نتیجه

سربرآوردن گروههای سلفی تروریستی در جهان اسلام، نتیجه بازخوانی ناقص و کج فهمی از متون دینی، توسط مسلمانانی است که در جریان مدرنیسم دچار بحران هویت شده اند. این گروهها در پاسخ به حضور استعماری و نظامی غرب در جهان اسلام و تعمیق بحران توسعه نیافتگی، به شدت به سوی رادیکالیسم و خشونت گرایی کشیده می شوند. و در این روند، سیاست های نظام سلطه به بازتولید اندیشه های سلفی و گسترش تروریسم کمک می کند.

چنانچه دیدیم، اسلام گرایان جهادی ابتدا در جریان جهاد علیه شوروی در افغانستان، با آمریکا بر سر مبارزه با کفر کمونیسم به اشتراک منافع رسیدند. نتیجه این جنگ ظهور القاعده و طالبان بود، که در واقع دست پرورده دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، عربستان و پاکستان بود. اما در طول دهه 1990، به ویژه به دلیل تجاوز آمریکا به سرزمین های اسلامی (حمله به عراق در جریان جنگ اول خلیج فارس)، مسیر بن لادن از آمریکا و خاندان سعودی جدا گردید.

در طول این سالها علیرغم برخی اقدامات تروریستی القاعده علیه منافع غرب، اما نوعی تردید در نگاه آمریکا به این گروهها حاکم بود. اما حمله 11 سپتامبر باعث گردید تا استراتژی کلان اسلام هراسی، باعث استفاده ابزاری از تهدید القاعده در راستای تحکیم هژمونی ایالات متحده شود. اما پس از تحولات بیداری اسلامی، نوعی ابهام استراتژیک در مواضع آمریکا نسبت به گروههای سلفی وجود دارد.

از طرفی این گروهها با توجه به دشمنی با ایران و حزب اله  در راستای منافع منطقه ای آمریکا قرار دارند، و از طرف دیگر تهدید این گروهها متوجه آمریکا، اسرائیل و سایر کشورهای غربی نیز می باشد. این هراس وجود دارد که نتیجه بحران سوریه، همچون جنگ افغانستان، ظهور بن لادنی جدید باشد.

منابع

سجادی، عبدالقیوم (1380)، جامعه شناسی افغانستان، قم: بوستان کتاب.

علی آبادی، علیرضا (1375)، افغانستان، تهران: وزارت امور خارجه.

جرجیس، فواد (1382)، آمریکا و اسلام سیاسی، رویارویی فرهنگ‌ها یا تضاد منافع، مترجم سیدکمال سروریان، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.

فوکویاما، فرانسیس (1386)، امریکا بر سر تقاطع، دموکراسی، قدرت و جریان نو محافظه کاری، ترجمه مجتبی امیری وحید، تهران: نشر نی.

کاظمی، قربانعلی (1388)،دیدگاه‌های طالبان درباره شیعه، تحقیق پایانی کارشناسی، مجتمع آموزشی امام خمینی.

میلی، ویلیام (1377)، افغانستان، طالبان و سیاست های جهانی، ترجمه عبدالغفار محقق، مشهد: نشر ترانه.

موسوی شفائی، مسعود (1388)، نومحافظه کاری و هژمونی آمریکا، فصلنامه روابط خارجی، شماره دوم، صص 119-152.

نصرتی نژاد، فرهاد (1381)، نفت، انرژی و طالبان، مجله کتاب ماه علوم اجتماعی، شماره 54 و 55.

هاشمی نژاد، محمدجواد (1391)، از مکتب خدمت تا القاعده، ماهنامه مطالعات بین المللی تروریسم، شماره 5 و 6.

Jervis, Robert (2003), Understanding the Bush doctrine, in  Poltical Secience Quarter, Vol 1187.

Kurth, James (2005), Global Threats and American Strategies, From Communism in 1955 to Islamism in 2005, Foreign Policy Research Institute.

منبع: فارس

انتهای پیام/ ح . ا
ارسال نظرات
نظرات حاوی عبارات توهین آمیز منتشر نخواهد شد
نام:
ایمیل:
* نظر: